۱۳۹۷ دی ۱۵, شنبه

ميان پيمبران جدائی ننهيم



ميان پيمبران جدائی ننهيم ، چون خواست همه يکی است و راز همگی يکسان . جدائی و برتری ميان ايشان روا نَه . پيمبر راستگو خود را به نام پيمبر پيشين خوانده . پس چون کسی به نهان اين گفتار پی نبرد به گفته‌های نا شايسته پردازد .
دانای بينا را از گفته او لغزش پديدار نشود . اگر چه پيدايش ايشان در جهان يکسان نه و هر يک به رفتار و کردار جداگانه پديدار و در ميان ، خُردی و بزرگی نمودار ولی ايشان مانند ماه تابان است ، چنانچه او هر گاهی به نمايش جداگانه پديدار با آنکه هيچ گاهی او را کاهش و نيستی نه .پس دانسته شد که اين نه بيشی و کمی است . ولی جهان ناپايدار شايستهء اينگونه رفتار است . چه هر گاه که خداوند بي مانند پيمبری را به سوی مردمان فرستاد به گفتار و رفتاری که سزاوار آن روز بود نمودار شد .
حضرت بهاءالله
آيات الهى جلد ۱ ص332

فک پلمب محل کسب ۲۲ شهروند بهایی در ارومیه پس از هجده ماه

خبرگزاری هرانا – حکم فک پلمب محل کسب ۲۲ شهروند بهایی در ارومیه پس از حدود یک سال و نیم به دستور شورای تامین استان آذربایجان غربی و مصوبه شورا صادر شد. پلمب محل کسب این شهروندان طی ماه‌های تیر و مرداد سال گذشته صرفا به دلیل بستن کوتاه مدت محل کسب خود در یکی از مناسبت های مذهبی آیین بهایی صورت گرفته بود. محروم کردن بهاییان از فعالیت های اقتصادی از جمله اشکال فشار بر پیروان این اقلیت مذهبی است که در سالهای اخیر روند رو به افزایشی داشته است.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، امروز شنبه ۱۵ دی‌ماه ۹۷، دستور فک پلمب محل کسب ۲۲ شهروند بهایی در ارومیه پس از حدود ۱۸ ماه صادر شد.
در حالی که در تاریخ ۲۵ مرداد ۹۷، دادخواهی این شهروندان بهایی در ارومیه در دیوان عالی اداری بررسی شد و رای دادگاه بر عدم استماع دعوا صادر و به خواهان ابلاغ شده بود یک منبع نزدیک به این شهروندان به گزارشگر هرانا گفت: “حکم فک پلمب محل کسب این شهروندان سرانجام امروز پس از حدود ۱۸ ماه به دستور شورای تامین استان و مصوبه شورا صرفا با امضای تعهد قانونی مصوب ۲ دی‌ماه ۹۷ شورای تامین استان صادر و ابلاغ شده است”.
این شهروندان که پیگیر حقوق قانونی خود بودند در طی فرآیند پیگیری دست کم ۵ بار از امضا کردن تعهداتی که آن را فراقانونی و مغایر با حقوق شهروندی خود می دانستند سر باز زدند. نهایتا با همخوانی متن تعهد قانونی مصوب شورای تامین با قوانین کشور و حقوق شهروندی افراد این مهم مورد پذیرش شهروندان بهایی مورد اشاره این گزارش قرار گرفت تا بدین وسیله راه فک پلمب اماکن کسب آنها هموار شود.
تعدادی از اماکن کسب امروز بازگشایی شد و بازگشایی تعدادی دیگر به دلیل پایان وقت اداری امروز به فردا موکول شد.
لازم به یادآوری است در بازه زمانی مورخ ۲۸ تیرماه تا اواسط مردادماه سال ۹۶ اماکن کسب فیروز لطیفی، عرفان سمندری، آرمان نوروزی، الهام عبدی، علی لطیفی، ناصر پناهی و آقای درگاهی (واحدهای صنفی پوشاک)، محمدعلی درختی (واحد صنفی کلیدسازی)، وهاب مقدم (واحد صنفی لوازم کادویی کریستال)، نوید مرغی ( واحد صنفی لوازم خانگی)، سیاوش عبدی و سیامک عبدی ( واحد صنفی لوازم عکاسی)، فردین اغصانی( واحد صنفی تعمیر لوازم خانگی)، فریدون اغصانی (سوپرمارکت)، عین الله اقدسی (واحد صنفی لوازم یخچال)، چنگیز شاه محمدی (واحد صنفی اسباب بازی فروشی)، ساسان کریمی و بنیان مقصودی (واحد صنفی قطعات خودرو)، قربان نجف زاده و شهاب نجف زاده (واحد صنفی تولید لوازم یدکی ماشین لباس شویی)، کیکاووس درگاهی (واحد صنفی تاسیسات) و آقای سلیمانی (نام اول نامعلوم – واحد صنفی فروش لوازم خانگی) در شهر ارومیه پلمب شده شده بود.
این خبرگزاری ۲۸ آبان ماه سال جاری گزارش مفصلی از فشار بر جامعه بهایی و بازداشت شهروندان باورمند به این آیین منتشر کرده بود. بر اساس این گزارش شهروندان بهایی در شهرهای مختلف کشور از ابتدای سال جاری تاکنون با موج جدیدی از فشار و نقض آشکار حقوق بشر روبه‌رو بوده‌اند. محروم شدن دست کم ۵۸ تن از دانشجویان بهایی طی کنکور سراسری سال جاری از ادامه تحصیل، اخراج حداقل ۱۱ دانشجوی بهایی در مقاطع مختلف از دانشگاه‌ها، ممانعت از فعالیت اقتصادی و اخراج دستکم ۶ تن از شهروندان بهایی از محل کار شخصی یا شرکت‌های خصوصی، احضار و بازداشت ۷۲ تن از شهروندان بهایی توسط نیروهای امنیتی، محکومیت ۲۴ شهروند بهایی به تحمل ۴۶ سال حبس و ۹ سال تبعید، ارائه گسترده محصولات اصطلاحاً فرهنگی و رسانه‌ای در راستای بهایی‌ستیزی، پلمب شدن و تداوم پلمب محل کسب بسیاری از شهروندان بهایی، تخریب قبور و ممانعت از دفن شهروندان بهایی در آرامستان‌های بهاییان در شهرهای مختلف تنها قسمتی از افزایش فشار بر شهروندان این جامعه از ابتدای سال جاری تا روز ۲۸ آبان‌ماه بوده است.
شهروندان بهایی بر اساس باور دینی خود اماکن کسب خود را به هدف اجرای مناسک مذهبی تعطیل می‌کنند. اما دستگاه‌های انتظامی و امنیتی علیرغم حقوق مشخص قانونی و شهروندی افراد در عمل به باورهای دینی خود و نحوه مدیریت اماکن تجاری خود، به پلمپ اماکن کسب آنان اقدام می کنند.
اقدام به پلمب مراکز صنفی شهروندان بهایی در حالی انجام می‌شود که براساس بند ب ماده ۲۸ قانون نظام صنفی، صاحبین واحد صنفی می‌توانند تا سقف ۱۵ روز در سال واحد صنفی خود را بدون اطلاع اتحادیه تعطیل نمایند.
پلمب اماکن کسب بهاییان در ایران در حالی ادامه دارد که شهیندخت مولاوردی دستیار ویژه رییس‌جمهور در امور حقوق شهروندی ۱۲ آذرماه سال جاری در گفتگو با رسانه ها گفت که “راجع به پلمپ اماکن تجاری و ممانعت از فعالیت بهایی‌ها، استعلاماتی از معاونت حقوقی رئیس جمهور شده است و این بحث را از طریق حقوقی پیش می‌بریم تا راهکاری برای موضوع بیابیم

شمار شهروندان بهایی بازداشت شده در اصفهان به چهار تن رسید

خبرگزاری هرانا – در ادامه بازداشت شهروندان بهایی در اصفهان، ساعتی پیش یک شهروند بهایی دیگر به نام “محسن مهرگانی” نیز توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. از ساعات اولیه صبح امروز دستکم ۴ شهروند بهایی در اصفهان بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شده اند.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، امروز شنبه ۱۵ دی‌ماه ۹۷، محسن مهرگانی، شهروند بهایی ساکن اصفهان توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شد.
با بازداشت محسن مهرگانی شمار شهروندان بهایی بازداشت شده روز جاری در اصفهان به ۴ نفر رسیده است.
از دلایل بازداشت و محل نگهداری این شهروندان تا زمان تنظیم گزارش اطلاع دقیقی در دست نیست.
صبح امروز هرانا در گزارشی از بازداشت سه شهروند بهایی دیگر در این شهر به نام‌های “منوچهر رحمانی، فرزاد همایونی و سهراب نقی پور” خبر داده بود.
لازم به ذکر است فرزاد همایونی و سهراب نقی پور به همراه سه شهروند بهایی دیگر در فروردین ماه سال گذشته بازداشت و مدتی بعد با قرار وثیقه و تا پایان مراحل دادرسی آزاد شده بودند.
همچنین منوچهر رحمانی و محسن مهرگانی نیز پیشتر در بهمن ماه سال ۹۵ توسط نیروهای امنیتی بازداشت و در اردیبهشت ماه ۹۶ با قرار وثیقه آزاد شده بودند.
هرانا در تاریخ ۲۸ آبان ماه سال جاری گزارش مفصلی از فشار بر جامعه بهایی و بازداشت شهروندان باورمند به این آیین منتشر کرده بود. بر اساس این گزارش شهروندان بهایی در شهرهای مختلف کشور از ابتدای سال جاری تاکنون با موج جدیدی از فشار و نقض آشکار حقوق بشر روبه‌رو بوده‌اند. محروم شدن دست کم ۵۸ تن از دانشجویان بهایی طی کنکور سراسری سال جاری از ادامه تحصیل، اخراج حداقل ۱۱ دانشجوی بهایی در مقاطع مختلف از دانشگاه‌ها، ممانعت از فعالیت اقتصادی و اخراج دستکم ۶ تن از شهروندان بهایی از محل کار شخصی یا شرکت‌های خصوصی، احضار و بازداشت ۷۲ تن از شهروندان بهایی توسط نیروهای امنیتی، محکومیت ۲۴ شهروند بهایی به تحمل ۴۶ سال حبس و ۹ سال تبعید، ارائه گسترده محصولات اصطلاحاً فرهنگی و رسانه‌ای در راستای بهایی‌ستیزی، پلمب شدن و تداوم پلمب محل کسب بسیاری از شهروندان بهایی، تخریب قبور و ممانعت از دفن شهروندان بهایی در آرامستان‌های بهاییان در شهرهای مختلف تنها قسمتی از افزایش فشار بر شهروندان این جامعه از ابتدای سال جاری تا روز ۲۸ آبان‌ماه بوده است.
شهروندان بهایی در ایران از آزادی‌های مرتبط به باورهای دینی محروم هستند، این محرومیت سیستماتیک در حالی است که طبق ماده ۱۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده ۱۸ میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی هر شخصی حق دارد از آزادی دین و تغییر دین با اعتقاد و همچنین آزادی اظهار آن به طور فردی یا جمعی و به طور علنی یا در خفا برخوردار باشد.
بر اساس منابع غیررسمی در ایران بیش از سیصد هزار نفر بهایی وجود دارد اما قانون اساسی ایران فقط اسلام، مسیحیت، یهودیت و زرتشتی گری را به رسمیت شناخته و مذهب بهاییان را به رسمیت نمی‌شناسد. به همین دلیل طی سالیان گذشته همواره حقوق بهائیان در ایران به صورت سیستماتیک نقض شده است.

شاهزاده خانم ایرانی و حضرت طاهره

شاهزاده خانمی بود ایرانی به اسم شمس جهان خانم. او نوۀ فتحعلی‌شاه قاجار و از منسوبین شاه حاکم بر مملکت بود. او به دین علاقه داشت و سفری هم برای حج به مکه رفته بود. به علّت این سفر زیارتی به او حاجیه خانم هم می‌گفتند. او مطالبی را دربارۀ طاهره و اشعارش شنیده بود و خودش هم گاهی اشعاری می‌نوشت؛ بسیار مشتاق بود که طاهره را ببیند. شنیده بود که طاهره در منزل کلانتر طهران زندانی است.
شاهزاده خانم، در کتاب شعری که بعدها نوشت، ملاقاتش با طاهره را توصیف کرد. او نوشت که یک روز با ندیمه‌اش قصر را ترک کرد و وانمود نمود که قصد قدم زدن و پیاده‌روی دارد. آنها به باغ منزل کلانتر رسیدند و وارد شدند؛ حاجیه خانم تدریجاً به بنایی که طاهره در طبقۀ دومش زندانی بود نزدیک شد.وقتی به بنا رسید رو به آسمان کرده به خدا گفت، "خدایا اگر این امر حقّ است، کاری کن طاهره جلو بیاید و بگذارد که او را ببینم."
او می‌نویسد، "به محض این که اینطور دعا کردم، پنجرۀ طبقۀ بالا ناگهان باز شد و طاهره، چون آفتاب تابان، بیرون را نگاه کرد و مرا صدا زد و گفت، «چه می‌خواهید، شاهزاده خانم؟»
"آنقدر تعجّب کرده بودم که آرام و با متانت به او خیره شدم؛ بعد زدم زیر گریه. او لبخندی زد و بعد خندید. این کار او عمیقاً روی من تأثیر گذاشت. عجیب به نظرم می‌آمد که من، شاهزاده خانم و کاملاً آزاد، وارد این باغ بشوم و گریه کنم و او زندانی در اطاقی کوچک بخندد.
"گفتمش، «ای بانو، مایلم بدانم که چرا محبوسید؟» او جواب داد، «چون حقیقت را بیان کرده‌ام. چرا اولاد رسول‌الله به اسارت افتادند؟ چون آنها هم به حقیقت تکلّم کردند.»
پرسیدم، «حقیقت چیست؟» جواب داد، «قطب حقیقت در عالم ظاهر شد و او را کشتند.»
پرسیدم، «مقصود شما همان کسی است که در تبریز کشتند؟» جواب داد، «بله؛ او موعود بزرگوار ما بود؛ موعود شما و من بود و آنها او را به شهادت رساندند.»
"بعد پرسیدم، «کسانی که در قلعۀ طبرسی بودند چه کسانی بودند؟»
"گفت، «آنهانیز مؤمنین به او بودند.»"
شاهزاده خانم سپس می‌نویسد، "در این نقطه از مکالمات ما ناگهان سربازان صدای مرا شنیدند و شتابان به باغ آمدند؛ امّا قبل از آن که من متوجّه نزدیک شدن آنها بشوم، طاهره مرا ندا داد که، «ای شاهزاده خانم، برو، مبادا مبتلا به مشکلات شوی» و پنجره را بست و ناپدید شد. بعد فرّاشان کلانتر به سوی من آمدند و گفتند، «شما اینجا چه می‌کنید، بانو؟»"
"خشمگین و آزرده خاطر از آنها جواب دادم، «برای قدم زدن آمده‌ام.»
"اگرچه آنها از مقصود من خبر داشتند با این همه، از روی احترام، فقط جواب دادند، «بسیار خوب؛ حالا که قدم زدن شما تمام شده، لطفاً اینجا را ترک کنید.»
"چندین روز بعد از این رویداد گریستم و گریستم و مشتاق بودم دیگربار این بانوی زندانی را ببینم، تا آن که خداوند دعای مرا اجابت کرد و طاهره را مجدّداً در مراسم ازدواج پسر کلانتر دیدم."
موقعی که طاهره در منزل کلانتر محبوس بود، یکی از پسران کلانتر با دختر جوانی ازدواج کرد. شب عروسی، وقتی شاهزاده‌خانم‌ها و بانوان درباری در منزل کلانتر مجتمع شده بودند، یکی از بانوان عائلۀ سلطنتی گفت، "دیدن بانوی بهائی[1] که اینجا زندانی است، جالب خواهد بود." تمامی بانوان طبق میل او رفتار کردند و تقاضای ملاقات با او را مطرح کردند. بالاخره، پیامی برای کلانتر فرستادند و از او تقاضا کردند اگر با ملاقات آنها با زندانی مزبور موافقت کند، باعث مسرّت خواهد شد و بهترین هدیۀ عروسی خواهد بود.
آنها ترتیبی دادند که حضرت طاهره را از زندان به اطاقی آوردند که مراسم عروسی برپا بود. یکی از شاهزاده‌خانم‌ها او را چنین توصیف کرد، "وقتی او را دیدم قلبم مملو از مسرّت شد. وقتی طاهره وارد اطاق شد، چقدر زیبا و متین بود، و زمانی که دهان باز کرد و سخن آغاز نمود چنان با قدرت صحبت می‌کرد که ما در آن اطاق تدریجاً به او روی آوردیم و به سخنان او گوش می‌کردیم و جشن و عروسی را به کلّی از یاد بردیم." او با شور و اشتیاق بسیار صحبت می‌کرد و اکنون احزانش را در قالب داستان‌ها بیان می‌کرد به طوری که بانوان حاضر می‌گریستند، و دیگربار برای آنها داستان‌هایی تعریف می‌کرد که می‌خندیدند و موقعی که از این سوی به آن سوی اطاق گام بر می‌داشت، اشعارش را با چنان زیبایی و ظرافتی ترنّم می‌کرد که همه متحیّر مانده بودند. هیچیک از بانوان حاضر مایل نبود کلامی راجع به جشن و سرور ازدواج بشنود؛ بلکه به جای آن تقریباً تمام شب را به سخنان طاهره گوش می‌کردند. در نتیجۀ تجربۀ آن شب بسیاری از بانوان مزبور، که شاهزاده خانم، حاجیه خانم، یکی از آنها بود در زمرۀ پیروان ثابت قدم امرالله در آمدند.
از این شب تمامی بانوان خانوادۀ کلانتر تعلّق غریبی به طاهره پیدا کردند. آنهااز کلانتر اجازه گرفتند که او به جای آن که در اطاق کوچک درون باغ باشد، در خانه با آنها زندگی کند. او را به منزل آوردند و ارتباطی نزدیک با بانوان منزل یافت. یکی از خدمتکاران در خانۀ کلانتر بعدها بیان کرد که طاهرۀ زندانی چنان محبّت، عظمت، قدرت و جلالی از خود به سوی همه ساطع می‌کرد که همه، اعم از بانوان یا خدمۀ منزل، آنقدر به او علاقه یافتند که حاضر بودند جان فدایش کنند.
چند سال بعد، شاهزاده خانم، حاجیه خانم، شنید که یکی از پسران میرزا بزرگ، پدر حضرت بهاءالله، که وزیر دربار شاه ایران بود، رهبر نهضت بابیه شده است، امّا نمی‌دانست کدام یک از پسران ایشان. او از یکی از دوستانش سؤال کرد که به اشتباه میرزا یحیی ازل را معرفی کرد [که نابرادری بیوفای ایشان بود].
مدّت ده سال شاهزاده خانم صبر کرد و همواره مترصّد بودکه این پسر میرزا بزرگ جانشین باب شود و بسیار مشتاق بود او را ببیند. بالاخره سفری به کربلارفت و سر راه خود، وارد بغداد شد. در آنجا به تفحّص پرداخت که میرزا یحیی ازل را بیابد که خانه‌اش را نشانش دادند.
دوستی را با دعوتی نزد او فرستاد و گفت مایل است یک ساعتی با او گفتگو کند. وقتی میرزا یحیی نام شاهزاده خانم را شنید سخت هراسان شد و گفت، "این بانو از خاندان سلطنت است و سبب دردسر ما خواهد شد. به او هیچ اطّلاعی ندهید و اجازه ندهید اینجا برای ملاقات با من بیاید."
وقتی این موضوع به آگاهی شاهزاده خانم رسید، حیرت کرد و گفت، "اگر این مرد همان شخصی باشد که من شنیده‌ام، پس چگونه است که پی به اشتیاق من و محبّت من به امر الهی نبرده است."
دیگربار پیامی برای او فرستاد و گفت، "قول می‌دهم به شما خیانت نکنم و به احدی نگویم. شما قول مرا بپذیرید. فقط می‌خواهم مدّت کوتاهی شما را ببینم زیرا شما فرستادۀ خدا هستید."
میرزا یحیی از این جواب بیشتر مندهش شد و گفت، "ابداً نگذارید او به اینجا بیاید."
شاهزاده خانم از این جواب خشمگین شد و تصمیم گرفت به ایران برگردد و به عقاید پیشین خویش که به او تعلیم داده بودند روی آورد. ناگهان، یکی از خدمۀ حضرت بهاءالله نزد او آمد و گفت، "افسرده و غمگین مباشید. نور حقیقت در جای دیگر است. آن کس که شما در جستجوی او هستید برادر ازل است؛ ایشان مرا فرستادند تا شما را دعوت کنم فردا به دیدنشان بیایید."
شاهزاده خانم بسیار مسرور شد و تمام شب را به دعا گذراند و به درگاه خدا گریست و به انتظار دمیدن روز نشست. او با خود چنین استدلال می‌کرد، "فرضاً فردا بروم و قادر نباشم سؤالاتی را مطرح کنم که سبب پریشانی من شده است؛ بهتر است آنها را بنویسم." بنابراین تمامی سؤالاتش را روی کاغذ نوشت و زیر بالش خود نهاد تا روز بعد آماده باشد که مطرح کند.
روز بعد، صبح زود، خادم حضرت بهاءالله نزد او آمد و گفت، "حضرت بهاءالله از شما دعوت می‌کنند که تشریف بیاورید و سؤالات خود را نیز بیاورید."
شاهزاده خانم تعجّب کرد و با خود اندیشید، "چه کسی به بهاءالله گفته است که من سؤال دارم؟" مُدام با خود می‌گفت، "این باید شخص واقعی باشد نه ازل."
با قالب ذهنی کاملاً جدیدی، شاهزاده خانم به بیت حضرت بهاءالله رفت و سؤالاتش را با خود برد. وقتی وارد شد، حضرت بهاءالله داخل منزل مشی می‌فرمودند. لحظه‌ای که آن جمال مبین را مشاهده کرد، به زانو افتاد.
حضرت بهاءالله جلو آمدند و او را بلند کردند و تشویق فرمودند و گفتند، "مضطرب مباش؛ همه چیز به روال مطلوب است." شاهزاده خانم از شدّت مسرّت می‌گریست و بدون هیچ تأمّل و درنگی حقانیت ایشان را پذیرفت و حتّی گفت، "شما خود خدا هستید." حضرت بهاءالله جواب دادند، "خیر، استغفرالله. خداوند به مراتب فراتر از این هیکل است." شاهزاده خانم گفت، "اگر خدا نیستید پس چه کسی به شما گفت من افسرده‌ام و قصد دارم به ایران مراجعت کنم و سؤالاتی دارم که مطرح کنم؟"
حضرت بهاءالله فرمودند، "خیر من خدا نیستم، امّا خدا این موارد را به من گفت." قبل از آن که شاهزاده خانم نگاهی به سؤالاتش بیاندازد، حضرت بهاءالله شروع به جواب دادن به سؤالاتی نمودند که او نوشته بود.
این داستان را خود شاهزاده خانم، به خطّ خویش، در دفتر خاطراتش نوشته است.
بعد از مدّتی شاهزاده خانم از حضور ایشان مرخّص شد. حضرت بهاءالله به او قول دادند که دیگربار با هم ملاقات داشته باشند. او امیدوار بود حضرت بهاءالله را در ادرنه ببیند، امّا نتوانست چنین کند. بالاخره، بعد از ده سال، او حضرت بهاءالله را در عکّا ملاقات کرد. او تمامی اموالش را فروخت تا بتواند هزینۀ این سفر را تأمین کن و با مردی خارج از طبقه و رتبۀ اجتماعی خود ازدواج کرد تا بتواند برای ملاقات با حضرت بهاءالله به عکّا برود.
در شرق، در آن ایّام، اگر شاهزاده خانمی با تاجری ازدواج می‌کرد امر خارق‌العاده‌ای تلقّی می‌شد زیرا او از رتبه و مقامش صرف نظر کرده بود. امّا این شاهزاده خانم آنقدر شیفتۀ امرالله بود که با یکی از بهائیان به نام حاجی صادق کاشانی ازدواج کرد و هزینۀ سفر هر دو نفر به عکّا را شخصاً پرداخت کرد. (ترجمه – شرح این داستان در نجم باختر، سال 14، آوریل 1923 آمده است)

الواح حضرت بهاءالله: لوح شکّر شکن

معلوم آن جناب باشد که یکی از معتکفین آن ارض که مشغول به زُخرُف دنیا است و از جام رحمت، نصیبش نه، و از کأس عدل و انصاف بهره اش نه و در لحظه ای این بنده را ندیده و در مجمعی مجتمع نشده و ساعتی مؤانست نجسته، قلم ظلم را برداشته و به خون مظلومان رقم کشیده.
فَطوغاً لِقاضٍ اَتی' فِی حُکمِهِ عَجَباً
اَفتی' بِسَفکِ دَمی فیِ الحِلِّ وَ الحَرَمِ
و بعضی حرفهای بی معنی هم به جمعی گفته و در همین روزها به شخص معروف، بعضی مقالات از ظنونات خود بیان نموده و آن شخص این دو روزه به طهران رفته با دفتری حکایت و کتابی روایت.
آنچه در دل دارد از مکر و رموز
پیش حق پیدا و رسوا همچو روز
همۀ این مطالب معلوم و واضح است و بنای آن هم مکشوف و محقّق. از این بنده اگر کتمان کنند از حضور لا یَغرُبُ عَن عِلمِهِ مِن شَیءِ چگونه مستور ماند و ندانستم که آخر به کدام شرع، متمسّکند و به چه حجّت مستدلّ. این بنده که مدتی است بالمَرّه عُزلت جسته ام و خلوت گزیده ام. در از آشنا و بیگانه بسته ام و تنها نشسته ام. این حسد از چه احداث شد و این بغضاء از کجا هویدا گشت و معلوم نیست که به آخر خیر برسند و کام دل حاصل نمایند. اگر چه ایشان به هوی' سالکند این فقیر به خیط تُقی' متمسّک و انشاءالله به نور هُدی' مُهتدی.
کدورتی از ایشان ندارم و غلّ در دل نگرفته ام به خدا واگذاشتم و به عُروۀ عدل، تشبّث جسته ام. بعد از حصول مقاصد ایشان، شاید از حمیم جحیم، مشروب شوند. از نار غضب الهی مرزوق. زیرا که حاکم مقتدر در میان است و از ظلم، البتّه نمی گذرد.
آخر باید یک مجلس ملاقات نماید و بر امور مطّلع شود تا بر ایشان مبرهن گردد آن وقت حکم جاری کند قضی' و امضی'. دست ظنون ایشان کوتاه است و شجر عنایت الهی به غایت بلند. تا زمان آن نرسد، هیچ نفسی را بر ما قدرتی نیست و چون وقت آمد به جان مشتاقیم و طالب. نه تقدیم یابد و نه تأخیر. اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعون. اِن یَنصُرُکُم اللهُ فَلا غالِبَ لَکُم وَ اِن یَخذُُلکُم فَمَن ذا الّذی یَنصُرُکُم مِن بَعدِهِ اِلی آخر. وَ السّلامُ عَلی مَن اتّبِعَ الهُدی.
مأخذ: دریای دانش، مجموعه الواح حضرت بهاءالله، صص 147-154