۱۳۹۵ بهمن ۲۸, پنجشنبه

۱- مقصد از زندگانی انسان


هیچ فکر کرده اید فرق یک جنگل و یک مزرعه چیست ؟ جنگل پر از درختان وحشی است ؛ پر از بوته های انبوه است ؛ پر از پیچک های خود رو است . مزرعه ؛ مرزهای مرتب دارد ؛ زمینش شخم خورده است ؛ آبش در جوی های منظّم روان است . در کَرَتی ( قطعه زمین کوچک ) گندم کاشته اند . در کَرَت دیگر نیشکر رویانده اند . این طرف ؛ بوستان است و آن طرف ؛ تاکستان . پس فرق یک جنگل و یک مزرعه چیست ؟ در مزرعه همه جا نظم می بینید و در جنگل ؛ بی نظمی . مزرعه را پرورانده اند ؛ کشتش را مواظبت کرده اند . اما جنگل خود رو است ؛ بی ترتیب است ؛ بی نظم و قانون است . هر جا که نظم و قانون دارد ؛ هدف و مقصد دارد . بدون مقصدی زمین را شخم نمی زنیم . بی سبب قنات و جویبار نمی سازیم . از این همه ؛ مقصدی داریم . اگر مقصودی نداشتیم ؛ زمین را به باد و باران می گذاشتیم ؛ تا جنگل شود .
پس چون مزرعه ترتیب و نظم داد ؛ هدف و مقصدی دارد . به این کیهان اعظم بنگرید ؛ آیا در همه چیز و همه جا نظم و قانون نمی یابید ؟ به قرص ماه نگاه کنید که چگونه می آید و چگونه می رود . اول هر ماه ؛ هلالی چون کمان در گوشهٔ آسمان کمین می کند ؛ ۱۴ روز صبر کنید ؛ کمان هلال راه کمال می گیرد و ماه تمام می شود و چون سپری سیمین بر جبین افق می آویزد .
این آمد و شد و نقصان و کمال چنان مرتّب است که ما روز های خود را با آن تنظیم می کنیم و تقویم خود را از روی آن می سنجیم ؛ زیرا که آن همه تحت قانون منظّمی است . نگاه به حرکت مرتّب زمین به گرد خورشید کنید و تغییر منظّم چهار فصل را به خاطر آورید . به پیدایش نوزادن بیندیشید و به بذر افشانی دهقان و سرسبزی بستان و هنگام درو نظر کنید ؛ همه جا نظم است و این نظم را به یقین مقصدی است .
چون به این خلقت شگرف نظر کنیم و شب ها به کهکشان و صد هزاران اختر درخشان بنگریم ؛ که سر موئی از قانون طبیعت که آنان را در فضا معّلق ساخته و حرکت انداخته ؛ تجاوز نمی کنند ؛ آیا می توانیم گفت که همهٔ هستی بیهوده و بی مقصد است ؟ حساب کرده اید که اگر کرهٔ زمین فقط چند صد متر از محور کنونی خود منحرف گردد ؛ چه حوادث موحّش فلکی از جمله در کرهٔ زمین اتّفاق خواهد افتاد . آب دریا ها خشکی ها را فرو خواهد کشید ؛ زلزله ها و طوفان ها خواهد شد و در اجرام فلکی ؛ ثوابت و سیّارات چه تحوّلات و ضایعاتی پدید خواهد آمد ؟ میلیون ها منظومهٔ شمسی دیگر مانند منظومهٔ شمسی ما در فضای بی نهایت بر پا ست که از حدّ ادراک ما خارج است ؛ آیا این همه را عبث و بیهوده آفریده اند ؟ شاید ما ندانیم که مقصد از این خلقت چیست ؟ امّا آیا می توان گفت که آن همه را بی مقصد آفریده اند ؟
در تمام کائنات ؛ تا آن جا که ما می شناسیم ؛ انسان سر حلقهٔ خلقت است ؛ زیرا اگر انسان نبود ؛ عالم وجود در حکم معدوم بود . فقط انسان است که به قوّهٔ عقل و خرد آراسته است و بر درک حقائق اشیاء توانا است . این است که او را اشرف مخلوقات خوانده اند . این چشمهٔ خورشید جهان افروز با این بزرگی و با این نیرو و حرارت شب و روز در کار است . می تابد و می افروزد ؛ بی آن که خود بداند که حیات ما در این کرهٔ محقّر زمین بسته به نور و حرارت او ست . آب چشمه سار ؛ درختان کنار جویبار را سیراب می کند ؛ بی آن که خبری از آن داشته باشد ؛ همچنین سایر موجودات . امّا فقط این جوهر خلقت ؛ یعنی انسان که به عالم بیجان ؛ جان بخشیده و مراتب کائنات به او منتهی گشته است ؛ اگر قرار باشد ؛ چند روزی در این عالم زیست کند و تا آخر عمر به زحمت و تعب خود را بکشاند و عاقبت زیر خاک رود ؛ نه اثری از او باقی ماند و نه ثمری ؛ آیا در نظر خردمندان چنین عقیدتی پذیرفتنی است ؟ اگر چنین باشد ؛ عالم وجود عبث و بیهوده است و این خلقت سراسر هذیان است .
ملاحظه فرمایید جمیع کائنات اسیر طبیعت اند ؛ مگر انسان . این کرات آسمانی سر موئی از قانون طبیعت تجاوز نمی توانند . امّا انسان ؛ قوانین طبیعت را می شکند ؛ در زمین است ؛ به هوا پرواز می کند . زیر دریا می رود ؛ ذخائر و معادن زمین را که به قانون طبیعت زیر خاک پنهان است ؛ کشف می کند و بیرون می کشد ؛ در شرق است ؛ با غرب مخابره می کند . این همه مخالف قانون طبیعت است . فقط انسان است که بر کشف و تغییر قوانین طبیعی توانا است و در این رهگذر ملاحظه می کند که موجودات یا مؤثّر اند و یا متأثّر .یعنی هرچیزی ؛ وجودش بسته به چیز دیگر است و خود از عدم محض به وجود نیامده و چون به این سلسله علّت و معلول بیندیشد ؛ ناچار در می یابد که در پسِ این آفرینش ؛ قوّهٔ خلّاقه ای است که حقیقتش را نمی دانیم که چیست . فقط می دانیم که هست و او ست موجد امکان و آفرینندهٔ زمین و آسمان . چون به این نتیجه رسیدیم ؛ از آن کشف ؛ حال و وجدی می یابیم که اضطراب و سرگردانی ما را به سرور و شادمانی تبدیل می کند .
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم ؛ که همه عالم از اوست
( سعدی )
و چون به این احساس رسیدیم ؛ ثمرهٔ حیات خویش را در این می بینیم که خدا را بشناسیم و او را بپرستیم . اگر او را بشناسیم ؛ به مقصد حیات رسیده ایم . چراغ را مقصد ؛ نور افشانی است و نی را نغمه پردازی و خوش الحانی . هدف زندگانی ما شناسایی خدا است . اگر او را نشناسیم ؛ چون چراغی بی فروغ و نئی خاموشیم .
حضرت بهاء الله بنیان گزار آئین بهائی چنین می فرمایند :
مقصود از آفرینش ؛ عرفان حقّ و لقای او بوده و خواهد بود .
( دریای دانش ؛ ص ۱۳۹)
آغاز گفتار پرستش پروردگار است و این پس از شناسائی است . چشم پاک باید تا بشناسد و زبان پاک باید تا بستاید
( دریای دانش ؛ ص ۶۵ )
بیائید تا چون نئی باشیم که به ستایش خدا دمساز است و پر نغمه و آواز است . نی خاموش و بی نوا به چه کار آید ؟

ملائک یعنی چه و ما چگونه مَلِک شویم؟



مقصود از ملائک آن نفوسی هستند که به قوّه روحانیه صفات بشریه را بنار محبت الهی سوختند و به صفات عالین و کروبین متّصف گشتند. باری چون این وجودات مقدسه از عوارض بشریه پاک و مقدس گشتند و متخلّق باخلاق روحانیون و متصّف به اوصاف مقدسین شدند لهذا اسم ملائک بر آن نفوس مقدسه اطلاق گشته.
ایقان شریف صفحه66

مجموعه زیر به درخواست عده ای از عزیزان گردآوری شده است .
٩٥ - ليس لاحد ان يعترض علی الّذين يحکمون علی العباد دعوا لهم ما عندهم و توجّهوا الی القلوب.
يکی از اصول مسلّمه امر مبارک و از اوامر اکيده ‌ای که جمال قدم به اهل بهاء فرموده‌اند اين است که اهل بهاء حقّ دخالت در امور سياسی ندارند. حضرت عبدالبهاء می فرمايند، اگر می خواهيد بهائی واقعی را بشناسيد و از بهائی مجازی تميز بدهيد، نشانه‌اش اين است که بهائی واقعی هيچوقت و به هيچ عنوان در سياست دخالت نمی کند. بعد می فرمايند، هر کس در سياست دخالت کرد همين قضيّه بس است، که آشکار و ثابت کند که چنين شخصی بهائی نيست. جمال مبارک هم در اين آيه همين مطلب را می فرمايند. " ليس لاحد ان يعترض علی الّذين يحکمون علی العباد " ، بر هيچ فردی از افراد بندگان جايز نيست که اعتراض کند بر عليه حکومت و نفوسی که زمام امور بندگان خدا در دستشان هست. يعنی شما کاری به کار پادشاهان و سلاطين و امور سياسی نداشته باشيد. " دعوا لهم ما عندهم "، سلطنت و حکومت ظاهره را به آنها واگذاريد، " و توجّهوا الی القلوب "، شما که بندگان خدا هستيد، قلوب عباد را تصرّف کنيد و مردم را به طرف خدا هدايت کنيد. نه در امور سياسی دخالت داشته باشيد و نه با سلاطين درافتيد . اين يکی از اوامر محکمه الهی است.
( تقريرات درباره کتاب مستطاب اقدس, عبدالحميد اشراق خاوری, ص ٢٢٣ )
....و قوله الفخيم : آن شخص كه كتاب اقدس را بدون اذن و اجازه اعليحضرت شهرياری طبع نموده فی الحقيقه مخالف با حق كرده بعضی نفوس اوامر قطعيۀ الهيه را به هوای نفسانی اهميت ندهند و مخالفت را در بعضی موارد نظر به مصلحت و حكمت جائز دانند و اين از ضعف ايمان و عدم اعتقاد و قِلّت ثبات و تذَبذُبْ [مردد بودن ] حاصل گردد امر قطعی الهی اين است , كلمۀ بدون اذن و اجازۀ حكومت نبايد طبع كرد والسلام ....
( امر و خلق - جلد ٣: صفحه ۲۸۰ )
....و قوله العميم : در خصوص بعضی مروجين معارف از طوائف خارجه مرقوم نموده بوديد نظر به ظواهر اقوال اين اقوام خارجه ننمائيد ، مداخله اينها در امور داخله بالنتيجه مورث مشاكل و مضرات ميشود . اگر چه اسم آن ترويج معارف است اما نهايت منجربه مسائل سياسيه و افكار سياسيه ميگردد ، حزب الله در امورسياسيه جزئی و كلی ، داخلی و خارجی ممنوع از مداخله اند ....
( امر و خلق - جلد ٣: صفحه ۲۸١ )
…..و در لوح ذبيح ميفرمايند:
"لسان قدم در اين سجن اعظم ميفرمايد ای احبّای حقّ از مفازه ( بیابان خشک) ضَيِّقه( تنگ) نفس و هوی بفضاهای مقدّسه احديّه توجّه نمائيد ابداً در امور دنيا و ما يتعلّق بها و رؤسای ظاهره آن تکلّم جائز نه حقّ جلّ و عزّ مملکت ظاهره را بملوک عنايت فرموده بر احدی جائز نه که ارتکاب نمايد امری را که مخالف رأی رؤسای مملکت باشد و آنچه از برای خود خواسته مدائن قلوب عباد بوده و احبّای حقّ اليوم بمنزله مفاتيحند انشاء اللّه بايد کلّ بقوّه اسم اعظم آن ابواب را بگشايند. اين است نصرت حقّ که در جميع زبر و الواح از قلم فالق الأصباح جاری شده."
( گنجينهء حدود و احکام , ص ٣٣٣ )
….می فرمايند: " تاللّه لا نريد ان نتصرّف فی ممالککم "، ای سلاطين، ما نيامديم شما را از روی تخت برداريم و خود بجای شما بنشينيم، زمام امور دنيا دست شما باشد، " بل جئنا لتصرّف القلوب "، ما آمده ايم که مدائن قلوب نفوس را تسخير کنيم، ما به محبّت قلوب احتياج داريم و آمده ايم دلهای مردم را به حقّ جلّ جلاله متوجّه کنيم. کار به سلطنت شما نداريم، شما هم صاحب قلب هستيد، قلوبتان را بدهيد به حقّ و به او توجّه کنيد. " انّها لمنظر البهاء "، در حقيقت قلوب مردم است که نظرگاه جمال مبارک و اسم اعظم است. " يشهد بذلک ملکوت الاسماء لو انتم تفقهون "، ملکوت اسماء الهی، يعنی وجود سلاطين در اين عالم که هر کدام مظهر قدرت و اسماء و صفات هستند، شاهد براين حال است که ما هيچوقت خيال مبارزه با سلطنت ظاهری نداريم. " و الّذی اتّبع مولاه "، ای گروه سلاطين، نفوسی که به اين امر مبارک مؤمن شده‌اند و حقّ را در اين دوره شناخته‌اند، اين نفوس اعتنائی به سلطنت شما ندارند تا چه رسد به خود من که آفريدگار جهان هستم. مقصود از اين آيه اينکه می فرمايند، مادامی که بندگان من و نفوسی که به من مؤمن شده‌اند اعتنائی به دنيا ندارند و از دنيا منقطع هستند، چطور شما می گوئيد که خود بهاءاللّه طالب تخت و تاج ظاهری است يعنی وقتی بندگان من اعتنائی به تخت و تاج ظاهری ندارند ديگر کيفيّت حال خود من معلوم است.
باری می فرمايند: " و الّذی اتّبع مولاه انّه اعرض عن الدّنيا "، اشخاصی که مولای خود را در اين ظهور مبارک پيروی کرده‌اند و به او مؤمن شده‌اند از جميع دنيا اعراض کرده‌اند، " و کيف هذاالمقام المحمود "، تا چه برسد به خود مظهر امر الهی که ابداً و اصلاً اعتنائی به شما و شئون ظاهره شما ندارد.
" دعوا البيوت "، ای گروه پادشاهان که به زيارت خانه کعبه، زيارت بيت المقدّس و ساير مقامات می رويد، رها کنيد اين خانه ها را، " ثمّ اقبلوا الی الملکوت "، و توجّه کنيد به ملکوت الهی و مظهر امر الهی. "هذا ما ينفعکم فی الآخرة و الاولی"، توجّه به ملکوت است که در اين دنيا و در نشئهء ديگر به درد شما می خورد. " يشهد بذلک مالک الجبروت لو انتم تعلمون "، خدا به اين مسئله شهادت می دهد، اگر شما دانا باشيد.
( تقريرات درباره کتاب مستطاب اقدس, عبدالحميد اشراق خاوری, ص ١٩٨ )
……و در لوح ابن ابهر ميفرمايند قوله العزيز:
"احبّای الهی را کاری باختلاف و اتّفاق اوليای امور نه ، ابداً چنين اذکار را حتّی بر زبان نبايد برانند. تکليف احبّای الهی اطاعت اوامر و احکام اعليحضرت پادشاهی است آنچه امر فرمايد ، اطاعت کنند و همچنين کمال تمکين و انقياد بجميع اوليای امور داشته باشند. ولی در بين آنان اگر برودتی حاصل چه تعلّق باحبّای الهی دارد "حافظ وظيفه تو دعا گفتن است و بس".
مقصود اين است که احبّاء نبايد کلمه‌ای از امور سياسی بر زبان رانند زيرا تعلّق بايشان ندارد بلکه بامور و خدمات خويش مشغول شوند و بس. در فکر آن باشند که بخدا نزديک شوند و برضای الهی قيام نمايند و سبب راحت و آسايش و سرور و شادمانی عالم انسانی گردند و هر نفسی بخواهد در نزد احبّاء ذکری از امور حکومت و دولت نمايد که فلان چنين گفته و فلان چنين کرده آن شخص که از احبّای الهی است بايد در جواب گويد ما را تعلّق باين امور نه ما رعيّت شهرياری هستيم و در تحت حمايت اعليحضرت پادشاهی. صلاح و مصلحت خويش خسروان دانند و بس .... علی الخصوص که بنصّ قاطع الهی ممنوع از مداخله و محاوره در امور حکومتيم. شما اينمطلب را بجميع احبّاء تفهيم و توضيح نمائيد... بکلّی اينگونه امور مباين رضای ربّ غفور است."
و نيز در لوح ابن ابهر ميفرمايند قوله العزيز:
"نفسی از احبّاء اگر بخواهد در امور سياسيّه در منزل خويش يا محفل ديگران مذاکره بکند اوّل بهتر است که نسبت خود را از اين امر قطع نمايد و جميع بدانند که تعلّق باين امر ندارد خود ميداند."
(گنجينهء حدود و احکام ، ص ٣٣٥ )
…..و در لوح فرائض محفل شور ميفرمايند قوله العزيز:
"ابداً در مجلس شور از امور سياسيّه دم نزنند بلکه جميع مذاکرات در مصالح کليّه و جزئيّه اصلاح احوال و تحسين اخلاق و تربيت اطفال و محافظه عموم از جميع جهات باشند. و اگر چنانچه نفسی بخواهد کلمه‌ای از تصرّفات حکومت و اعتراضی بر اوليای امور نمايد ديگران موافقت ننمايند زيرا امرالله را قطعيّاً تعلّق بامور سياسيّه نبوده و نيست. امور سياسيّه راجع باوليای امور است چه تعلّقی بنفوسی دارد که بايد در تنظيم حال و اخلاق و تشويق بر کمالات کوشند. باری هيچ نفسی نبايد که از تکليف خود خارج شود. ع‌ع
(گنجينهء حدود و احکام ، ص ٣٣٧ )
بيانات مبارکه در اينخصوص بسيار است برای مزيد اطّلاع بلوح نصرت و لوح خليل و لوح سلطان ايران و کتاب عهدی و کلمات مکنونه و هزاران الواح ديگر مراجعه شود

اخلاق و رشد روحانی


حضرت بهاءالله به بیانی زیبا، اعمال و رفتار اخلاقی افراد را توصیف می فرمایند و به پیروان خود سفارش می كنند كه به این ترتیب زندگی كنند مضمون فارسی آن را تقدیم شما عزیز می کنیم :
ھنگام نعمت بخشنده باش و در نبودش شاکر باش و در حقوق امين باش و در چھره گشاده رو باش و برای فقرا گنج باش و برای ثروتمندان اندرزگو باش و برای منادی اجابت کننده باش و در وعده وفادار باش و در امور منصف باش و در جمع ساکت باش و در قضاوت عادل باش و برای مردمان فروتن باش و در تاريکی چراغ باش و برای غمگین گشايش باش و برای تشنه دريا باش و برای غمگين پناه باش و برای مظلوم ياور و پشت و پناه باش و در اعمال پرھيزگار باش و برای غريب وطن باش و برای مريض شفاء و درمان باش و برای پناھنده پناھگاه باش و برای کور چشم باش و برای گمکرده راه راه باش و برای چھرۀ راستی زيبايی باش و برای پيکرِ امانت زينت و زيور باش و برای خانۀ اخلاق سقف باش و برای جسدِ عالم روح باش و برای لشکريان عدل پرچم باش و برای افق و کرانۀ خير نور باش و برای زمين پاک نم نمِ باران باش و برای دريای علم کشتی باش و برای آسمانِ کرم و بخشش ستاره باش و برای سَرِ حکمت تاج باش و برای پيشانیِ روزگار سپيدی و روشنی باش و برای درختِ فروتنی و بردباری ميوه باش .
.منتخباتی از اثار حضرت بهاءالله ، ص ١٨٨

مسئلهٔ جرم از دیدگاهِ دیانت بهائی


یکی از مسائل اجتماعی که در کتاب مفاوضات به طور خلاصه مورد بحث قرار گرفته مسأله جرم و مجازات از دیدگاه دیانت بهائی است حضرت عبدالبهاء در پاسخ سئوال خانم بارنی که آیا مجرم مستحق عقوبت است و یا عفو و اغماض این مطلب را تشریح فرموده اند .
حضرت عبدالبهاء مجازات را به دو قسم تعریف می فرمایند: یکی آنکه از سائقه انتقام بر می خیزد و هدفش تشفی خاطر است و میخواهد مقابله به مثل کند و دیگری مجازاتی است که هدف آن مدافعه از حقوق بشر است و لازمه نظم و بقای جامعه . ایشان نوع اول، یعنی انتقام را جایز ندانسته ولی نوع دوم را که هدف آن انتظام جامعه است لازم و ضروری میشمارند . میفرمایند : " اما بشر حق انتقام ندارد ولی هیأت اجتماعیه حق قصاص را از مجرم دارند و این قصاص مدافعه از حقوق بشر است… اگر مجرمین بکلی معاف باشند نظم عالم به هم خورد . اگر نفسی به نفسی ظلمی کند ستمی کند تعدی کند و آن شخص مقابله بالمثل نماید این انتقام است و این مذموم است بلکه باید بالعکس مقابله کند عفو کند بلکه اگر ممکن شود اعانتی به متعدی نماید . این نوع سزاوار انسان است به جهت اینکه از برای او از انتقام چه ثمری حاصل . هر دو عمل یکیست. اگر مذموم است هر دو مذموم است. نهایت اینستکه این مقدم بود و آن مؤخر . اما هیأت اجتماعیه حق محافظه و حق مدافعه دارد زیرا هیأت اجتماعیه بغضی ندارد عداوتی به قاتل ندارد اما مجرد به جهت حفظ دیگران قاتل را حبس کند یا قصاص نماید که دیگران محفوظ مانند ... هیأت اجتماعیه باید محافظه حقوق بشریه نماید . "
حضرت عبدالبهاء امحاء جرم رااز دو طریق پیشنهاد میفرمایند : اول از طریق اکتساب کمالات روحانی واخلاقی و دوم از طریق عدالت اجتماعی که ایجاب می کند مجرم به مجازات عمل خود برسد تا دیگران و هیأت اجتماع محفوظ مانند . روش اول بر تربیت نفوس تأکید می کند و روش دوم سیستم قضا و قوانین اجتماعی را مورد نظر دارد . حضرت عبدالبهاء چاره اصلی و نهائی مسأله جرم را در تربیت می دانند اما در عین حال دیدگاه واقع گرای ایشان براین نکته نیز واقف است که استراتژی تربیتی جریانی است مستمر و دراز مدت و تا آمال و آرمان های کمالی نوع انسان به ثمر رسد در دوره انتقال نیاز به اسباب و مقرراتی است که نظم جامعه را حفظ کند و تا حد امکان حقوق بشر را محافظه کند . از اینروست که نظام قضائی و هیات اجرایی لازم می آید . اما نقش کیفر و مجازات بایستی حمایت از تربیت و اصلاحات باشد نه آنکه هدف نظام اجتماعی گردد