۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه
چرا بهاییان، رفتگان را به جای سوزاندن دفن میکنند؟
بهاییان معتقدند که هم روح انسان و هم جسم انسان، هردو به تدریج در طول زمان رشد و تکامل مییابند، درست مثل جنین که در رحم مادر از نظر جسمی و ذهنی، تکامل مییابد. به همین ترتیب، آموزههای بهایی میگوید، جسم باید به صورت طبیعی و ارگانیک و در طول دورهای از زمان، جنبۀ زمینی وجود را ترک کند – این ترک کردن به صورت ناگهانی و با سوزاندن نباید باشد.
«جسد انسانی همين قِسم که در بدايت به تدريج بوجود آمده است همينطور بايد به تدريج تحليل گردد . اين مطابق نظم حقيقی و طبيعی و قانون الهی است . اگر چنانچه بعد از مردن سوختن بهتر بود داخل ايجاد نوعی انتظام می يافت که جسد بعد از فوت بهخودی خود افروخته شعله زند و خاکستر گردد ولی نظم طبيعی که به تقدير الهی تحقّق يافته اينست که بايد بعد از فوت ، اين جسد از حالی به حالی مختلف انتقال يابد تا به حسب روابطی که در عالم وجود است با کائنات سائره منتظماً اختلاط و امتزاج يابد و قطع مراتب نمايد تحليل کيمياوی يابد و بعالم نبات انتقال کند . گُل و رياحين شود و اشجار بهشت برين گردد و نفحه مشکين يابد و لطافت رنگين جويد. سوختن مانع از حصول اين کمالات به کمال سرعت است اجزاء چنان متلاشی گردد که تطوّر در اين مراتب مختل شود» (حضرت عبدالبها، امر و خلق، جلد 4، ص 204 )
این دیدگاه بنیادین، در مورد زندگی و مرگ جسمانی، و جایگاه آن در محیط طبیعی، در تمام شیوههای خاکسپاری بهاییان، منعکس شده است. بهاییانی که فوت میشوند، مومیایی نمیشوند. آنها را در یک کفن ساده از جنس پنبه یا ابریشم، میپیچند. جسد را از مکانی که در آنجا فوت شده است، تا مسافتی بیشتر از یک ساعت، جابهجا نمیکنند. جسد را در تابوتی از جنس مواد طبیعی، مثل سنگ، کریستال یا چوب، قرار داده و به خاک میسپارند. همۀ این اقداماتِ تواَم با احترام، از جمله خواندن نماز مخصوص فوت شدگان در دیانت بهایی، برای ادای احترام به جسم فرد فوت شده و به این دلیل است که آن جسم، زمانی به خاطر وجود روح، بلندمرتبه گشته است.
همچنین همانطور که طبیعت برای همۀ موجودات زنده اینگونه رقم زده است، بهاییان نیز اجازه میدهند که جسم به تدریج به زمین بازگردد.
این تفکرات و نقل قولها از نوشتههای بهایی را در مورد این فرهنگ بحث برانگیز و موضوع غیر متداول، با عشق و احترام ارائه کردم، به این امید که این مطالب برای افرادی مفید فایده باشد.
نظرها و دیدگاه های ارائه شده در این مقاله، مربوط به نویسنده است
بهائیان و خودآگاهی تاریخی ایرانی
آزار بهائیان و خشونت علیه آنان مسألهای بنیادین است. مفهوم ملیت از آغاز ورودش به ایران به مقولهی تشیع پیوند خورد. چنین شد که بهائیان نیمهایرانی و دارای نیمی از حقوق شهروندی به شمار آمدند. در نتیجه به رسمیت شناختن حقوق شهروندی بهائیان نیاز به بازنگری در مفهوم ملیت و هویت ایرانی دارد. جدا از این سویهی پراهمیت سیاسی، از جهات انسانی و عاطفی داستان بهائیان در ایران همزاد درد و رنجی است که هرچه پیش رفته افزوده شده که کاسته نشده. هیچ بحث جامعی دربارهی حقوق بشر نمیتواند بدون در کانون نهادن حقوق بهائیان به سرانجام بایسته برسد
رنجِ بهائیان نباید مسألهای بهائی یا مسألهای محدود به بهائیان قلمداد شود. رشد و پرورش آگاهی دموکراتیک در ایران بدون ساختن حافظهای مکتوب از آنچه در یکصد و چند سال اخیر بر بهائیان رفته ممکن نیست. تنها با دانستن داستان بهائیان است که درمییابیم جامعه و حکومتهای اخیر در ایران چه اندازه امکان اعمال خشونت داشتهاند. شکلگیری دموکراسی نیاز به گسترش فرهنگ مدارا دارد. ریشهدواندن فرهنگ مدارا بدون بازشناسی ابزارها و امکانهای زایش و اعمال خشونت ممکن نیست. آگاهی از سرگذشت بهائیان به ما نشان میدهد چه حفرههای متعفن و تاریکی در فرهنگ اجتماعی و سیاسی ماست که گداختههای استخوانسوز خشونت به بیرون پرتاب میکند. همهی ایرانیان – دیندار و بیایمان – نیازمند آگاهی تاریخی هستند و شناخت تاریخ بهائیت بخشِ مهمی از این آگاهی تاریخی را میسازد
به تازگی چند کتاب دربارهی بهائیان ایران – انگلیسی و فارسی – به دستام رسیده یا خریدهام که احتمالاً به تدریج دربارهی هر یک یادداشت
مختصری بنویسم. نخست دربارهی کتاب دردناک و تکاندهندهای مینویسم که حاصل گفتوگوهای پوران رحیمی (متحده) با خانوادههای کشتهشدگان یا زندانیان سابق بهائی است. کتاب نمونهای از تاریخ شفاهی است و میتواند اثری به شمار آید موفق در گزیدن وجدان ایرانی. راویان بیشتر زنان و مادران و دختران هستند. حکایتهای راویان آن قلمرو تاریکی از تاریخ ما را روشن میکنند که نمیتوانیم در ایران ببینیم. کتاب، صدای خاموششدگان، ستمدیدگان و به حاشیهرانده شدههاست. این صدا را نه فقط جمهوری اسلامی که قاجار و پهلوی نیز خاموش کردند، نه تنها حکومت که جامعه نیز، نه تنها روحانیان شیعه که روشنفکران عرفی نیز. ائتلافی پنهانی میان اردوگاههای ناسازگار برای نفی این بخش جامعه از دیرباز شکل گرفته است
جدا از روایتهایی همه تلخ، چند نکته در این کتاب برای من جالب بود یا تازگی داشت. یکی آنکه در سالهای نخست پس از انقلاب وقتی خانوادههای بهائی در جستوجوی ربودهشدهها یا سراغ گرفتن از زندانیان نزد برخی رهبران روحانی مهمی مانند سید محمد بهشتی، رییس دیوان عالی کشور یا اکبر هاشمی رفسنجانی، از نزدیکان آیت الله خمینی، میرفتند آنها با ادبی غیرمنتظره با خانوادهها برخورد میکردند. در عوض کسانی مانند علی مشکینی از روحانیان متعصب رفتار و گفتاری خشن با آنان داشتند. به عبارت دیگر، روحانیان بیشتر دنیادیده، دستکم، در ظاهر مدارای بیشتری در آن سالها داشتند.
نکتهی جالبتر آنکه کسانی مانند بهشتی و رفسنجانی به خانوادهی ربودهشدههای بهائی میگویند ربایش این بهائیان کار حکومت نیست؛ بلکه کار گروهی ضدبهائی است. هیچ گروهی در آن روزگار به اندازهی انجمن حجتیه ضدبهائی نبود. آیا این بدان معناست که پس از پیروزی انقلاب، افرادی از انجمن حجتیه هستههایی برای ربودن و کشتن بهائیان تشکیل دادند؟ این امر باید کنجکاوی تاریخنگاران را برانگیزد و آنان را به پژوهش و کاوش وادارد. البته روشن است که به زودی حکومت دست در کار بازداشت و شنکجه و قتل و ارعاب سیستماتیک بهائیان شد. خشونتی که تا امروز نیز ادامه دارد.
نکتهی دیگر آن است که پس از انقلاب چند نفر از رهبران بهائی در لبنان ربوده و کشته میشوند. آیا گروههای شیعی در لبنان با اشارت جمهوری اسلامی این کار را میکردند؟ آیا این امر پیش از انقلاب ایران هم سابقه داشته است؟
آنچه خواننده در این کتاب شگفت مییابد فرهنگ عمومی بهائیستیزی است. مگر حکومتی میتواند این اندازه بر بخشی از شهروندان خود خشونت ورزد بدون همراهی و همرایی یا سکوت و رضایت برخی شهروندان دیگر؟ اما نباید فراموش کرد آن دستهی اندکِ مسلمانان باوجدان و شریفی را که با علمِ به مخاطرهآمیز بودن دستیاری از بهائیان به آنان کمک کردند تا از کمند بلا برهند. کاش کسی کتابی مینوشت دربارهی مسلمانانی که در یکصد سال و خوردهای اخیر در پی آوای وجدان خود رفتند و به بهائیان ستمدیده یاری رساندند. آن وقت دیگر مسلمانان نیز میآموختند که کمک به بهائیان هیچ چیز از مسلمانی آنان کم نمیکند
——————————————————-
عشق به بهای جان، منسوبین شهدا و بهائیان آزادشده از زندان سخن میگویند، مصاحبه کننده و نویسنده: پوران رحیمی (متحده)
http://mehdikhalaji.com/archives/802: منبع
تفتیش منزل دو شهروندبهایی در کاشان
به گزارش خبرگزاری بهایی نیوز ماموران امنیتی وزارت اطلاعات روز یکشنبه دهم اردیبهشت ماه ۱۳۹۶ با مراجعه به منزل دو شهروند بهایی در شهر کاشان ضمن تفتیش منزل وسایل شخصی آنان را توقیف کردند.
بنابرگزارش مجموعه خبری بهایی نیوز منزل امرالله منوچهری و ضیالله الهیان دو شهروند بهایی ساکن شهر کاشان توسط ماموران امنیتی مورد تفتیش قرار گرفت و کتابها، جزوات، عکس های مربوط به آئین بهای، لب تاپ، گوش های موبایل اعضای خانواده و چند حلقه فیلم خصوصی به همراه فلش ها را توقیف کردند.
ماموران امنیتی با داشتن حکم تفتیش با عنوان اتهام تبلیغ علیه نظام اقدام به تفتیش منزل دو شهروند بهایی کرده بودند اما در زمان ورود با عنوان اینکه ماموران پست می باشد و نامه به آنها آورده است به منزل شهروندان بهایی ورود کرده بود.
یک منبع مطلع گفت :" برخورد ماموران امنیتی در منزل آقای منوچهری خیلی خشونت آمیز و حتی گاه وحشیانه بود و ماموران رفتار خیلی زشت وبدی با اعضای خانواده داشتند وتمام خانه آقای منوچهری را جستجو می کردند و بهم می ریختند."
این منبع مطلع افزود که ماموران گویا هیچ اطلاعی نداشتند که باید به دنبال چه باشند و مدام از طریق تلفن با مسئولین خود در تماس بودند تا تصاویری که در دستشان بود را پیدا کنند و در نهایت هم دختر خانواده آقای منوچهری را هم تهدید کردند که نباید به پدرتان بگویید زیرا آقای منوچهر در زمان تفتیش منزل در سفر بود."
طی ماههای اخیر فشار بر شهروندان بهایی از جمله بازداشت، تفتیش منزل، پلمب محل کسب ، منع تحصیل بهائیان از سوی دستگاه امنیتی از جمله وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران افزایش چشمگیری پیدا کرده است.
هزاران شهروند بهایی پس از انقلاب جمهوری اسلامی ایران به دلیل باورمندبودن به آئین بهایی دچار مشکلات زیادی از جمله نداشتن حقوق شهروندی در ایران شده اند.
منبع خبر : https://goo.gl/dxeCFv
به ما در مجموعه خبری بهائينیوز ( Bahainews) بپیوندید.
در يک مستند بیسابقه تابوی صدساله ايرانی به نمايش در میآيد
لسآنجلس، ایالات متّحدۀ آمریکا، ۲ اسفند ۱۳۹۰ (۲۱ فوریه ۲۰۱۲) سرویس خبری جامعۀ جهانی بهائی – یک فیلم سینمایی که آزار بهائیان را در ایران بررسی میکند، این هفته، پیش از نمایش بر پردههای سینمایی در سراسر ایالات متّحده و کشورهای دیگر، در لسآنجلس اکران میشود
تابوی ایرانی کار فیلمساز سرشناس هلندی-ایرانی، رضا علّامهزاده، است
آقای علّامهزاده، که بهائی نیست، میگويد: «با وجود آن که از ورود به وطنم محروم هستم، توانستم در بخشهای دورافتادهای در ایران با کمک دوستان علاقهمند فیلم بگیرم، دوستانی که جان خود را به خطر انداختند تا صحنههایی را که لازم داشتم ضبط کنند
او میگويد: «من طیّ سالها کار به عنوان فیلمساز چندین مستند چالشانگیز ساختهام، امّا هیچ یک از آنها به دشواری ساخت تابوی ایرانی نبود
فیلم در ایران آغاز میشود و سفر یک زن بهائی و دختر ۱۴ سالهاش را دنبال میکند که تصمیم گرفتهاند همۀ داراییهای خود را بفروشند و کشور را ترک کنند و در غرب پناهندگی بگیرند
این فیلم به تلاشهای جامعۀ بهائی ایران برای آموزش اعضای جوان خود، که از آموزش عالی محروماند، نيز میپردازد و – برای نخستين بار – صدای بهائیانی را که در روستای ایول در استان شمالی مازندران املاکی داشته و به آزار طولانی دچار بودهاند، به گوش جهانيان میرساند
آقای علّامهزاده میگويد نام تابوی ایرانی را برای اين برگزیده است که به نظر او حتّی آن دسته از ایرانیانی که باور دارند بهائیان باید از حقوق بشر خود برخوردار باشند، دربارۀ این مسئله ساکت میمانن
فیلمساز هلندی-ایرانی، رضا علّامهزاده، کارگردان تابوی ایرانی. او میگوید: «این شخصیترین… »
در پاریس، رضا علّامهزاده – سمت راست – با رئيس جمهور پیشین ایران، ابوالحسن بنیصدر… »
وکیل حقوق بشر و برندۀ جایزۀ نوبل صلح، شیرین عبادی، در فیلم تابوی ایرانی. خانم عبادی با زیر… »
خوانندۀ معروف ایرانی، داریوش، سمت چپ، با توانائیهايش در آوازخوانی آهنگ تازهای را که… »
آقای علّامهزاده اضافه میکند: «من باید ساختن این فیلم را زودتر شروع میکردم. در زمانی که تحقیق میکردم، متوجه شدم همۀ بخشهای مختلف اجتماع بر اساس جنسیت، قومیت، زبان و دین خود تحت فشار هستند، امّا بهائیان بالاترین درجۀ محرومیت را دارند – حتّی مردههایشان امنیت ندارند و گورستانهایشان مورد یورش قرار میگیرد. بنابراین، نگاه من صرفاً با تمرکز بر جنبۀ حقوق بشر است. میخواستم تصویر کنم که حقوق بهائیان تا چه حد نقض میشود
او میگويد: «تابوی ایرانی شخصیترین مستندی است که تا به حال ساختهام
بدعت ديگر اين فيلم مصاحبههایی است با سیاستمداران، نویسندگان و دانشگاهیان ایرانی که به ندرت به صورت عمومی دربارۀ «مسئلۀ بهائیان» ایران سخن گفتهاند. از جملۂ اين افراد يکی ابوالحسن بنیصدر، اوّلین رئيس جمهور ایران پس از انقلاب اسلامی سال ۵۷ (۱۹۷۹)، است
شیرین عبادی، وکیل حقوق بشر و برندۀ جایزۀ نوبل صلح، نيز محروم کردن بهائیان از شغلهای معیّنی را زیر سؤال میبرد. خانم عبادی میگوید: «برای کار… برای کسب صادقانۀ درآمد یا برای گرفتن جواز کسب، برای باز کردن یک مغازۀ تعمیر کفش یا یک رستوران، لازم نیست مسلمان باشید. در کجای اسلام گفته شده یک کفّاش باید مسلمان باشد؟»
تابوی ایرانی جمعه ۵ اسفند (۲۴ فوریه) در لسآنجلس اکران میشود و در هفتههای آینده در هلند، مونترال و تورنتو در کانادا و در آتلانتا، شیکاگو، اورلاندو، ساندیهگو، سانفرانسیسکو و شهر واشنگتن در ایالات متّحدۀ آمریکا روی پرده خواهد رفت. جزئیات کامل نمایش فیلم در تارنمای آن به آدرس http://www.iraniantaboo.com یافت میشود
اعدام مونا محمودنژاد، معلم ۱۷ ساله بهایی
۳۱ سال پیش در چنین روزی، «مونا محمودنژاد» به همراه ۹ زن بهایی دیگر در پادگان عبدالله مسگر (میدان چوگان شیراز) اعدام شد در حالی که تنها ۱۷ سال سن داشت. مونا هنگام اعدام، دانشآموز دبیرستان و معلم کلاس اخلاق و تعلیمات دینی کودکان بهایی بود. او در ۱۸ شهریور ۱۳۴۴ متولد شد و اگر زنده میماند اکنون زنی ۴۸ ساله بود.
محمودنژاد در ۲۱ آبان ۱۳۶۱ در منزل به همراه پدرش بازداشت شد و به مرکز سپاه پاسداران انتقال پیدا کرد و پس از مدتی به زندان عادلآباد شیراز فرستاده شد، در حالی که پدرش نیز در بازداشت به سر میبرد. طی مدت بازداشت، تحت بازجویی و فشارهای بسیاری برای بازگشت از باور دینیاش قرار گرفت؛ باوری که در پایان به خاطر عدم پذیرش فشارها و خواستههای بازجویان، به محکومیت اعدام وی منجر شد. مونا در روز اعدام تنها نبود، گرچه جوانترین عضو این اعدام گروهی بود. در آن روز ۹ زن جوان و میانسال به خاطر اعتقادشان به آیین بهاییت بالای دار فرستاده شدند. رویا اشراقی (۲۳ ساله)، سیمین صابری (۲۴ ساله)، اختر ثابت (۲۵ ساله)، شیرین دالوند( ۲۷ ساله)، مهشید نیرومند (۲۸ ساله)، زرین مقیمیابیانه (۲۹ ساله)، نصرت غفرانی (۵۶ ساله)، طاهره ارجمند و عزت اشراقی همگی در گروهی بودند که همراه مونا اعدام شدند . پدر مونا محمود نژاد هم سه ماه پیش در اسفندماه ۱۳۶۱ به دار آویخته شده بود.
مونا محمود نژاد که امروزه یکی از نمادهای مظلومیت و بیگناهی بهاییان است، طبق گفتههای خواهرش قلمی بسیار شیوا و روان داشت و نوشتههای تاثیرگذار و زیبایی در درس انشا مینوشت اما عقاید و صحبت در مورد اعتقادش عموما مورد پذیرش معلمان نبود. مونا چند روز پیش از بازداشتش انشایی با موضوع «اسلام درختی است که ثمرهاش آزادی است» نوشته بود که مورد اعتراض مسئولان دبیرستان قرار گرفت و از او خواسته شده بود که اعتقادش را تغییر دهد. مونا در این یادداشت از آزار و اذیت همکیشانش نوشت و ظلمی که بر آنها میرفت را بیان کرد: « چرا در کشور من همکیشانم از خانههایشان ربوده میشوند؟ شبانه و با لباس خواب به مساجد برده میشوند و شلاق میخورند؟ همانگونه که اخیرا در شهر خودمان (شیراز) دیدهایم، خانههایشان غارت و آتش زده میشوند؟ صدها نفر با ترس خانههایشان را ترک میکنند. چرا؟ بهدلیل نعمت آزادیای که اسلام آورده است؟ چرا من آزاد نیستم تا عقایدم را در این جامعه بیان کنم؟ چرا آزادی بیان نداشتهام به طوری که در نشریات بنویسم و در رادیو و تلویزیون درباره عقایدم حرف بزنم؟».
مادر مونا در دی ماه سال ۱۳۶۱، طی پیگیریهایش برای بازداشت همسر و دخترش به اتهام عضویت در گروه «عقد و الفت» یا همان «انجمن دوستی بهاییان» بازداشت میشود. تنها دختر او که بیرون از زندان بود، نامش «ترانه» است و آن زمان ۲۲ سال سن داشت.
ترانه طی سالهای گذشته تلاش بسیاری برای زنده نگه داشتن یاد پدر و تنها خواهرش انجام داده است. او در مصاحبهای میگوید که مادرش پنج ماه در بازداشت و بازجویی به سر برد تا اینکه چند روز پیش از اعدام مونا آزاد شد. مدتی که مادر مونا در زندان به سر میبرد، همسرش «یدالله محمودنژاد» در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۶۱ اعدام میشود. پدر مونا معلم و یکی از ادارهکنندگان جمعیت بهاییان بود. او پیش از گرایش به بهاییت، به دین اسلام اعتقاد داشت و همین موضوع سبب صدور حکم ارتداد برای او شد. طبق شنیدهها و منابع موثق، بسیاری از بهاییان اعدام شده در آن زمان، یک روز پیش از اجرای حکم امکان ملاقات داشتند در حالیکه خود و خانوادههایشان از این موضوع که فردا اعدام میشوند، بی خبر بودند.
اتهام مونا در مدت بازداشت باور به آیین بهاییت بود و بازجویان به او چهار جلسه فرصت داده بودند تا از عقیدهاش بازگردد. آنها همچنین به مونا و دیگر بازداشتشدگان فشار آورده بودند که بیانیهای را در رد آیین بهاییت امضا کنند تا از اعدامشان جلوگیری شود. طبق نوشتهها و اسناد موجود، جزئیات چندانی از دادگاه و اتهامات مونا در دست نیست. گرچه به نظر میرسد که دوبار حکم آزادی مشروط با قرار ۵۰۰ هزار تومانی برای مونا صادر شد ولی با وجود مراجعه مادرش خبری از اجرای آن نشد.
فضای بازداشتها و دستگیری و اجرای حکم در دهه ۶۰ بسیار تاریک و مخفیانه بوده است و بسیاری از خانوادهها و بستگان زندانیان پس از مصاحبههای مسئولان یا قاضی دادگاهها از شرایط و وضعیت عزیزانشان با خبر میشدند. حاکم شرع و مسئول پرونده و رئیس دادگاه انقلاب اسلامی شیراز در همان زمان مصاحبهای با روزنامه «خبر جنوب» انجام میدهد و بیان میکند که متهمان بهایی به دلیل فعال بودن در تشکیلات بهاییان بازداشت شدهاند و رابطه مستقیم یا غیرمستقیم با بیتالعدل دارند که محل استقرار آن در اسرائیل است.
حکم صادر شده برای بهاییانی که در بازداشت به سر میبردند نیز توسط رئیس دادگاه انقلاب اسلامی شیراز در مصاحبهای با روزنامه خبر جنوب اینگونه اعلام میشود: «این افراد که محکوم به اعدام شدهاند از اعضای فعال بهائیت بودند که از شر آنها افراد ساده لوح امان نداشتند و وابستگیشان به شیاطین داخل و خارج، محرز و عنادشان نسبت به اسلام و مسلمین در حد زیادی آشکار بود».
پس از این مصاحبه، خانوادههای بازداشتشدگان تلاش بسیاری جهت آزادی بستگانشان انجام میدهند اما نتیجهای در پی ندارد و پس از چند روز طی اتفاقات و اخبار رسیده، اطلاع مییابند که آنها اعدام شدهاند. مونا کوچکترین عضو در این گروه بود و در آخر کار به او مهلت میدهند که از باور مذهبیاش بازگردد. دستوری که مونا آن را رد میکند و در نهایت حلقآویز میشود.
جسد وی به خانوادهاش تحویل داده نمیشود و مخفیانه همراه دیگر کشتهشدگان بدون برگزاری مراسم و آیینی در قبرستان بهاییان شیراز دفن میشود. قبرستانی که در اردیبهشت ماه ۱۳۹۳ خبر رسید که توسط سپاه پاسداران تخریب شده است. این قبرستان تنها یادمانی است که از اعدامشدگان بهایی در آن سالها به جای مانده بود و گفته میشود که نزدیک به ۹۰۰ نفر از کشتهشدگان و اعضای این اقلیت مذهبی در آنجا به خاک سپرده شدهاند.
مونا در وصیتنامهای که از خود به جای گذاشته است، از باورش به مشیت الهی و سرنوشت میگوید. اعدام او که در سنین نوجوانی واقعهای تکاندهنده برای خانواده و دوستان و جمعیت بهاییان بود، امروزه به یکی از نمادهای مظلومیت این گروه دینی تبدیل شده است.
متن وصیت نامه مونا محمودنژاد از این قرار است:
«الهی به امید تو
مادر عزیزتر از جانم و خواهر مهربانم چه بگویم چه بنویسم از فضل حق که بسیار است و در جمیع احوال شامل حال بندگانش میشود حتی بنده عاجز و ناتوانی چون من که لایق و سزاوار بندگی درگاهش را ندارم.
عزیزان، از دل و جان برایمان دعا بخوانید که در هر صورت راضی به رضای الهی باشیم دل به قضا دربندیم و چشم از غیر دوست در پوشیم و تا جای امکان از عهده شکر الطافش برآییم.
فدایتان شوم، فراموش نکنید که آنچه کند، او کند؛ ما چه توانیم کرد؟ پس باید سر تسلیم در برابر حق فرود آوریم و توکل بر رب رحیم نماییم پس رجا داریم که غم و حزن را به خود راه ندهید و برایمان دعا کنید که محتاج دعاییم.
مونا محمودنژاد»
گفتند یا اسلام یا اعدام مصاحبه با خانواده های مونا محمودنژاد و مهشید نیرومند ,گفتند یا اسلام یا اعدام
فرشته قاضی
"آنها هیچ فعالیت سیاسی نداشتند و فقط به خاطر اعتقادات دینی شان اعدام شدند. به آنها
گفته بودند یا اسلام یا اعدام و آنها در بی خبری خانواده ها اعدام شدند و جنازه هایشان نیز به خانواده ها تحویل داده نشد".
این سخنان خانواده های زنان و دختران بهایی است که 28 خرداد 1362 در شیراز اعدام شدند.اکنون با گذشت 29 سال خانواده های مونا محمود نژاد و مهشید برومند، دو تن از این اعدام شدگان در مصاحبه با "روز" می گویند در انتظار روزی هستند که مسئولان شجاعت اعتراف به اشتباهشان را داشته باشند و رسما بگویند که اشتباه کرده اند.
مونا محمود نژاد (17 ساله)، اختر ثابت (25 ساله)، رویا اشراقی (23 ساله)، سیمین صابری (24 ساله)، مهشید نیرومند (28 ساله)، زرین مقیمی ابیانه (29 ساله)، شیرین دالوند (27 ساله)، طاهره ارجمند (سیاوشی)، نصرت غفرانی (یلدایی) 56 ساله و عزت اشراقی (جانمی) ده زنی هستند که 28 خرداد 62 اعدام شدند. دو روز پیش از آنها 6 مرد بهایی که از بستگان این زنان بودند نیز اعدام شده بودند.
مونا محمود نژاد، دانش آموز دبیرستان بود و در حالی اعدام شد که سه ماه قبل یعنی 22 اسفند 61 پدر او اعدام شده بود. مهشید نیرومند هم در دانشگاه فیزیک خوانده بود و به گفته خانواده اش به کودکان بهایی، آموزه های دینی را درس میداد.
این زنان و مردان متهم به تبلیغ بهائیت در ایران شده و از آنها خواسته بودند از آئین دینی خود دست بردارند.
مهرنوش نیرومند، خواهر مهشید نیرومند در مصاحبه با "روز" میگوید که خواهرش پس از 6 ماه و 20 روز زندان، در 28 خرداد 62 اعدام شده است: "دلیل اعدام خواهرم، اعتقاد او به دیانت بهایی بود ولی بهانه ای که آوردند فعالیت های خواهرم در آموزش آموزه های دینی به کودکان بهایی بود. خواهر من در دانشگاه فیزیک خوانده بود اما به دلیل بهایی بودن مدرک تحصیلی او را ندادند. او به بچه های بهایی درس اخلاق، دعا و مناجات میداد. و همین بهانه دستگیری او بود. شبی که به خانه ما برای بازداشت آمدند خودشان هم گیج بودند چون ما سه خواهر بودیم و نمیدانستند کدام را باید بازداشت کنند. رفتند و دوباره بازگشتند و گفتند همان که فیزیک خوانده بیاید و خواهرم را بردند".
خانم نیرومند می افزاید: "قبل از اعدام از خواهرم و بقیه خواسته بودند که از اعتقادشان دست بردارند. صراحتا گفته بودند در 4 جلسه فرصت دارید مسلمان شوید و سپس آزاد شوید. اگر خواهرم و بقیه مسلمان می شدند آنها را آزاد میکردند. روز قبل از اعدام که ما برای ملاقات رفتیم شنبه بود. ملاقات انگار حالت خداحافظی داشت با اینکه نمیدانستیم میخواهند اعدام کنند. خواهرم گفت مرا بردند و ازمن خواستند که مسلمان شوم اما گفتم من به آئین خودم اعتقاد دارم. از او خواسته بودند 4 بار تکرار کند و او هم تکرار کرده بود برای همین هم اعدام اش کردند."
از خواهر خانم برومند می پرسم بعد از اعدام چطور خبردار شدید و جنازه خواهرتان چه شد؟ می گوید: "روز بعد از ملاقات آنها را اعدام کردند و ما خیلی اتفاقی متوجه این مساله شدیم؛بعد پدرم رفت اما جسدها را تحویل ندادند. گفته بودند همانطور که به درک واصلشان کردیم جسد ها را هم به همان طریق دفن کردیم. انها را با همان لباس های تن شان و بدون هیچ گونه آداب و مراسمی دفن کرده بودند و به ما هم نگفتند کجا دفن کرده اند اما قبرستان خود ما مشخص بود چند میت دفن شده و کجاها خالی بوده. محوطه ای در آنجا را با بولدوزر زیر و رو کرده بودند و همان جا 5 مادر و 7 دختر را با همدیگر دفن کرده بودند."
خانم برومند میگوید که دادگاهی برای خواهرش و بقیه کسانی که با او اعدام شدند تشکیل نشده بود: "هیچ دادگاهی به شکل رسمی نبود. از آنها خواسته بودند مسلمان شوند خواهرم گفته بود ما براساس اعتقادات دینی مان، همه ادیان الهی را قبول داریم اسلام و حضرت محمد را قبول داریم. اما آنها میخواستند او دین خود را نفی کند. می گفتند اگر مسلمان شوید آزادتان میکنیم و روی حرفشان هم بودند چون هر کسی برمیگشت آزادش میکردند. دورانی که خواهرم زندان بود به تمام مراجع قانونی ان موقع مراجعه کردیم تظلم خواهی کردیم ولی خیلی هایشان گفتند به ما مربوط نیست. با اینکه میدانستند خواهر من و بقیه آنها هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشتند. ما براساس اعتقادات دینی مان در فعالیت های سیاسی شرکت نمیکنیم وآنها تنها به دلیل اعتقادات دینی شان اعدام شدند."
خانم محمودنژاد ممکن است توضیح دهید چطور شد مونا بازداشت شد؟ مونا فعالیت خاصی داشت؟
مونا وقتی اعدام شد 16 سال و 8 ماه داشت، او دانش آموز دبیرستان بود و قلم بسیار خوبی داشت. انشاهای خیلی جالبی می نوشت و مدتی بود که با معلم دینی و پرورشی مدرسه شان مشکل پیدا کرده بود. آنها به مونا میگفتند تو از عقاید خودت حرف میزنی. مونا هم میگفت این اعتقاد من است و چرا نباید بتوانم حرف بزنم. یک روز انشایی داشتند با عنوان "اسلام درختی است که ثمره اش آزادی است" مونا هم در این انشا نوشته بود که به من هم اجازه دهید از ثمره آزادی استفاده کنم و بتوانم از اعتقاداتم حرف بزنم. این انشا خیلی خوشایند معلم شان نبوده. مدرسه که تعطیل شد او را نگهداشته بودند و ما را خبر کردند، با پدر و مادرم به مدرسه رفتیم ببینیم چه اتفاقی افتاده. به مونا گفته بودند که تو باید اعتقاداتت را عوض کنی، اعتقادات تو غلط است و درست نیست و... او هم گفته بود توهین نکنید دلیل بیاورید و... آن روز مونا را از مدرسه آوردیم خانه اما زیاد طول نکشید به فاصله چند روز، اول آبان ماه همان سال یعنی سال 61 آمدند خانه و مونا را بازداشت کردند. مادرم کاغذی دست یکی از پاسداران دیده بود که روی آن نام مونا و چند نفر دیگر از بهایی ها بود. البته قبل از اینکه مونا را بازداشت کنند یک فردی مدام او را تعقیب میکرد، مونا هر جا می رفت او هم دنبال مونا بود به نوعی تحت نظر بود اما مونا میگفت من کار خاصی نکرده ام، بیایند تعقیب کنند مشکلی ندارم.
اتهامی که به مونا نسبت دادند چه بود؟ به شما گفتند به چه اتهامی او را بازداشت میکنند؟
نه. آن موقع که اتهام را نمی گفتند. اصلا شرایط آن موقع اینطور نبود. خیلی حالت خاصی داشت آن دهه.
شما چند سالتان بود آن موقع؟ آیا در جریان مسائلی که پیش می آمد بودید؟
من 22 سالم بود، ازدواج کرده بودم و کودکی داشتم که هنوز یکسالش نشده بود. اتفاقا این بچه من در سالن های انتظار و ملاقات راه افتاد و شروع به راه رفتن کرد و چقدر من بغض کردم که چرا این بچه باید چنین جایی راه بیفتد و اولین قدم ها را بردارد. آن موقع پدرم و مونا را با هم بازداشت کردند و من و مادرم شروع به پی گیری کردیم.
بعد از بازداشت مونا و پدرتان شما چه کردید؟ آیا پی گیری هایتان نتیجه و پاسخی داشت؟
رفتیم دفتر امام جمعه شیراز. همه جمع شدیم و نامه تظلم خواهی نوشتیم. گفتیم به ما بگویید برای چی بازداشت شده اند. من رفتم تهران. رفتم مجلس و خواستم که با نماینده شیراز دیدار کنم که قبول نکرد. دفتر آقای بهشتی رفتیم. دفتر آقای منتظری در قم رفتیم،هر جایی که فکر میکردیم رفتیم و اقدام کردیم. تنها پاسخی که به ما میدادند این بود که یک کلمه بگویند ما مسلمان هستیم آزاد می شوند. گفتیم اینها اسلام را قبول دارند. گفتند اینطوری قبول نیست و باید مسلمان شوند. مادرم وقتی آزاد شد می گفت دادستان شیراز آمد و گفت 4 مرحله دارید که مسلمان شوید یا اسلام و یا اعدام.ما هم هر جا که می رفتیم همین را می شنیدیم.
اشاره به آزادی مادرتان کردید. ممکن است توضیح دهید مادرتان چرا بازداشت شد؟
مادرم 24 دی 61 بازداشت شد. در بازجویی ها از بازداشت شدگان می پرسیدند که مثلا با چه کسانی فعالیت میکردید. این توضیح را بدهم که ما کارهای اداری خودمان مثلا در زمینه های ازدواج، کفن و دفن را گروهی انجام میدهیم. مثلا گروهی برای عقد و ازدواج جوان ها بودند و پی گیری میکردند. بچه های ما هم کار سیاسی که نمی کردند بخواهند مخفی کنند آنها فعالیت های روزمره زندگی را میکردند لذا وقتی می پرسیدند با چه کسی در گروه مثلا عقد و الفت بودی بچه ها اسم می بردند. از پدرم پرسیده بودند و او هم گفته بود که خانم من در گروه عقد و الفت است. مادرم که برای پی گیری قضیه پدرم و مونا رفته بود بازجو به او گفته بود که بمان همین جا چند سئوال دارم. مادرم گفته بود من زندانی شما نیستم که بمانم، برای پی گیری وضعیت همسرم و دخترم آمده ام. بازجو گفته بود همین جا بمان الان نامه بازداشتت را می نویسم. در عین ناباوری مادرم همان موقع قرار بازداشت را صادر کرده بود. پنج شنبه بود مادرم گفته بود که خانواده بی خبر هستند و بابد بروم خانه و خبر بدهم که این لطف را در حق او کرده و گذاشته بودند به خانه بیاید و مادرم شنبه خود را معرفی کرد. او بیش از 5 ماه بازداشت بود و 5 روز قبل از اعدام مونا او را آزاد کردند. در واقع حکم مادرم این بود که قاضی شرع به او گفته بود شوهر و دخترت را می کشیم تو را زنده میگذاریم که در عزای آنها زندگی کنی.
گفتید پدرتان همزمان با مونا بازداشت شد. اتهام او چه بود؟
پدرم چون مسلمان بود و خودش به دین بهائی ایمان آورده بود از نظر مسئولان و احکام شرعی آنها حکمش اعدام بود. در عین حال می گفتند او اعتقادات بهایی را تبلیغ میکند. پدرم عضو محفل بود و به همین دلیل اتهام زدند.این توضیح را بدهم که هر سال ما 9 نفر را به صورت انتخابی و با رای گیری انتخاب میکردیم که کارهای جامعه ما را انجام دهند. پدرم هم یکی از این 9 نفر بود که انتخاب شده بود. متاسفانه چون مسئولان شناختی از مسائل جامعه ما نداشتند نفس کلمه محفل یا تشکیلات برایشان مساله بود و فکر میکردند تشکیلاتی هست و کار سیاسی میکند و..
براساس آنچه در خبرها منتشر شده پدر و خواهر شما به فاصله یک یا دو روز اعدام شدند در برخی خبرها هم امده که انها همزمان اعدام شدند. می توانید در این مورد توضیح دهید؟
پدر من 22 اسفند 61 و به همراه دو زندانی بهایی دیگر یعنی طوبی قره قوزلو و رحمت الله وفایی اعدام شد و مونا 28 خرداد 62 به اتفاق 9 زن و دختر دیگر.
شما چگونه از اعدام آنها خبردار شدید؟
درباره پدرم ما 21 اسفند با او ملاقات کردیم. روزهای چهارشنبه ملاقات مردها بود. هیچ خبری نداشتیم فردای همان روز خبر آمد که جسد پدرم در سردخانه دیده شده. با همسرم و دایی ام رفتیم سردخانه و دیدیم که خبر درست است. ما روز شنبه یعنی یک روز قبل از اعدام رفتیم ملاقات. اصلا خبر نداشتیم که میخواهند بچه ها را ببرند و اعدام کنند. به ما اصلا نگفته بودند که آخرین ملاقات است. فقط از جوی که حاکم بود خیلی نگران بودیم که شاید اتفاقات بدی بیفتد. بعدا مادرم که برای پی گیری رفته بود به او گفته بودند ما تا آخرین نفر به مونا مهلت دادیم اما این دختر عوضی کله شق برنگشت و مسلمان نشد.
جنازه ها را به شما تحویل دادند؟
نه. جنازه ها را ندادند. جنازه مردها را اصلا نمیدانیم کجاست. نمیدانیم جنازه پدرم را دفن کردند یا نکردند برخی میگفتند که برای تشریح داده اند به دانشگاه پزشکی شیراز؛ نمیدانیم. اما مونا و بقیه زنان و دختران را برده بودند قبرستان ما که به آنجا گلستان جاوید میگفتیم. یک قطعه زمین است که آنجا دفن کرده اند با همان لباس های تن شان. اما نمیدانم مونا کجای آن قطعه زمین دفن شده.
خانم محمود نژاد از سئوالی که می پرسم پوزش میخواهم اما درباره اعدام شدگان دهه 60 گفته می شود به دختران باکره ای که اعدام می شدند ابتدا تجاوز می شد. یعنی به نوعی آنها را صیغه میکردند و بعد اعدام. درباره مونا چی؟ آیا شما خبری از این موضوع دارید؟
با کمال تاسف برای دختران عزیزی که این اتفاق برایشان افتاده بود باید بگویم که برای دختران بهایی این اتفاق نیفتاد. به دلیل بهایی بودن، آنها را نجس میدانستند و لذا باکره بودن یا نبودنشان فرقی نمیکرد و معتقد بودند اینها به جهنم میروند. لذا این مساله برای آنها اتفاقی نیفتاد.این مساله را یک نفر در پزشکی قانونی آن موقع به یکی از آشناها هم گفته بود که اینها بعد از اعدام باکره بوده اند.
بعد از اعدام چه شد؟ آیا توانستید پی گیری کنید و تظلم خواهی؟
آنها پی گیری می کردند. مدام می پرسیدند چقدر املاک دارید. چی دارید و کجا دارید و... در حالیکه ما فقط یک خانه کوچک داشتیم و چیز دیگری نداشتیم و میگفتیم که واقعا چیزی نداریم که بخواهید مصادره کنید. یعنی اعدام ها که شده بود ولی آنها ول نمیکردند. بعد که تحقیق کردند و دیدند واقعا چیزی نداریم دست از سرمان برداشتند. شرایط هم طوری نبود که ما بتوانیم پی گیری کنیم. قانون حاکم نبود که بخواهیم از حقوق قانونی استفاده کنیم. پدر و خواهرم اعدام شدند و ما هم منتظر روزی هستیم که بگویند اشتباه کردند.
آیا حرف ناگفته ای است که بخواهید مطرح کنید؟
بچه های ما به خاطر اعتقادشان به صلح و وحدت عالم انسانی رفتند؛ آنان می توانستند یک کلمه بگویند که مسلمان هستند و زنده بمانند اما از اعتقاد خود برنگشتند. آنها هیچ کاری نکرده بودند، نه سیاسی بودند نه از خانه شان اسلحه یا مواد مخدر یا چیز دیگری پیدا کرده بودند. آنان را اعدام کردند و آرزوی من این است که مسئولان با وجود اینکه میدانم که میدانند که اشتباه کرده اند این شهامت را داشته باشند و بگویند که اشتباه کردند. خودشان هم میدانند اگر اجازه دهند افراد بهایی به این مملکت خدمت میکنند بدون هیچ چشمداشتی؛آرزوی ما پیشرفت این مملکت است. امیدوارم هموطنان از ما فاصله نگیرند؛ ما نه از آسمان افتاده ایم نه از زمین بلکه هم وطن آنها هستیم. شادی هایمان، غم ها و دردهایمان مثل هم است و دغدغه مان آبادی این مملکت است. ما میخواهیم در کشور خودمان راحت زندگی کنیم. چیز زیادی نمیخواهیم.