۱۳۹۶ تیر ۳, شنبه

رهبریت بانوان در دیانت مقدس بهائی :

دیانت بهائی ، بدلیل زمان و عصر ظهور و وجود رگه های بسیار قوی روشنگرائی و روشنفکری در تعالیم خود ، از رهبری زنان ( بانوان ) برخوردار بود. تا ظهور دیانت بهائی ، جامعه انسانی و به طبع آن مکاتب سیاسی ، اجتماعی و دینی اگر نگوئیم هیچ بلکه بسیار ضعیف و بطور استثناء ، هیچگاه رهبری زنان را که نیمی از بشریت بود به رسمیت نشناخته بود.
دیانت بهائی از زمان پیدایش وظهور ، حتی در ریشه های روحانی خود یعنی " بابیت " ، به زنان جامعه ارزش و حرمت و بهای شایسته ای راکه سزاوار آن بودند عنایت نمود.
۱_بهائیه خانم :
اگر جناب طاهره برجسته ترین زن در دوره بابی بود در دور بهائی بانوئی با نام بهائیه خانم دختر حضرت بهاء الله این موقعیت را داشت. حضرت ولی امرالله ایشان را بعنوان " قهرمان ممتاز امر بهائی " ستوده اند.بعد از صعود جانگداز حضرت عبدالبهاء " روحی له الفداء " تا زمان آماده شدن حضرت ولی امرالله - که در آنزمان بسیار جوان بودند - جهت اداره جامعه بزرگ و گسترده بهائی ، حضرت بهائیه خانم زعامت جامعه را بر عهده گرفتند تا از تشتت و پراکندگی جلوگیری نمایند و تا لحظه اعلام الواح وصایای حضرت عبدالبهاء در وحدت جامعه فعال بودند. ایشان در آنزمان هفتاد سال داشتند و در اداره امور جامعه و عائله بزرگ حضرت بهاء الله بسیار مدیر و 
۲_امةالبهاء روحیه خانم 
(۸ اوت ۱۹۱۰ – ۱۹ ژانویه ۲۰۰۰)
نام اصلی ایشان مری ساترلند ماکسول بود که در نیویورک به دنیا آمد ولی در مونترال کانادا بزرگ شد. او همسر شوقی افندی بود، کسی که از ۱۹۲۱ تا ۱۹۵۷ میلادی ولایت امر آئین بهائی را به عهده داشت. مری ماکسول توسط شوقی افندی به مقام ایادی امرالله منصوب شد و نقش مهمّی را در سرپرستی جامعهٔ بهائی بین سالهای ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۳ میلادی ایفا نمود.
او از نوجوانی ناطقی برجسته بود و غالباً علیه تعصّب و نژادپرستی سخنرانی می‌کرد. همچنین از جوانی نویسنده‌ای توانا بود و تألیفاتی از او به چاپ رسیده است مانند : از جمله «نسخه‌ای برای زندگی» و «گوهر یکتا».
پس از درگذشت شوقی افندی در سال ۱۹۵۷ میلادی، برای بهائیان او تنها بازماندهٔ منصوب به خاندان حضرت عبدالبهاء محسوب می‌شد. حضرت عبدالبهاء فرزند ارشد حضرت بهاءالله بنیانگذار آئین بهائی و همچنین جانشین وی از ۱۸۹۲ تا ۱۹۲۱ میلادی بود.

قطعنامۀ شورای شهر کمبریج:


از آنجا که 21-22 اکتبر 2017 دویستمین سالگرد تولّد بهاءالله، بانی امر بهائی، را رقم می‌زند؛ و
از آنجا که بهاءالله پیروان جمیع ادیان را به تعاون و تعاضد و دوستی فرا خوانده، در حالی که نفرت و تعصّب مذهبی همچنان به خشونت، ظلم و ستم، و تروریسم دامن می‌زند؛ و
از آنجا که بهاءالله بر برابری حقوق زنان و مردان صحّه گذاشته، در حالی که ظلم و ستم نسبت به زنان همچنان بسیاری از جوامع را از ترقّی و پیشرفت باز داشته؛ و
از آنجا که بهاءالله تعلیم داده که عالم انسانی یک خانواده است و طالب از بین رفتن نژادپرستی و تعصّب نژادی شده، در حالی که نژادپرستی هنوز به صورت شرارت مستمرّ باقی مانده؛ و
از آنجا بهاءالله لزوم تعلیم و تربیت عمومی برای پیشرفت جوامع را اعلام کرده، در حالی که دسترسی عمومی به تعلیم و تربیت هنوز حاصل نشده؛ و
از آنجا که بهاءالله افراط و تفریط در فقر و ثروت را منع و طالب کاهش فاصله این دو شده، در حالی که میلیاردها نفر هنوز در فقر و مشقّت به سر می‎برند و بخش اعظم ثروت عالم در دست معدودی نخبگان قرار دارد؛ و
از آنجا که بهاءالله رهبران جهان را به ترک مخاصمت و رقابت ملّی‌گرایانه و ایجاد نظام امنیت جمعی دعوت کرده، در حالی که قصور در این امر سبب وقوع دو جنگ جهانی، منازعات متعدّد دیگر، و تجارت حجیم جهانی تسلیحات گشته؛ و
از آنجا که فاصلۀ وسیع بین این آرمان‌ها و وضعیت جهانی مستلزم آن است که پیروان جمیع ادیان و سایر مردمان فراتر از تعصّبات کوته‌نظرانه قیام نمایند و برای تفاهم و صلح بین انسان‌ها با یکدیگر همکاری نمایند، بنابراین
رأی این شورا بر آن قرار گرفت که، شهر کمبریج، در تصدیق اهمّیت این دویستمین سالگرد، کلّیه شهروندان را تشویق و ترغیب نماید که برای تحقّق اصول صلح، عدالت، و وحدت نوع بشر که بهاءالله ترویج نموده، تلاش نمایند.

ما ذات را تنها از طریق صفات می‌توانیم بشناسیم

آموزه‌های بهایی می‌گوید، هرچیزی که آن‌را از طریق حواسمان درک می‌کنیم، نشانه‌ها و صفاتی، از یک ذات ناشناخته را آشکار می‌سازد.
آیا این به معناست که هرچیزی که وجود دارد، منعکس‌کنندۀ صفات خداوند است؟ در برخی سطوح، بله، اما با این حال تفاوت زیادی بین آن‌چیزی که خداوند خلق کرده‌است و آنچه که انسان ممکن است با مخلوقات خدا انجام دهد، وجود دارد.
ما انسان‌ها می‌توانیم فکر کنیم و در زندگی از عقل و منطق خود استفاده کنیم. این قدرت که به انسان‌ها داده شده است، هدیۀ خداوند است و به هیچ یک از مخلوقات دیگر خداوند این قدرت داده نشده است، و این موضوع یکی از دلایلی است که نشان می‌دهد چرا انسان مظهر خداوند می‌باشد. با این حال، تشخیص و تصدیق اینکه کمال خدا مستقیماً در آنچه که انسان با مخلوقات خدا انجام می‌دهد ظاهر می‌شود، کمی سخت به نظر می‌رسد؛ چرا که ممکن است انسان‌ از مخلوقاتی که در ذات خود زیبا و بی‌ضرر بوده اند، چیزهای زشت و مضر بسازد.
بنابراین آزادیِ انتخاب ما، نشانه‌ای از خدا است. اما هر یک از انتخاب‌های ما، لزوما در ذات خود نشانه‌هایی از ذات خدا نیستند، چرا که ممکن است این انتخاب‌ها ما را به خداوند نزدیک یا دور کند. پس اگر عملی، باعث دوری ما از خداوند شود، نسبت به عملی که در همان سطح ما را به خدا نزدیک می‌کند، نمی‌تواند به یک اندازه منعکس کنندۀ صفات خداوند باشد.
تقریباً در هر فرهنگ و تمدنی، انسان‌ها به یک قدرت الهی اعتقاد داشتند و در بسیاری از موارد، اعتقاد به آن قدرت الهی را آن قدر پرورش دادند تا آنجا که به وجود آمدن هر پدیدۀ متحرک طبیعی و تجربه‌های انسانی را نیز به آن ربط می‌دادند. فلسفۀ الهی یا ایدئالیسم، قطعاً به وجود روح در هر موجودی تاکید دارد – مواد آلی، گیاه، حیوان، انسان، پیامبران، زندگی پس از مرگ، رویا، تصورات و فراتر از این پدیده‌ها، ذات غیرقابل درکی که آن را خالق می‌نامیم.
بسیاری از انسان‌ها و شاید به طور کلی همۀ نوع بشر، تجربۀ روحانی داشته‌اند. اغلب آنها با چیزهایی مثل طلوع یا غروب آفتاب، بالارفتن از تپه و کوه، رفتن به رودخانه یا ساحل اقیانوس، مشاهدۀ شهاب‌سنگ، خورشید گرفتگی، فوران آتشفشان و یا دستۀ پرندگان مهاجر، به ادراکات حسی خاصی رسیده‌اند. آن تجربه‌های جذاب و زیبا ما را وادار می‌کند که نسبت به هدیه‌هایی که در زندگی داریم، سپاسگذار باشیم و از زیبایی‌های معجزه‌آسای موجود در جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، احساس تعجب می‌کنیم.
در چنین لحظاتی، حداقل بعضی از ما در حالی که غرق در احساس قدردانی و شادی هستیم، احساس می‌کنیم که خدا باید وجود داشته باشد.
آیا این احساس، وجود خدا را اثبات نمی‌کند؟ البته که نه. این یک پاسخ شهودی به تجربه‌های احساسی، و یک همگرایی از انگیزه‌های حسی بسیار لذت‌بخش است و گاهی اوقات با دلالت‌های حافظۀ احساسی ما همراه است.
بله طبیعت مثل هر خلقت دیگر خدا، زیبایی بسیار زیادی دارد و می‌تواند به صورت درونی، اهمیت نمادین زیادی ‌یابد. این می‌تواند الهام بخش ترس و حیرت ما باشد. حتی می‌تواند جنبش احساسی در ما ایجاد کند. اما هیچ چیزی در طبیعت نمی‌تواند عرصۀ بالاتر روح را درک کند:
«حقيقت الوهيّت ممتنع الأدراک است. زيرا چون به نظر دقيق نظر فرمائی، هيچ مرتبه دانيه ادراک مرتبه عاليه ننمايد. مثلاً عالم جماد که مرتبه دانيه است ممتنع است که عالم نبات را ادراک تواند. به کلّی اين ادراک ممتنع و محال است و همچنين عالم نبات هر چه ترقّی نمايد از عالم حيوان خبر ندارد؛ بلکه ادراک مستحيل است. چه که رتبه حيوان فوق رتبه نباتست. اين شجر تصوّر سمع و بصر نتواند و عالم حيوان هر چه ترقّی نمايد تصوّر حقيقت عقل که کاشف حقيقت اشياء است و مدرک حقايق غير مرئيه تصوّر نتواند. زيرا مرتبه انسان بالنّسبه به حيوان، مرتبه عاليه است و حال آنکه اين کائنات تماماً در حيّز حدوثند، ولی تفاوت مراتب مانع از ادراکست. هيچ مرتبه ادنی ادراک مرتبه اعلی نتواند، بلکه مستحيل است، ولی مرتبه اعلی ادراک مرتبه ادنی کند. مثلاً حيوان ادراک مرتبه نبات و جماد کند. انسان ادراک مرتبه حيوان و نبات و جماد نمايد، ولی جماد مستحيل است که ادراک عوالم انسانی کند. اين حقايق در حيّز حدوث است؛ با وجود اين هيچ مرتبه ادنی مرتبه اعلی را ادراک نتواند و مستحيل است» (حضرت عبدالبهاء، منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد1، صص 45-44)
جماد نمی‌تواند خدا را بشناسد. گیاه نمی‌تواند خدا را بشناسد. حیوان نمی‌تواند خدا را بشناسد. پس چگونه ممکن است که انسان، خدا را که در رتبه‌ای بی‌نهایت بالاتر از وجود انسان است، بشناسد و از آن آگاهی یابد؟ این صرفاً یک سوال مناسب و ابزاری نیست، بلکه مسئلۀ ضروری در جهان هستی است که هزاران سال توسط فیلسوفان و پیامبران مطرح شده است.
حضرت عبدالبهاء در تاکید این موضوع می‌فرمایند:
«ذات الهی محيط است و جميع کائنات محاط و البتّه محيط، اعظم از محاط. لهذا محاط پی به محيط نبرد و ادراک حقيقت آن ننمايد. عقول هر چه ترقّی کند و به منتهی درجه ادراک رسد، نهايت ادراک مشاهده آثار و صفات او در عالم خلق است، نه در عالم حق. زيرا ذات و صفات حضرت احديّت در علوّ تقديس است و عقول و ادراکات را راهی به آن مقام نه» (حضرت عبدالبهاء، مفاوضات، صص111-110)
ممکن است که این استدلال شبیه به توضیحات کلاسیک فلسفۀ انکار وجود خدا و حتی شبیه به نظر خدانشناسان به نظر برسد. اما هدف حضرت عبدالبهاء، تصدیق این حقیقت است که همۀ مفاهیم موجود از خدا، توسط ذهن افرادی که آن را ساخته‌اند، محدود شده است و در واقع نسبت به سازندگان آن، به مراتب از حقیقت فاصله دارد. آموزه‌های بهایی می‌گوید که مفهوم قدیمی «خدا» یا «خدایان» بی‌معنی و نادرست است. حضرت عبدالبهاء این موضوع را ادامه داده و می‌فرمایند:
«هر مادونی عاجز از ادراک حقيقت ما فوقست … انسان مخلوق چگونه پی به حقيقت ذات پاک خالق برد؟ در آن مقام نه ادراک را راهی و نه بيان را اتّساعی و نه اشاره را مجال و جوازی. ذرّه خاک را با جهان پاک چه کار و عقل محدود را با عالم نامحدود چه انتساب» (همان، ص111)
نظرها و دیدگاه های ارائه شده در این مقاله، مربوط به نویسنده است و لزوما منعکس کننده دیدگاه سایت BahaiTeachings.org یا هر موسسه بهائی دیگری نیست.

نامه یکی از اساتید علمی دانشگاه آنلاین بهائیان در دوران محکومیت در زندان رجایی شهر

لحظه‌ای با من باش

ما که با هم در یک جا و یک خاک و یک فضا زاده شدیم، چرا بایستی تو حق رشد در این آب و خاک و فضا را داشته باشی و من محروم از آن؟
هموطن عزیز
روی سخنم با شماست. تویی که درد مرا می‌بینی و بی‌تفاوت از آن می‌گذری و تویی که با درد من و جامعه خود همدردی می‌کنی. درد مرا ببین. فریاد سکوتم را بشنو. لحظه‌ای اندیشه کن. پرسشم را پاسخ ده. پاسخت را نه به من بلکه با همگان در میان بگذار. و ببین در صفحه روزگار، تو در کجایی، من در کجایم، ما در کجاییم!
پس لحظه‌ای ساز گرانقدر خود را رها کن و به ناله حزین این چنگ شکسته گوش فرا ده و لحظه‌ای با من باش و دمی تامل کن.
آیا فکر می‌کنی که رتبه انسانیت تو بالاتر از دیگری است؟ آیا فکر می‌کنی برتر از من آفریده شده‌ای؟ آیا خون تو رنگین‌تر از من است؟ آیا به گونه‌ای بهتر از من خداوند را پرستش می‌کنی؟ آیا خداوند تو را دوست دارد و مرا هیچ؟ چی فکر می‌کنی؟
اگر فکر می‌کنی در اصل خلقت‌مان تفاوتی نیست، پس سایر تفاوت‌ها از بهر چیست؟
آیا تو ایرانی‌تر از من هستی؟ آیا فکر می‌کنی تو به خاک و وطنت عشق داری و من ندارم؟آیا تو از خاک ایران و نژاد آریایی هستی، من از خاک و نژادی دیگری هستم؟
اگر هم اینگونه بود مگر فرقی در انسانیت من و تو می‌کرد؟
پس حال که من و تو از یک خاکیم و از یک نژاد، رجحان و برتری تو بر من چیست؟ چرا تو باید هوای دیگری داشته باشی، فضای زیستن داشته باشی، حق رشد داشته باشی و من نداشته باشم؟ چرا بایستی این حق به تو داده شود اما از من گرفته شود؟ چه چیز باعث می‌شود که خود را بر حق بدانی و مرا مستحق ندانی؟ چگونه است که این حق را برای خود قائل می‌شوی ولی از من دریغ می‌کنی؟
آیا خوشبختی فقط از آن توست؟ آیا موفقیت فقط از آن توست؟ آیا حق تحصیل فقط از آن توست؟
ما که با هم در یک جا و یک خاک و یک فضا زاده شدیم، چرا بایستی تو حق رشد در این آب و خاک و فضا را داشته باشی و من محروم از آن؟
اگر تو هم با من هم عقیده‌ای، که این تفاوت‌ها بهر چیست، پس لحظه‌ای با من همراه شو و همدرد شو. تفکرات، نگاهت و رفتارت را منصفانه به کار بگیر و باور داشته باش که اندیشه رجحان و برتری تو بر من ما را از هم دور می‌کند.
پس درنگ نکن! و با رفتار خود به این تبعیض پایان بده.
آیا فراموش کرده‌ای که ۱۴ قرن پیش، در زمان حضرت رسول اکرم، اگر هر اسیری به یک فرد آزاد، تعلیم می‌داد آزاد می‌گشت. اما به عکس، در این زمان، مردان و زنان آزاده‌ای به خاطر تدریس و تعلیم، اسیر می‌گردند. فضیلت تعلیم و منقبت علم چنان بود که در قرون خیلی دور، سبب رهایی و رستگاری می‌گشت و حال در این دنیای مترقی و عصر تورانی، سبب اسارت و گرفتاری.
تو بگو ما را چه شده است که چنین فضیلت و منقبتی را از یاد برده‌ایم؟
تو هموطن عزیز من بگو تا کجا این تبعیض باید ادامه داشته باشد؟ چه وقت این نگاه را تغییر می‌دهی؟
اکنون سه سال از گرفتاری من و همکارانم به خاطر تعلیم و تدریس در دانشگاه بهایی ….می‌گذرد و هنوز دیده انصاف چهره خود را پوشانده است. آزادی‌مان را فدا کردیم و طعم اسارت را چشیدیم تا تو ای خوب من، به یاد بیاوری که چگونه گذشتگان، منقبت علم را ارج می‌نهاد و به لطفش اسیران جنگ را آزاد می‌کردند و حال در این زمانه، مفاخر گذشته را فراموش کرده‌اند.
و ما همچنان امیدوارانه منتظر تغییر نگاه تو هستیم.
مطمئن باش که این نیز بگذرد، اما چه با افتخار!
به مناسبت سومین سالگرد دستگیری
۹۳/۳/۱
رامین زیبایی
زندان رجایی‌شهر

رامین زیبایی ایشان در اردیبهشت ۹۴ پس از اتمام دوره محکومیت ۴ سال زندان،آزاد شده است.