آزار بهائیان و خشونت علیه آنان مسألهای بنیادین است. مفهوم ملیت از آغاز ورودش به ایران به مقولهی تشیع پیوند خورد. چنین شد که بهائیان نیمهایرانی و دارای نیمی از حقوق شهروندی به شمار آمدند. در نتیجه به رسمیت شناختن حقوق شهروندی بهائیان نیاز به بازنگری در مفهوم ملیت و هویت ایرانی دارد. جدا از این سویهی پراهمیت سیاسی، از جهات انسانی و عاطفی داستان بهائیان در ایران همزاد درد و رنجی است که هرچه پیش رفته افزوده شده که کاسته نشده. هیچ بحث جامعی دربارهی حقوق بشر نمیتواند بدون در کانون نهادن حقوق بهائیان به سرانجام بایسته برسد
رنجِ بهائیان نباید مسألهای بهائی یا مسألهای محدود به بهائیان قلمداد شود. رشد و پرورش آگاهی دموکراتیک در ایران بدون ساختن حافظهای مکتوب از آنچه در یکصد و چند سال اخیر بر بهائیان رفته ممکن نیست. تنها با دانستن داستان بهائیان است که درمییابیم جامعه و حکومتهای اخیر در ایران چه اندازه امکان اعمال خشونت داشتهاند. شکلگیری دموکراسی نیاز به گسترش فرهنگ مدارا دارد. ریشهدواندن فرهنگ مدارا بدون بازشناسی ابزارها و امکانهای زایش و اعمال خشونت ممکن نیست. آگاهی از سرگذشت بهائیان به ما نشان میدهد چه حفرههای متعفن و تاریکی در فرهنگ اجتماعی و سیاسی ماست که گداختههای استخوانسوز خشونت به بیرون پرتاب میکند. همهی ایرانیان – دیندار و بیایمان – نیازمند آگاهی تاریخی هستند و شناخت تاریخ بهائیت بخشِ مهمی از این آگاهی تاریخی را میسازد
به تازگی چند کتاب دربارهی بهائیان ایران – انگلیسی و فارسی – به دستام رسیده یا خریدهام که احتمالاً به تدریج دربارهی هر یک یادداشت
مختصری بنویسم. نخست دربارهی کتاب دردناک و تکاندهندهای مینویسم که حاصل گفتوگوهای پوران رحیمی (متحده) با خانوادههای کشتهشدگان یا زندانیان سابق بهائی است. کتاب نمونهای از تاریخ شفاهی است و میتواند اثری به شمار آید موفق در گزیدن وجدان ایرانی. راویان بیشتر زنان و مادران و دختران هستند. حکایتهای راویان آن قلمرو تاریکی از تاریخ ما را روشن میکنند که نمیتوانیم در ایران ببینیم. کتاب، صدای خاموششدگان، ستمدیدگان و به حاشیهرانده شدههاست. این صدا را نه فقط جمهوری اسلامی که قاجار و پهلوی نیز خاموش کردند، نه تنها حکومت که جامعه نیز، نه تنها روحانیان شیعه که روشنفکران عرفی نیز. ائتلافی پنهانی میان اردوگاههای ناسازگار برای نفی این بخش جامعه از دیرباز شکل گرفته است
جدا از روایتهایی همه تلخ، چند نکته در این کتاب برای من جالب بود یا تازگی داشت. یکی آنکه در سالهای نخست پس از انقلاب وقتی خانوادههای بهائی در جستوجوی ربودهشدهها یا سراغ گرفتن از زندانیان نزد برخی رهبران روحانی مهمی مانند سید محمد بهشتی، رییس دیوان عالی کشور یا اکبر هاشمی رفسنجانی، از نزدیکان آیت الله خمینی، میرفتند آنها با ادبی غیرمنتظره با خانوادهها برخورد میکردند. در عوض کسانی مانند علی مشکینی از روحانیان متعصب رفتار و گفتاری خشن با آنان داشتند. به عبارت دیگر، روحانیان بیشتر دنیادیده، دستکم، در ظاهر مدارای بیشتری در آن سالها داشتند.
نکتهی جالبتر آنکه کسانی مانند بهشتی و رفسنجانی به خانوادهی ربودهشدههای بهائی میگویند ربایش این بهائیان کار حکومت نیست؛ بلکه کار گروهی ضدبهائی است. هیچ گروهی در آن روزگار به اندازهی انجمن حجتیه ضدبهائی نبود. آیا این بدان معناست که پس از پیروزی انقلاب، افرادی از انجمن حجتیه هستههایی برای ربودن و کشتن بهائیان تشکیل دادند؟ این امر باید کنجکاوی تاریخنگاران را برانگیزد و آنان را به پژوهش و کاوش وادارد. البته روشن است که به زودی حکومت دست در کار بازداشت و شنکجه و قتل و ارعاب سیستماتیک بهائیان شد. خشونتی که تا امروز نیز ادامه دارد.
نکتهی دیگر آن است که پس از انقلاب چند نفر از رهبران بهائی در لبنان ربوده و کشته میشوند. آیا گروههای شیعی در لبنان با اشارت جمهوری اسلامی این کار را میکردند؟ آیا این امر پیش از انقلاب ایران هم سابقه داشته است؟
آنچه خواننده در این کتاب شگفت مییابد فرهنگ عمومی بهائیستیزی است. مگر حکومتی میتواند این اندازه بر بخشی از شهروندان خود خشونت ورزد بدون همراهی و همرایی یا سکوت و رضایت برخی شهروندان دیگر؟ اما نباید فراموش کرد آن دستهی اندکِ مسلمانان باوجدان و شریفی را که با علمِ به مخاطرهآمیز بودن دستیاری از بهائیان به آنان کمک کردند تا از کمند بلا برهند. کاش کسی کتابی مینوشت دربارهی مسلمانانی که در یکصد سال و خوردهای اخیر در پی آوای وجدان خود رفتند و به بهائیان ستمدیده یاری رساندند. آن وقت دیگر مسلمانان نیز میآموختند که کمک به بهائیان هیچ چیز از مسلمانی آنان کم نمیکند
——————————————————-
عشق به بهای جان، منسوبین شهدا و بهائیان آزادشده از زندان سخن میگویند، مصاحبه کننده و نویسنده: پوران رحیمی (متحده)
http://mehdikhalaji.com/archives/802: منبع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر