دولت جمهوري اسلامي براي مبارزه فکري و عقيدتي با ديانت بهائي، مصمم است از بحث مستقيم بگريزد و ناچارا اتهامات سياسي را دست آويزي براي سرکوب بهائيان کرده است. همچنين علي رقم اينکه بيش از 25 سال است که تمام اسناد، آرشيوها و بايگاني ها و مخابرات جامعه بهائي در دست دولت جمهوري اسلامي است، دريغ از يک سند و مدرک که ارتباطي بين ديانت بهائي و صهيونيسم و امپرياليسم و غيره را نشان دهد.
مبارزات اعتقادي
بدون ترديد مهم ترين دليل مبارزه مسلمانان با بهائيان، از جنبه اعتقادي است. بهائيان اسلام را آخرين دين نمي دانند و همين ادعاي بزرگ، انحصار حقانيت را از دست مسلمانان مي گيرد و مسلمين که طبق دستورات ديني خود مي توانند به آزار دگر انديشان اقدام کنند، نه تنها اذيت کردن بهائيان را مذموم نمي دانند، بلکه برخي آن را ثواب نيز مي شمارند. در اين صورت، کاملا طبيعي است که بهائيان در ايران، نه تنها از داشتن آزادي براي تبليغ آيين خود محروم باشند، بلکه حق برگزاري مراسم درون ديني خود را نيز نداشته باشند. اينک که حکومت نيز اسلامي است، منطقي خواهد بود اگر ببينيم که فشارهاي وارده بر جامعه بهائي، صد چندان شده است. دو مواجهه در رو در رويي جمهوري اسلامي نسبت به بهائيان مي بينيم. يکي در ساليان اول انقلاب و ديگر در سال هاي اخير(حدودا پس از رحلت آيت الله خميني) در مرحله نخست، اين مبارزه و اذيت وجهه اعتقادي داشت. بسياري از مسؤولان جديد کشور بدون آن که هيچ گونه اطلاعي از آيين بهائي داشته باشند بهائيان را کافر، جاسوس و خائن مي دانستند و بر اساس همين انديشه نادرست، در نابودي ديانت بهائي و افراد بهائي مي کوشيدند. مسأله مهم اين جا است که وقتي چيزي در هيأت يک اجتماع تبديل به اعتقاد شد، ديگر پيدا کردن دليل و حجت براي اثبات درستي آن اعتقاد، اهميت پيدا نمي کند. هيچ کس در آن زمان نمي خواست بپرسد که آيا بهائيان واقعا جاسوس بوده اند يا خير، زيرا اين اعتقاد راسخ آنان بود. وقتي انقلاب شد، هيجان اسلام خواهي مردم و مهم تر از آن انديشه حق مطلق بودن باعث شد که وجوهي از کارکردهاي رژيم جديد در آزار بهائيان جلوه کند.
مبارزات سياسي
اما امروزه مبارزه جمهوري اسلامي با بهائيان ديگر بر اساس اعتقادات بي مايه نيست، بلکه نوع مبارزه بيشتر رنگ سياسي دارد و سياستي است براي حفظ رژيم در بعد مذهبي. گرچه هنوز در مطبوعات و کتاب هاي تاريخي، وجوه سخن هاي بي مايه عليه بهائيان کماکان بر روش سابق است، اما مسؤولان حکومت ديگر مي دانند که بهائيان جاسوس نبوده اند و کاري به کار سياست نداشته اند. به وجود آمدن اين حس در آنان به علت خون هاي بي گناهي است که ريخته شد و آرامشي که بهائيان از خود نشان دادند و همچنين فشارهاي خارجي و نداشتن همان دلايلي که قبلا اعتقاد بود و حالا مي بايست براي حقوق بشر توضيح داده مي شد. يقينا توضيح براي مراجع ناظر حقوق بشر نه بر اساس توهم، بلکه مي بايست بر اساس دليل باشد و اينان چون دليلي نداشتند، شايد به مواضع اشتباه خود پي برده و در دستگيري هاي اخير به آن اشتباهات اقرار هم کرده اند. در اين صورت امروزه مبارزه با بهائيان براي اين است که مي دانند اگر بهائي آزاد باشد، حرف براي زدن دارد و تعاليم بهائي را مطرح مي کند. بر اساس همين سياست است که بهائي براي کسب نکردن تحصيلات عاليه و ماندن در چنبره خاموشي، نبايد به دانشگاه رود و تماسي با جامعه داشته باشد.
کاملا مشخص است که امروزه سياست مبارزه با بهائيان در بعدهاي فرهنگي، سياسي و مذهبي، با هدف بايکوت و بي حرکت ساختن جامعه بهائي صورت مي گيرد تا بهائيان از درون تهي شوند و اين نيز خيال باطلي است، چه که اگر چه آيين بهائي در 140 سال قبل کاملا وابسته به بهائيان ايران بود، اما امروزه ديگر بهائيان ايران، تنها جزئي کوچک از جامعه جهاني بهائي اند. اگر بهائيان در قتل عام هاي دوره قاجار محفوظ ماندند، بايد گفت که مبارزه کنوني رژيم جمهوري اسلامي با بهائيان، قبل از طرح ريزي شکست خورده است.
اما دلايل اصلي مخالفت امروز دولت با بهائيان، اتهامات "جاسوسي براي اسرائيل، توهين به مقدّسات مذهبي و تبليغ عليه جمهوري اسلامي" است.
اتهام جاسوسي براي اسرائيل
در مورد اتهام "جاسوسي براي اسرائيل"، وجود مرکز بين المللي بهائي در خاک اسرائيل کنوني، دست آويزي براي اين تهمت گرديده است، حال آنکه اين موضوع بارها از طرف جامعه بهائي توضيح داده شده که در نيمه قرن نوزدهم حضرت بهاءالله، مؤسس آئين بهائي، توسط حکومت قاجار و امپراطوري عثماني با ظلم و جور فراوان و به طور مادام العمر به اين منطقه که در خاک فلسطين و جزو امپراطوري عثماني بود تبعيد شد و سرانجام در همان محل ديده از جهان فرو بست و در نتيجه مقبره ايشان و ديگر رهبران اين آئين در اين سرزمين واقع شده است. به اين ترتيب ملاحظه ميشود که حدود هشتاد سال قبل از تأسيس کشور اسرائيل، مرکز جهاني ديانت بهائي در اين سرزمين مستقر گرديد که متأسفانه اين وضع خود نتيجه مستقيم ظلم و ستمي است که از طرف دولت قاجار و روحانيون شيعه که ذهنيتي کاملاً مشابه رژيم کنوني ايران داشتند بر بنيان گذار آئين بهائي تحميل گرديد. البته اگر زور و اجباري در کار نبود، ايشان و خانواده شان به هيچوجه حاضر نبودند وطن عزيز را ترک کنند و آواره ديار غربت شوند. شرح اين وقايع در تاريخ ثبت گرديده و اسناد معتبر تاريخي و احکام صادره از طرف دولت ايران و امپراطوري عثماني که مؤيد اين تبعيد است، موجود ميباشد و جاي هيچ انکاري نيست.
در واقع جاسوسي مضحک ترين تهمتي است که مي توان به جامعه بهائي وارد ساخت. چگونه يک جامعه که از نظر تنوع، بسيار وسيع است و اعضايش از همه اقشار و طبقات جامعه تشکيل شده و شامل زن و مرد و پير و جوان و کودک و روستائي و شهري و اقوام مختلف است، ميتواند جاسوس خوانده شود؟ در چه نقطهاي از جهان ديده شده و در کجاي تاريخ ثبت شده که تمامي يک جامعه جاسوس باشند؟ گذشته از اين، ديانت بهائي تنها منحصر به ايران نيست، بلکه در اکثر قريب به اتفاق کشورهاي جهان تشکيلات اداري شناخته شده اي دارد و در واقع به شهادت دائرة المعارف بريتانيکا بعد از مسيحيت گسترده ترين دين جهان است. حال کدام عقل سالمي اتهام جاسوسي چنين جامعهاي را در ايران ميتواند بپذيرد؟ آيا همه پيروان اين آئين در همه کشورهاي جهان جاسوس هستند، پس چگونه است که هيچ دولتي به جز دولت جمهوري اسلامي ايران تا کنون چنين اتهاماتي به بهائيان وارد نساخته است؟
در واقع جامعه بهائي هيچگونه فعاليت پنهاني نداشته و ندارد و ديدگاههاي خود را از هيچکس پنهان نميدارد، بلکه به عکس بهائيان پيوسته در مقام آن هستند که باورهاي خود را به همه مردم اعلام دارند. معتقدات و فعاليتهاي بهائيان در همه کشورهاي جهان کاملاً روشن و شفاف است. حتي در ايران که از دير باز به خاطر معتقدات خود تحت ظلم و ستم و فشار بودهاند، هرگز هويت و عقيده خود را پنهان نکردهاند و با اينکه جانشان در خطر بوده، با شهامت ايستاده و به صراحت اقرار کردهاند که بهائي هستند. چگونه ميتوان افراد چنين جامعه اي را جاسوس خواند، حال آنکه لازمه جاسوسي پنهان کاري و مخفي بودن از انظار است؟ مسئولين و اولياي امور دولت جمهوري اسلامي خود بهتر از هرکس ديگري ميدانند که بهائيان از اين افترائات به کلي مبّرا هستند، چه که سي سال است تمام کتب و اسناد و نوشتههاي جامعه بهائي را که از تشکيلات بهائي و منازل بهائيان ضبط کردهاند در اختيار دارند و از زير ذره بين گذرانده و کوچکترين مدرکي که دليل بر جاسوسي بهائيان باشد پيدا نکردهاند. از آن گذشته بهائيان حق کار کردن در هيچ يک از ادارات دولتي را ندارند و از شرکت در دانشگاه (به جز چند سال اخير که چند نفري را ثبت نام و سپس اخراج کردند) محرومند، پس به هيچ منبعي براي جاسوسي متصل نيستند.
اتهام توهين به مقدّسات مذهبي
در مورد اتهام "توهين به مقدّسات مذهبي"، بايد گفت که هر کس با آئين بهائي و تعاليم آن اندکي آشنائي داشته باشد به خوبي ميداند که يکي از تعاليم اصلي اين آئين، وحدت اديان است. بهائيان بر طبق تعاليم خود، پيامبران و کتب مقدسه همه اديان و از جمله پيامبر اسلام و قرآن کريم را محترم مي شمرند و توهين به آنها را توهين مستقيم به مقدّسات خود ميدانند و همچنين انکار و يا توهين به هر يک از اديان الهي را به منزله انکار و توهين به همگي آنان تلقي مي کنند. توجّه خوانندگان گرامي را به مطالعه آثار مقدسه اين آئين جلب مينمائيم تا ملاحظه فرمايند که از حضرت محمد و ائمه اطهار با چه احترامي ياد شده و آيات قرآن در متن آثار بهائي با چه لحن محترمانهاي نقل گرديده است. البته خود مسئولين جمهوري اسلامي هم بر اين حقيقت واقفند، چه که همه کتب و نوشتههاي بهائي را از همان اول انقلاب مصادره نموده و مطالعه کرده اند، ولي چه ميتوان کرد که اين حضرات براي مبارزه با بهائيان به هر دروغي متوسلّ ميشوند و لابد آن را نزد خودشان دروغ مصلحت آميز توجيه ميکنند! در واقع بهائيان تنها گروهي هستند که در خارج از جهان اسلام از حقانيت اسلام دفاع ميکنند و با تأسف بايد گفت که به لحاظ تصوير موحشي که تندروهاي مذهبي از اسلام در اذهان عمومي ترسيم نمودهاند، امروزه دفاع از اسلام براي بهائيان که از همه اديان دفاع ميکنند چالشي به شمار ميرود.
اتهام تبليغ عليه جمهوري اسلامي
در مورد "تبليغ عليه جمهوري اسلامي"، لازم به تذکر است که بهائيان بر طبق تعاليم خود موظفند که در هر کشوري که ساکن هستند از دولت اطاعت نموده و تا زماني که از اجراي اعتقادات بنيادين آنها بجلوگيري نشده، به قوانين و مقررات آن مملکت احترام بگذارند. حضرت بهاءالله در لوحي ميفرمايند: «اين حزب در مملکت هر دولتي ساکن شوند بايد به امانت و صدق و صفا با آن دولت رفتار نمايند.» و همچنين ميفرمايند: «بر احدي جايز نه که ارتکاب نمايد امري را که مخالف رأي رؤساي مملکت باشد.»
مقاومت در مقابل نو انديشي
اما علت اصلي مخالفت، مقاومت در مقابل نو انديشي است. اين مسئله در طول تاريخ، در همه جوامع همواره وجود داشته است. در حقيقت، هر يک از اديان بزرگ جهان از آغاز ظهور خود با چنين مقاومتهائي از ناحيه سنت گرايان و قشريوني که تاب تحمّل انديشههاي تازه را نداشتهاند روبرو بوده و در اکثر موارد، اين مقاومتها آن چنان شدّت يافته که به مبارزات خونيني منتهي گرديده است. اوراق تاريخ شاهدي است بر اين مبارزات ناجوانمردانه که پيامدهاي اسف باري براي جامعه بشري داشته است. ميتوان گفت بارزترين نمونه اين مبارزات در تاريخ اديان، مصلوب نمودن حضرت مسيح است. نوانديشي و نو آوري در علم نيز در جامعه متحجّر اروپا در قرون وسطي با مقاومت شديدي روبرو بود که شاهد آن، مبارزات اصحاب کليسا با دانشمنداني چون گاليله است. البته به شهادت تاريخ هيچ يک از اين مبارزات موجب محو شدن آن افکار نو و سازنده نشده و در نهايت تمدّن بشري به مدد آن انديشهها به پيشرفت خود ادامه داده است.
آري همه اين مبارزات و سرکوبيها عليه جامعه بهائي که همواره با اتهامات دروغين و تحريک مردم عوام همراه بوده است، تنها و صرفاً به خاطر نوانديشي جامعه بهائي و تعاليم پيشرفته آن است.
تکرار ناگوار تاريخ در تکذيب رسولان الهي، دلايل انکار آنان و ذکر يک نمونه تاريخي
مطالعه تاريخ پيدايش اديان آسماني بسي درسها و نکته ها براي طالبان حقيقت در بر دارد. حضرت بهاءالله در لوحي مي فرمايند: «بگو اي داراي چشم، گذشته آئينه آينده است. ببينيد و آگاه شويد» بسياري از حقايق، مبني بر اينکه اديان پيشين چه سيري را طي کرده اند يا بر خيلي ها پوشيده مانده و يا از ياد رفته است. تصورات بشري در خصوص دوران اوليه اديان که عموما دوران مظلوميت و مقهوريت است و تقريبا وجه اشتراک ما بين اديان است، خلاف آن چيزي است که در واقع اتفاق افتاده، چرا که گذشت زمان خيلي چيزها را بدست فراموشي مي سپارد. در اينجا، نگاهي بر دوران اوليه پيدايش ديانت مسيحي مي اندازيم. تاريخ بيانگر اين حقيقت است که ديانتي که در حال حاضر رتبه اول را از نظر گسترش و تعداد پيروان در جهان دارا ميباشد، همچون ديگر اديان آسماني به راحتي مورد پذيرش قرار نگرفت و حضرت مسيح نيز همچون ديگر پيامبران الهي مورد تکذيب اکثر مردم، خصوصا علماي قوم يهود واقع شد، چرا که ظهور آن حضرت مطابق با انتظارات و اعتقادات يهوديان نبود. از جمله ايرادات و اعتراضاتي که در زمان ظهور هر آئين جديدي همواره تکرار شده اين است که اديان ما قبل هميشه آئين خود را آخرين آئين و پيامبر خود را آخرين پيامبر مي دانند و بنابراين انتظار ظهور ديانتي بعد از ديانت خود را ندارند (براي توضيحات بيشتر به سؤال مفهوم "خاتميت حضرت محمد و ديگر رسولان الهي" مراجعه کنيد).
آيات بسياري از کلام الله مجيد نيز اشاره به مخالفت مردم با پيامبران جديد در هر زمان دارد. في المثل مي فرمايد: «وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» يعني هيچ رسولي بر آن مردم نمي آمد جز آنکه به استهزاي او مي پرداختند. همچنين مي فرمايد «فَإِن كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ جَآؤُوا بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ الْمُنِيرِ» يعني پس اي پيغمبر اگر ترا تکذيب کردند غمگين مباش که پيغمبران پيش از تو را که معجزات و زبورها و کتاب آسماني روشن بر آنها آوردند نيز تکذيب کردند. و نيز مي فرمايد: «أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ» يعني آيا هرگاه براي شما پيغمبري از جانب خدا بيايد و اوامري بر خلاف هواي نفس شما آرد سرکشي نموده و گروهي را تکذيب نموده و جمعي را مي کشيد؟ يوشع نبي نيز در کتاب خود همه جا شکايت مي کند که مردم زمان انبياء را ديوانه ميشمارند و درون معبد خداوند با انبياء که فرستادگان اويند دشمني ميورزند.
ديانت مسيحي تا 2 - 3 قرن به عنوان فرقه اي از يهوديت شناخته شده بود و پيروانش در اوايل ظهور اين ديانت، به طرز وحشيانه اي مورد تعقيب و آزار قرار مي گرفتند. آنتوني گيدنز در کتاب مشهور خود "جامعه شناسي" ذيل کلمه مسيحيت مي نويسد: "بسياري از عقايد يهودي توسط مسيحيت اخذ شد و به صورت جزئي از اين دين در آمد. عيسي مسيح يک يهودي درست آئين بود و مسيحيت به عنوان فرقه اي از دين يهود آغاز گرديد، روشن نيست که عيسي ميخواسته دين جداگانه اي را بنيان نهد". نکته اي که در خور تعمق مي باشد آن است که مورخين معاصر زمان ظهور حضرت مسيح، نامي از آن حضرت در کتابهاي خود نبرده اند. في المثل " ژوزف فلاويوس" (Joseph Flavius) که بزرگترين مورخ معاصر با ظهور حضرت مسيح بود در کتاب خود بنام جنگ يهود(La Guerre des (Juifs اسمي از عيسي نبرده، بعلاوه کتب مربوط به آن عصر نيز از حضرت عيسي نامي نبرده اند. دانيل روپس (Daniel Rops) نويسنده معروف کاتوليک فرانسوي و عضو فرهنگستان اين کشور که نوشتجات و مطالعاتش در ديانت مسيحي مقامي ارجمند دارد، موضوع عدم توجه مورخين معاصر را به ظهور حضرت مسيح (ع) با نهايت تاسف در کتاب معروف خود بنام "مبارزه براي خداي يگانه" (La Lutte Pour Dieu Unique) در غالب عبارات زير بيان نموده است: "هيچيک از ادوار تاريخ مسيحيت به اهميت نخستين دوره آن که ظهور حضرت مسيح و نخستين اقدامات تبليغي حواريون مي باشد نبوده و متاسفانه اين دوره هم يکي از تاريکترين ادوار اين دين بشمار مي رود زيرا هيچيک از مورخين معاصر حضرتش توجهي به او نکرده و حتي اسمي هم از او و يا دستوراتش در کتابهاي خود نبرده اند از اين رو ميتوان به ناچيزي و بي اهميتي که دنياي آن زمان به دين مسيحي مي نگريسته پي برد... "
در خصوص نحوه دستگيري و محاکمه حضرت عيسي آمده است که يهودا اسخريوطي که از حواريون حضرت مسيح بود به آن حضرت خيانت کرده و به سي درهم حضرت عيسي را به مأمورين و فرستادگان قيافا، رئيس کاهنان يهود آن زمان و "کاهن اعظم"، معرفي نمود که موجب دستگيري عيسي مسيح شد (يهودا اسخريوطي سرانجام از ناراحتي خود را از قله اي فرو افکند). قيافا و حنّان، پدر زن قيافا و رئيس قبلي کهنه، که هر دو از صدوقيان بودند (صدوقيان و فريسيان نام دو فرقه بزرگ از ديانت يهود هستند که در دوره حشمونائي در قرن دوم قبل از ميلاد بوجود آمدند و از سرسخت ترين دشمنان حضرت مسيح به شمار ميرفتند)، حضرت مسيح را به جرم ادعاي ابن اللهي و موعود يهود بودن و شکستن سبت (در سفر اعداد باب پانزدهم فقره سي و دوم به بعد تصريح شده که حکم قتل درباره کسي که سبت را بشکند اجرا شود... حضرت عيسي در اين خصوص ميفرمايند: «سبت بجهت انسان مقرر شد نه انسان براي سبت! بنابراين پسر انسان مالک روز سبت نيز مي باشد») و تخلف از احکام تورات محاکمه نموده و فتوي بقتل آن حضرت داده و ايشان را تسليم پيلاطس حاکم يهوديان کرده و پيلاطس دستور قتل آن حضرت را صادر نمود.
ادوارد گيبون، مورخ مشهور انگليسي، در کتاب مشهور خود " انحطاط و سقوط امپراتوري روم" در باب "رويه حکومت روم نسبت به عيسويان" مي نويسد: " افسانه هاي فضاحت باري براي خفيف کردن عيسويان جعل کنند و در پيش نظر مردمان خوش باور و بد گمان قرار دهند. اين افسانه ها دال بر آن بود که عيسويان تبهکارترين مردمان بودند. در خلوت و دور از انظار مردم به هر گونه عمل قبيحي که ممکن بود در کارگاه تخيل آدمي منحط شکل پذيرد مبادرت مي ورزيدند و با قربان کردن هر گونه فضيلت اخلاقي، لطف و عنايت خداي مجهول خويش را مي خريدند. بسياري از مردم متظاهر مدعي بودند که در اين گونه مجامع منفور حضور داشته اند، يا تشريفاتي را که ديده بودند وصف مي کردند. " ليکن با توجه به تمامي مخالفت ها که با پيامبر و پيروان اوليه اين آئين آسماني شد، نه تنها آوازه اين آئين الهي خاموش نشد، بلکه خداوند نور خود را در منتهاي ظهور و حد اعلاي کمال رساند، چرا که اين آئين روح زمان بود و قوه روحانيه بتدريج غالب گرديد. مصداق آن، اين آيه مبارکه است: «يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» يعني کافران ميخواهند که نور خدا را با دهانشان خاموش کنند و خدا نگذارد، تا آنکه نور خود را در منتهاي ظهور و حد اعلاي کمال برساند هر چند کافران ناراضي و مخالف باشند. باري، حقيقت چون آفتاب خواهد درخشيد و به فرموده حضرت مسيح «چراغ زير فانوس خاموش نماند و آتش بر فراز تپه پنهان نشايد»، و سرانجام بعد از سه قرن کنستانتين، امپراطور روم، در سال 312 مسيحيت را برسميت شناخت و اين واقعه در حقيقت نقطه عطف تاريخي در مسير مسيحيت شمرده ميشود و از آن پس مسيحيت گسترش يافت و براي دو هزار سال بعد به صورت نيرويي مسلط در فرهنگ غرب در آمد.
قرآن کريم مي فرمايد: «وَكُـلاًّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ... مَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ» يعني و ما از همه اين حکايات و اخبار انبياء بر تو بيان ميکنيم... مومنان را پند و عبرت و تذکري باشد. همچنين مي فرمايد: «قُلْ سِيرُواْ فِي الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» يعني بگو در زمين بگرديد آنگاه بنگريد كه فرجام تكذيبكنندگان چگونه بوده است.
اعتقادات بهائي و مخالفتهاي پي در پي
جامعه بهائي در طول صد و پنجاه سال گذشته در ايران پيشرو نوانديشي و طرفدار اصولي مبتني بر يگانگي نوع انسان، برابري حقوق زن و مرد، صلح جهاني، وحدت اديان، برطرف نمودن فقر و هماهنگي دين و علم بوده است و عليرغم همه فشارها، کشتارها و مصائبي که از سوي مرتجعين و متعصبين مذهبي بر اين جامعه وارد شده، همچنان با عزمي راسخ و قدمي استوار در اين راه ايستادگي نموده است.
آئين بهائي آئيني خردگراست و ديدگاه نويني ارائه ميدهد که پاسخگوي نيازهاي جهان امروز است. تعاليم عالي اخلاقي اين آئين، بزرگداشت مقام انسان، خرافات زدائي، ارج نهادن بر خِرَد، تأکيد بر تعليم و تربيت و ارائه اصولي جديد و انقلابي در جهت بهبود وضع جامعه، در ابتداي ظهور اين آئين همچون مغناطيسي موجب جذب قلوب روشنفکران، اصلاح طلبان مذهبي و جمعي از مردمان آزاده ايران گرديد. استقبال پرشور مردم آزادي خواه از اين آئين جديد در ايران قرن نوزدهم که عرصه خرافات، تعصبات و تحجّر فکري بود موجي از مخالفت شديد روحانيون قشري و عناصر مرتجع و کهنه پرست سنتي را برانگيخت، چرا که منافع خود يعني قدرت و ثروت خود را در خطر مي ديدند. به اين ترتيب از بدو پيدايش اين جنبش، متعصبين مذهبي که تاب تحمل هيچگونه دگرانديشي را نداشتند و متأسفانه به عنوان روحاني و پيشواي ديني در جامعه ايراني صاحب قدرت و نفوذ فراوان بودند با تمام قوا به مخالفت با آن برخاستند و با کمک حکومت و تحريک مردم عوام، با شدت و حدّت هر چه تمام تر به مبارزه با اين آئين نوپن و کشتار و قلع و قمع پيروان بيدفاع آن پرداختند.
اما علت مخالفت يهوديان با حضرت مسيح اين بود که آنان معتقد بودند ظهور موعودشان مشروط به شرايطي ميباشد و تا اين علامات ظاهر نشود، هر کس ادعاي مسيحايي کند کاذبست. از جمله آنکه موعودشان بايد بر سرير سلطنت حضرت سليمان و داود تکيه زند و ترويج جميع احکام تورات نمايد، حال آنکه عيسي مسيح بکلي احکام تورات را نسخ کرده و حتي سبت را شکسته - حال آنکه نص تورات است که اگر نفسي ادعاي نبوت کند و معجزات ظاهر کند ولي سبت را بشکند، او را بکشيد= و همچنين در زمان او يهود بايد سرفراز و غالب بر جميع امم عالم گردد، حال آنکه يهوديان در کمال ذلت اسير و ذليل دولت رومانند و نيز در زمان سلطنت او عدالت بدرجه اي برسد که عدل و حق از عالم انسان به عالم حيوان سرايت نمايد (شير و آهو در يک چراگاه بچرند)، حال آنکه ظلم و عدوان در زمان او بدرجه اي رسيده که خود او را به صليب زدند.
باري، "از روزيکه روميان قدم بخاک يهوديه نهادند تا زمانيکه شهر اورشليم را در سال 70 ميلادي ويران ساختند انتظار ظهور مسيحا روز بروز نزد آن قوم افزايش مي يافت. و آن ملت مغلوب و شکسته باميد پيدايش نجات دهنده از غيب انواع شدائد و مظالم قوم غالب را تحمل ميکردند و اعتقاد جازم داشتند که خداوند قوم برگزيده خود را چنين خوار و زار نخواهد گذاشت... باري اکثر يهود با اين افکار اميد بخش روزگار را بسر برده و انواع رنجها و شدائد را تحمل کرده، در انتظار تحقق اين مواعيد نشسته بودند... در زمان استيلاء روميان بر فلسطين فرقه صدوقيان همچنان به امور سياسي سرگرم و جماعت فريسيان به اتفاق اکثر ناس و شوراي صنهارديم خود را مؤمنين واقعي و متدينين حقيقي شريعت موسوي و در انتظار ظهور مسيحا بودند. " اما نکته حائز اهميت ديگر که تقريبا وجه اشتراک ما بين کليه اديان در زمان ظهور پيامبران الهي مي باشد اين است که در يوم ظهور حضرت مسيح جميع علماي يهود با آنکه مدتها منتظر ظهور موعود بودند منکر دعوي آنحضرت شدند که مخالفت آنان با حضرت مسيح، نظر بيشتر يهوديان را نيز تحت الشعاع خود قرار داد. علمايي که بفرموده حضرت بهاءالله " بکمال زهد و انقطاع بودند و در معابد باسم حق معتکف و از جميع لذائذ دنيويه اجتناب مينمودند"، معذلک با ظهور پيامبر آسماني جديد به مخالفت برخاستند. افرادي که در لباس زهد و تقوي ظاهر شده و غرقه در حب مقام و شهرت بوده و از خود پرستي، غرور و منيّت رهايي نيافته و اين حب، چشم و دل آنها را کور کرده و به شهادت آيه 7 سوره بقره: "قهر خدا بر دلها و گوشهاي ايشان مهر نهاده و بر ديده هايشان پرده افکنده که فهم حقايق و معارف الهي را نمي کنند...". باري، چه ابوالحکم ها که به ابوجهل ها تبديل شدند، چرا که قلبشان پذيراي عشق الهي نبود و ضمير شان از خود پرستي رهايي نيافته بود، هر چند در ظاهر مرداني عالم و روحاني بودند. به قول مولانا:
چون نبود بوجهل از اصحاب درد
ديد صد شق القمر باور نکرد
شايان ذکر است که از عمده دلايلي که با اديان نو ظهور مخالفت شده و پيامبران و پيروان اوليه شان مورد تکفير قرار گرفته اند، اينست که ظهور اين اديان همواره مشروعيت قدرت رهبران سياسي و مذهبي آن دوران را به خطر انداخته است. همچنين، افتراها و تهمت هاي بسياري (اخلاقي و سياسي و...) به مسيحيان اوليه زده مي شد تا افکار عمومي را نسبت به اين آئين و تفکر جديد خدشه دار کرده و مردم را از تحقيق درباره آئين جديد باز دارند. به مصداق آيه مبارکه: «بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ» يعني بلکه گفتند مانند آنچه پيشينيان گفتند، عيناً اين افتراها و تهمتها به پيروان ديانت بهائي نيز زده شده است. باري " افزايش پيروان حضرت مسيح در ابتدا و قرون اوليه باعث مي شد که دو جامعه بزرگ مذهبي و حکومتي يعني جامعه يهود و دولت مقتدر روم عليه مسيحيان قيام کنند. يهوديان از هيچ مخالفت و دشمني کوتاهي نمي کردند و علاوه بر اينکه مستقيماً مسيحيان را مورد آزار و تعقيب قرار ميدادند، وسيله ابتلاء و اسارت آنها نيز مي شدند و از همه بدتر آنها را دشمن حکومت و عامل افساد عقائد و تخريب سنن مدني معرفي مي کردند."
کساني که از همان ابتداي شکل گيري جامعه بهائي در ايران به مبارزه با اين جنبش پرداختهاند مانند همه عناصر متعصّبي که در هر جامعه به جنگ انديشههاي تازه ميروند، به ترفندهاي مختلفي متوّسل شدهاند تا اين آئين را در انظار مردم گمراه، ضد خدا، دشمن دين، منحرف، فاسد و وابسته به سياست هاي خارجي قلمداد نمايند. ابتدا کوشيدند تا با بحث و مجادله و توسّل به آيات قرآن و احاديث و اصول اسلامي، اين آئين را دروغين و مخالف مباني و اصول اسلام معرفي نموده مردم مسلمان را از توجه به آن باز دارند. در مقابل، دانشمندان و فرهيختگان بهائي نيز که خود با مطالعه کامل و احاطه به آيات قرآن و احاديث اسلامي و تبحر در الهيات وعلوم ديني به اين آئين پيوسته بودند و بعضي از آنان، مانند آقا محمد قائني ملقب به نبيل اکبر که حتي به مقام اجتهاد رسيده و از شخصيت بي نظيري چون شيخ مرتضي انصاري حکم اجتهاد گرفته بود و يا جناب ابوالفضائل گلپايگاني و ديگران، با استناد به آيات قرآن و احاديث معتبر و اصول عقلاني، با بياني روشن و استدلالي قاطع به پاسخگوئي و دفاع برخاستند و با وجود فشار و تضييقات فراوان به روشن کردن اذهان پرداختند و در اين زمينه کتب استدلاليه متعددي منتشر نمودند.
مخالفين و معارضين چون استدلال عقلي و نقلي بهائيان را قوي و مستند يافتند و توان جوابگوئي در مقابل آن را نيافتند، به سلاح ضعفا که دروغ و تهمت و افترا باشد متوسل شدند و به منظور مخدوش نمودن اذهان عمومي و بدبين ساختن مردم، شروع به تهمت و افترا و جعل اکاذيب و نشر کتب و مقالات افتراء آميز درباره اين آئين نمودند و کوشيدند آن را دست نشانده سياستهاي خارجي و عامل آنها بخوانند، ترفندي که هنوز هم به آن متمسکند. جالب اينجاست که در هر دورهاي سعي نمودند اين آئين را به سياستي نسبت دهند که در آن زمان مورد نفرت مردم بوده است. از اين روست که ملاحظه ميشود زماني اين آئين را دست نشانده روسيه خوانده و چندي بعد صد و هشتاد درجه تغيير جهت داد،ه آن را به انگليس و سپس به آمريکا و در اين زمان به اسرائيل نسبت داده اند. در واقع ناظري که با بيطرفي به اين بازي مزورانه مي نگرد حيران ميشود که چگونه ممکن است يک گروه هر چند صباحي به سياست و کشوري وابستگي داشته باشد و چگونه اين دول مختلف که داراي سياستهاي متفاوت و متضادي هستند و در بسياري موارد ديدگاههايشان مخالف و معارض يکديگر است و منافعشان به شدت با هم در اصطکاک قرار مي گيرد، ميتوانند به اتفاق در ايجاد يک جنبش مداخله داشته باشند.
چگونگي برخورد مردم با حقيقت
خوشبختانه امروزه درخشش آفتاب دانش و فناوري همه زواياي تاريخ تمدّن و صحنه افکار و انديشههاي جامعه انساني را روشن ساخته و ظهور اينترنت همه دانستههاي بشري را در دسترس تمامي مردم جهان قرار داده است. در چنين زماني ديگر براي هيچ جنبش، گروه، حزب يا سازماني امکان ندارد که عقايد و فعاليتهاي خود را از انظار مخفي نگه دارد. همه سياستها و وابستگيها آشکار شده و مي شود و بيش از پيش موجب خسران و روسياهي مفتريان و دروغ پردازان ميگردد.
ايرانيان بهائي در اين برهه از زمان که طوفان ظلم و ستم از هر جهت آنها را احاطه نموده است، از هموطنان شريف و آزاده خود صميمانه انتظار دارند که بي طرفانه با ديده انصاف در اصول آئين بهائي بنگرند و از خود سئوال کنند که آيا تعاليمي مانند اتّحاد اديان، صلح عمومي، وحدت عالم انساني، تساوي حقوق زن و مرد، تحّري حقيقت، هم آهنگي دين با علم و عقل، ترک همه تعصّبات، دين بايد سبب الفت و محبت باشد، تعليم و تربيت عمومي و مبارزه با فقر و تعديل معيشت چگونه ميتواند با سياستهاي جانبگراي روسيه، انگليس، آمريکا و اسرائيل سر سازگاري داشته باشد و کداميک از منافع اين کشورها را تأمين مينمايد؟
بايد از مردم ايران سوال نمود که با توجه به اينکه خود را عاشقان آئين محمدي مي دانند، درکدام طريق سالک هستند. اگر نور حقيقت را در وجود رسول اکرم شناخته اند، چرا تلاشي درجهت شناخت آن در ظهور جديد نمي کنند و تنها با خزيدن در زاويه خرافات و تعصب، راه خود را به سوي کمال بسته اند؟ اگر اهل منطق و دليلند، آيا اين همه نشانه را مشاهده نمي نمايند؟
اصولاً هنگامي که خورشيد حقيقت درجهان پرتو مي افکند و سروش غيب درجهان طنين مي اندازد، برخورد آدميان با آن بسيار متفاوت است و شايد به عدد نفوس مختلف باشد. آنهايي که به دنبال نور و روشنايي بوده اند و روز و شب طلوع خورشيدِ راستي را از پروردگار طلب مي کرده اند، درنهايت وجد و شعف از آشيانه هاي خود بيرون مي آيند تا گُلهاي معاني را به واسطه نور و فيضان اين خورشيد رحمت پرورش دهند. اين دسته عاشق و بنده نور هستند و به غير از آن در عالم چيزي را طالب نيستند، چون به اين مسئله عارفند همان طور که حيات موجودات أرض به وجود خورشيد ظاهري وابسته است، حيات معنوي وروحاني و عقلاني بشر نيز به طلوع شمس معاني بستگي دارد تا شقايق هاي تجريد از أرض قلوب و ارواح مردمان برويد و پرورش يابد. اين دسته برايشان مهم نيست که اين خورشيد از چه برجي طلوع مي کند و چه نامي بر آن اطلاق مي شود، بلکه براي آنها نور وروشنايي مهم است. بزرگترين دليل براي اين دسته، نفس خورشيد است که با طلوع آن درمقابلش تسليم محضند.
افراد ديگري هستند که از نور و روشنايي بيزارند و طالب تاريکي مي باشند اين دستهء خفاش صفت، در مقابل طلوع اشعه هاي شمس معاني چاره اي جز پناه بردن به لانه تاريک خود و ستيز با نور وروشنايي را ندارند. براي اين گروه نويد طلوع شمس معنا ندارد، چون دشمن آفتابند و از نور و درخشندگي حقيقت و عدالت، مخمود و محزون.
دسته ديگري نيز وجود دارند که عينک سياهي هميشه بر چشم دارند و از پائين با نور شمع راه باريکي براي حرکت کردن خود و امثال خود باز مي کنند. بعد از طلوع شمس و نويد آن به اين دسته، بسياري از آنان حاضر نيستند، عينک از چشم بردارند و به خورشيد نگاه کنند. براي اين گروه بسيار مهم است که ابتدا برايشان ثابت شود که خورشيدي طلوع کرده تا بعد از آن عينک از چشم بردارند. ولي متأسفانه اين گروه هم مي خواهند با نور شمع، وجود نور خورشيد را اثبات کنند. عاقبت افراد اين گروه متفاوت است. بعضي ها موفق به شناخت خورشيد و عظمت و درخشندگي آن مي شوند و با نور آن شروع به پيدا کردن راه خود مي کنند، بعضي ها نيز تا آخر حيات ترجيح مي دهند با همان شمع کوچک مسير حيات خويش را دنبال کنند، اما مسئله مهم درباره اين گروه اين است که اين گروه دشمن نور نيستند. آنها مصداق کساني هستند که خوابند و بايد بيدار شوند، اما گروه دوم کساني هستند که خود را به خواب زده اند و مثل قديمي مي گويد: "آنکه خواب است را مي توان بيدار نمود ولي آنکه خود را به خواب زده، هرگز".
اگر با ذهني خالي از تعصّب، فقط همين چند تعليم ديانت بهائي که در بالا به آن اشاره شد، با ديدگاه هاي کساني که با بهائيان مبارزه ميکنند، مقايسه گردد، ابعاد وسيع اين نو انديشي آشکار ميشود و تضاد آرمان هاي ترّقي خواهانه اين آئين با افکار واپس گرائي که ايران را به بيراهه کنوني کشانده است، روشن ميگردد. به اميد روزي که ايران و ايرانيان عزيز از بند خرافات و تعصّبات رهائي يابند!
وضعيت جامعه بهائي ايران در چهار سال اخير و مطالبات در زمينه حق تحصيل
نگاهي گذرا به وضعيت بهائيان ايران، طي چهار سال اخير و آنچه كه در دولت نهم بر جامعه بهائي رفت، موج وسيعي از وقايع گوناگون اعم از بازداشتها، تفتيش منازل، تخريب قبرستان ها، تعطيلي تشكيلات، احضار و تهديد افراد و نيز ممانعت از تحصيلات عاليه جوانان را به ذهن متبادر مي سازد كه بعضا ً منحصر به فرد و بي سابقه بوده اند. اما شايد مهمترين واقعه اي كه در اين بازه زماني رخ داد را بتوان دستگيري و بازداشت هفت تن از مسئولين جامعه بهائي - تحت عنوان ياران ايران - و به تبع آن، غير قانوني اعلام نمودن كليه تشكيلات بهائي در ايران توسط دادستان كل كشور بيان نمود.
علاوه بر اين، جامعه بهائي ايران طي اين سالها با فشارها و تضييقات ريز و درشت ديگري نيز دست به گريبان بوده كه پرداختن مشروح به همه آنها شايد موكول به كتابي قطور در تاريخ آئين بهائي در ايران گردد. بازداشت هاي گسترده اي در تهران، شيراز، سمنان، قائم شهر، مشهد، بابل، ياسوج، همدان، يزد و ساري رخ داد كه عموما ً با تفتيش منازل افراد و مصادره وسايل شخصي آنان همراه بود. در اين ميان برخي از دستگيرشدگان از سوي دادگاه هايي كه به صورت غير علني و عموما ً بدون حضور وكيل تشكيل گرديد، به اتهاماتي نظير تبليغ عليه نظام، جاسوسي و عضويت در گروههاي غير قانوني، محكوم به حبس يا تبعيد شدند. صدور حكم براي 54 نفر از جوانان بهائي شيراز - كه در حين انجام خدمات اجتماعي و انساندوستانه به كودكان و نوجوانان مناطق محروم شهر بازداشت شده بودند - از جمله اين احكام صادره از سوي دادگاه بود كه سه تن از اين افراد را به چهار سال حبس تعزيري و سايرين را به يک سال حبس تعليقي، مشروط به سه سال شرکت در کلاسهاي تبليغات اسلامي محكوم نمود.
علاوه بر بازداشتها و دستگيري هاي رسمي از سوي سازمان اطلاعات، اقدامات ديگري نظير ربودن، شكنجه، تهديد به اعدام انقلابي از طريق ايميل و نامه، حمله به منازل با مواد منفجره، آتش زدن اتومبيل و شعارنويسي بر درب و ديوار منازل نيز توسط افراد و گروههاي ناشناس در شهرهاي مختلف صورت گرفت كه فضايي از رعب و وحشت و فقدان امنيت را براي جامعه بهائي ايجاد نمود.
در اقدامي ديگر، حملات مستقيمي از سوي رسانه ملي عليه دين بهائي صورت گرفت كه طي آن برنامه ها و سخنراني هايي مبني بر انتساب و وابستگي ديانت بهائي به قدرتهاي استعماري و جاسوسي و خيانت به كشور، به صورت سريالي و ادامه دار از تلويزيون پخش شد. اين امر با توجه به سياست ديرينه ناديده گرفتن و خودداري از مطرح ساختن ديانت بهائي در عرصه عمومي جامعه، بي سابقه بود.
دشواريها و تضييقات اقتصادي نيز به طرق گوناگون از قبيل پلمپ محل كسب و باطل نمودن مجوز اشتغال، بر افراد بهائي وارد آمد تا اين جنبه از سلب حقوق مسلم شهروندي نيز مورد غفلت واقع نشده باشد!
از احضارهاي پي در پي شهروندان بهائي به اداره اطلاعات جهت اخذ تعهّداتي مبني بر زير پا گذاشتن عقايد ديني و اصول وجداني خود كه بگذريم، نوبت به آزار و اذيت مردگاني مي رسد كه احتمالا ً جرمشان بهائي بودن در زمان حيات بوده است! قبرستان هاي بهائي در قائم شهر و اصفهان، طي چند مرحله به شدت تخريب شده و زمين قبرستان مازنداران به مزايده گذاشته شد.
از سوي ديگر، يكي از پايدارترين تضييقاتي كه از زمان انقلاب فرهنگي بر جامعه بهائي ايران وارد گشته بود، اخراج و جلوگيري از ورود جوانان به عرصه تحصيلات عاليه مي باشد كه طي سالهاي اخير به اَشكال مختلف ادامه و شدت يافت. در اين راستا، شمار زيادي از داوطلبان ورود به دانشگاه با درج "نقص پرونده" در كارنامه خويش مواجه شده و از دريافت نتيجه كنكور و حضور در دانشگاه محروم گشتند. ساير داوطلباني كه موفق به اخذ كارنامه شده بودند نيز در مراحل مختلف از دانشگاه اخراج گرديدند. همچنين كودكان و نوجوانان بهائي در سطوح مختلف تحصيلي نيز به دفعات در فضايي ساخته و پرداخته شده در مدارس مورد تحقير و اهانت قرار گرفته و بعضا ً با پرونده سازي و احضار به دادگاه، از مدرسه اخراج گرديدند.
با توجه به اهميت غير قابل انكار تحصيل و آموزش عالي در جنبه هاي گوناگون حيات فردي و جمعي به عنوان يكي از حقوق اوليه و اساسي هر يك از افراد انساني، نگراني عمده اي نسبت به سلب حق تحصيل از جوانان بهائي ايران وجود دارد كه همگام با اهميت يافتن بيش از پيش مواضيع حقوق بشري در سطح ملي و بين المللي، موضوعيت بيشتري يافته و به طور جدي تر توسط جوانان بهائي محروم از تحصيل مطرح گرديده است. از جمله مطالبات اساسي در اين زمينه، استيفاي حق ورود به دانشگاههاي كشور براي كليه افراد فارغ از عقيده قلبي و وابستگي مذهبي آنان و نيز وجود امنيت تحصيلي و عدم مواجهه با تبعيض و تحقير و اهانت در مراكز علمي براي كليه دانش آموزان و دانشجويان مي باشد كه در واقع چيزي فراتر از قوانين و حقوق منظور شده در قانون اساسي كشور و منشور بين المللي حقوق بشر سازمان ملل (كه توسط ايران نيز به امضاء رسيده) نيست. بر اين اساس، ماده 2 و 18 اين منشور حاكي از آن است كه "هر کسي آزادي فکر و عقيده دارد و مي تواند بدون هيچ تمايز خصوصا ً از حيث رنگ، جنس، نژاد، مذهب، عقيده سياسي يا هر عقيده ديگر از تمام حقوق و کليه آزادي هايي که در اعلاميه حقوق بشر ذکر شده بهره مند گردد". و همچنين طبق بند 1 ماده 26، بند 2 ماده ي 26 و بند 1 ماده ي 27، "آموزش عالي بايد بر اساس استحقاق، به يکسان در دسترس عموم باشد و هرکس آزادانه حق بهره مندي در پيشرفت علمي و فوايد آن را دارد". به علاوه، ماده 26 نيز حاكي از آن است كه "هدف آموزش و پرورش، گسترش حسن تفاهم، دگر پذيري و دوستي ميان ملت ها و تمام گروه هاي نژادي و ديني مي باشد."
به اميد روزي كه كليه افراد بشر فارغ از جنس و نژاد و عقيده، با صلح و آرامش در كنار يكديگر زندگي كرده و نيز حضور اقليتها و دگر انديشان را به عنوان وسيله اي جهت اعتلاي سطح فكري جامعه، ارج نهند تا ذكر وضعيت گروههاي اقليتي نظير جامعه بهايي، مُهر تأييدي بر شايستگي دولتمردان آن كشور باشد.
الگوي ديانت بهائي براي اداره ايران
ديانت بهائي حکومت مردم سالار و مشروطه پارلماني را توصيه مي کند و همچنين پيشرفت و ترقي ايران و رفاه مردم ايران در تمام ابعاد و جنبه هاي ممکن، از اولويت هاي جامعه جهاني بهائي است. مدل بهائيان براي همه کشورها بر اساس همان تفکر جهاني باشد که در تعاليم بهائي وجود دارد و ايران و غير ايران در آن تفاوتي ندارند؛ حضرت بهاءالله براي همه کشورها مدل حکومتي مشروطه پارلماني را توصيه فرموده اند. صرف نظر از نظام سياسي حاکم بر ايران، بهائيان خدمت به ايران و ايرانيان را وظيفه خود مي دانند.