۱۳۹۵ بهمن ۲۴, یکشنبه
در لوح احمد فارسی بیانی است که می فرمایند :
اگر اقلّ از ذرّه به شعور آیید ، به سینه به سینای روح بشتابید و به عین خود به مَعین قدسیّهٔ منوّرهٔ واضحه وارد گردید .
مجموع الواح طبع مصر ص ٣٢٢
از لحاظ لغوی ، شعور به معنای ادراک درونی و بدون دلایل ظاهری و درک باطنی است . داشتن شعور مستلزم ترک نفس و هوی و به خصوص غرور بی جا است .
حضرت عبد البهاء می فرمایند :
توقّع شعور از اهل غرور مانند توقّع روشنایی آفتاب از شب تیره و تار است. و این ممتنع و محال .
یاران پارسی ، ص ٢٣٩
شرط یافتن شعور ، استماع کلام الهی است ، زیرا کلام الهی ازعوالم روحانی آمده و روح انسانی نیز منشاء روحانی و الهی دارد . بدین لحاظ آن کلام است که در این روح اثر می گذارد ، مشروط بر آن که گوش شنوائی یافت شود و نفْسِ مستعدّی پذیرا گردد.
حضرت بهاء الله می فرمایند :
اگر این طیر عراقی از نغمه های حجازی سخن راند و شاهباز الهی به شهناز های قدس معنوی مجلس بیاراید ، و از نوای طور بقا ، مخموران شیدا را به شعور آرَد، آن وقت معلوم می شود که این گمگشتگان چقدر از مراتب عرفان دور مانده اند . گویا از بحر ایقان ، هیچ نصیب ندارند و به سر منزل بقا که مقصود آفرینش است ، نرسیده اند . ای بی نصیب گوش ها و بی بهره دلها .
حدیقهٔ عرفان ، ص ۸۲
کسانی که شعور نداشته باشند ، پست ترین مخلوق ، یعنی نفس امّاره بر آن ها غالب می شود و آن ها را از صراط مستقیم الهی منحرف می سازد و به اموری افتخار می کنند که در شأن انسان نبوده و نیست.
به دو مورد در آثار مبارکه استناد می شود :
١ - جمال قدم به رأس حکومت عثمانی ، علی پاشا می فرمایند :
...همچه مدان که غلام را ذلیل نمودی و یا بر اوغالبی . مغلوب یکی از عبادی ، لکن شاعر نیستی . پست ترین و ذلیل ترین مخلوق بر تو حکم می نماید ، و آن نفس و هوی است که لازال مردود بوده . اگر ملاحظهٔ حکمت بالغه نبود ، ضعف خود و مَن علی الأرض را مشاهده می نمودی .
دریای دانش ، ص ٥٤
جالب آن که بی شعوری اینگونه افراد را به نفسی تشبیه می فرمایند که :
از سُکر خمر نفسانیّه با کلبی اظهار محبّت می نمود و او ا در آغوش گرفته ، با او مُلاعبه می کرد . چون فجر شعور دمید و افق سماء از نیّر نورانی منیر شد ، مشاهده نمود که معشوقه و یا معشوق کَلب بوده . خائب و خاسر و نادم به مقرّ خود باز گشت .
دریای دانش ، ص ٥٣
ايران وقتی بهشت برين بود و آئينی نازنين داشت
. اهالی ايران سر دفتر علم و عرفان بودند و دانايان ايران ، مربّی و معلّم نوع انسان . عزّتش پايدار بود و صيت عظمتش جهانگير. اخلاقش ، فضائل عالم انسانی و اطوارش کمالات رحمانی . ولی افسوس که آن روشنائی رو به تاريکی نهاد واهل ايران با يکديگر درآويختند تا به طوائف ديگر آميختند . خاک ايران جولانگاه بيگانگان شد و ملل شرق و غرب هجوم کردند و بنيان قديم ايرانيان به تزلزل آمد و بنياد برافتاد . آن بهشت برين ، گلخن غمگين گشت و آن افق روشن به ابرهای تيره ، متواری شد . نشانه ای از فضائل پيشين نماند و از اوج عزّت به حضيض ذلّت افتاد . حال حضرت پروردگار نظر عنايت فرمود و شاهد موهبت آسمانی در خطّهٔ ايران جلوه نمود . شمس حقيقت طلوع کرد و پرتو عنايت بر آن کشور انداخت و تعاليم آسمانی انتشار يافت و آئينی رحمانی به ميان آمد . اميد چنان است که پرتو اين آفتاب خطّهٔ ايران را فضای آسمان نمايد . يعنی نفوسی تربيت شوند که مانند ستاره های روشن در اوج آن کشور بدرخشند . هر چند حال نفوس مبارکی پيدا شدند که به آئين جديد ، فخر قديم گردند و شب و روز جان فشانند و در اين سبيل رقص کنان به ميدان فدا شتافتند و جان باختند و هر مصيبت و بلائی تحمّل نمودند ولی افسوس که هنوز اکثر ايرانيان در خوابند و از اين موهبت کبری بی خبر و بيزار . صاحب خانه به در خانه آمده ولی اهل خانه در را بربستند آشنا را بيگانه انگاشتند و يار را اغيار دانستند که ما در اين ذلّت خوشيم و در اين پريشانی و بی سر و سامانی بياسائيم و صاحب خانه را نخواهيم و آئين او را نجوئيم از الطاف او بيزاريم و از لطف و عنايت او در کنار . اين پدر مهربان بيگانه است . و لو آن که در نزد جميع ملل عالم يگانه و آوازه اش جهانگير است و صيت بزرگواريش گوشزد غنی و فقير . ملل سائره از اطراف جهان فوج فوج به سایهٔ مبارک او درآيند و تعاليم او پذيرند و از خوان نعمت او بهره گيرند ولی ما مانند بوم در اين آشيان ويران راحت و شادمانيم . آهنگ مرغ سحرنخواهيم و سایهٔ همای اوج عزّت نجوئيم . ترقّيات معنويّه نخواهيم . فضائل عالم انسانی نطلبيم و گوئيم که ما توانگريم . محتاج اين خوان نعمت نيستيم . گنج روان داريم . زحمت دل و جان نخواهيم . افسوس هزار افسوس که امريک بيدار شد و ايران در خواب غفلت گرفتار . ولی اميد چنان است که شعاع شمس حقيقت اين ابر غفلت را متلاشی نمايد و افق ايران روشنی به آفاق بخشد . ياران بيدار گردند و ايرانيان هوشيار شوند و عليک التّحيّة و الثّناء .
منتخباتی از مكاتيب حضرت عبدالبهاء ، جلد ٤ ، صفحه ۲۳۱- ٢٣٢
چیزهای مهمی که علم قادر به انجام آن نیست
شاید علم مفیدترین راه برای سازماندهی تجربیات و بازسازی داده ها را فراهم کند، اما قدرت او در درک جنبه های درونی و اصلی زندگی انسانی مثل : امید، ترس، عشق، نفرت، زیبایی، حسادت، افتخار، ضعف، تلاش، رنج، فضیلت با محدودیت هایی روبرو است. – دکتر پاول کالانیتی (Dr. Paul Kalanithi) هنگامی که نَفَس، هوا می شود (When Breath Becomes Air)
آیا به علم باور دارید؟ اغلب انسان های مدرن، جواب مثبت به این سوال می دهند – اما حتی بزرگترین دانشمندان هم می گویند علم محدودیت هایی دارد.
جناب پیتر مداوار (Sir peter Medawar)، دانشمند و نویسنده و برندهی جایزهی نوبل، در پایان نامهی خود که کتابی به اسم محدودیت های علم (The Limits of Science) بود، این موضوع را بررسی کرد. در این کتاب، مداوار، تمایز روشنی میان حوزه های علمی و حوزه هایی که او آن را “متعالی” خوانده است، ایجاد کرد.
مداوار، بهترین پاسخ را به سوال های مربوط به ساختار و سازمان جهان مادی، ارائه کرده و از طریق تحقیق علمی، نتیجه گیری کرده است. او علم را به عنوان “موفقیت آمیزترین اقدامات مهم بشر” خوانده است و در ستایش دستاوردهای علمی بشر، می گوید که آنها “نامحدود هستند”.
از سوی دیگر، مداوار نوشت، بشریت با پرسشهای مهمتری روبرو است که از حوزه و قلمرو علمی بسیار فراتر می رود – موضوعاتی مربوط به اخلاق، خدا، ابدیت و هدف از زندگی. مداوار به این نتیجه رسید که تنها هنر، ادبیات، متافیزیک و مذهب است که می تواند به این قبیل سوالات پاسخ دهد.
ما اغلب این پرسش های متعالی را ماوراء الطبیعه یا «فرا طبیعی» می خوانیم، چرا که آنها را فراتر از نیروهای شناخته شدهی طبیعت و قوانین حاکم بر طبیعت می دانیم. بسیاری از مردم علم گرا، می گویند که به موضوعات فرا طبیعی اعتقاد ندارند – می گویند چیزی را که نتوان با علم ثابت کرد را قبول نداریم – و در نتیجه در مورد وجود معنویت شک و تردید دارند. آنها باورهای خود را محدود به چیزهایی می کنند که علم بتواند آن را ثابت کند.
اما طبق آموزههای بهایی، این دیدگاه محدود موجب از دست رفتن قسمتی از علم میشود:
«علم اعظم منقبت عالم انسانی است. علم سبب کشف حقائق است. ولی علم بر دو قسم است. علوم مادّيه و علوم الهيّه. علوم مادّيه کشف اسرار طبيعت کند. علوم الهيّه کشف اسرار حقيقت نمايد. عالم انسانی بايد تحصيل هر دو علم کند. اکتفای به يک علم ننمايد. زيرا هيچ پرنده ئی به جناح واحد پرواز نکند. بايد به دو بال پرواز نمايد. يک بال علوم مادّيه و يک بال علوم الهيّه. اين علم از عالم طبيعت و آن علم از ماوراء الطبيعه. اين علم ناسوتی آن علم لاهوتی. مقصود از علم لاهوتی کشف اسرار الهی است. ادراک حقائق معنوی است. فهم حکمت بالغهء الهی است. کشف حقيقت اديان رحمانی است و ادراک اساس شريعت اللّه است» (حضرت عبدالبهاء، خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد2،صص84-83)
برای مثال علم به ما اجازهی تولید سلاح هسته ای می دهد، اما این تنها روحانیت است که ما را یاری می دهد تا تصمیم بگیریم از سلاح استفاده کنیم یا نه. علم مادی، می تواند کارخانه های بزرگی با سوخت زغال سنگ بسازد، اما این تنها علم الهی است که ما را با عواقب تغییر آب و هوا و اقلیم آشنا کرده و بعد تصمیم می گیریم که این کارخانه ها باید ساخته شوند یا نه. علمی که کاملا بر پایهی فیزیک و ماده گرایی باشد، نمی تواند در مورد ارزش اخلاق و روحانیت قضاوت درستی داشته باشد.
«…مدنيت مادّيه تنها کفايت نکند. زيرا ترقّيات مادّيه قوّهء ديناميت و توپ کروپ ايجاد نمايد. آلات حرب زياد کند. خير و شرّ را هر دو ترقّی ميدهد. جميع اين خونريزيها و آلات جنگ و حرب از نتايج مدنيت مادّيه است. هرگاه اين مدنيت مادّيه به مدنيت الهيّه منضم شود، آن وقت کامل گردد. صندوق چوبی سابق مانع از دزدها می شد، امّا حالا صندوقهای آهنی مانع نمی شود. پس از اين مدنيت مادّی چنانچه خير پيش می آيد شرّ هم پيش می آيد. مگر آنکه مدنيت زمينی با مدنيت آسمانی توأم شود. مدنيت مادّی به مثابه جسم انسان است. اگر منضم به روح شود، حيات يابد و الّا جيفه ئيست و متعفّن می شود» (همان، ص 25)
بهاییان معتقد هستند که تطابق میان علم و دین بسیار ضروری است – به طوری که این دو آنچنان به یکدیگر تنیده اند که نمی توان آنها را از یکدیگر جدا کرد. حضرت عبدالبهاء می فرمایند: «دين اگر مخالف علم باشد، جهل است» (خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد2، ص 5) در حقیقت آموزه های بهایی می گویند که در نهایت علم مادی و علم الهی باید با یکدیگر موافق باشند:
«بايد دين مطابق علم باشد. زيرا علم حقيقت است و دين حقيقت است و ممکن نيست که در حقيقت اختلاف پيدا شود. و اگر مسئله ئی از مسائل دينيّه مخالف عقل و علم باشد، آن وهم محض است. ابداً اساسی ندارد. زيرا ضدّ علم جهل است. مخالف عقل نادانی است و اين مثل آفتاب روشن است» (همان، صص89-88)
نظرها و دیدگاه های ارائه شده در این مقاله، مربوط به نویسنده است
بررسى نقدى چپكى بر ديانتى راستين (قسمت دوم):
بررسى نقد اقاى صالحى نيا بر ديانت بهاءى
٧-اقاى صالحى نيا در قسمتى ديگر از مقاله چپكى خود به بررسى اصول دين ، ديانت بهاءى پرداختند .البته از منظر بهاءى مطالبى كه ايشان به عنوان اصول دين ذكر نمودند بهاءيان به ان تعاليم نام ميدهند .بگذريم
ايشان مينويسند:(اصول دین بهائیت" منطبق بر یک استراتژی سیاسی جهانی است. نظام سرمایه داری که می خواهد ادمها را زیر سایه سرمایه "وحدت" بخشد ، زیر سایه خدای بهائیت ، دعوت به صلح طبقاتی می کند!بهائیت مثل مسیحیت ابزار دست نظام حاکم بر جهان است برای یک کاسه کردن ادمها برای ساکت کردن انسانها برای "یکسان کردن انسانها" تا بشود نیروی کار ارزانشان را بطور یکسان در خدمت سرمایه بکار گرفت. در بهائیت انچه نیست فراخوانست برای مبارزه با ظلم برای سازماندهی جهت پایان جامعه نابرابر برای پایان دادن به جامعه طبقاتی برای شرکت فعال در نبرد برای ساختن چامعه بدون استثمار انسانها! بهائی گری زبان مذهبی شده جنبش بورژوازی در اویل عروج این جنبش است که با شعارهای "آزادی برابری عدالت" قرار داشت پرجمدار مبارزه با شاهان باشد.)
بر اساس تفكر ايشان :
الف-سرمایه داری می خواهد ادمها را زیر سایه سرمایه "وحدت" بخشد
ب-براى اينكار احتياج به يك اعتقاد دارد براى صلح طبقاتى.خداى بهاءيت ابزار اين كار براى ساكت كردن انسانها ويكسان كردن انهاست.
ج-نتيجه اين كار ارزان كردن نيروى كار براى خدمت سرمايه است
د-بهاءيت فراخوانى براى مبارزه باظلم وجامعه نابرابر ندارد .وبراى از بين بردن جامعه طبقاتى وبدون استثمار انسانها برنامه اى ندارد
ه-بهائی گری زبان مذهبی شده جنبش بورژوازی در اویل عروج این جنبش است که با شعارهای "آزادی برابری عدالت" قرار داشت پرجمدار مبارزه با شاهان باشد.
من براى تحليل گفته هاى اايشان گريزى ابتدا به سرمايه دارى وبعدموضع ديانت بهاءى را نسبت به ان روشن ميكنم
نظام سرمايه دارى عبارت از نظاميست مبتنى بر مالكيت خصوصى وبازار ازاد . اين نظام تا به حال دو مرحله را پشت سر گذاشته است :الف-سرمايه دارى خالص ب-سرمايه دارى اصلاح شده .در سرمايه دارى خالص كه در قرون ١٨و١٩وتا بعد از جنگ اول جهانى ادامه داشت ،با محور قرار دادن فرد در مركز تحولات وفرد گراءى اقتصادى وطرد دخالت دولت در امور اقتصادى معتقد بودكه فرد در ابراز فعاليتهاى اقتصادى خود بايد ازاد باشد وهيچ نهاد ى نبايد بر فعاليتهاى او دخالت نمايد ومعتقد بود كه ازادى اقتصادى بخشى از ازاديهاى اجتماعيست كه ناديده انگاشتن ان از طرف دولت يا هر هيات ديگرى از خود بيگانه كردن انسان است وباعث خمودت وجمودت در فعاليتهاى اقتصادى ميشود
سرمايه دارى خالص كه در زمان ظهور ديانت بهاءى ودر زمان حيات پيشوايان بهاءى يعنى حضرت بهاالله (وفات ١٨٩٢) وعبدالبها(وفات ١٩٢١) رايج بود باعث انباشته شدن هرچه بيشتر ثروت در دست سرمايه داران شد وبا قدرت اقتصادى كه سرمايه داران كسب كردند ،طبقه كارگر كه از ثروت بدست امده بى نصيب گرديده بود دچار انواع بلايا ومصاعب وبيچارگيها ميگرديد وعدم بهداشت وبيكاري وبيخانمانى اين طبقه از اجتماع روز افزون ميگرديد
نظر پيشوايان ديانت بهاءى نسبت به ان چه بود ؟حضرت بهاالله اصول يك جامعه مرفه وعادل را ريختند وحضرت عبدالبهاء به توضيح وتفسير ان پرداختند .حضرت عبدالبها چه در نامه ها وچه در نطق ها وخطاباتى كه در اروپا وامريكا قبل از جنگ اول جهانى نمودند انزجار خويش را از چنين وضعيتى چنين ابراز نمودند:
(طبقات ناس مختلفند .بعضى در نهايت غنا هستند ،بعضى در نهايت فقر.يكى در قصر بسيار عالى منزل دارد يكى سوراخى هم ندارد .يكى انواع طعام در سفره اش حاصل است يكى نان خالى ندارد ،قوت يومى ندارد.لذا اصلاح معيشت از براى بشر لازم...)(امروخلق جلد چهارم ص٣٣٦)
حضرت عبدالبها در مسافرت به امريكا بسيار بلند چنين فرمودند:(شما بردگى انسان را ازبين برديد ولى مزدورى يعنى بردگى كارگر در برابر ماشين را نيز از ميان برداريد)(ارامش براى جهان پر اشوب ص١٥٧)
(سبب اصلى اين مشگلات قوانين طبيعى مدنيت حاضره است زيرا نتيجه اين قوانين اينكه نفوسى معدود بيش از لزوم، ثروت بى پايان يابند واكثرى برهنه وعريان وبى سروسامان مانند .اين مخالف عدالت ومروت وانصاف وعين اعتساف ومباين رضاى حضرت رحمن ....پس بايد نظام وقانونى ترتيب داد كه معدل ثروت مفرط نفوس معدود گرددوباعث سد احتياج هزار ميليون از فقراء جمهور شود تا اندكى اعتدال حاصل شود .
ولى مساوات تام نيز ممكن نه. چه كه مساوات تام در ثروت وعزت وتجارت وفلاحت وصناعت سبب اختلال وپريشانى واغتشاش معيشت وناكامى عمومى شود وبكلى انتظام امور جمهور بر هم خورد زيرا در مساوات غير مشروع نيز محذور واقع .پس بهتر انست كه اعتدال بميان ايد واعتدال اينست كه قوانين ونظاماتى وضع شود كه مانع ثروت مفرط بى لزوم بعضى نفوس شود ورافع احتياج ضروريه جمهور گردد.)(مفاوضات عبدالبهاءص٢٢٦و٢٢٧)
از ديدگاه ديانت بهاءى فقر مفرط وغناى مفرط دو عامل بسيار مهم در ايجاد عدم تعادل در نظم اجتماعى هستند .بنابر اين هدف اقتصاد از منظر بهاءيان ، محو هميشگى فقرمفرط وغناى مفرط بايد باشد اما وجود طبقات ومالكيت خصوصى انهم با تعديلاتى لازم وغير قابل حذف ميباشند كه دلايل انرا حضرت عبدالبها در بيان فوق ابراز فرمودند ودلايل بسيار ديگرى نيز وجود دارد كه چون نوشته ام طولانى ميشود از ذكر انها خوددارى ميكنم
براى به تحقق رسيدن اين اهداف ، ديانت بهاءى روشهاى مختلفى را ١-براى افزايش ثروت توده هاى مردم ٢-جلو گيرى از ثروت فاحش ثروتمندان اراءه داده است كه ذكر ان به اندازه يك رساله است واگر لازم باشد انها را ذكر خواهم نمود
بنابر اين جناب صالحى نيا بفرماييد :اينهم اعتراضات پيشوايان بهاءى نسبت به دنياى ظالم سرمايه دارى خالص چه در نوشته ها وچه در سخنرانيها براى اروپاييان وامريكاييانكه در مطبوعات انزمان چاپ شده است وچون طولانى هستند ديگر در اينجا ذكر نخواهم نمود.ولى حتى اين روشن بينى وقايع اينده بود كه حضرت عبدالبها را ملزم به اخطار به غربيان وجهانيان ميكرد زيرا ايشان نتنها انقلاب در روسيه را پيش بينى ميفرمودند بلكه بروز يك جنگ جهانى را نيز در اثر همين عدم تعادل ثروت پيشگوءى فرمودند وبه انها هشدار ميدادند كه در اثر همين عدم تعادل ثروت فقرا وثروتمندان "اگر اين مرض مزمن شود علاج مشگل گردد ومنتهى به انقلاب عظيم شود "(پيام ملكوت ص١٣٩)و"اگربه محبت التيام نيابدعاقبت به جنگ خواهد كشيد"(پيام ملكوت ص١٤٦)اين" امر باعث اعتصاب وغلو و تمرد "خواهد شد(پيام ملكوت ص١٤٤)كه ديديم چنين هم شد.
واما برنامه ديانت بهاءى براى از بين بردن فقر:
١-در سطح كارخانجات :سهيم كردن كارگران در سود وسهام ومديريت كارخانجات.
(خطابات عبدالبها)(مفاوظات عبدالبهاء)(امروخلق جلد چهارم)
٢-استفاده از تامين اجتماعى به صورت دريافت كمكهاى دولتى براى رفع حداقل معيشتهاى ضروريه در افرادى كه درامد انها كمتر از مخارج انهاست(همان ماخذ)
٣-برخوردارى از بيمه هاى مختلف (همان منابع)
٤-برخوردارى از مواهب موسسات خيريه اجتماعى
٥-تامين كار وظيفه سازمان اجتماعيست (نظامات بهاءى -حضرت ولى امرالله)
وبرنامه ديانت بهاءى براى كاهش ثروت اغنيا:
١-ماليات تصاعدى بر ثروت افرادى كه بيشتر از نياز ضروريه خويش درامد دارند
٢-تقسيم درصدى از سود حاصله دربين كارگران
٣-ارث وماليات بر ارث .در مورد ارث باقيمانده از فرد متوفى كه وصيت خاصى نكرده باشد به نحوى در بين هفت طبقه از وراث تقسيم ميشود كه اين ارث بعد از گذشت سه نسل به جامعه بر خواهد گشت
٤-ذكوة :مالياتيست كه از سه نوع كالا گرفته خواهد شد .معدنيات-مزروعات-حيوانات
٥-تاكيد روحانى بر انفاق مال ودادن تبرعات
لازم به ذكر است كه اين اصلاحات از دهات ،يعنى از پاءين شروع وبه شهرها وسطوح بالاى اجتماع كشيده ميشود كه مراحل ان به وضوح در اثار بهاءى امده است كه طولانيست
بنا بر اين ميبينيد ديانت بهاءى نه سرمايه دارى ونه سوسياليستى بلكه چيزى بين ايندو ميباشد ومعايب سرمايه دارى خالص را ندارد ومحسنات انرا دارد ومحسنات سوسياليسم را نيز دارد ومعايب انرا در برندارد
وباز هم ميبينيد ديانت بهاءى يكى از معترضين سرسخت سرمايه دارى در دوران خالص ان بوده است پس نگوءيد:(بهاءيت فراخوانى براى مبارزه باظلم وجامعه نابرابر ندارد .وبراى از بين بردن جامعه طبقاتى وبدون استثمار انسانها برنامه اى ندارد)
بله براى از بين بردن ظلم واستثمار هم فراخوان دارد هم برنامه دارد اما از بين بردن طبقات را براى بقاى جامعه صلاح نميداند
وميبينيد ديانت بهاءى نتنها ابزار دست سرمايه دارى جهانى نيست بلكه دشمن سرسخت سرمايه داريست وبزرگترين مخالفتها را همين سرمايه دارى با تعاليم اقتصادى بهاءيان دارد زيرا بايد امتيازات وسيعى را به طبقات فرودست جامعه بدهد كه در طاقت او نيست
وباز هم ميبينيد كه سخن شما درست نيست كه :(بهائیت مثل مسیحیت ابزار دست نظام حاکم بر جهان است برای یک کاسه کردن ادمها برای ساکت کردن انسانها برای "یکسان کردن انسانها" تا بشود نیروی کار ارزانشان را بطور یکسان در خدمت سرمایه بکار گرفت.)ونيز چقدر مضحك گفته ايد(:سوما: منافع اکثریت مزدبگیر جهان ما منافع همه انسانیت است. منافعی که بهائیان ازش دفاع می کنند منافع سرمایه داران تاجر خوش مشرب است! بهائیت همانطور که گفتم کوچکترین مخالفتی با سرمایه داری با کار مزدی ندارد. اگر سندی در رد کردن نظام سرمایه داری از سوی بهائیان هست لطفا اقای فردوسی ارائه دهند!)ميبينيد چقدر مصحك خودرا رسوا كرده ايد؟اسنادش را اراءه دادم
اين چه ارزان كردن نيروى كار براى سرمايه دار است كه كارگر را در سود وسهام ومديريت كارخانه شريك كنيد .اين سخن شما نشان از بى اطلاعى ونقصان معلوماتتان نسبت به تعاليم بهاءى نيست ؟وسخن مضحكى نميباشد؟
ايا سهيم كردن كارگران در سود كارخانجات و بستن ماليات تصاعدى بر درامد ثروتمندان ساكت كردن طبقه فرودست است يا برانگيختن انها براى گرفتن حق خود از ثروتمندان ؟
البته مسلم است كه وقتى حق به حق دار رسيد وعدالت در جامعه برقرار شد تعادل برجامعه بر خواهد گشت وتشنجات اجتماعى رخت بر خواهد بست وديگر از. انقلاب و جنگ واعتصاب واختلاف خبرى نخواهد بود
اما مشگل شما كمونيستها اين هست كه بر اثر يك توهم فاجعه بار خواستار نابودى نظام طبقاتى ويك طبقه يا بى طبقه كردن جامعه هستيد كه مطلقا شدنى نيست وناچاريد براى اجراى اين خواسته اتان از كشته ها پشته بسازيد واخرش هم مانند جامعه روسيه شوروى فروبپاشيد .تعديل در معيشت طبقات ممكن هست ولى نابود كردن طبقات ممكن نيست.تغيير در طبقات ممكن هست ولى از بين بردن نظام طبقاتى ممكن نيست
وخود شما هم اينرا ميدانى كه از بين بردن اين نظام همراه با خشونت ودر گيرى وكشتار هست ونگهدارى ان هم همراه با ديكتاتورى وكشتن ازاديخواهان و از بين بردن جامعه مدنيست .
ببينيد كه در جواب اقاى كوهن شما اين حرف من را انكار نكرده ايد:اقاى كوهن به شما اعتراض كرد كه:(كمونيست كمونيسته همين كه بخاد دست سرمايه دارو كوتاه كنه شروع بايد بكنه به ادم كشى وديكتاتورى وچون يه چيز منطقيم نيست مرتب ادمارو سركوب كنه ونذاره صداشون دربياد ،)شما در جوابش نتنهاانكار نكردين .بلكه ببينيد چى نوشتيد:(چهار: چرا برعکسشو نمی گی؟ الان که سرمایه داران حاکم هستند چقدر دست و سر و زندگی نابود کردن؟)يعنى توجيهتان عملكرد سرمايه داران است نه سلب اتهام از كمونيزم.عين هم كردارتان احمدى نژاد استدلال ميكنيد
ميماند تحليل اين سخن اخرتان كه:(بهائی گری زبان مذهبی شده جنبش بورژوازی در اویل عروج این جنبش است که با شعارهای "آزادی برابری عدالت" قرار داشت پرجمدار مبارزه با شاهان باشد.)
عزيزم ميبينم در همه جا بى اطلاعيتان از تاريخ را بايد نشان بدهيد .اينهم يك مورد ديگر از ان .اگر شما تاريخ سرمايه دارى را ميدانستى اين سخن را نميگفتى زيرا معلول را جاى علت نشانديد .من عرض كردم تا زمانيكه حضرت عبدالبها در قيد حيات بودنديعنى تا پايان جنگ اول جهانى سرمايه دارى خالص ظالم بر دنيا حكومت ميكرد وسخنى از عدالت وازادى وبرابرى در ان مشاهده نميشد .وسخنان ايشان را كه سيستم ظالم ان دوران را اشكار ميكرد اوردم .تازه بعد از مسافرتهاى ايشان در سالهاى ١٩١١تا١٩١٤وهشدارهاى ايشان به سران كشورهاى غربى وملاقاتهاى ايشان با بزرگان ورءيس جمهور امريكا وبروز جنگهاى جهانى اول ودوم وروى كار امدن حكومت شوروى سابق كه هشدارى بزرگ براى غرب بود ،بود كه جوامع غربى بخصوص انگلستان به فكر دادن امتياز به طبقه فرودست شدند واز روى كار امدن حزب كارگر در انگلستان بعد از جنگ دوم وابراز نظريات كينز (اقتصاددان معروف انگليسى)جوامع غربى جامعه رفاه را بوجود اوردند واتحاديه هاى كارگرى را به رسميت شناختند وبيمه هاى اجتماعى را توسعه دادند ودستمزدها را تعديل كردنند وبا دخالت دولت در امور اقتصادى وبرخلاف تز اوليه سرمايه دارى ، سروسامانى به نظام اجتماعى خود دادند .بنابر اين به جاى انكه ديانت بهاءى زبان مذهبى شده جنبش بورژوازى باشد ،برعكس، بورژوازى اصلاح شده زبان اقتصادى شده ديانت بهاءيست وخادم انست با اين تبصره كه هنوز موفق به اجراى كامل تعاليم اقتصادى بهاءى بنا بر انچه كه در نصوص بهاءى امده است نشده است وبيكاريهاى بالاى ده درصد وبحرانهاى ادوارى ان ورشد بزهكاريهاى اجتماعى و اعتصابات مختلف وءءء نشان از ان دارد كه هنوز اين سيستم احتياج به اصلاح دارد وبايد ترميم گردد كه اگر بخواهم كل اين اقدامات اصلاحى را بر اساس تعاليم بهاءى توضيح دهم مثنوى هفت من كاغذ است ودر كل اگر سرمايه دارى همت كند ميتواند صلح مسلح را در بين طبقات ايجاد كند اما با تعاليم ديانت بهاءى صلح واقعى بين طبقات ايجاد ميشود يعنى صلحى بدون سلاح وخونريزى .
اميدوارم نفرماييد كه الترناتيو اين نظام اصلاح شده كمونيسم است كه در اين صورت علاوه بر دلايل مختصرى كه اوردم لازم است يك مقاله اساسى در رد كمونيزم ايده اليتان برايتان بنويسم ومضرات بينهايت انرا اشكار كنم كه ديگر جرات ابراز اين سخن را نداشته باشيد.البته با روحيه اى كه از شما سراغ دارم هيچيك از اين تهديدات من روى شما كارگر نيست زيرا ادم خواب را ميتوان بيدار كرد ولى كسى را كه خودش را به خواب زده مردم دنيا هم جمع شوند نميتوانند بيدار كنند
بررسى نقدى چپكى بر ديانتى راستين(قسمت اول):
بررسى اولين نقد چپگرایانه اقاى سعيد صالحى نيا بر ديانت بهاءى(قسمت اول)
"مدرنیته مذهبی"؟ مثل "دموکراسی اسلامی" اینها کلمات متناقض هستند.ومناظره ما از همين جا شروع شد ودر هفت دور ادامه یافت
اگرچه طبق منطق ، ايشان ، ميبايست در باره مطالب پست نظر ميدادند ودر باره مدرن بودن يا نبودن ديانت بابى بحث ميكردند ،اما چون مطابق بيمارى ذهنى اكثر شبه روشنفكران ايران كه بدون معلومات ، خود را ملزم به اظهار نظر در هر موردى ميدانند وبقول معروف خودرا نخود هر اش ميكنند ايشان هم بدون انكه تفاوتهاى بين دو ديانت بابى وبهاءى را بدانند بحث را از اشكال بر ديانت بهاءى اغاز كردند
ايشان ضمن انكه خصيصه هاى مدرنيته را چنين توضيح دادند :(مدرنیته بر چند اصل استوار است: عقل گرائی علم گرائی و انسانگرائی)در كامنت هفتم نتيجه گرفتند كه:(لذا اگر مدعی شوید که مثلا بهائیت نزدیکتر است به مدرنیته یا بنوعی پروتستانیزه کردن اسلام است من می پذیرم اما نه این مذهب و نه هیچ مذهب دیگر مدرن نیستند.مدرن که فکر کنی اساسا مذهبی نمی مانی!)
در ان مناظرات من سعى كردم به ايشان بفهمانم كه نتنها هيچكدام از سه خصلت مدرنيته با ديانت بهاءى در تضاد ماهوى نيست بلكه اصولا مدرنيته معقول ومتعادل و پيشرو در تعاليم ديانت بهاءى نهفته است اما ايشان كه تفكرش متعلق به دوره اول مدرنيته است تلقى ديگر ونابجاءى از هومانيسم وعلم گرايى داشتند كه مضمون بحث ما كلا در اين موارد بود كه نهاىتا ايشان در ادراك وفهم مدرنيته دچار توهم غير قابل دفاعى بودند كه نهايتا بحث ما به ذكر تكرار مكررات دچار شد وبه نتيجه نرسيد .اما در اين ميان ايشان كه براى خود رسالتى در نقد مذهب از ديدگاه چپ به ادعاى ايشان ،مدرن ، قاءلند عجولانه وبدون مطالعه كافى در مورد اديان بابى وبهاءى شروع به نوشتن سلسله مقالاتى در نشريات اينترنتى چپ گرا نمودند .
اولين مقاله ايشان به نام :(نقد بهائیت بعنوان بخشی از نقد مذهب وظیفه ازادیخواهان چپ و انسانگرا)در سايت مناظره سياسى به فوريت به چاپ رسيد .
نقد مقاله :http://monazere-siasi.com/…/844-نقد-بهائیت-بعنوان-بخشی-از-ن…
در اين مقاله ايشان كه نقد اديان را به عنوان شخصى مدرن ودر عين حال چپ انقلابى ، وظيفه خود ميداند ،ابتدا مقدمه اى در مورد اينكه در ايران رنسانسى اتفاق نيفتاده واگر اتفاق افتاده به قهقرا رفته است به درستى به ذكر شماعى كلى از جهان معاصر پرداخته وباز هم به درستى ذكر نموده است كه تا زيربناهاى فرهنگى جامعه به درستى تغيير نكند نميتوان بوسبله انقلاب به تغيير بنيادين دنياى معاصر دل بست .كه البته انچه كه ايشان به ان رسيده اند درد دل اينجانب در اين سالهاى اخير زندگى من بوده است واز اين نظر به جاءى از ادراك رسيده اند كه من كمتر در بين چپ گرايان ديده ام وبه همين خاطر من به ايشان تبريك ميگويم .اما متاسفانه چون ايشان از يك پيش فهم نادرستى براى بررسى يك مقوله مدرن استفاده برده اند در نتيجه با استناد به مقدمات غلط ، به استنتاجات غلط ترى دست يافته اند كه به بررسى انها در حد خلاصه ميپردازم :
١-ايشان بعد از ذكر خيلى مختصر ادعاى حضرت بهاالله ميگويند:(بعد از کشاکشها و سرکوبها رهبران این دین به حیفای اسرائیل رفتند و در انجا مرکز خلیفه گری خود را ساختند)در حاليكه اين سخن اشتباه است وحضرت بهاالله طبق اسناد تاريخى به اصرار ناصرادين شاه مستبد ودستور سلطان عبدالعزيز عثمانى مستبدتربا عاءله واصحاب خود به عكا در فلسطين ان زمان به زندان وتبعيد تا پايان عمر فرستاده شدند واصلا در ان زمان از كشورى به نام اسراءيل نه ذكرى ونه اثرى وجود داشت ومرگ حضرت بها الله در عكا ونه در حيفا در ١٨٩٢اتفاق افتاد در حاليكه دولت اسرايل بعد از جنگ دوم جهانى در ١٩٤٧بعد از فروپاشى عثمانى تشكيل گرديد.ذكر (حيفاى اسراءيل)در اينجا براى بهره بردارى از مسايل مغرضانه بعدى ذكر شده كه نشان دهد بهاالله به دلخواه خويش ،خويشتن را به دامان اسراءيل افكنده است ،اسراءيلى كه ٥٦سال بعد از مرگ او بعد از فروپاشى عثمانى تازه شكل گرفت وتشكيل گرديد
٢-بعد ميگويند:(بهائیان خودشان را در تداوم بابی گری می دانند.البته بابیگری جنبش اجتماعی و اعتراضی در دوران قاجار بود که ریشه های انقلابی هم داشت. اما بهائی گری اساسا با درگیری با حکومتها فاصله گرفت و حامیان خودش را الانهم از مبارزه با حکومتها باز می دارد و با ماسک "صلح خواهی" سکوت در مقابل ظلم ميدهد )
البته در اينكه جنبش بابى يك جنبش اعتراضى وانقلابى بود شكى نيست اما اينكه بخواهيم صلح خواهى بهاءيان را به ماسكى براى توجيه سكوت در مقابل ظلم توجيه كنيم اين از بى اطلاعى وغرض اقاى صالحى است.زيرا بهاءيان هيچگاه در برابر ظلم سكوت نميكنند بلكه با روشهاى دموكراتيك ومتمدنانه كه براى اقاى صالحى ومكتبش كه روشهاى خشونت اميز وانقلابى را ترجيح ميدهند نا اشنا وناسازگار است به عمل ميپردازند ، واين خود نشانگر انست كه تفكرات وروشهاى انقلابى اقاى صالحى وهمكاران از نوع مدرنيته ناهموار موج اول است وروشهاى صلح خواهانه بهاءيان از نوع مدرنيته كمال يافته وصيقلى شده وانسانيست.
وتجربيات تاريخى دهه هاى اخير به برترى روشهاى بهاءيان شهادت داده وناخوداگاه ،اقاى صالحى با طرد روشهاى انقلابى نااگاهانه در همين مقاله شان به ان شهادت دادند.
(بحث در باره روشهاى پراتيك ماركسيستى وغير ماركسيستى وبهاءى را در مجالى ديگر انجام خواهم داد)
٣-بعد ميگويند:(فرهنگ بهائیت بخشی از فرهنگ اسلامی ایرانی است. فرهنگی فرقه ای شده به این دلیل که در فضای دیکتاتوری و سرکوب شکل گرفته و محتوی مذهبیش باعث شده که توان و کالیبر درگیر شدن در مناظره های اجتماعی با مخالفانش را هم نداشته باشد)در اصل اشاره ايشان (در پاورقى) به مناظره با من در فيسبوك است كه به علت حضور در ايران پيشنهاد مناظره تلويزيونى با ايشان را رد كردم .
ايشان با انكه اذعان دارد كه ديانت بهاءى بعد از مسيحيت گسترده ترين دين جهانيست اما به علت كند ذهنى به زودى اين سخن خود را فراموش نموده وبه خواننده اينگونه القاء ميكند كه به علت فضاى ديكتاتورى در ايران بهاءيان به صورت يك فرقه محدود در امده كه توان در گير شدن در مناظرات اجتماعى با مخالفانش را نداشته باشد .
از ايشان سوال ميكنم مگر پيروان ديانت بهاءى فقط محدود به ايران هستند كه چنين استنباطى از اين ديانت به ذهن ايشان خطور نموده؟وباز هم از ايشان سوال مينمايم پيروان كمونيست كارگرى حتما به زعم ايشان نتنها فرقه نيستند بلكه براى خود يك مكتب وسيع ومنحصر به فرد را تشكيل ميدهند ،در حاليكه حتى در ايران جرات جيك زدن هم ندارند؟پس شماييكه در امريكا هستيد ويا در ساير كشورها ايا شما هم فرقه ايد وتوان مناظرات اجتماءى وكاليبر در گير شدن از شما سلب شده است؟شعاع ديد شما اقاى صالحى فقط در حد ديدن بهاءيان ايران است ؟و٢٢٤كشور ديگر كه بهاءيان در حال فعاليت هستند را نميبينيد؟اينست محدوده نگاه شما؟
ونيز از ايشان بايد پرسىد كه هر گروهى كه در اثر ديكتاتورى حاكم توان اجتماعيش براى مناظرات گرفته شود فرقه ميشود ولى اگر در كشورى دموكراسى باشد ديگر فرقه نيست؟اينست حد مطالعات فرهنگى شما؟در حاليكه اگر ايشان حتى به يك كتاب كوچك داءرةالمعارف سياسى ريا مذهبى مراجعه ميكردند وتعريف دين وفرقه وتفاوت اندو را خوانده بودند ميدانستند كه تعريف دين از نظر مذهبى به سلسله تعاليمى گفته ميشود كه از طرف بنيان گذارى تاسيس شده باشد وفرقه يا مذهب به انشعابى از ان دين گفته ميشود .مثلا اسلام بنيان گذارش محمد است وداراى بيش از سيصد فرقه يا مذهب است وشيعه يكى از فرق اسلام محسوب ميشود .ولى ايشان حتى محدوده مطالعاتش انقدر تنك وبيمايه است كه نميداند ديانت بهاءى اگر چه خواستگاهش دين اسلام است ولى خود يك دين مستقل وبنيان گذارمستقل است وبهاءيان خودشان يك دين هستند وفرقه اى جدا شده از دين بهاءى نيستند وايشان حتى نميدانند كه اگر دينى مثلا مسيحيت اگر در خواستگاه يهود بوجود امد دليل بر ان نيست كه شاخه اى از ان دين قبلى باشد وشايد فكر نميكند كه مكتبى كه حال در ان سينه ميزند يعنى كمونيست كارگرى ،خود، يك فرقه از فرق كمونيستيست نه يك مكتب مستقل
٤-بعد ميگويند:(بهائی گری تلاشی است برای پروتستانیزه کردن، عقلانی کردن مذهب .تلاشی که امکان پذیر نیست وقتی خصوصا مدعی پیامبری هستی که اخیرا خدا بعد از بیش از هزار سال انهم در دوران مدرن و طبیعتا در کشوری حاشیه ای انتخاب کرده تا دنیا را به حقیقت جاودانه فرابخواند!)به استدلال ايشان توجه كنيد:ميگويند براى اين نميشود اسلام را پروتستانتيزه وعقلانى كرد چون در يك كشور حاشيه اى ودر دوران معاصر اين كار را انجام داده است .واقعا انسان از اين استدلال منصعق ميشود .
يعنى اگر پروتستانها در يك كشور پيشرفته مذهب خودرا عرضه كردند توانستند موفق بشوند .يعنى عقلانى بودن يا نبودن ان مذهب ربطى به محتواى ان ندارد بلكه در كشورى كه پيشرفته باشد يا نباشد ان دين در ان عرضه ميشود ربط دارد .ايشان بهتر است خيلى مواظب خودشان باشند كه با اين تءوريهاءى كه عرضه ميدارند بقول بچه ها روسها ندزدندشان .
بايد خدمتشان عرض كنم كه ديانت بهاءى نتنها قصد پروتستانتيزه كردن مذهب را ندارد بلكه فراتر از ان ،خود عين عقلانيت ومبدع مدرنيته اصيل وعقلانى مذهبيست .نه مانند پروتستانهااعتقادى به پسر خدا بودن مسيح دارد ونه براى پيشبرد اهداف خود پيامبرش معجزه بكار ميگيرد ونه مانند مسلمانها پيامبرش موقع وحى به تشنج واستفراغ دچار ميشود ونه به چشم زخم و شگون خوب وبد اعتقاد دارد ونه به فال وورق معتقد است ونه حرف خرافى ميزند ،اصول اعتقاداتش را مانند وجود روح غير مادى وخدا را با عقل به اثبات ميرساند ونه تعبدى به خورد پيروانش ميدهد وبه اندازه كتب دينى قبل از خودش فقط تعاليم استدلالى وفلسفى مستدل دارد زيرا به تطابق علم وعقل ودين معتقد است هر امر غير منطقى را طرد ميكند ونظام اداريش را به صورت انتخابات كاملا ازاد ودموكراتيك انتخاب ميكند نه پاپ دارد ونه كشيش واخوند ومرد روحانى مادام العمر حاكم بر جان پيروان
٥-ايشان تلاش بهاءيان را در عصر مدرن ديررس ميداند ومعتقداست كه در دنياى مدرن مذهب جاءى ندارد واين در حاليست كه چهارصد سال تلاش مدرنيون براى به كرسى نشاندن اصول مدرنيسم توسط بخشى از مذهبيون اصلاح طلب انجام شده وفقط در قرن بيست ويكم از ميان ٧/٥ميليارد نفوس عالم فقط پانصد ميليون نفر ادعاى لامذهبى دارند .يعنى ايشان چهار صد سال تلاش اصلاح طلبان مذهبى براى تحقق مدرنيته را به سود پانصد ميليون نفر لامذهب قرن بيست ويكم مصادره ميكنند ايشان تلاش ٩٩درصددبرندگان موحد جايزه نوبل را براى پيشبرد علم وفرهنگ عقلانى مصادره ميكنند .ايشان تلاش علمى وعقلانى جوامع مذهبى كشور امريكا واروپا را كه خودرا موحد ميدانند مصادره ميكنند .كه البته تلاش براى مصادره كردن همه چيز توسط ايشان كه اسلاف كمونيستشان نيز بدان شهره اند امرى عادى ومعمول است وتعجبى در پى ندارد .وبعد انتظار دارند كه مذهب در دنياى مدرن جاءى نداشته باشد
در حاليكه تلقى ايشان از مدرنيته اصولا نادرست واز مقوله توهم است ،با وجود اين با ايشان هم عقيده هستم كه لا مذهبى در دنيا روبه رشد است اما اين بدان معنى نيست كه ذات مذهب با اصول مدرنيته در تضاد است بلكه بدان علت است كه مذاهب خرافى وعتيق پيروانشانرا روز به روز از مذهب فرارى ميدهند واز خدا ودين منزجر خواهند نمود .وخود شارع ديانت بهاءى نيز بيش از يكصدو سى سال پيش بر اين امر اذعان نموده ميفرمايند كه عالم منقلب است وانقلاب وغفلت از حق در ان روز بروز شدت خواهد نمود وجامعه را روز به روز رو به لامذهبى خواهد برد اما اين ، يك امر داءمى نخواهد بود بلكه با به امتحان كشيده شدن افكار واعمال انها روشهاى انان به شكست منتهى خواهد شد ومجددا افكار جديد ومدرن وارامبخش الهى ومعنوى بر افكار پست مادى پيروزى خواهند يافت
٦-ايشان مدعيست كه :(بهائی گری یک مافیای مذهبی است و منابع مالی این فرقه و ارتباطاتش با منابع قدرت و ثروت جهانی باید مورد بررسی دقیقتر قرار گیرد.مراکز مجلل این فرقه در اسرائیل و سایر کشورهای جهان زیر چشم هوشیار حکومتهای جنایتکار اسرائیل و سایر حکومتها رشد می کند و تردیدی نیست که سیاست "بی طرفی " بهائیت به نفع همان حاکمان موجود جهان است. )
جالب است كه ايشان نه در اين زمينه سندى اراءه ميكند ونه مدركى وفقط به شعار اكتفا نموده است .البته در اينكه كافر همه را به كيش خود پندارد شكى نيست وايشان تصور نميكند كه مانند سازمان كمونيست هاى كارگرى كه معلوم نيست دمبش به كجا بسته است ومنابع مالى هنگفتىى كه در اختيار دارد با اين پيروان كم ، را از كدامين حكومتها دريافت ميدارد وبراى انحراف كدام مقصود به كاررميگيرد ، ميتواند سازمانى وجود داشته باشد كه از حداقل ٨ميليون پيرو خود تبرعات وحقوق الله دريافت نمايد ودر جهت پيشبرد اهداف دينى صلح طلبانه خود براى رشد جوامع فقير خويش به كار گيرد .البته ايشان براى فرار از تهمتى كه به بهاءيان زده است قدرى اتهام را با اين جمله ملايم نموده كه (بايد مورد بررسى دقيقتر قرار گيرد)كه بعدا اگر مردم عاقل ودانا وكنكاشگر از ايشان سوال كنند كه بر چه اساسى ابتدا گفتى كه بهاءيت يك مافياى مذهبيست ، در جواب بگويد من قاطع نگفتم وبراى ان تبصره (مورد بررسى دقيقتر )قاءل شده ام
اما ذكر مراكز مجلل اين ديانت در اسراءيل كه رشد ميكند انگار به ايشان بسيار فشار وارد نموده است وبر اساس همان توهم ماليخولياءى توطعه كه جامعه شبه روشنفكرى ايران شديدا به ان مبتلا هستند چشم ايشان را بر حقايق بسته است كه ببينند كه همين مراكز مجلل براى كشور اسراءيل باعث ابرو وجلب توريست شده است ونه بر عكس ان ايشان نميدانند كه زمانى كه حضرت باب جا ومكانى بجز در زندانهاى مخوف ماكو وچهريق نداشتند ودر دالانهاى ان در ظلمت به سر ميبردند ونور يك چراغ فتيله اى را برايشان دريغ مينمودند ،بهاءيان جهان به ياد وبزرگداشت پيشواى مظلوم وشهيد خويش ابرومند ترين ومجلل ترين بناهاى عالم را را خواهند ساخت وبر مزارش هزاران چراغ روشن خواهند نمود واز طرف ديگر .اخر اين حكومت اسراءيل به چه چيز مذاهب داخل كشورش افتخار كند ؟به قربانيهاى سوختنى برخى از يهوديان يا بدمستى هاى ربا هاى يهودى در جشنهاى پوريم كه انقدر ميخورند كه بين خوب وبد را نميتوانند تشخيص دهند يا زنگوله چرخانيهاى اصحاب وخادمين كليساهاى متعددى كه در ان كشورند ويا سركيسه شدن توريستها توسط بازاريان عرب؟يا كشت وكشتارى كه هم اسراءيليان وهم فلسطينيان از يكديگر ميكنند؟
برويد كتاب باغبانان بهشت خدا (http://reference.bahai.org/fa/t/others.html)را كه دونفر خبرنگار فرانسوى نوشته اند بخوانيد تا ببينيد اعضاى بيت العدل اعظم كه مهمترين بهاءيان جهان هستند با چه سادگى در اين مكانها زندگى ميكنند واز سحر تا اخر شب را چگونه در حال مشاوره ورهبرى بهاءيان جهان سر ميكنند ودر يك اپارتمان ٤٠مترى محقر چگونه زندگى ميكنند ونهار وشام را در ابتدا در صف سلف سرويس ميگيرند وبعد با ساير خادمين وكاركنان چگونه ميل مينمايند وهيچگونه برترى ظاهرى بر سايرين ندارند
.(ادامه در قسمت دوم)
ویژهنامهی «اعدام بهاییان همدان»
ای عشق منم از تو سرگشته و سودائی
وندر همه عالم مشهور به شیدائی
_________________________
بهاییان در ایران از ابتدای اعلام موجودیت٬ مورد سرکوب قرار گرفتند. با روی کار آمدن جمهوری اسلامی اما این فشارها فزونی پیدا کرد. اعضای محافل محفلی و ملی بهاییان از سوی حاکمیت بازداشت شده و برخی از آنان نیز اعدام شدند. گرچه مقامات جمهوری اسلامی بارها اعلام کردهاند که کسی به جرم بهایی بودن مورد فشار قرار نگرفته و زندانی نشده است اما همچنان بهاییانی هستند که در زندان به سر برده یا از تحصیل نیز محروم میشوند.
اعدام هفت نفر از اعضای محفل محلی بهاییان همدان در سال ۱۳۶۰ بخشی از تاریخ سیوشش سال حکومت جمهوری اسلامی که برای اولین بار با جزییات منتشر میشود. این هفت نفر یکسال پیش از مرگشان بازداشت شده بودند و از زبان مسوولان وقت٬ قول و قرارهایی نیز از آزادی خود شنیده بودند. اما بیست و سوم خرداد ماه جنازههای شکنجهشدهشان بود که در کنار خیابان٬ قول و قرارهای مسوولان را به بیقراری خانوادهها تبدیل کرد. سهراب و سهیل حبیبی٬ حسین مطلق٬ حسین خاندل٬ فیروز نعیمی٬ طرازالله خزین و ناصر وفایی مقابل چشمان یکدیگر آنقدر شکنجه شدند که جان باختند. اثر گلوله جز بر بدن مطلق٬ بر جنازهی دیگری دیده نشد.
گزارش دادگاههای برگزار شده برای کشتهشدگان و آنچه در زندان بر ایشان رفته بر اساس اسناد و مدارکیست که از سوی خانوادههای آنها در اختیار ایران وایر قرار گرفته است. از سوی دیگر الهام و رویا٬ دختران سهراب حبیبی٬ باهره٬ همسر حسین مطلق٬ پوران حبیبی٬ همسر حسین خاندل و همچنین اخترالملوک٬ همسر فیروز نعیمی افرادی هستند که در این پرونده٬ خاطرات خود را از دوران بازداشت و روز پیدا شدن جنازههای پدران و همسران خود بازگو کردهاند. افراد دیگری نیز در روایت این ماجرا دخالت داشتند که نام آنها بنا به درخواستشان با عنوانهای مستعار ذکر شده است.
خانوادهها در اظهارات خود بارها اشاره کردند که برای پیگیری وضعیت زندانیان خود به مقامات مسوول مراجعه کرده بودند. مقاماتی که بیشتر آنها اکنون در قید حیات نیستند. در زمان بازداشت این هفت نفر٬ ابوالحسن بنیصدر ریاستجمهوری ایران را برعهده داشت و نمایندهی او در همدان٬ شخصی بود که خانوادهها طی پیگیریهای خود از طریق وی٬ پیغام خود را به رییسجمهوری رسانده بودند.
ابوالحسن بنیصدر اما در این پرونده گفت که این واقعه را برای اولین بار است که میشنود و نمایندهای نیز در همدان نداشته است. وی همچنین اظهار داشت که آیتالله خمینی٬ بنیانگذار جمهوری اسلامی به این دلیل که ساواک او را بهایی خوانده بود٬ با سرکوب بهاییان به نوعی «عقدهگشایی» کرد.
فریدون وهمن٬ محقق و نویسنده اما سرکوب بهاییان را به سالها پیش از انقلاب ۵۷ ارجاع داد و در نسبت با سطح اختیارات رییسجمهوری گفت که بنیصدر «آدم کاربری نبود».
سعید٬ پدر پیام اخوان٬ حقوقدان نیز که بهایی اهل همدان است و سالهای کودکی خود را کنار خانوادهی بنیصدر گذرانده٬ یکی دیگر از افرادیست که خاطرات خود را از زندگی کنار مسلمانان در سالهای پیش و بعد از انقلاب روایت کرده است.
در این پرونده بخشی از خاطرات ژینوس محمودی٬ عضو محفل ملی بهاییان در روایت واقعهی همدان و همچنین نامهی رویا٬ دختر سهراب حبیبی به محمدجواد لاریجانی٬ دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه منتشر شده است.
قطرهای از اشک پنهان
از سال ۱۳۵۹ زمزمهی آزار بهاییان به گوش میرسید٬ احضارهای ناگهانی که گاهی به بازداشت و اعدام ختم میشد. با شروع محاکمهها و صدور احکام اعدام آنها٬ اماکن بهاییان مصادره و قبرستانها با خاک یکسان شد. «محفل»یها - افرادی که در جامعهی بهاییان امور احوال شخصیه را برعهده میگیرندـ و دیگر بهاییان با اتهامهایی چون «تبلیغ بهاییت» یا «جاسوسی» به دار آوریخته شدند. اجساد این هفت نفر بهایی ساکن همدان را اما شکنجه شده مقابل بیمارستان «امام خمینی» این شهر ٬ که سهراب حبیبی٬ ناصر وفایی و فیروز نعیمی در آن به طبابت مشغول بودند٬ رها کرده بودند. مرگی «بدون تیر خلاص» و بر اثر فشار شکنجه.
قیامت در چشمان باهره
حسین مطلق٬ منشی محفل روحانی همدان٬ در روایت خود از دادگاه مشترک با سهراب و سهیل حبیبی و حسین خاندل به اتهامات وارده از سوی ابوالحسن اعلمی٬ رییس دادگاه و دفاعیات خود پرداخته است. در این دادگاه مکرم٬ دادیار دادسرای انقلاب٬ موسوی و هاشمی٬ قضات دادگاه و ابراهیم درفشی٬ عضو انجمن تبلیغات اسلامی و بازجوی مطلق حضور داشتند. «دادگاه با تکبیر و درود بر امام خمینی و مرگ بر منافقین آغاز شد. ندیدم که ضبط صوتی برای ثبت اقاریر روشن شود. حتی بعضی وقتها منشی دادگاه دفاعیات و گفتوگوهایی که انجام میشد را نمینوشت». «پنهان کردن مدارک»٬ «ارتباط با ساواک و صهیونیست و امپریالیست»٬ «تشویش اذهان عمومی از جمله بازرگان»٬ «تحریک بهاییان به دروغپردازی و مظلومنمایی»٬ «ارسال ارز به کشور اسراییل» از جمله اتهاماتی بود که در دادگاه مشترک مورد بررسی قرار گرفت. اتهاماتی که مطلق هیچیک از آنها را نپذیرفت.
حلقه رقص و پایکوبی در مراسم تشیع کشتهشدگان
حسین خاندل جوانترین عضو محفل همدان بود که در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ توسط جمهوری اسلامی اعدام شد. او به همراه ۶ عضو دیگر محفل٬ مقابل یکدیگر تا به آنجا شکنجه شدند که جان دادند.
پوران حبیبی٬ همسر حسین مطلق در توضیح اتفاقهای آن روز به ایران وایر گفت: «در بیمارستان بخشی از جمعیت تحت تاثیر سخنرانی خانم باهره٬ همسر حسین مطلق ـ هایپر لینک گزارش دوم ـ گریه میکردند٬ اما مادرم به همراه عدهای دیگر از بانوان٬ چادرهای خود را به کمر بسته و در اعتراض به اتفاق افتاده و در جهت اینکه اینگونه اعمال ما را در ایمانمان متزلزل نخواهد کرد٬ حلقه رقص و پایکوبی به راه انداخته بودند».
گفتوگو با فریدون وهمن؛ «فرصت طلایی حجتیه٬ انقلاب بود»
فریدون وهمن٬ زبانشناس٬ محقق و نویسندهی کتاب «صد و شصت سال مبارزه با آیین بهایی» در روایت تاریخی این واقعه به ایرانوایر گفت که بازجویان بر باور خود «اصرار» ورزیدند که «اینها جاسوس هستند. نه در منازل آنان و نه در دفاتر محفل محل هیچگونه دلیل و مدرکی بر این امر نیافتند و زمانیکه بهاییان گفتند که چیزی برای اعتراف ندارند٬ از آنها خواستند که توبه کنند و به اسلام برگردند». بازداشتشدگان اما حاضر به این کار نشدند و «به همین دلیل بازپرسان برای شکستن آنها و گرفتن اعترافهای دروغین به شکنجههای وحشتآوری روی آوردند».
گفتوگو با ابوالحسن بنیصدر: خمینی با سرکوب بهاییان عقدهگشایی کرد
بنیصدر در گفتوگو با ایران وایر از بازداشت هفت بهایی و نحوهی مرگ آنها اظهار بیاطلاعی کرد. او دلیل بیخبری خود را «زندگی مخفیانه» در آن سال دانست و گفت که «برای اولین بار از زبان شما شنیدم».
به عقیدهی او دلیل برخورد آیتالله خمینی با بهاییان٬ این بود که در زمان حکومت شاه «ساواک متنی درآورد و خمینی را به بهایی بودن متهم کرد». مسالهای که به عقیدهی بنیصدر «باعث به وجود آمدن عقدهای در خمینی» شد و او پس از انقلاب «سختگیری به بهاییان را به نوعی تبرئهی خود تلقی میکرد».
خاطرات ژینوس حبیبی از هفت داماد
«اثرات این واقعه، علاوه بر تبلیغ و آگاهی عموم مردم و شناسایی و نزدیکی بیشتر بین این دو جامعه، در جامعه غیربهایی بسیار شدید بود که موجب ابراز انزجار و تاسف شدید مردم از این واقعه شد٬ به نحویکه حاکم شرع همدان روز چهارم ناچار شد یک مصاحبه تلویزیونی به مدت ۸۰ دقیقه از برنامه محلی همدان اجرا کند و علت اعدام شهدایمان را با دلایل عجیبه و غیرمسموع توجیه کند که جز رسوایی و بدنامی بیشتر برای او و همکارانش اثر دیگری نداشت».
نامهای به محمدجواد لاریجانی
رویا٬ دختر سهراب حبیبی٬ در نامهای خطاب به محمدجواد لاریجانی٬ رییس ستاد حقوقبشر قوه قضاییه به شرح واقعهی کشته شدن پدرش پرداخته و نسبت به عدم تایید دانشجویان بهایی برای تحصیل در دانشگاه اعتراض کرده است: «اکنون با توجه به ارایه مدرک زنده، از آن مقام عالی رتبه تقاضا دارم طبق صحبت خود که فرمودید: «مدارک خود را به ستاد حقوقبشر برای پیگیری تحویل دهند»٬ حقوق از دسترفته خود و خانوادهام که شامل: قطع حقوق پدرم از سال ۱۳۵۹ و اعدام ایشان با توجه به اینکه رای دادگاه مبنی بر بیگناهی بود و نیز محرومیت از تحصیل است، سریعا پیگیری و جهت اعاده حقوق پاسخ دهید»
مهدی امینِ امین
آقای مهدی امینِ امین در 14 ژوئیهی 1916، در تهران متولد شد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسهی تربیت در ایران به پایان رساند – مدرسهی تربیت را بهائیان تأسیس کرده بودند و بعدها بر اثر آزار و اذیت و فشار بر جامعهی بهائی توسط دولت تعطیل شد. آقای امین امین پس از فارغالتحصیلی از دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران وکیلِ پایهی یکِ دادگستری شد و دفتر وکالت شخصیِ خود را در تهران دائر کرد. او با خانم بهیهی نعیمی ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. آقای امینِ امین، وکیلی ماهر و معتبر و شاعری خوشقریحه بود. در جریانِ بلواهای ضدّبهائیِ سال 1953در یزد، محفل روحانی ملی بهائیان ایران، آقای امینِ امین و دو وکیل بهائی دیگر را برای دفاع از اعضای زندانی محفل روحانی محلی بهائیان یزد به وکالت گماشت. دادگاه به نفع متهمین بهائی حکم داد. محفل ملی آقای امینِ امین را به عنوان رئیس هیئت حقوقیِ جامعهی بهائی ایران منصوب کرد - وظیفهی این هیئت مکاتبه با مسئولان کشور در دفاع از حقوق بهائیان بود. در هنگام انقلاب اسلامی، به رغم توصیهی مکرّر خانواده و دوستان، آقای امین امین ایران را تَرک نکرد زیرا باقیماندن در کشور و خدمت به ایران را وظیفهی خود میدانست. در نخستین سالهای پس از انقلاب، آقای امین امین در هنگام لزوم برای ارائهی خدمات ارزشمند حقوقی به جامعهی بهائی به گوشه و کنار کشور سفر میکرد. پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملّی پیشین آقای امین امین در مردادماه 1359 به عضویت محفل روحانی ملی انتخاب شد.
قدرتاللّه روحانی
قدرت اللّه روحانی در سال 1313 در روستای جوشقان در کاشان متولد شد. از خردسالی خانوادهاش گرفتار آزار و اذیت بود زیرا پدرش که ارباب دِه و مسلمانی متنفّذ و ثروتمند بود، بهائی شده بود. وقتی آقای روحانی حدوداً دهساله بود بلواهای ضدّ بهائی خانوادهاش را به شدت به خطر انداخت و محفل ملّیِ وقت، به آنها توصیه کرد که به تهران بروند. او تحصیلات ابتدایی و متوسطهاش را در تهران تکمیل کرد و به تحصیل در رشتهی حقوق در دانشگاه تهران پرداخت و با رتبهی ممتاز فارغالتحصیل شد. در سال 1347 با خانم نجمیّه توفیق ازدواج کرد و دارای سه فرزند شد. نخستین شغلِ آقای روحانی نمایندگیِ دادستان بود. بعدها رئیس دوایر مختلف ادارهی اجرایِ ثبتِ اسناد و املاکِ کل کشور شد و سپس به معاونت سازمان ثبتِ اسناد و املاکِ کل کشور منصوب شد. وی در سال 1354 از این شغل استعفا داد و به عنوان وکیل پایه یکم دادگستری شروع به کار کرد. آقای روحانی یکی از اعضای بسیار فعال جامعهی بهائی و عضو هیئتهای گوناگون از جمله لجنهی ارتباط با اولیایِ امور بود. او از سال 1972یکی از نمایندگانِ حقوقیِ شرکت اُمَنا بود که برای حفظ و ادارهی داراییهای جامعهی بهائی تأسیس شده بود.
پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملی در مردادماه 1359، آقای روحانی که در آن زمان عضو محفل تهران بود به عضویت محفل ملی انتخاب شد. مدتی پیش از دستگیری به شورای عالی انقلاب فرهنگی احضار و حدود 7 ساعت مورد بازجویی قرار گرفت. چندی بعد و پس از اعدامِ اعضای محفل، یکی از روحانیونِ مستقر در زندان اوین که همشهریِ آقای روحانی بود، با شادی و سرور به خویشاوندانش در کاشان خبر داد که "پسر ارباب آقا فضلاللّه" اعدام شده و مردم باید بازار را چراغانی کنند و جشن بگیرند. خانوادههای اعضای محفل ملی از اعدام آنها بیخبر بودند و به این ترتیب – کاملاً به طور تصادفی- فهمیدند که اعضای محفل ملی شهید شدهاند. تقریباً یک ماه پس از اعدامِ آقای روحانی دولت همهی داراییهای او را مصادره و همسرش را احضار کرد.
دکتر سیروش روشنی
دکتر سیروس روشنی در سال 1925، در خانوادهای بهائی در تبریز در استان آذربایجان به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی و دبیرستانی به تحصیل پزشکی در دانشکدهی افسری پرداخت و در بیهوشی عمومی تخصص گرفت. دکتر روشنی در سال 1956 با خانم پروین شیخالاسلامی ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. او پس از فارغالتحصیلی به عنوان متخصصِ بیهوشی برای وزارت بهداشت کار کرد و سپس در بیمارستان شیر و خورشید استخدام شد. در سال 1973 وزارت بهداشت او را به تهران منتقل کرد. دکتر روشنی به علت بهائی بودن اغلب با آزار و اذیت روبرو بود. یک بار از شغلش اخراج شد اما چون بیمارستان نتوانست جایگزینی برای او بیابد دوباره او را استخدام کرد. بار دیگر وقتی مشغول به کار بود مردان مسلّح به خانهاش هجوم بردند و همسرش را برای بازجویی 48 ساعت در بازداشتگاه حبس کردند. دکتر روشنی هر جا میرفت تحت نظر مأموران دولتی بود. موتورسواران و افراد مسلّح او را تعقیب میکردند و حتی در محل کارش تحت نظر بود. آنها میکوشیدند تا بیماران مسلمان را از مراجعه به او باز دارند. در سال 1980 دکتر روشنی و خانوادهاش از تصادفی که توسط سپاه پاسداران طراحی شده بود جان سالم به در بردند. یک ماه بعد دو خودرو سعی کردند تا راه را بر او ببندند اما او موفق به فرار شد. باز هم به جان او سوءقصد شد. با وجود این، چون تنها متخصص بیهوشی شهر بود و برای ارتش کار میکرد، مأموری برای محافظت از او گماشتند. اما سوءقصدها پایان نیافت و او به طور دائم تحت نظر بود. دکتر روشنی یکی از اعضای بسیار فعال جامعهی بهائی بود و پس از ربایش و ناپدیدشدنِ همهی اعضای محفلِ ملی در اوت 1980 به عضویت این محفل انتخاب شد. پس از اعدامِ دکتر روشنی، همهی اموال و داراییهای همسرش مصادره شد و از او خواستند که مستمریهای دریافتیِ شوهرش را بازپس دهد. به همسرش گفتند اگر دخترش مسلمان شود این پول را پس خواهند داد.
کامران صمیمی
آقای کامران صمیمی در 30 دسامبر 1925، در خانوادهای بهائی متولد شد. در 17 سالگی برای ادامهی تحصیل به هندوستان رفت و دو سال بعد ازدواج کرد. او و همسرش، پنج فرزند داشتند. آقای صمیمی پس از بازگشت به ایران یک مؤسسهی آموزش زبان خارجی بنیان گذاشت که در آن زمان منحصربهفرد بود. حوالی سال 1953، آقای صمیمی و خانوادهاش برای کمک به جامعهی بهائی اندونزی به جاکارتا رفتند و 16 سال در آنجا زندگی کردند. وی در سفارت ایران مترجم و در دانشگاه جاکارتا استاد زبان انگلیسی بود. او یکی از اعضای فعال جامعهی بهائی در ایران و اندونزی بود. آقای صمیمی ابتدا به عضویت محفل روحانی محلی جاکارتا و سپس به عضویت محفل روحانی ملی بهائیان اندونزی انتخاب شد. او در سال 1973 به ایران بازگشت. محفل روحانیِ ملّی او را به عضویتِ هیئت حقوقیای منصوب کرد که وظیفهاش دفاع از حقوق بهائیان ستمدیده بود. وی پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملی در اوت 1980 به عضویت این محفل انتخاب شد.
جلال عزیزی
آقای جلال عزیزی در سال 1928 در خانوادهای بهائی در تهران به دنیا آمد. پس از پایان دبیرستان برای تحصیلات دانشگاهی به آلمان رفت و در شهر فرایبورگ، در جنوب آن کشور، ساکن شد. پس از فارغالتحصیلی در اقتصاد و حقوق به ایران بازگشت، ازدواج کرد و کسبوکارش را آغاز کرد. او و همسرش سه فرزند داشتند. آقای عزیزی عضوی فعال در جامعهی بهایی بود. طی سالهای پرتلاطم انقلاب، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همواره او را تحت نظر داشت و چند بار وی را به علّت اعتقاداتِ دینیاش بازداشت و زندانی کرد، اما هر بار پس از یکی دو روز با وثیقه آزاد شد. اموال او و برادرانش را به جرم بهائی بودن، ضبط و مصادره کردند. افزون بر این، حساب بانکی او را مسدود کردند و وی مجبور شد معاملات مالیِ خویش را از طریق دیگران انجام دهد. او به رغم اینکه میدانست تحت تعقیب و نظارتِ سپاه پاسداران است به عنوان یکی از نمایندگان نهادهای بهائی برای دفاع از حقوقِ بهائیان ستمدیده با مقامهای حکومتی دیدار میکرد. او و برادرش اسکندر عزیزی در یک هفته اعدام شدند. ابتدا وی به عنوان عضو محفل روحانی ملّی و سپس برادرش به عنوان عضو محفل محلی تهران اعدام شدند. برادر بزرگتر آنها، حبیبالله، در ماه اوت همان سال اعدام شده بود.
عزتالله فروهی
دکتر عزتالله فروهی در 31 دسامبر 1934، در روستای بروجن در استان چهارمحال بختیاری به دنیا آمد. در 9 روزگی مادرش را از دست داد و خالهاش او را بزرگ کرد. تحصیلات ابتدایی را در بروجن به پایان برد و برای تحصیلات دبیرستانی به تهران رفت. دکتر فروهی در جوانی پس از معاشرت با تعدادی از بهائیان، بهائی شد. او در سال 1961 به عنوان متخصص بیهوشی از دانشگاه اصفهان فارغالتحصیل شد. وی تحصیلات تکمیلی خود را در بریتانیا به پایان برد. او میخواست از دانش پزشکیاش برای کمک به مردم و جامعه استفاده کند. هنگامی که هنوز دانشجو بود با خانم شادانگیز روحانی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه، دو سال خدمت سربازی را در اهواز، بهبهان، دزفول و اندیمشک گذراند سپس به تهران رفت و به عنوان استادیار دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران مشغول به کار شد. با وجود این، پس از چند سال چون در ستون مذهبِ برگهی استخدامش کلمهی بهائی را نوشته بود از کار برکنار شد. در بیمارستانِ دیگری نیز به این سرنوشت مبتلا شد و پس از انفصالِ از خدمت حقوقش را ندادند. دکتر فروهی به زبانهای عربی و انگلیسی تسلط داشت. او برای کمک به جوامع بهائی به چند کشور آفریقایی سفر کرد. در ایران، پس از چند سال، مهارتهای پزشکیاش سبب شد که بر تعصبات مسئولان فایق آید و به عنوان رئیس بخش بیهوشی بیمارستان هفتصد تختخوابی منصوب شد– این بیمارستان کنارِ واحد بیمهی وزارت کار قرار داشت. یک سال پس از انقلاب اسلامی، بنا بر دستور العمل سراسریِ وزرات بهداشت درباره ی اخراج بهائیان، دکتر فروهی از کار برکنار شد. مدیر و کارکنان بیمارستان از این امر به شدت ابراز تأسف کردند اما گفتند که جز اطاعت از دستور چارهای ندارند. در مرداد سال 1359، یک سال پیش از اعدام، دکتر فروهی پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملی پیشین به عضویتِ محفل ملی ایران انتخاب شد.
دکتر محمود مجذوب
دکتر محمود مجذوب در سال 1930 در خانوادهای بهائی در شهرستان ملایر در همدان به دنیا آمد. در 17 سالگی با خانواده به تهران نقل مکان کرد. برای حمایت مالی از خانواده در بانک ملی مشغول به کار شد و به تحصیل شبانه پرداخت. پس از تکمیل تحصیلات دبیرستانی به دانشگاه رفت و در رشتهی حقوق از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. در سال 1960با خانم شکوهاعظم مجذوب ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. اندکی پس از ازدواج برای کمک به جامعهی بهائی نروژ به این کشور رفت و به عضویتِ نخستین محفل روحانیِ ملی بهائیان نروژ انتخاب شد. مدتی بعد با خانواده به ایران بازگشت و تحصیلات خود را ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دکترای حقوق از دانشگاه تهران شد. او چند سال در وزارت کار اشتغال داشت، سپس دفتر حقوقیِ شخصیاش را افتتاح کرد و به ارائهی مشاورهی حقوقی به شرکتها دربارهی اموری همچون بیمهی تأمین اجتماعیِ کارگران پرداخت. پس از انقلاب دفترش را به علت بهائی بودن بستند. او یکی از اعضای فعال جامعهی بهائی بود. وقتی در سال 1979به خانهی باب در شیراز، از اماکن مقدسهی بهائیان، حمله کردند، دکتر مجذوب یکی از دو فرد معتمدی بود که از طرف محفل روحانیِ ملّی مأمور شد تا با مسئولان شیراز دیدار کند و بکوشد تا تخریبِ این بنا را متوقف کند. به رغم خطرات آشکار این مأموریت، دکتر مجذوب از انجام وظیفه باز نایستاد. پس از ربایش و ناپدید شدن اعضای محفل ملی در اوتِ 1980 به عضویت این محفل انتخاب شد و به عنوانِ رئیس آن خدمت کرد. دکتر مجذوب میدانست که عضویت و ریاستِ محفل او را آماجِ حملهی دولت کرده است. بنابراین، برای مصون ماندنِ خانوادهاش از خطر، دو سال آخر عمر را در ناحیهای دورافتاده در خانهای گذراند که حمام و امکانات گرمایشی نداشت. در این شرایط، دسترسی به پوشاک و غذا هم محدود بود. سرانجام او در دسامبر 1981 همراه با دیگر اعضای محفل ملّی در جلسهی محفل دستگیر و پس از 14 روز اعدام شد.
ژینوس نعمت-محمودی
خانم ژینوس نعمت-محمودی در 8 اوتِ 1929 در خانوادهای بهائی در تهران متولد شد. پس از اخذ دیپلم با آقای هوشنگ محمودی ازدواج کرد. آقای محمودی یکی از اعضای محفل روحانی ملّی بهائیان ایران بود که پس از انقلاب اسلامی در سال 1359ربوده و ناپدید شد. خانم محمودی و همسرش سه فرزند داشتند.
خانم محمودی در دانشکدهی فیزیک دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد در هواشناسی شد. ایشان دستاوردهای حرفهایِ فراوانی داشت. او نخستین زن هواشناس در ایران بود و به عنوان رئیس بخش تحقیقات جوّی و آبوهوایی ایران و رئیس دانشکدهی هواشناسی ایران خدمت کرد. تأسیس این دانشکده مدیونِ کوششهای خانم محمودی است که میخواست ایران در هواشناسی خودکفا شود. افزون بر این، وی مدیر کلّ سازمان هواشناسی ایران و استاد دانشگاه تهران بود. در دههی 1950 که خانم محمودی کارش را آغاز کرد، هواشناسی در ایران دانشی نوپا بود. به لطف 25 سال تلاش خانم محمودی، ادارهی هواشناسیِ ایران توسعه یافت. وی اطلس جغرافیایی ایران را نوشت، اثری که ثمرهی 15 سال پژوهش دربارهی جغرافیای طبیعی و رابطهاش با فعالیتهای صنعتی، کشاورزی و اقتصادی بود.
خانم محمودی نخستین ایرانیای بود که دربارهی کاربرد بالقوهی انرژی خورشیدی در ایران تحقیق کرد. او اغلب نمایندهی ایران در کنفرانسهای بینالمللیِ هواشناسی بود و همهی دولتمردانِ ایرانی خدمات و صداقتش را ارج
مینهادند و میستودند. علاوه بر این، او عضو سازمانهایِ بشردوستانهی گوناگونی بود که از میان آنها میتوان به سازمان رهاییِ زنان و ریاستِ انجمن "صلح دیهیم" اشاره کرد. او این موفقیتها را به رغم موانعِ ناشی از زن بودن و بهائی بودن کسب کرد. بعدها وقتی به سنّ بازنشستگی رسید، وزارتخانه با تقاضایِ بازنشستگیِ او موافقت نکرد زیرا بازنشستگیِ او را به ضرر دولت میدانستند. اما بلافاصله پس از انقلاب اسلامی به علّت بهائی بودن از کار برکنار شد. افزون بر این، حقوق و مستمریاش را قطع کردند و حساب بانکیاش را بستند. دولت، خانهی او را مصادره و اسباب و اثاثیهاش را نابود کرد یا به دیگران بخشید.
خانم محمودی عضو فعال جامعهی بهائی بود و در هیئتها و نهادهای اداری گوناگونِ این جامعه خدمت میکرد. پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملّی، از جمله همسرش، در اوت 1980 وی به عضویت محفل ملی بهائیان ایران انتخاب شد.