۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

پلمب گسترده محل کسب بهائیان در شاهین شهر اصفهان



به گزارش خبرگزاری بهایی نیوز محل کسب دستکم دوازده تن از شهروندان بهایی ساکن شاهین شهر در استان اصفهان در تاریخ دوشنبه ١١ ارديبهشت ۱۳۹۶ توسط ماموران اداره اماکن این استان پلمب شده است
بنابرگزارش مجموعه خبری بهایی نیوز محل کسب آقای سعید قائمی و خانم مرجان گلشنی دارای واحد صنفی پوشاک، محل کسب آقای ایرج کوشککی دارای واحد صنفی آرایشگاه، محل کسب حجت الله روحانی دارای واحد صنفی ابزار فروشی، محل کسب آقای گلزار دارای واحد صنفی خشکبار ، محل کسب آقای اردوان فروغیان دارای واحد صنفی مکانیکی، محل کسب آقای عرفان کرمزاده دارای واحد صنفی لاستیک فروشی، محل کسب میلاد آزادی و حسین شاکر دارای واحد صنفی فروشگاه چرخ خیاطی،محل کسب آقایان حکیم و نویدی دارای واحد صنفی لوازم التحریر و همچنین محل کسب پویا آزادی دارای واحد صنفی اسپورت و دزدگیر توسط ماموران اداره دولتی اماکن عمومی تنها به دلیل تعطیلی در ایام تعطیلی آئین بهایی پلمب شده است.
یک منبع مطلع به گزاشگر بهایی نیوز گفت :" ماموران روز گذشته به سراغ محل کسب بهائیان این شهر رفته بودند و از آنها جواز کسب و دیگر اوراق لازم را خواسته بودند و به آنها گفته بودند که دفعه دیگر که آمدیم پلمب خواهیم کرد اما امروز آن ماموران با مراجعه به محل کسب بهائیان، اکثریت محل کسب متعلق به بهائیان را پلمب کرده اند."
به گفته این منبع مطلع " ماموران تنها به سراغ محل کسب بهائیان رفته اند و آنان را متهم به تخلف صنفی کرده اند در حالی که این پلمب ها تنها به دلیل اعیاد بهائیان می باشد که هر ساله به صورت سیستماتیک انجام می شود."
در سالهای گذشته اداره اماکن بارها محل کسب شهروندان بهایی در شهرهای مختلف کشور را با پلمپ از سوی این اداره دولتی روبرو ساخته است.
خبرگزاری بهایی نیوز پیشتر دلیل پلمب محل کسب شهروندان بهایی را مقابله نیروهای امنیتی با اعیاد دیانت بهایی در تعطیلی مذهبی ۹ روز دیانت بهایی اعلام کرده است و همواره در سالهای گذشته شاهد پلمب محل کسب شهروندان بهایی و همچنین بازداشت شهروندان بهایی ساکن ایران پس از ایام تعطیلی دیانت بهایی بوده ایم. طبق قوانین صنفی کشور کسانی که دارای مجوز فعالیت هستند می تواند در سال ۱۵ روز تعطیلی اعلام نمایند و بیش از ۱۵ روز تعطیلی را به اداره اماکن اطلاع دهند.

آيین بهائی : گسترش در عالم، سرکوب در خانه





شهر حیفا در اسرائیل چند روزی است که پر ازدحام است. مسیحیان در ۱۶ آپریل درکوچه های پر پیچ و خم بندر حیفا عید پاک را جشن گرفتند. روز قبل آن، یهودیان محل به مناسبت عید فصح در کنسیه ها مشغول به عبادت بودند و جامعه کوچک بهایی هم از ۲۰ آپریل عید رضوان که مهمترین جشن بهاییان است را آغاز خواهند کرد. بهائیان حیفا تنها نیستند. اگر چه مرکز جهانی این آئین آنجاست، اما این آئین به داشتن ملیونها پیرو در سراسر گیتی به خود می بالد. بهائیان کیستند؟
دیانتشان نسبتا جدید است. در سال ۱۸۴۴ تاجری که خود را «باب» («دروازه») می نامید دعوت خود را در ایران آغاز کرد. او تفسیر جدیدی از اسلام شیعه ارائه نمود و سخن از پیامبرجدیدی راند همچون موسی عیسی و محمد که بزودی خداوند او را خواهد فرستاد. به باور بهائیان بهاءلله یکی از پیروان باب همان پیامبر [موعود] و موسس آئینشان است. بهاءلله آثار کلیدی جامعه [بهائی] را در مواجه با آزار و اذیتهای دولت ایران و امپراطوری عثمانی نوشت، او همچنین محل دفن باب۱ را انتخاب کرد: مکان زیبایی در حیفا، مشرف به دریای مدیترانه.
با توجه به آموزه های آغازین دیانت بهائی، این آئین با روی گشاده از سایر ادیان اقتباس می کند. مانند اسلام استفاده از الکل را منع می کند و همانند مسلمانان که به طرف مکه نماز می خوانند بهائیان هم به سمت محلی در نزدیکی حیفا که بهاءلله در آن به خاک سپرده شده است نماز می خوانند. ادیان دیگر هم، مثل آئین هندو و بودایی محترم شمرده می شوند. میراث ایرانی در آئین بهائی مشهود است. بهائیان سال نوی ایرانی را جشن می گیرند و آئین زرتشتی را گرامی می دارند. آنها به «وحدت عالم انسانی» که ورای تفاوتهای نژادی و طبقاتی است باور دارند. این اعتقاد کمک زیادی به انتشار این دیانت در بین گروه های آسیب پذیری مانند سرخپوستان آمریکایی کرده است. در طرف دیگر اقیانوس آرام بهائیان در میان قبایل پاپوا محبوبیت دارند. آنها، در مقایسه با برخی مبلغین مسیحی، آداب و رسوم سنتی خود را حفظ می کنند. سازماندهی خوب هم بی تأثیر نیست. «مهاجرین» بهائی در کشورهای مختلف تبلیغ می کنند و رهبرانشان از تعلیم و تربیت زنان در جوامع حمایت می کنند. در حال حاضر بیش از ۷ ملیون بهائی در سراسر عالم زندگی می کنند، از بولیوی تا چاد.
اما اگر انعطاف پذیری به گسترش این آیین کمک کرده است باعث مشکل هم بوده است. خیلی از علمای اسلام بهائیان را مرتد می دانند چرا که باورمندان اولیه به آئین بهائی مسلمان بوده اند؛ مسلمانان تمام پیامبران بعد از محمد را مردود می دانند.
منتقدان دیگر بهائیان را به براندازی متهم می کنند و استقرار مرکز جهانی بهایی در حیفا را به صهیونیسم ارتباط می دهند. در نتیجه بهاییان در کشورهای اسلامی مورد اذیت و آزار قرار می گیرند به خصوص در ایران. در سالهای اخیر صدها بهایی ایرانی دستگیر شده اند و در سپتامبر سال گذشته یک مرد بهایی در شهر یزد کشته شد. بهائیان در یمن هم زندانی شده اند. فشار جوامع بهائی غیر مسلمان کمی موثر بوده است. برای مثال بهائیان مصر دیگر لازم نیست در کارت شناسایی خود گزینه «مسلمان»، «مسیحی» و یا «یهودی» را انتخاب کنند. دانشگاهی برای بهاییان محروم از تحصیل تاسیس شده است۲. اما بهاییان همچنان در بعضی جوامع خاورمیانه مورد اذیت و آزار قرار می گیرند با وجود اینکه دیانتشان در جوامع دیگر رو به گسترش است.
_____
۱. باب شش سال بعد از دعوتش در تبریز تیرباران شد. سه سال بعد از تیرباران باب، بهاءلله به عراق و بعد به استامبول و ادرنه تبعید و نهایتاً در عکا، شهری در نزدیکی حیفا، تبعید و زندانی شد. در سال ۱۹۰۹ بقایای جسد باب به دست عبدالبهاء ،جانشین و فرزند بهاءلله، در کوه کرمل، حیفا، مدفون شد.
۲. منظور دانشگاه نیمه آنلاین علمی آزاد (BIHE) است. این دانشگاه در سال ۱۳۶۶ توسط جامعه بهائیان ایران به منظور فراهم آوردن امکان ادامهٔ تحصیل برای بهائیان که از حق تحصیل در دانشگاه‌ها توسط دولت جمهوری اسلامی ایران محروم شده بودند تأسیس گشت.

ابراز نگرانی خانواده جمال الدین خانجانی، شهروند بهایی ۸۳ ساله از وضعیت سلامتی او در زندان



سیاوش خانجانی، خواهرزاده جمال الدین خانجانی، از رهبران سابق جامعه بهایی ایران که از اردیبهشت ماه ۱۳۸۷ زندانی است در مصاحبه با کمپین حقوق بشر در ایران گفت که این زندانی عقیدتی با ۸۳ سال سن در حالی بیش از ۹ سال از مرخصی محروم است و به دلیل شرایط سنی و وضعیت جسمانی به درمان پزشکی نیاز دارد.
آقای خانجانی گفت که پی گیری‌های خانواده او برای آزادی مشروط هم بی نتیجه مانده و آنها نگران وضعیت این عضو جامعه بهایی ایران در زندان هستند.
جمال الدین خانجانی و فریبا کمال‌آبادی، سعید رضایی، بهروز توکلی، عفیف نعیمی، و وحید تیزفهم اعضای سابق گروه رهبری جامعه بهائیان در ایران هستند که از تاریخ ۲۵ اردیبهشت سال ۸۷۷ در جریان حمله همزمان نیروهای امنیتی به منازلشان در زندان به سر می‌برند. مهوش ثابت، دیگر عضو این گروه در تاریخ ۱۵ اسفند سال ۱۳۸۶ در مشهد بازداشت شده بود. آنها به جاسوسی برای اسرائیل، توهین به مقدسات و تبلیغ علیه نظام متهم و از سوی دادگاه انقلاب هرکدام به ۲۰ سال زندان محکوم شده بودند. مقامات قضایی هیچگاه در خصوص این اتهامات شواهدی ارائه نکرده‌اند.
شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی محمد مقیسه در مرداد ماه ۱۳۸۹، اعضای گروه رهبری جامعه بهایی ایران را به اتهام «جاسوسی، توهین به مقدسات، تبلیغ برعلیه نظام و رواج فساد فی الارض» به بیست سال زندان محکوم کرد. این حکم در شهریور همان سال در دادگاه تجدیدنظر به ۱۰۰ سال کاهش یافت اما دادستان کل کشو،ر حکم دادگاه تجدیدنظر را برخلاف شریعت تشخیص داده و مجددا حکم به ۲۰ سال افزایش یافت. در آذر ماه ۱۳۹۴ اما حکم آنها با اعمال ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی به ۱۰ سال کاهش یافت.
براساس ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی «در جرائم موجب تعزیر هرگاه جرائم ارتکابی بیش از سه جرم نباشد دادگاه برای هر یک از آن جرائم حداکثر مجازات مقرر را حکم می‌کند و هرگاه جرائم ارتکابی بیش از سه جرم باشد، مجازات هر یک را بیش از حداکثر مجازات مقرر قانونی مشروط به اینکه از حداکثر به اضافه نصف آن تجاوز نکند، تعیین می‌کند. در هر یک از موارد فوق فقط مجازات اشد قابل اجراء است و اگر مجازات اشد به یکی از علل قانونی تقلیل یابد یا تبدیل یا غیرقابل اجراء شود، مجازات اشد بعدی اجرا می‌شود. در هر مورد که مجازات فاقد حداقل و حداکثر باشد، اگر جرائم ارتکابی بیش از سه جرم نباشد تا یک‌چهارم و اگر جرائم ارتکابی بیش از سه جرم باشد تا نصف مجازات مقرر قانونی به اصل آن اضافه می‌شود.»
سیاوش خانجانی، در مصاحبه با کمپین درباره وضعیت جمال الدین خانجانی در زندان گفت: «۱۲ فروردین ۱۳۹۵ رهبر جمهوری اسلامی گفته بود افرادی که سن بالایی دارند باید آزاد شوند. برای خانم ها بالای ۵۵ سال و برای آقایان بالای ۶۵ سال عنوان شده بود پیرو همین گفته رهبر، خانواده ما برای آزادی دایی ام اقدام و پی‌گیری کردند اما متاسفانه مقامات قضایی از اعمال این بخشنامه سرباز زدند.»
به گفته سیاوش خانجانی «وزارت اطلاعات از اعطای مرخصی به جمال الدین خانجانی ممانعت می کند». او به کمپین گفت: «برای مرخصی بارها اقدام و پی گیری شده اما همیشه از اطلاعات ممانعت کرده و نگذاشته اند. یک قانون دیگری هم است درباره آزادی مشروط که اگر کسی نیمی از حکم خود را بگذراند براساس این قانون ازاد می شود این مساله را هم خانواده ما پی گیری کردند اما متاسفانه با این هم مخالفت کردند و دایی من همچنان در زندان ماند. صراحتا هم نمی گویند چرا مرخصی نمی دهند یا چرا با آزادی مشروط یا دیگر حقوقی که در قانون شامل وضعیت آقای خانجانی می شود مخالفت می کنند. مهم ترین همان زمانی است که خانم ایشان فوت کردند و حتی اجازه ندادند در مراسم تشییع جنازه شرکت کند. برای یک مراسم تشییع هم نگذاشتند. خانواده هربار هم پی گیری می‌کنند هیچ توضیحی نمی دهند.»
به استناد ماده ۵۸ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲، در مورد محکومیت به حبس تعزیری، دادگاه صادر کننده حکم می‌تواند در مورد محکومان به حبس بیش از ده سال پس از تحمل نصف و در سایر موارد پس از تحمل یک سوم مدت مجازات به پیشنهاد دادستان یا قاضی اجرای احکام، حکم به آزادی مشروط را صادرکند.
جمال الدین خانجانی ۸۳ سال دارد و متولد دازگاره افشار سمنان است. آقای خانجانی کارخانه دار شناخته‌شده‌ای در قبل از انقلاب بوده اما پس از انقلاب به دلیل مذهب و اعتقاداتش، کارخانه خود را از دست داد. او بارها بازداشت شد و مورد بازجویی قرار گرفت و از سال ۱۳۸۷ در زندان به سر می برد. خواهرزاده او به کمپین گفت: «یک فرد ۸۳ مراقبت ویژه می خواهد. ایشان پروستات دارد و باید عمل شود اما چون بعد از عمل جراحی فورا به زندان بر می‌گردانند و در زندان هم امکان مراقبت و دوران نقاهت و ریکاوری نیست برای همین خانواده حاضر نیست چنین ریسکی بکند و تاکنون عمل ایشان عقب افتاده. چند سال پیش هم که در قلب‌اش فنر گذاشته اند و در کل ایشان فرد مسنی هستند که باید در محیطی باشند که خانواده و پزشک مراقب او باشند. اما متاسفانه کسی به این مساله توجهی ندارد و نگرانی ما همین است.»
سیاوش خانجانی اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ در مصاحبه با کمپین از تخریب خانه ییلاقی جمال الدین خانجانی در در منطقه دازگاره افشار از توابع سنگسر (مهدی شهر)در استان سمنان خبر داده و گفته بود: «خانواده خانجانی شغل اصلی شان کشاورزی و دامداری است و بیش از ۲۵ سال قبل در نزدیکی زمین ها شرکت کشاورزی تاسیس کردند، بیش از ۴۰ هزار درخت کاشتند، سد خاکی تاسیس کردند و بدون کمک دولت برق را در محله آوردند اما پس از زندانی شدن آقای خانجانی درسال ۱۳۸۷ بارها خانواده برای تخریب این خانه و محدود شدن زمین های کشاورزی شان تحت فشار قرار گرفتند.»
آقای خانجانی ۲۸ اسفند ماه ۱۳۹۵ در مصاحبه با کمپین درباره وضعیت این خانه ییلاقی گفت: «از سپاه آمدند بغل خانه ای که تخریب شده یک پایگاه درست کرده‌اند و مرتب موقع تابستان آنجا هستند. در منطقه‌ای که باید به محوطه خانوادگی وارد شویم یک ایستگاه بازرسی گذاشته اند و مادر ۸۵ ساله من وقتی می‌خواهد به آنجا که در تابستان محل سکونت‌اش است برود باید کارت تردد داشته باشد و با این حال او را پیاده و بازرسی می کنند.»
خواهرزاده جمال الدین خانجانی به کمپین گفت: «برای بیشتر ملک‌هایی که بیش از ۱۷۰ سال مال خانواده بود، عنوان مجهول المالک زدند و گفتند اینها متعلق به امام است گفتند اسناد شما معتبر نیست. البته خانواده ما پی گیری می‌کنند و الان کشمکش است. برای مراتع، تا دیوان عالی رفتیم اما رای به نفع حکومت دادند و ما مجبور شدیم تمام هزار و خورده ای دام و گوسفند که داشتیم را بفروشیم. مراتع ما را از ما گرفتند. سد خاکی را خراب کردند. چاه آبی که برای آبیاری درختان بود و همه مجوز داشت را پر کردند. این کشمکش هنوز ادامه دارد و به نتیجه‌ای نرسیده ایم.»
سیاوش خانجانی درباره وضعیت نوید خانجانی، پسر برادرش که از دوم شهریور ماه ۱۳۹۱ زندانی است به کمپین گفت: «“نوید، برادرزاده من همچنان در زندان است و ۱۲ سال حکم دارد. او هم مشکل عوارض گوارشی و کمردرد دارد. آزادی مشروط شامل حال او هم می شود و با درخواست و پی گیری های خانواده برای مرخصی و آزادی مشروط او مخالفت کرده اند.»
نوید خانجانی، فعال حقوق بشر و از اعضای کمیته گزارشگران حقوق بشر است. او موسس جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی است و اسفند ۸۸ بازداشت و سپس با قرار وثیقه آزاد شده بود. آقای خانجانی از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به اتهام “نشر اکاذیب، تشویش اذهان و تبلیغ علیه نظام به واسطه‌ی انتشار اخبار و گزارش‌ها و انجام مصاحبه با تلویزیون و رادیوهای بیگانه، عضویت در شورای مرکزی کمیته گزارشگران حقوق بشر و همچنین تشکیل گروه محرومین از تحصیل” به ۱۲ سال حبس تعزیری محکوم شد.
دوم شهریور ماه ۱۳۹۱ نوید خانجانی به همراه گروهی از امدادگران و فعالان دانشجویی و مدنی در کمپ داوطلبان مردمی برای کمک به زلزله زدگان آذربایجان بازداشت شد و به زندان اوین تهران منتقل شد. او از آن تاریخ تاکنون بدون مرخصی در زندان به سر می برد.
اعضای آیین بهایی در ایران بزرگترین گروه اقلیت مذهبی غیر مسلمان در ایران را تشکیل می دهند. در سالهای اخیر، بدرفتاری با بهاییان تشدید شده است و شامل تخریب قبرستان‌های آنان، دستگیری‌های خودسرانه، حمله به منازل، ضبط اموال، اخراج از کار، و سلب حقوق مدنی اساسی از آنها شده است. جوانان بهایی ایرانی همچنان از حق تحصیلات دانشگاهی محرومند و هردانشگاهی که دانشجویان بهایی در آن مشغول به تحصیل باشند وادار به اخراج آنها می شود. متخصصین بهایی از انتصاب در شغل‌های دولتی محروم هستند و به دلیل اعتقاداتشان از جانب شرکت های خصوصی مورد تبعیض قرار می گیرند. حتی کسانی که از آنها دفاع می کنند نیز مورد حمله قرار می گیرند.

صادقانه از دانشگاه اخراجشان کنید، نه منع تحصیل!

برگرفته از تریبون زمانه * 
“افروز ذبیحی در ترم پنج از دانشگاه شهید بهشتی منع تحصیل شد”[i] تیتر این خبر، نشان می‌دهد که چرا دولت جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل ادعا می کند که هیچ دانشجوی بهایی از دانشگاه‌ها اخراج نمی‌شود! بهاییان از دانشگاه اخراج نمی‌شوند، آنها را منع تحصیل می‌کنند. به آنها اجازه ورود به دانشگاه نمی‌دهند، سایت‌هایشان را مسدود می‌کنند، ایشان را حذف ترم می‌کنند و اجازه ثبت نام در ترم جدید نمی‌دهند، از ایشان می‌خواهند خوابگاه‌شان را تخلیه کنند. برگه‌های امتحانی برایشان صادر نمی‌کنند. بعد از دو ترم که راهی برای ورود به دانشگاه نداشتند و از ایشان خبری نشد هم برایشان می نویسند، انصراف از تحصیل. اینچنین است که دانشجوی بهایی از دانشگاه‌های ایران اخراج نمی‌شود، بلکه به روش فوق مسئولیت انصراف از تحصیلش به گردن خودش می‌افتد. شیعیان روایتی دارند که می‌گوید اگر دین ندارید، حداقل آزاده باشید! حالا هم اگر اجازه اتمام تحصیل به دانشجویان بهایی نمی‌دهید، حداقل اخراجشان کنید، نه منع تحصیل! که این به صداقت نزدیک‌تر است.
افروز ذبیحی
افروز ذبیحی

کسی که از دانشگاه اخراج می‌شود، اسمش از لیست دانشجویان دانشگاه خط می‌خورد، اما کسی که منع تحصیل می‌شود، هنوز دانشجو است، منتهی حق دسترسی به منابع دانشگاه ندارد، تا زمانی که وضعیت پرونده‌اش مشخص شود. در جمهوری اسلامی ایران هر کس متهم به ارتکاب جرم باشد، ابتدا برایش پرونده‌ای تشکیل می‌دهند، تفهیم اتهامش می‌کنند، از وی بازجویی می‌کنند، برایش دادگاه تشکیل می‌دهند و نهایتاً حکمی برایش صادر می‌شود که وی حق اعتراض به این حکم را دارد، اما دانشجویانی که تعلیق می‌شوند و منع تحصیل می‌گردند، وضعیتشان متفاوت است. ایشان از همان ابتدا مجازات می‌شوند!
بر اساس مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی در فروردین ۱۳۶۶ چنانچه دانشجویی منع تحصیل شد[ii]، تنها زمانی پرونده‌اش بررسی خواهد شد که نسبت به اتهامی که به او زده شده است اعلام برائت کند و یا توبه نماید و در عمل نیز این مسئله ثابت شود. اتهام افروز و بسیاری از دانشجویان دیگر، بهایی بودن است. درحالی‌که بهایی بودن بر اساس قوانین جمهوری اسلامی ایران جرم نیست، اما با بهاییان مانند گروه‌های معاند در هیئت گزینش دانشجویی برخورد می‌شود. ایشان تنها زمانی اجازه تحصیل مجدد در دانشگاه را خواهند داشت که از بهایی بودن توبه و یا تبری نمایند. هیئت گزینش دانشجویی، ابتدا دانشجو را تنها بر اساس یک ظن و گمان مجازات می‌کند، و بعد به وی فرصت توبه و تبری می‌دهد، تا اگر به‌زعم حکومت بی‌گناه بود، فرصت مجدد تحصیل برایش فراهم شود. بعد هم اگر فرد توبه نکرد، می‌گوید خودش پیشنهاد و راهکار ما برای ادامه تحصیل را نپذیرفت و مسئولیت انصراف از تحصیل را بر گردن دانشجوی بهایی می‌اندازند. آدم نمی‌داند این مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی را باور کند، یا اصل ۲۳ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را که بر اساس آن کسی را به صرف داشتن عقیده نمی‌توان مورد مواخذه قرار داد. آدم نمی‌داند که دمم خروس را باور کند، یا قسم حضرت عباس را؟
در متن خبر آمده است که علت منع تحصیل افروز ذبیحی عدم تایید صلاحیت عمومی دانشجویی ایشان است، به استناد گزارشی از اداره اطلاعات که بر اساس آن احراز شده است که ایشان بهایی هستند. مصوبه ای از شورای عالی انقلاب فرهنگی وجود دارد که بیان می کند احراز صلاحیت عمومی دانشجو هیچ ارتباطی با اعتقادات دینی فرد ندارد. هیات مرکزی گزینش دانشجویی نیز این مصوبه را بر روی سایتش قرار داده است. نداشتن عناد با جمهوری اسلامی، عدم فساد اخلاقی و داشتن شرایط جسمانی متناسب با رشته ی تحصیلی مواردی است که اگر فرد آنها را دارا باشد، صلاحیت عمومی اش تایید می گردد.[iii]
بر اساس سندی که هرانا در متن خبر ارائه کرده است[iv]، افروز ذبیحی در هنگام ثبت نام در دانشگاه دین خود را “سایر” انتخاب کرده است. در ستون مذهب سایت دانشگاه دینهای مسیحی، مسلمان، یهودی، زرتشتی به همراه گزینه “سایر” قید شده است. بدیهی است که دانشجوی بهایی تنها می تواند گزینه “سایر” را انتخاب نماید. پس بهایی بودن افروز ذبیحی مساله ی پنهانی نبوده است که پس از پنج ترم، افشاء شده باشد. اگر قرا بود که صلاحیت عمومی ایشان تایید نشود، می بایست این اتفاق در بدو ورود ایشان به دانشگاه می افتاد. مگر از بین هزاران دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی تهران چند نفر ستون مذهب را “سایر” انتخاب نموده اند؟ اگر قرار بود، عناد ایشان با جمهوری اسلامی به واسطه بهایی بودنش ثابت شود، می بایست این اتفاق در ترم اول دانشگاه و هنگام ثبت نامش می افتاد، نه بعد از پنج ترم و گذراندن ۹۰ واحد درسی! حال آنکه بهاییان نه تنها خود را معاند حکومت جمهوری اسلامی ایران نمی شناسند، بلکه خود را مطیع حکومت می دانند. به علاوه براساس قوانین جمهوری اسلامی ایران، صرف بهایی بودن جرم نیست.
پس دلیل رفتار یک بام و دو هوای حکومت ایران با بهاییان چیست؟ چرا آقای محمد جواد لاریجانی در مجامع بین المللی می گوید که هیچ بهایی به خاطر بهایی بودن از دانشگاه اخراج نمی گردد و در داخل ایران آقای نور بخش – رییس هیات مرکزی گزینش دانشجویی -بهایی بودن افروز ذبیحی را دلیل منع تحصیل ایشان می دانند؟ چرا از طرفی اصل 30 قانون اساسی حق تحصیلات عالیه را برای همه مردم ایران محترم می شمارد، ولی شورای عالی انقلاب فرهنگی در مصوبه ای محرمانه در سال ۱۳۶۹ عنوان می کند که اگر احراز شد، فردی بهایی است باید از دانشگاه اخراج شود؟[v]
حکومت ایران راست می‌گوید که هیچ دانشجویی را اخراج نمی‌کند، اما در این پاسخ ریاکارانه و مزورانه‌اش پنهان می‌کند که سالانه ده‌ها دانشجوی بهایی را منع تحصیل می‌نماید، بعد چندترم که اجازه ورود به دانشگاه نیافتند، عنوان می‌کنند دانشجوی بهایی غیبت کرده است و نهایتاً برایشان انصراف از تحصیل رد می‌کند. پروسه حذف دانشجویان بهایی از دانشگاه‌ها بدون آنکه رد و اثری از آ برجا بماند، در حال انجام است.
حکومت ایران پس از سه دهه دریافت که به جای اینکه بهاییان را به دانشگاه راه ندهد و یا صراحتاً اخراج نماید، راه‌حل کم‌هزینه‌تری را می‌تواند انتخاب کند. در طی یک دهه اخیر هرساله به چند ده دانشجوی بهایی، از میان هزاران داوطلب بهایی، اجازه ورود به دانشگاه می‌دهد. از این میان در طی چهار سال تحصیل در مقطع لیسانس اغلبشان را منع تحصیل می‌نمایند و هرسال به تعداد کمتر از انگشتان یک دست از دانشجویان بهایی در دانشگاه‌های دولتی ایران فارغ‌التحصیل می‌شوند. با این رویکرد حکومت جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل متحد می‌گوید، ده‌ها دانشجوی بهایی در دانشگاه‌های دولتی ایران در حال تحصیلند و لیستی از فارغ‌التحصیلان را هم به مجامع بین‌المللی ارائه می‌دهد.
حکومت ایران انتخاب این استراتژی و دادن مدرک به چند دانشجوی بهایی نه تنها سعی در حفظ وجهه‌ی بین‌المللی خود دارد، بلکه بدین ترتیب به طریق سیستماتیک، تبعیض تحصیلی علیه اکثریت جوانان بهایی که از ورود به دانشگاه و یا ادامه تحصیلات عالیه ممنوع‌اند، رسمیت می‌بخشد.
پی‌نوشت:
[i] . بهایی نیوز؛ افروز ذبیحی به دلیل بهایی بودن در ترم ۵ از دانشگاه شهید بهشتی تهران منع تحصیل شد.
[ii] . مرکز پژوهش های جهوری اسلامی ایران؛ آیین نامه های بررسی پرونده های دانشجویان تعلیق شده و نحوه تشخیص توبه و احراز برائت ایشان
[iii] . مرکز پژوهش های جمهوری اسلامی ایران؛ ضوابط گزینش دانشجویی
[iv] . هرانا؛ محرومیت از تحصیل افروز ذبیحی دانشجوی بهایی در پنجمین ترم تحصیلی
[v] .سرویس خبری جامعه جهانی بهایی؛ سند محرمانه ایران سیاست جلوگیری از تحصیلات دانشگاهی دانشجویان بهایی را فاش می کند.

منشور حقوق شهروندی حسن روحانی و حقوق اقتصادی بهائیان در ایران



مشهور است که از نظر شکلی رابطه بهائیان با اهل تشیع شبیه رابطه شیعیان با مسلمانان اهل سنت است که شیعه را انشعابی خرافی و خارج از دین می شمارند. اما ماهیت این دو برخورد تفاوت اساسی دارد. چنانکه فقهای شیعه که آئین بهائیت را بلای جان نهاد مرجعیت خود می پنداشتند با نجس خواندن پیروان آن و همچنین انتساب آنها به دولت بریتانیا، از همان ابتدا تمام تلاش خود را به کار بستند تا بهائیان را منزوی و از حداقل حقوق انسانی محروم کنند. برای همین در شرح ستم بر این اقلیت مذهبی از تاریخ ۱۷۰ ساله سخن به میان می آید. جماعتی که تعداد آنها در دوره پهلوی دوم تا یک میلیون تن نیز برآورد شده و از این جهت -با وجود خروج حدود دو سوم آنها از کشور در پی انقلاب ۵۷- تا امروز نیز بزرگترین جمعیت اقلیت در ایران محسوب می شوند. مورخانی از جمله تام کاتم نوشته اند از دهه ۶۰ میلادی محمدرضاه شاه در تقابل با روحانیت شیعه، به بهائیان فرصت و پر و بال داد و آنها که اغلب پیشتر یهودی بودند با به کارگیری تحصیلات و تخصص خود به سرعت توانستند به صنعتگران و کارآرینان موفق ایران تبدیل شوند و حتی به مناصب بالای مدیریتی دست پیدا کنند. پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ۲۲ بهمن ۵۷ همین موفقیتها به ابزاری برای سرکوب پیروان آیین بهائی توسط حکومت تبدیل شد و آنها با اتهاماتی نظیر طاغوتی و وابسته به آمریکا و اسرائیل یا به اعدام محکوم شدند، یا به توبه و تغییر دین و یا خروج از کشور ناگزیر شدند. طبعأ با فروکش کردن شدت خشم نیروهای انقلابی و تغییر شکل برخورد آنها با گروه های مختلف متفاوت، بهائیان نیز با اشکال جدیدی از برخورد مواجه شدند. هرچند این تغییرات هرگز اساسی و تغییر جهت نبوده. از سال ۱۳۸۳ خورشیدی ۶۰۶ بهائی در ایران بازداشت شده اند که دستکم در سال ۱۳۹۱ تعداد ۱۱۵ تن از این افراد همچنان در زندان به سر می بردند و تا سال ۱۳۹۳ این رقم به دو برابر افزایش یافته است. اما بازداشتهای دو دهه اخیر بهائیان در ایران را باید صرفنظر از اتهامات بی اساس همیشگی و در ظرف اقتصادی بررسی کرد. به تازگی بعد از درخواست یک نماینده مجلس جمهوری اسلامی (محمود صادقی) برای رسیدگی به حساب بنکی هزار میلیارد تومانی رئیس قوه قضائیه ایران از منبع اموال عمومی، بابک داد فعال سیاسی مقیم پاریس که پیشتر مشاور رسانه ای محمد خاتمی رئیس جمهور اسبق ایران بوده در یادداشتی که در وبسایت گویا نیوز منتشر شده اشاره می کند: “آن روزها در اوایل آبان ۸۸ از یک دوست (یک مقام اقتصادی سابق) ایمیلی گرفته بودم درباره «میزان و عاقبت» وثیقه‌های سنگینی که از بازداشت شدگان عادی و متهمان سیاسی در قوه قضاییه می‌گیرند «با علم به اینکه آن وثیقه موقتی نخواهد بود و ضبط خواهد شد!» یعنی یا‌ متهم ناگزیر از ترک کشور می‌شود و وثیقه‌ او مصادره می‌شود و یا اینکه در مواردی حتی بعد از زندانی شدن متهم، وثیقه او را تا مدتها نگه می‌دارند و از سود بانکی آن استفاده می‌کنند.
او به چند نمونه هم اشاره کرده بود و این نکته مهم که سود بانکی این وثیقه‌های میلیونی، سر به آسمان می‌زند. مطلبی که سرسام‌آور بود اینکه برخی افراد در قوه قضاییه به عنوان کارچاق‌کن و آشنا، از خانواده متهمان می‌خواستند تا رقم کلانی را به عنوان «علی‌الحساب» به حساب بانکی قاضی و مقامات قضائی واریز کنند تا در صورت لزوم برای آزادی موقت زندانی ‌شان، از آن پول بعنوان وثیقه استفاده شود و در کارها تسریع شود.”
اتفاقی که گویا در مورد بهائیان به روال تبدیل شده و بر اساس گزارشهای متعددی بهائیان بی گناهی ولو برای مدت زمان کوتاه مثلأ حتی برای یک هفته بدون ارائه هیچ دلیلی بازداشت و بدون تفهیم اتهام آزاد می شوند تا از این طریق هم اموال و دارایی آنها مصادره شود و هم به اسم وثیقه جهت آزادی از آنها اخاذی کنند. از جمله گزارش ویژه مسکن مکفی گزارشگر ویژه سازمان ملل در سال ۲۰۰۶ این موضوع را تصریح می کند تعداد رهبران بهائی و افراد سرشناسی که بدون هیچ اتهامی بازداشت و سپس با دریافت وجه الضمان سنگین آزاد می شوند رو به افزایش است و تنها راه تأمین این گونه ضمانت نامه های مالی، به وثیقه گذاشتن املاک بازداشت شدگان است که خود نوعی از سلب مالکیت به شمار می آید.
میلون کوثری در بخش دیگری از این گزارش آورده است: “از سال ۱۹۸۰ تا کنون دست‌کم ۶۴۰ ملک و خانه بهائیان در ایران مصادره شده است.فهرست اموال مصادره شده نه تنها شامل خانه و اراضى کشاورزى است بلکه اماکن مقدسۀ بهائیان مانند گورستان و زیارتگاه آنان را نیز در بر می گیرد.صاحبان این املاک نه از پیش در جریان مصادرۀ اموالشان قرار گرفتند، و نه به آنها اجازه داده شد که در مراحل مربوطه مشارکتی داشته باشند.”
آقاى کوثرى می گوید: ” براى مثال بسیارى از اقدامات مربوط به ضبط و مصادره اموال بهائیان توسط دادگاه‌هاى انقلاب ایران صورت گرفته است. برخى از احکام صادره در رابطه با ضبط این اموال که وی به آنها دسترسی دارد اعلام میدارد: “مصادرۀ اموال فرقۀ ضاله بهائى هم از نظر قانونى و هم از نظر مذهبى قابل توجیه است.”
او همچنین اضافه می کند: ” در مناطق روستائى مصادرۀ اموال بهائیان اکثراً با تهدید و خشونت همراه بوده است – هم پیش از اخراج اجبارى افراد از خانه و زمینشان، و هم حین عملیات اخراج.”
چنانکه تمام شواهد نشان می دهد جمهوری اسلامی به جای اعدام و شکنجه، شریان اقتصادی بهائیان را هدف قرار داده و به نوعی شکنجه سفید پیروان این آئین روی آورده که هدف آن را می توان در سخنان بسیاری از مسئولان حکومتی به وضوح دید. از جمله علیرضا محجوب که از چهره های اصلاح طلب جمهوری اسلامی شناخته می شود در مواجهه با پیگیری دلایل رد یکی از دانش آموزان بهائی که در کنکور سال ۱۳۹۲ قبول شده بود به صراحت گفت یا از آئین بهائی دست بردارید و یا از ایران بروید.
وبسایت بهائی نیوز در تشریح ریشه های این فشارهای اقتصادی می نویسد: “فشارهای اقتصادی بر پیروان دیانت بهایی طی سالهای پس از انقلاب شدت بیشتری پیدا کرده است و بهائیان را نه تنها از جنبه اعتقادی بلکه از جنبه اجتماعی و اقتصادی نیز تحت فشار قرار می دهند.جمهوری اسلامی با ایجاد مساله دشمن فرضی و “دیگری” خواندن بهائیان دست خود را جهت فشار گسترده اقتصادی بر بهائیان باز کرد. دستگاه امنیتی و حکومتی در ایران با مصادره کارخانجات، بلوکه کردن حساب های بانکی، مصادره منازل و همچنین دیگر اموال بهائیان در رسانه ها عنوان کردند که بهائیان به دلیل ارتباط با کشور اسرائیل دشمن ایران هستند و اموال انان از سوی اسرائیل فراهم شده است و یا در جراید دیگری نیز عنوان کرده بودند بهائیان به کشور اسرائیل کمک های مالی می کند که این موضوع موجب گردید در جامعه ایرانی با بهایی ستیزی مقابله نشود و تمامی برخوردهای مستقیم و غیرمستقیم با بهائیان امری انقلابی و لازم شمرده شود. همچنین در کشمکش های داخلی که با بهائیان صورت می گرفت تمرکز بسیاری بر ” دیگری ” و ” دشمن” بودن بهائیان عنوان می شود و مصادیق آن نیز حضور بهائیان در دستگاه و حکومت رژیم پهلوی عنوان می شد. طی این اعمال دو شرکت بزرگ بهایی به نام های نونهالان و امنا که دارای سرمایه چندین میلیون دلاری بود مصادره شد،این شرکت ها فعالیت های همچون صادرات کالا، ارائه وام برای خرید خانه یا تحصیل ، کمک به سالمندان و سایر امور خیریه اشتغال داشت. شرکت ” امنا” مسئول نگهداری اماکن مقدس و حدود هزار مرکز اداری بهایی ، وسایل و تسهیلات و قبرستان های بهایی بود .
براساس یک تخمین از سوی مجامع بهایی سال ۱۹۸۴ ده هزار بهایی شغل خود را در موسسات دولتی و شرکت های خصوصی از دست دادند و همچنین دولت نسبت به توقف پرداخت حقوق بازنشستگی بهائیان اقدام کرد.
اما دلیل مصادره اموال بهائیان همانطور که در بالا نیز اشاره گردید براساس ارتباط با دولت متخاصم عنوان می شد که در تدوین کینه ورزی با بهائیان این اتهامات از جمله ” حمایت از مفسدین جهان و سعی در انحطاط فرهنگی و سیاسی” ، “سازمان های بهایی دست پرورده اسرائیل هستند و به اعتبار بخشیدن و حمایت از اسرائیل می پردازند” ، ” شبکه جاسوسی در ایران” و ” سازمان براندازه و حامی دولت آمریکا ” وجود داشت.” و اضافه می کند: “تنها طی دو روز ۱۱ و ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۵ به دلیل تعطیلی محل کسب بهائیان در ایام تعطیلی دیانت بهایی نزدیک به ۱۲۰ محل کسب پلمب شد و طی سه سال دست کم ۸۶۰ تبعیض اقتصادی علیه بهائیان در دولت حسن روحانی ثبت شده است. زمانی که بهائیان شاهد نبود امنیت شغلی باشند و نتوانند از تنها منبع تامین مالی خود ارتزاق کنند و معیشت خود را داشته باشند و با مشکلات دیگری نیز روبرو شوند یکی از گزینه های روبروی آنها ترک کشور و حضور در کشور سوم جهت ادامه زندگی می باشد.”
اما قوانین جمهوری اسلامی چه می گوید؟ دیروز دوشنبه ۲۱ دسامبر ۲۰۱۶ اولین وعده حسن روحانی یعنی منشور حقوق شهروندی منتشر شد. منشوری که هر چند ضمانت اجرای آن به شش ماهه دوم سال آینده موکول شده اما دستکم برای بهائیان هیچ نقطه امیدی در آن به چشم نمی خورد. چرا که این منشور چنانکه موادی از آن در زیر می آید بر اساس مواد قانون اساسی جمهوری اسلامی تدوین شده و مانند آن بر رفع هر گونه تبعیض از جمله تبعیض مذهبی تأکید شده است. اما دو مشکل عمده وجود دارد یک اینکه قانون اساسی که لازم الاجرا و دارای ضمانت اجرایی خوانده می شود تا امروز حتی در مواجهه با مخالفان مسلمان شیعه رعایت نمی شود و نکته دیگر اینکه در قانون اساسی جمهوری اسلامی و به تبع آن در این منشور، بهائیان حتی به عنوان اقلیت مذهبی به رسمیت شناخته نمی شوند.
منشور: ماده ۱۱۰-هیچ‌کس حق ندارد موجب شکل‌گیری تنفرهای قومی، مذهبی و سیاسی در ذهن کودکان شود یا خشونت نسبت به یک نژاد یا مذهب خاص را از طریق آموزش یا تربیت یا رسانه‌های جمعی در ذهن کودکان ایجاد کند.
قانون اساسی: ماده ۱۱۰- ماده ۶ قانون مطبوعات‏- مصوب ۱۳۶۴، ماده ۸ قانونخط‌مشی کلی و اصول برنامه‌های سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران – مصوب ۱۳۶۱، مواد ۲۸ و ۲۹ قانون الحاق دولت جمهوری اسلامی ایران به کنوانسیون حقوق کودک – بند (ج) مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی در خصوص اصلاح«اهداف، سیاست‌ها و ضوابط نشر کتاب»- مصوب ۱۳۸۹.
منشور: ماده ۹۹-شهروندان حق‌دارند از امکانات لازم برای مشارکت در حیات فرهنگی خود و همراهی با دیگر شهروندان ازجمله در تأسیس تشکل‌ها، انجمن‌ها، برپایی آیین‌های دینی و قومی و آداب و رسوم فرهنگی با رعایت قوانین برخوردار باشند.
قانون اساسی: ماده ۹۹- اصول دوازدهم، چهاردهم، نوزدهم و بیست و ششم قانون اساسی
منشور: ماده ۹۷-شهروندان فارغ از تفاوت‌های قومی و مذهبی از حق ارتباطات بین فرهنگی برخوردارند.
قانون اساسی: ماده ۹۷- اصول چهاردهم، پانزدهم، نوزدهم، بیستم و بیست و ششم و هشتاد و سوم قانون اساسی.
منشور: ماده ۷۷-حق شهروندان است که آزادانه و بدون تبعیض و با رعایت قانون، شغلی را که به آن تمایل دارند انتخاب نمایند و به آن اشتغال داشته باشند. هیچ‌کس نمی‌تواند به دلایل قومیتی، مذهبی، جنسیتی و یا اختلاف‌نظر در گرایش‌های سیاسی و یااجتماعیاین حق را از شهروندان سلب کند.
قانون اساسی: ماده ۷۷- اصول نوزدهم، بیستم و بیست و هشتم قانون اساسی.
منشور: ماده ۷۵-حق مالکیت شخصی شهروندان محترم است. هیچ شخص یا مقامی نمی‌تواند مالکیت دیگری را سلب، یا اموال او را مصادره یا ضبط یا توقیف کند یا نسبت به حقوق مالی یا مالکیت او ممانعت، مزاحمت یا محدودیت ایجاد کند، مگر به‌موجب قانون.
قانون اساسی: ماده ۷۵- اصول بیست و دوم و چهل و ششم و چهل و هفتم قانون اساسی، مواد ۳۰ و ۳۱ قانون مدنی – مصوب ۱۳۰۷
منشور: ماده ۶۷-دولت با همکاری سایر قوا و مراجع حاکمیتی برای ارتقای نظام حقوقی ایران و ایجاد الگوی کارآمد، با تأکید بر رعایت حقوق دادخواهی، اقدامات لازم را معمول خواهد داشت.
قانون اساسی: ماده ۶۷- بند ۱۴ اصل سوم قانون اساسی.
منشور: ماده ۵۷-اصل بر برائت است و هیچ‌کس مجرم شناخته نمی‌شود مگر این‌که اتهام او در دادگاه‌های صالح و با رعایت اصول دادرسی عادلانه ازجمله اصل قانونی بودن جرم و مجازات، استقلال و بیطرفی مرجع قضایی و قضات، حق دفاع، شخصی بودن مسئولیت جزایی، رسیدگی در مدت‌زمان معقول و بدون اطاله دادرسی و با حضور وکیل، اثبات شود. احکام باید مستدل و مستند به قوانین و اصول مربوط صادر شود.
قانون اساسی: ماده ۵۷- اصول سی و هفتم و یکصد و شصت و هفتم قانون اساسی، ماده ۴ قانون آیین دادرسی کیفری – مصوب ۱۳۹۲- بند ۲ ماده‌واحده قانون احترام به آزادی‌های مشروع و حفظ حقوق شهروندی – مصوب ۱۳۸۳.
منشور: ماده ۲۵-شهروندان از حق آزادیاندیشه برخوردارند. تفتیشعقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به‌صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و مؤاخذه قرارداد.
قانون اساسی: ماده ۲۵- اصل بیست و سوم قانون اساسی – قانون احترام به آزادی‌های مشروع و حفظ حقوق شهروندی – مصوب ۱۳۸
منشور: ماده ۱۳- هر شهروندی حق دارد از امنیت جانی، مالی، حیثیتی، حقوقی، قضایی، شغلی، اجتماعی و نظایر آن برخوردار باشد. هیچ مقامی نباید به نام تأمین امنیت، حقوق و آزادی‌های مشروع شهروندان و حیثیت و کرامت آنان را مورد تعرض و تهدید قرار دهد. اقدامات غیرقانونی به نام تأمین امنیت عمومی به‌ویژه تعرض به حریم خصوصی مردم ممنوع است.
قانون اساسی: ماده ۱۳- اصول سوم، نهم، بیست و دوم، بیست و سوم و بیست و پنجم قانون اساسی- قانون تشکیل وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی – مصوب ۱۳۶۲.
منشور: ماده ۸- اعمال هرگونه تبعیضناروا به‌ویژه در دسترسی شهروندان به خدمات عمومی نظیر خدمات بهداشتی و فرصت‌های شغلی و آموزشی ممنوع است.دولت باید از هرگونه تصمیم و اقدام منجر به فاصله طبقاتی و تبعیضناروا و محرومیت از حقوق شهروندی، خودداریکند
قانون اساسی: ماده ۸-اصول سوم، سیزدهم، نوزدهم، بیستم و سی‌امقانون اساسی – قانون نحوه اجرای اصل ۴۸ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مصوب ۱۳۸۰- سیاست‌های کلی آمایش سرزمین – مصوب ۱۳۹۰، قانون مدیریت خدمات کشوری – مصوب ۱۳۸۶ و بند ۱ اصل چهل و سوم قانون اساسی.

ضرورت دگرگونی مواجهه با مساله بهاییان

“مساله بهاییان” در ایران، یکی از مسائل مرکزی ما است. بهاییان، “دیگری”راستین اکثریت شیعه هستند و نحوه مواجهه ما با آنها، آزمونی از شایستگی جامعه، در گذار از استبداد و ستم، و خروج از تاریکی است. ما در ایران با تبعیض، بی‌عدالتی و ستمگری‌های گوناگونی مواجهیم، اما در “مساله بهاییان”، چیزی متمایز وجود دارد که به “چگونگی مواجهه” ما با آن مربوط است. ما از یک طرف در برابر ستمی که بر بهاییان می‌رود سکوت کرده‌ایم و از سوی دیگر همبستگی و غم‌خواری لازم با این ستم‌دیدگان را نداریم. هم سکوت و هم رضایت‌جمعی، سرکوب بهاییان در ایران را به “گناهی جمعی” تبدیل می‌کند. مشابه این وضعیت در هیچ گستره ظلم دیگری وجود ندارد. به همین دلیل است که ما به مواجهه دیگرگون با این مساله نیاز داریم. این مساله نیز از جمله تیره‌گی‌های جامعه ماست که باید با آن تعیین تکلیف شود.
بابیان و ازلیان و بهاییان، شیعیانی بودند که از دین اسلام با روایت شیعی آن، خارج و بر دین دیگری مومن شدند. امروز از بابیان و ازلیان اولیه نشان زیادی نیست، اما بهاییان همچنان جمعی بزرگ‌اند. خروج از دین اسلام، به موجب فتوای فقیهان، منجر به ارتداد می‌شود. ستم بر بهاییان، و سکوت در برابر این ستم نیز، ریشه در همین رویکرد درون دینی دارد. هرچند که بهاییان امروز بر خلاف اسلاف خود، مسلمان نبوده‌اند و خروجی هم از اسلام نکرده‌اند، با اینهمه، همان خشم و کین بر آنان نیز وارد می‌شود. در دین اکثریت حاکم، ترک ایمان مستوجب عقوبت است و جامعه ما نیز آن را می‌پذیرد. اکثریت شیعه در ایران، اقلیت بهایی را ترسناک، مرموز، ناشناخته، و دین آنها را دروغین می‌دانند. از این رو، “دیگریِ” راستین برای اکثریتِ شیعه بهاییان بوده‌اند و بنابراین، آزمون رواداری اکثریت، نه در برابر اقلیت‌های دیگر، بلکه در برابر بهاییان سنجیده خواهد شد.
سرکوب بهاییان در ایران، سرکوبی مداوم، گسترده، بی‌حد و مرز، و همه‌گیر است. مداوم است، چون هرگز متوقف نشده و نه تنها در چند دهه پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، بلکه حتی پیش از آن و در صد و پنجاه سال گذشته نیز تداوم داشت./شماری از بهاییان که امسال در ایران محکوم شدند
سرکوب بهاییان در ایران، سرکوبی مداوم، گسترده، بی‌حد و مرز، و همه‌گیر است. مداوم است، چون هرگز متوقف نشده و نه تنها در چند دهه پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، بلکه حتی پیش از آن و در صد و پنجاه سال گذشته نیز تداوم داشت./شماری از بهاییان که امسال در ایران محکوم شدند
سرکوب بهاییان در ایران، سرکوبی مداوم، گسترده، بی‌حد و مرز، و همه‌گیر است. مداوم است، چون هرگز متوقف نشده و نه تنها در چند دهه پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، بلکه حتی پیش از آن و در صد و پنجاه سال گذشته نیز تداوم داشت. گسترده است، چون در سراسر ایران اعمال می‌شود واز یک روستای کوچک در مازندران، تا شهرهای بزرگ و پایتخت ایران را تسخیر می‌کند. بی‌حد و مرز است، چرا که از تبعیض و محرومیت و آواره کردن و تبعید، تا حبس و شکنجه و قتل را شامل می‌شود. همه گیر است، چرا که این سرکوب، هیچ ارتباطی به نوع فعالیت بهاییان ندارد، بلکه همه آنها را در برمی‌گیرد. در واقع جرم همه آنها، بهایی بودن است و نه چیز دیگر.
گاه خبری از تخریب یا توقیف خانه‌هاشان، محل درآمدشان، مزارع‌شان و املاکشان منتشر می‌شود. گاه خبر می‌رسد که صدها جوان از تحصیل در دانشگاه‌ها محروم شده‌اند، چرا که خود را بهایی می‌دانند. اگر دانشگاهی غیررسمی تاسیس کنند، آن را تعطیل و بانیان را در حبس می‌کنند. حتی اگر کلاس نقاشی دایر شود، تعطیل شده و مدرس آن به حبس می‌رود. گاه خبر می‌رسد که جان فردی را به دلیل اعتقاد به بهاییت ستانده‌اند و قاتلان همچنان آزاد می‌گردند. گاه اجازه دفن پیکر فردی بهایی که چشم از جهان فروبسته را در گورستان نمی‌دهند. یا حتی گاه گورستان‌هاشان تخریب می‌شود. اهانت به عقاید و باورهای بهاییان و نادیده گرفتن کرامت انسانی باورمندان‌شان، امری عادی است و تمامی امکان مقدس و تاریخی مربوط به آنها نابود شده است. هر خبری که می‌رسد، از سوختن و دریدن و کشتن و ویران کردن است و در بند کردن. ستم از حد گذشته و این داستان‌ها، به داستان ستم اشغالگران می‌ماند.
به اخبار همین چند ماه توجه کنید. آیا اگر تنها گوشه‌ای از این اتفاق‌ها درباره اقلیتی دیگر اتفاق افتاده بود، اعتراض، خشم و همدلی جامعه ما را برنمی‌انگیخت؟ ابتدا فرهنگ امیری، شهروند بهایی ساکن یزد، با ضربات متعدد کارد توسط دو نفر در مقابل خانه‌اش بقتل رسید. علت قتل نفرت مذهبی اعلام شد. پس از آن احکام طولانی زندان برای گروهی از شهروندان بهایی استان گلستان، به اتهام “همکاری با دول متخاصم” و “تبلیغ به نفع بهائیت” صادر شد. سپس اخباری از پلمپ شدن ده‌ها مغازه متعلق به بهائیان رسید که گویا علت آن، دست از کار کشیدن صاحبان این مغازه‌ها در روزهای مذهبی متعلق به آیین‌شان بود. سپس اخباری از بازداشت گسترده بهاییان در شهرهای مختلف، از جمله شیراز منتشر شد. گناه همه این انسان‌ها، “بهایی بودن” آنهاست و اتهامات دیگر هر چه هست، بر همین مبنا ساخته می‌شود. اما این اخبار ناشنیده مانده و نادیده گرفته شده‌اند.
اما آنچه مساله بهاییان را به یکی از مسائل مرکزی ما تبدیل می‌کند، حجم بی‌سابقه ستمگری نیست، بلکه نحوه مواجهه ما با آن است. سکوت ما از یک طرف و فقدان همدلی و غمخواری از سوی دیگر، مساله بهاییان را به تاریکترین واقعیت جامعه ما تبدیل کرده و تا زمانی که با این مساله بگونه‌ای دیگر مواجه نشویم، تاریکی همچنان عمیق‌تر خواهد شد. نوع مواجهه امروز با این مساله را می‌توان تجسمی از “سکوت و ناهمدلی” نامید.
سکوت به این معنی است که سخن گفتن و اعلام نارضایتی از ستمگری علیه بهاییان، منطقه ممنوعه شده و نادیده گرفته می‌شود. سکوت تنها این نیست که خبری منتشر نشود، بلکه به این معنی است که انتشاراین اخبار، فریادی همگانی را بر نمی‌انگیزد و به مساله ما تبدیل نمی‌شود. هر چه هست در میان خود بهاییان است. هم خبرها را منتشر می‌کنند، هم اعتراض می‌کنند و هم دادخواهی می‌کنند، اما همراهی گسترده‌ای از غیربهاییان نمی‌بینند. از طرفی دیگر، در برابر این ستمگری‌ها، همدلی و همبستگی اجتماعی نیز وجود ندارد. جامعه ما نه تنها این ستمگری‌ها را نادیده می‌گیرد، بلکه در برابر آن نمودی از غمخواری ندارد. هزینه اعتراض به این ستم‌گری‌ها، تنها مربوط به هزینه‌های سیاسی و امنیتی آن نیست، بلکه همه می‌دانند که هر سخن همدلانه‌ای، هزینه‌ای هم در میان مردم خواهد داشت.
به یاد نداریم که در سال‌های گذشته، ظلم بی‌پایان در حق بهاییان، موجب نمونه‌ای ازهمدلی و همبستگی بزرگ در جامعه شده باشد. البته گاه اعتراض یا همبستگی شخصی وجود دارد، اما موجی بزرگ دیده نمی‌شود./ فروشگاه های پلمپ شده بهاییان
در ستمگری‌های دیگر، اعتراض‌ها و فریادها، از سوی گروه‌های پیشروتر جامعه پیگیری می‌شود، و همدلی را نیز در جامعه می‌توان دید. در ستمی که بر کارگران می‌رود، هم فریادهای اعتراضی شنیده می‌شود و هم غمخواری و همدلی و خشم وجود دارد. در تبعیض علیه زنان نیز نه در میان روشنفکران سکوت شده و نه جامعه بی‌اعتنا است. درباره تبعیض علیه قومیت‌ها، یا دراویش، یا اهل سنت، یا تبعیض علیه طبقات فرودست و … نیز همین وضعیت حاکم است. اما مساله بهاییان شکل دیگری دارد.
به یاد نداریم که در سال‌های گذشته، و حتی در یک قرن گذشته، ظلم بی‌پایان در حق بهاییان، موجب نمونه‌ای ازهمدلی و همبستگی بزرگ در جامعه شده باشد. البته گاه اعتراض یا همبستگی شخصی وجود دارد، اما موجی بزرگ دیده نمی‌شود. آنان که باید معترض شوند، سکوت کرده‌اند و آنها که باید خشمگین می‌شدند، روی برگرداندند. جامعه در برابر این ستمگری به نوعی از بی‌تفاوتی و نادیده گرفتن عادت کرده و تلخکامانه به نظر می‌رسد که علت این رفتار، پذیرش حداقلی از درستی در این رفتارهای ستمگرانه است. گویا که ایرانیان از سرکوب “دیگری راستین” خود نگران نیستند و نسبت به آن حساسیتی ندارند.
از این جهت، مساله بهاییان را باید یکی از هسته‌های بحران بزرگی دانست که در آن قرار داریم. استبداد دینی، از چشمه‌های تاریک سکوت و رضایت در برابر تضییع حقوق دیگران و سلسله سراسری تبعیض‌ها جان می‌گیرد. در اینجا، مسلمانان بر دیگر دینداران برتری دارند و شیعیان بر دیگر مسلمانان. در میان شیعیان، امامیه بر فرق دیگر برتری داده شده و از میان امامیه نیز معتقدان به ولایت فقیه اولی‌ترند. در میان این هواداران ولایت فقیه نیز آنان که سرسپرده ولایت و ذوب در آن باشند، مقرب‌ترند. درون این اولویت‌بندی‌ها، ده‌ها زمینه تبعیض دیگر نیز خفته است: تبعیض بر قومیت‌ها، بر زنان، بر دگرباشان جنسی، بر ادیان غیررسمی، بر درویشان و صوفیان، بر دگراندیشان و بی‌دین‌ها و مخالفان و …
مساله بهاییان اما، همچنان یکی از هسته‌های مرکزی این بحران است، چرا که هم ستم بر آنان مداوم، گسترده، بی‌حد و مرز، و همه‌گیر است و هم جامعه در برابر آن سکوت کرده و رضایت می‌دهد. برای خروج از تاریکی استبداد دینی، راهی جز کنار گذاشتن ابزار تاریکی نیست. به رسمیت شناختن حق آزادی عقاید، باورها و دین‌های مختلف از یک سو، و اعلام همبستگی با صاحبان این عقاید از سوی دیگر، قدمی گریزناپذیر برای ما است.
در میان شیعیان، امامیه بر فرق دیگر برتری داده شده و از میان امامیه نیز معتقدان به ولایت فقیه اولی‌ترند. در میان این هواداران ولایت فقیه نیز آنان که سرسپرده ولایت و ذوب در آن باشند، مقرب‌ترند. درون این اولویت‌بندی‌ها، ده‌ها زمینه تبعیض دیگر نیز خفته است: تبعیض بر قومیت‌ها، بر زنان، بر دگرباشان جنسی، بر ادیان غیررسمی، بر درویشان و صوفیان، بر دگراندیشان و بی‌دین‌ها و مخالفان و …
مساله بهاییان، سنجه‌ای تاریخی برای نمایش آمادگی جامعه برای خروج از سیطره بی‌عدالتی است. با این مساله باید که تعیین تکلیف کرد. سربلندی یک جامعه در آزمون رواداری، زمانی است که اقلیت‌ها در آن آزاد باشند و این اقلیت‌، هر چه دورتر و بیگانه‌ٰتر از اکثریت باشد، تعهد به روشنایی، نیرومندتر خواهد بود. تاوان سکوت جامعه در برابر تاریکی، تداوم تاریکی است. از میان بی‌خردی، انتظار برآمدن جامعه خردمند نمی‌توان داشت.
ستم بر آن دیگری که عقیده‌اش یا دینش با ما متفاوت بوده، نهایت بی‌خردی است و نوع مواجهه ما که با “سکوت و ناهمدلی” همراه بوده، به معنی اعتبار بخشیدن به نابخردی در جامعه است. مساله بهاییان یکی از مسائل مرکزی ما است، چرا که سرکوب آنها به پشتوانه رضایت اجتماعی بزرگی انجام می‌شود. تاوان چنین رضایتی، فرو رفتن هرچه بیشتر در تاریکی است. آن که نگران این نابخردی است، چاره‌ای جز شکستن ممنوعیت و سکوت و اعلام همبستگی ندارد.

اقلّیت بهائی اظهار می­نماید که دولت ایران سعی در نابودی این آئین دارد



جامعه جهانی بهائی در روز سه­ شنبه اظهار داشت که تلاش­های بدون وقفۀ دولت ایران در ریشه­ کنی دیانت بهائی همچنان ادامه داشته وعلیرغم تعهدات رئیس جمهور کشور، حسن روحانی، مبنی بر بکارگیری خطِّ مشی عدم تبعیض مذهبی، فشارهای وارده حتّی در بعضی موارد شدّت یافته است.
در گزارش ۱۲۲ صفحه­ایِ جامعۀ بهائی آمده است که دولتِ آقای روحانی « به تحریک احساسات منفی بر علیه بهائیان» شدّت بخشیده و از جمله در بیش از بیست هزار مورد، دست به انجام تبلیغات برضدِّ بهائیان در رسانه­ های ایران زده است.
این گزارش در ادامه یادآور می­شود که از ماه اوت سال ۲۰۱۳ یعنی از آغاز تصدّی ریاست جمهوری (آقای) روحانی تا حال، قریب به ۱۵۱ نفر بهائی دستگیر و ۳۸۸ مورد تبعیض اقتصادی از ارعاب و تهدید گرفته تا تعطیل نمودن محل کسب و کار بهائیان به ثبت رسیده است.
در همین گزارش آمده است که در دورۀ زمامداری آقای روحانی از تحصیل هزاران نفر بهائی در دانشگاه­ ها ممانعت به عمل آمده و علاوه بر این تعداد ۲۸ دانشجوی بهائی نیز اخراج گردیده­اند.
دولت ایران رسماً دیانت بهائی را مردود می­شمارد. این آئین در سال ۱۸۴۴ میلادی بوسیله نجیب زاد ه­ای ایرانی که پیروانِ وی ایشان را مظهر ظهور الهی می­خوانند، تأسیس گردیده است. حال آنکه، مسلمانان حضرت محمّد را خاتم النبیّین می­دانند.
در سال ۲۰۱۳ رهبر ایران آیت­ اللّه خامنه­ ای طی صدور فتوائی مصرّاً از تمام ایرانیان خواست که از انجامِ هرگونه معاملات با بهائیان پرهیز نمایند.
گزارش (جامعه بهائی) اظهار داشته است که « دولت ایران از جمیع جهات رو در رو با فشارهائی است که از ستم و آزارِ منظّم و برنامه ­ریزی شدۀ چندین دهه علیه بهائیان جلو­گیری نماید.» ولی در عوض، بجای عملی نمودن تعهدات خویش « این حکومت خط مشی جور و ستم خود را بنحوی جدید تغییر داده و به­ جای دستگیری و زندانی نمودن به روش­های کمتر شناخته شده­ای نظیر محرومیّت تحصیلی و یا ایجاد محدودیّت­های اقتصادی روی آورده است.»
بانی دو گال نماینده ارشد جامعۀ جهانی بهائی در سازمان ملل متّحد بیان داشته که « در مجموع، آنچه تا حال شاهدش بوده­ایم تنها تغییر روش دولت ایران در سرکوب بهائیان، و تلاش وی در پنهان نمودن این گونه فعالیت­ها براندازی در راستای نابودی بهائیان بعنوان جامعه­ ای زنده و پویا بوده است.»
در مقیاسی وسیع­تر، در این گزارش آمده است که از سال ۲۰۰۵، هنگامی­که دولت احمدى­ نژاد اقدام به تشدید تضعیقات بر علیه بهائیان نمود ، بیش از ۸۶۰ نفر از پیروان این آئین دستگیر و قریب به ۲۷۵ نفر زندانی شده ­اند. همچنین ۹۵۰ مورد فشار و سرکوبِ اقتصادی بر پیروان این آئین وارد و ۸۰ بار محل کسب و کار بهائیان هدف حملاتِ آتش سوزی و ویران­سازی قرار گرفته اند.
این گزارش مصراً خواستار ادامۀ فشار جامعۀ بین ­المللی بر دولت ایران در جهت پایان بخشیدن به تبعیضات وارده علیه بهائیان ایران می­باشد.
خانم دوگال در ادامه عنوان کرد که « ماحَصَلِ این گزارش اینست­ که، فشارهای بین­ المللی وارده بر دولت ایران، از طرف سازمان ملل متّحد و رسانه­ های خبری، فعّالان مدنی و حتّی عموم مردم، همچنان بسیار حسّاس و پر اهمّیت بوده و میتواند به عنوان وسیله ­ای مؤثّر در حمایت از بزرگترین اقلّیت مذهبی ایران در برابر نقشه­ های گسترده حکومت بر علیه ایشان به ­کار گرفته شود.»

قاتل عطاالله رضوانی، شهروند بهایی ساکن بندرعباس کجاست؟


عدالت برای ایران، ۱ شهریور ۱۳۹۵: پس از سه سال که از مرگ عطاالله رضوانی، شهروند بهایی ساکن بندرعباس، با گلوله‌ای در جمجمه می‌گذرد، همچنان مقامات انتظامی و قضایی از تحقیق در مورد قتل وی خودداری می‌کنند و خانواده او تحت فشار شدید قراردارند.
از آن‌جایی که پیگیری تحقق عدالت و حقوق بشر، حق و وظیفه همه شهروندان است، عدالت برای ایران از همگان درخواست می کند تا با یک تماس تلفنی کوتاه با مقامات مسئول یا مرتبط، درباره سرنوشت این پرونده و حقایق آن سئوال کنند.
سه سال پیش، در شب بسیار گرم دوم شهریور ماه، این شهروند بهایی از خانه خود به قصد سرزدن به منزل دوستی که در خارج از کشور اقامت داشت خارج شد و دیگر هیچ‌گاه بازنگشت. کریم میرزایی، سرایدار منزل دوست رضوانی که آخرین فردی است که او را زنده و در حال صحبت کردن تلفنی با شخصی نامعلوم دیده، ابتدا به قتل متهم شد و بعد از اینکه به وکیل خانواده رضوانی گفت که از سوی اطلاعات تهدید شده تا با آن‌ها صحبت نکند، مفقود شد و تا امروز، خبری از او در دست نیست. این نوجوان ۱۷ ساله افغان نیز ممکن است از قربانیان این پرونده باشد.در سه سال گذشته، مقامات رسمی تمامی تلاش خود را به خرج داده‌اند تا قاتل یا قاتلان این شهروند بهایی که جسدش با گلوله‌ای در جمجمه، داخل ماشین‌اش در جاده‌ای خارج از شهر یافت شده بود، پیدا نشوند. با اینکه هیچ اسلحه ای در محل قتل یافت نشده بود، جاوید امانی، بازپرس ویژه قتل دادسرای بندرعباس، تا مدت‌ها اصرار داشت به خانواده بقبولاند که رضوانی خودکشی کرده است.
پس از آن به خانواده گفته شد که قتل، احتمالا با انگیزه شخصی یا سرقت انجام شده در حالی که جز موبایل رضوانی، تلفنی که مشخصات آخرین تماس او روی آن است، هیچ چیز دیگری از ماشین مقتول دزدیده نشده است. رضایی، افسرپلیس مسئول پرونده که در ابتدا به خوبی پیگیر این پرونده بود و تحقیقات گسترده ای را شروع کرده بود، ناگهان تحقیقات خود را متوقف کرد. اداره آگاهی و دادسرای بندرعباس علیرغم وعده‌های مکرر هیچ‌گاه پرینت تماس‌ها و مسیج‌های موبایل سرقت شده رضوانی را به پرونده ضمیمه نکردند. همین‌طور، در مورد تصاویر دوربین‌های ترافیک شهری در مسیرهایی که مقتول در آن بعد از ظهر در آن تردد داشته هیچ تحقیقی انجام نشده است. در عوض، بازپرس امانی خانواده را تحت فشار گذاشت تا با گرفتن دیه از دولت، از پیگیری این پرونده صرفنظر کنند تا پرونده مختومه اعلام شود. وقتی خانواده از اعلام رضایت خودداری کردند، به آن‌ها اخطار داده شد تا خودشان ظرف دو هفته قاتل یا قاتلان را به دادسرای بندرعباس معرفی کنند!
روند عدم رسیدگی به پرونده قتل رضوانی و دادن مصونیت مطلق به عاملان و آمران آن، احتمال دولتی بودن آن را بسیار افزایش می دهد. عطاالله رضوانی، شهروند ۵۳ ساله بهایی، دانشجوی مکانیک اخراجی از دانشگاه به دلیل بهایی بودن و در جریان انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۹، صاحب یک مغازه فروش تجهیزات پمپ آب بود. او یکی از شخصیت‌های شناخته شده جامعه بهاییان بندرعباس بود که از اواسط دهه ۶۰ تا سال ۱۳۸۷ قبل از تعطیلی تشکیلات بهاییان در ایران عضو«هیئت خادمین بندرعباس» بود و به صورت داوطلبانه به کارهای اداری و روزمره بهاییان در خصوص ازدواج، طلاق، فوت، اختلافات مالی رسیدگی می‌کرد.
پیش از قتل و در واکنش به سخنرانی‌های نفرت‌پراکنانه غلامعلی نعیم‌آبادی امام جمعه بندرعباس، علیه بهاییان، عطاالله رضوانی و دوتن دیگر در نامه‌ای به او درخواست کردند تا حقوق شهروندان بهائی را محترم بشمارد و از تحریک مردم علیه آنان در خطبه‌های نمازجمعه خودداری کند. آنها همچنین با شکایت به مقامات انتظامی در رابطه با سخنان امام جمعه علیه بهاییان هشدار داده بودند که چنین سخنانی موجب تنش و خونریزی خواهد شد.
عطاالله رضوانی از مدت‌ها پیش از کشته‌شدنش، به‌صورت مستقیم وغیرمستقیم از سوی نهادهای امنیتی تهدید شده بود. او و خانواده‌اش مدت‌ها تحت فشار بودند که از بندرعباس بروند. در جلسات بازجویی یکی از شهروندان بهایی به او ‌گفته بودند: «به رضوانی بگویید که نوبت او هم می‌رسد.»
پرونده عطالله رضوانی اولین پرونده‌ای نیست که در آن مقامات قضایی به خانواده‌ای برای توقف روند پیگیری، اعلام رضایت در مورد یک قتل و دادن مصونیت به آمران و عاملان، پیشنهاد دادن دیه از صندوق دولت می‌دهند. پیش از این نیز در مواردی مثل معترضانی که در تجمعات بعد از انتخابات ۸۸ کشته شده بودند، مقامات رسمی به خانواده‌ها فشار آورده بودند که با گرفتن دیه از پیگیری شکایات خود درباره عاملان و آمران آن وقایع صرفنظر کنند.
برخورد ماموران امنیتی با خانواده رضوانی نیز شاهد دیگری بر مدعای دولتی بودن این جنایت است. در تمام سه سال گذشته ماموران امنیتی سعی کرده‌اند مانع برگزاری مراسم ترحیم و سالگرد برای او شوند. در مهرماه ۱۳۹۴، و در هنگام بازداشت موقت نوید اقدسی، پسرخاله عطالله رضوانی توسط وزارت اطلاعات، یکی از اتهاماتی که به تفهیم شد، مصاحبه با رسانه‌های مختلف درباره این پرونده بود. او هم اکنون در انتظار برگزاری جلسه دادگاه خود در ماه جاری است. در اسفند ۱۳۹۴ نیز مغازه عینک‌سازی کورش رضوانی، پسر عطاالله که از سوی خانواده پیگیری پرونده قتل را برعهده داشت به دستور سروان حسن زند، رییس دایره تخصصی اداره اماکن بندرعباس پلمب شد.
تحقیقات عدالت برای ایران نشان می‌دهد جاوید امانی، بازپرس شعبه دوم دادسرای بندرعباس، سعید اسدی، دادستان بندرعباس با عدم پیگیری و ایجاد اختلال در روند تحقق عدالت، در نقض حقوق خانواده رضوانی نقش مستقیم داشته‌اند. همچنین، غلامعلی نعیم‌آبادی، امام جمعه بندرعباس، با نفرت‌پراکنی علیه بهاییان و حسن روحانی، صادق آملی لاریجانی، محمد جواد لاریجانی و علی مطهری با عدم رسیدگی به دادخواهی و نامه‌های خانواده رضوانی و عدم انجام تحقیق درباره عملکرد مقامات قضایی بندرعباس، از انجام ابتدایی‌ترین وظایف خود در زمینه احقاق حقوق بشر این خانواده سرباز زده‌اند.
در رنج‌نامه صهبا رضوانی، خواهر عطاالله، خطاب به این مقامات بلندپایه جمهوری اسلامی که رسیده و برای نخستین بار توسط عدالت برای ایران منتشر می شود، فهرست بلندبالایی از نقض ابتدایی ترین حقوق اعضای مختلف خانواده رضوانی فقط به دلیل بهایی بودن آمده است. در این نامه با سند و مدرک روشن می شود که قتل عطاالله رضوانی نه فقط تنها مورد نقض حقوق آنها که خشونت آمیزترینشان در زنجیره ازار و اذیت اعضای مختلف این خانواده بوده است. اخراج از کار (دو نفر)، عدم ثبت نام در پیش دانشگاهی (یک نفر)، جلوگیری از تحصیلات دانشگاهی (چهار نفر)، بازداشت و محکومیت حبس (چهارنفر)، پلمب محل کسب و کار (دو نفر)، یورش به خانه و ضبط کلیه وسایل و اسناد مذهبی و شخصی (سه بار)، از جمله مواردی است که در این نامه بدون جواب به ان اشاره شده است.
به گزارش بانی دوگال، نماینده ارشد جامعه بهایی در سازمان ملل متحد، از سال ۱۳۸۳ (۲۰۰۵ میلادی)، تاکنون حداقل ۹ شهروند بهایی در ایران به قتل رسیده‌اند یا به طرز مشکوکی درگذشته‌اند و ۵۲ شهروند بهایی دیگر توسط عوامل حکومت و ماموران لباس شخصی یا مهاجمان نا‌شناس، مورد تهاجم فیزیکی قرار گرفته‌اند و هیچ‌کدام از این رویداد‌ها مورد پیگرد قانونی قرار نگرفته است.در شهر بندرعباس نیز در سال ۱۳۶۵ ایرج مهدی‌نژاد، یکی از شهروندان بهایی در منزل مسکونی‌اش با ضربات چاقوی افراد نا‌شناس به قتل رسید. اداره اطلاعات شهر بندرعباس از خانواده مهدی‌نژاد خواست تا از پیگیری پرونده قتل خودداری کنند. ایرج میدانی و میعاد افشار از دیگر شهروندان بهایی هستند که درسال‌های اخیر در بندرعباس به آنها حمله شده است. ایرج میدانی در مطب خود مورد اصابت ضربه چاقوی مهاجمان قرار گرفت و با رسیدگی پزشکی از مرگ نجات پیدا کرد. مهاجمان به این دو شهروند بهایی نیز هیچ‌گاه شناسایی و محاکمه نشدند.
در سومین سالگرد قتل عطاالله رضوانی، عدالت برای ایران، ضمن معرفی ناقضان حقوق بشر در پرونده این شهروند بهایی و انتشار پرونده‌های آنان، خواهان انجام تحقیقات قضایی مستقل در این رابطه، مشخص شدن حقیقت وقایع و پاسخگو شدن عاملان قتل عطاالله رضوانی و همچنین مقاماتی است که بر این قتل، سرپوش گذاشته‌اند.
عدالت برای ایران همچنین از تمامی مدافعان حقوق بشر و شهروندان مسئول می‌خواهد در حال حاضر که به دلیل فشارهای امنیتی، ادامه پیگیری پرونده برای خانواده رضوانی بسیار سخت شده است، با اختصاص دادن ۵ دقیقه از وقت خود و یک تماس تلفنی، وظیفه خود در تحقق عدالت و حقوق بشر را انجام دهند.
شما می‌توانید با تماس تلفنی با دفتر مقامات زیر، ضمن یادآوری اینکه سه سال از قتل مرحوم رضوانی می‌گذرد، به آن‌ها بگویید علاقه‌مند هستید بدانید کار پیگیری این پرونده به کجا رسیده است و چرا به جای روشن کردن حقیقت، شناسایی و محاکمه عاملان و آمران قتل رضوانی، خانواده و بستگان وی تحت فشارهای امنیتی و معیشتی گذاشته شده‌اند. اگر نگران هستید که شماره تلفن‌تان ضبط و ردیابی شود، می‌توانید از یک شماره ناشناس یا از طریق تلفن‌های اینترنتی تماس بگیرید.
صمد دهقانی، رییس دادگستری بندرعباس: شماره تلفن ۰۰۹۸۷۶۳۲۲۲۵۶۰۷، ۰۰۹۸۷۶۳۳۳۱۷۸۵۰، ۰۰۹۸۷۶۳۳۳۱۷۸۵۱، ۰۰۹۸۷۶۳۳۳۱۷۸۵۲
علی‌اصغر خرم، فرمانده نیروی انتظامی بندرعباس، شماره تلفن: ۰۰۹۸۷۶۶۶۶۶۲۶۶۷، ۰۰۹۸۷۶۳۳۶۶۸۱۵۰
غلامعلی نعیم‌آبادی، امام جمعه بندرعباس، شماره تلفن: ۰۰۹۸۷۶۱۳۳۳۳۶۸۲- ۰۰۹۸۶۷۶۱۳۳۳۳۶۸۱، ۰۰۹۸۳۲۲۴۴۰۳۰، ۰۰۹۸۷۶۳۲۲۴۲۷۰۰

داستان سرکوب اقتصادی بهائیان ایران



این مقاله بر اساس فیلم مستند کوتاهی با همین نام است که بوسیله چند نفر از بهائیان ساکن ایران و دوستانشان تهیه شده تا گوشه ‌ای از فشارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بر بهائیان ایران را به اطلاع هموطنان خود برسانند.
پس از استقرار انقلاب اسلامی ایران در سال ١٣۵٧، از نخسیتن گروه‌ هائی که مورد اذیت و آزار حکومت وقت قرار گرفتند بهائیان ایران بودند. همگام با حذف بهائیان از قانون اساسی کشور و سلب همه حقوق شهروندی و انسانی از آنها، گزارش دستگیری ها، شکنجه و اعدام اعضای تشکیلات بهائی و افراد سرشناس آنها، بطور مرتب از رسانه‌ ها به گوش ملت ایران میرسید.
همزمان با ویران ساختن اماکن مذهبی، تاریخی و فرهنگی بهائیان، تخریب قبرستان ها، مصادرۀ بیمارستانها و درمانگاهها و اخراج اساتید دانشگاهها و دانشجویان بهائی از مراکز آموزشی، جامعۀ بهائی در معرض نوعی اختناق اقتصادی قرار گرفت. فلج نمودن زندگی افراد بهائی، ابتدا با ضبط و مصادرۀ شرکتهای متعلق به جامعه و یا شرکتهای خصوصی بهائیان آغاز شد، سپس با ضبط اموال بهائی‌هایی که اعدام می‌شدند ادامه یافت. در اینکه سرنوشت املاک و اموال مصادره شده چه شد و منافع مالی آن نصیب چه کسانی گردید اطلاعی نداریم تنها می‌دانیم که هدف، به حاشیه راندن جامعۀ بهائی بود تا درنهایت به جامعه ‌ای درمانده و فلج شده تبدیل شود.
در همان نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آیت الله صدوقی در نماز جمعه خواستار آن شد که همۀ بهائیان از مشاغل خود اخراج شوند. با این سخنان، گروهی از افراد ناآگاه در شهرستانها به منازل بهائیان هجوم بردند و با چپاول، غارت و آتش زدن اموال و املاک بهائیان، به ضرب و شتم آنان پرداختند. به زودی اخراج بهائیان از مشاغل دولتی، در رأس اقدامات کمیته‌ های پاکسازی اسلامی در اداره ها و وزارتخانه های مختلف قرار گرفت و کارمندان و کارگران بهائی اگر به دین اسلام باز نمی ‌گشتند از کار اخراج می شدند و تمام حقوق بازنشستگی ایشان نیز از بین میرفت.
با انتساب محمدعلی رجائی به سِمت وزیر آموزش و پرورش و سپس نخست وزیری، کوشش در اخراج بهائیان از مؤسسات آموزشی چند برابر گردید . از آغاز سال ١٣٥٩اخبار مشابه ای در روزنامه های ایران مبنی بر اخراج دسته جمعی معلمین و دبیران بهائی درج شد. به تدریج دانشگاهها، ادارات دولتی، موزه ‌ها و حتی شرکتهای خصوصی را به اخراج بهائیان از کار مجبور ساختند. در ١٦ آذر ١٣٦٠ طی بیانیه‌ ای که در روزنامۀ کیهان درج شد اخراج تمامی بهائیان از مشاغل دولتی به سیاست رسمی دولت تبدیل گردید و به این ترتیب به خدمت کلیه پزشکان، پرستاران، معلمان و سایر شاغلان بهائی پایان داده شد. تقریباً در تمامی احکام صادره نوشته می ‌شد، فقط در صورت انکار دین بهائی و بازگشت به اسلام شخص اخراج شده می‌ تواند به کار خود ادامه دهد.
در سال ١٣٦٣ ضربۀ دیگری بر پیکر جامعه بهائی وارد آمد. روحانیون و دادگاههای اسلامی اعلان کردند که پرداخت حقوق به کارمندان اخراجی بهائی از ابتدا غیر قانونی بوده و تمامی حقوق دریافتی باید از ایشان پس گرفته شود. سپس صدور احضاریه برای کارمندان سابق بهائی آغاز شد که مبالغ دریافتی را پس دهند. از آنجا که اکثر کارمندان بهائی قادر به پرداخت چنین مبالغی نبودند لذا روانه زندانها شدند.
مشکلاتی که برای زارعین و روستاییان بهائی فراهم آوردند بسیار شدیدتر از موارد اخراج از کار در مورد کارمندان بهائی بود. کشاورزانی که نسل در نسل بر روی زمینی کار کرده و با دسترنج خود مخارج خانواده‌ را تأمین می کردند ناگهان با دستور بعضی روحانیون و امامان جمعه از هستی ساقط شدند.
ثبت و انتقال اموال موروثی بهائیان یکی دیگر از اقدامات حکومت جمهوری اسلامی ایران در جهت وارد آوردن فشار اقتصادی بر جامعۀ بهائی بود. روحانیون اقداماتی نمودند که بهائیان نتوانند از یکدیگر ارث ببرند. بدین ترتیب اگر در خانوادۀ متوفی بهائی فردی مسلمان وجود داشت بدون توجه به نزدیکی و نسبت خانوادگی کلیۀ ارث به او می‌رسید. اگر در خانواده فردی مسلمان وجود نداشت تمامی املاک به تصرف بنیادهای نوپا در می آمد.
مصادرۀ خانه‌ های بهائیان، اخراج از بخش خصوصی، تفتیش عقاید، هجوم به منازل و محل کسب و بستن کارگاه‌ ها و مغازه‌ های بهائیان در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد وسعت و شدت بی‌ سابقه ‌ای یافت که تا به امروز همچنان ادامه دارد.
در سال ١٣٨٧ فشارهای اقتصادی ابتدا از سمنان به صورت دستگیری اعضای جامعۀ بهائی و به دنبال آن پلمب نمودن محل کسب و کار آنان انجام پذیرفت و به تدریج به شهرهای دیگری چون همدان، تنکابن، رفسنجان، ساری، قائم شهر، بابل، بندر ترکمن، متل قو، جیرفت و کرمان گسترش یافت. بدین ترتیب استراتژی اذیت و آزار اقتصادی جامعۀ بهائیان ایران، ابتدا به صورت آزمایشی از شهر سمنان شروع شد. به گفتۀ امام جمعۀ سمنان که اگر بتوانیم بهائیان را از سمنان بیرون کنیم قادر به اخراج کلیۀ بهائیان ایران خواهیم شد، به نظر می‌رسد این فرایند به جهت تنگ‌ کردن عرصۀ زندگی بر بهائیان بوده تا در نهایت مجبور شوند وطن خویش را ترک کنند.
در حال حاضر در سمنان تمامی محل کسب و کار بهائیان، از کارخانه‌ ها و مغازه‌ ها گرفته تا باغ‌ ها و مزارع کشاورزی از ادامۀ فعالیت ممنوع و محروم هستند. امروز، بهائیانی که در دوران حکومت اسلامی؛ کشاورز ، تاجر و یا صنعتگری موفق بودند و حتی از وزارتخانه ‌های دولت جمهوری اسلامی لوح تقدیر دریافت کرده اند، با روی آوردن به مشاغل خانگی به سختی امرار معاش می ‌کنند فقط به این دلیل که حاضر نیستند تسلیم ظلم و بی‌عدالتی شوند و ترک محل و وطن خویش نمایند.
از سال 1393 با شیوه ‌ای جدید مغازه های بهائیان بسته می ‌شود، به این طریق که به بهانۀ عدم اطاعت از حکومت و اجرای خود سرانۀ مناسک مذهبی بهائی، اقدام به پلمب محل کسب و کار آنها می ‌کنند. موضوع مورد بحث آن است که بهائیان، هر سال 9 روز تعطیل بوده و از اشتغال به کار در این ایام معاف می ‌باشند. مطابق با قانون اصناف، هر فرد دارای جواز کسب، مجاز است تا پانزده روز متوالی محل کسب خود را به هر دلیلی ببندد. با اینکه تعطیلات 9 روزۀ بهائی در ایام سال پراکنده است و حتی برخی از آنها با روزهای تعطیل رسمی کشور مصادف می‌شود، باز هم ادارۀ اماکن بسته بودن مغازه ‌های بهائیان را مخلّ پایه‌ های نظام جمهوری اسلامی ایران و سبب اغتشاش اذهان عمومی می‌ داند.
اکنون به جز سمنان و رفسنجان که همۀ محلهای کسب و کار بهائیان مسدود و پلمب شده‌ اند، تعداد زیادی واحد صنفی متعلق به بهائیان در همدان، کرمان و تنکابن پلمب شده و صاحبان آن از ادامه فعالیت اقتصادی محروم می‌ باشند. این درحالی است که در شهرهایی مانند ساری، قائم شهر، بابل، بابلسر، متل قو و نور، سیاست اذیت و آزار اقتصادی بهائیان به صورت بستن موقت و متناوب مغازه ها و اخراج معلمین موسیقی حتّی هنر جویان بهائی در بخش آموزش خصوصی بوده است.
سالهاست که جامعۀ بین المللی بهائی در دفاع از حقوق هم کیشان خود در ایران به کلیه مراجع حقوق بشری مراجعه نموده ‌اند و از آنها خواسته ‌اند تا از حقوق مسلوبۀ بهائیان ستمدیده دفاع کنند. مقامات حکومتی ایران این دفاعیات قانونی را توطئه اسرائیل، امریکا و انگلیس وانمود می‌کنند و بهائیان را وابسته و جاسوس این کشورها معرفی می‌نمایند. روزی نیست که این اکاذیب و توهّمات بی‌اساس، نقل جرائد و رسانه های رسمی ایران نشود.
آقای جواد لاریجانی، نماینده ایران در سازمان حقوق بشر در پاسخگوئی به جوامع بین المللی نسبت به نادیده انگاشتن حقوق شهروندی بهائیان اینگونه اظهار نظر می نماید: «اجازه دهید به مسئلۀ اقلیتها بپردازم و به خصوص بهائیان که همکاران از کشورهای اروپائی بیشتر به آنها اشاره می‌کنند. بهائیان در ایران اقلیّت هستند و با آنها بر اساس قرارداد شهروندی برخورد می‌شود. بنابراین بر طبق منشور شهروندی، از مزایای حقوق شهروندی استفاده می‌کنند. آنها بسیار ثروتمند هستند، کارخانه‌ های زیادی دارند و از لحاظ اقتصادی بسیار فعّال هستند. در دانشگاه استاد دارند، دانشجو دارند، بنابراین از تمام امکانات و مزایا برخوردار هستند و از آن لذّت می‌ برند.»[1]
حال این دو سوال مطرح است که بهائیان کیستند و تا به کی هزاران تن از مردم ایران به خاطر گرایش به این دین دستخوش خشونت و سرکوب خواهند بود. در پاسخ به سوال اول باید گفت که بهائیان صرف نظر از اعتقاداتشان مردمانی از سرزمین ایران هستند. بهائیان، ایرانی‌ هستند و سعادت ایران آرزوی قلبی یکایک آنان است. محبت و صداقت، اساس آموزه‌های دینی آنهاست، لذا موظفند با تمام اقوام و ملل بر اساس این دو اصل اساسی رفتار کنند تا تمدنی مبتنی بر صلح و آشتی در کره خاک تاسیس شود و بشریت به رفاه مادی و معنوی برسد. در پاسخ به سوال دوم می ‌توان گفت زمانی خشونت علیه بهائیان به اتمام می‌رسد که مردم شریف ایران بیش از پیش به حمایت از حقوق بهائیان و سایر اقلیتها در ایران بپردازند و در مسیر موج آزادیخواهی، مدافع حقوق شهروندی همه ایرانیان گردند.
حداقل سؤالاتی از این قبیل می تواند ذهن هر ایرانی را به خود مشغول کند که چرا سالهاست هموطن من؛ همشهری من؛ همسایه من؛ دوست من به علت اعتقاداتش باید مورد اذیت و آزار واقع شود؟ چرا فرزندان هموطن من از ادامۀ تحصیل در دانشگاهها محرومند؟ چگونه است که بهائیان به خدمت نظام وظیفه می روند، مالیات به حکومت می‌ پردازند اما حق اشتغال در بسیاری از مشاغل را در ایران ندارند؟ چرا مغازۀ بهائی شیمیائی شده در جنگ را پلمب می‌ کنند؟ چرا آن خانواده‌ های شهدا، جانبازان و اسرای جنگ ایران و عراق که ایثار گری و وفا داری خود به وطن را در عمل نشان داده‌ اند، فقط به این دلیل که بهائی هستند از امکانات مربوط به این قشر بی ‌بهره اند؟
اینها سوالاتی است که می‌ تواند در ذهن هر انسان متعهدی، غیرت و همت عدالت طلبی را زنده کند. خواه وی فردی از عامّۀ اجتماع باشد؛ خواه دولتمردی با منصب عالی اداری. تنها با رفع این تبعیضات می‌ توان فارغ از هر اعتقاد و مذهبی به آبادی و رشد و پیشرفت وطن عزیزمان بیاندیشیم و ایرانی آباد و آزاد بر پا سازیم و درخت افسرد‌ۀ وطن را بارور و سرزنده نمائیم.

اسلام، مدارا، و مسأله حقوق شهروندان بهایی


من مایلم از موضع یک فرد مسلمان به این پرسش بپردازم که آیا اسلام می تواند با فضیلت مدارا بر مبنای احترام متقابل سازگار افتد و از این رهگذر حقوق انسانی و مدنی شهروندان بهایی را برسمیت بشناسد؟
برای روشن شدن پاسخ این پرسش، نخست تجربه تاریخی مسلمانان را در رویارویی با مفهوم «مدارا» به اختصار بررسی خواهم کرد، و سپس مدلولات آن را در خصوص حقوق شهروندان بهایی خواهم کاوید.
(۱)
فضیلت مدارا دارای سه جزء اصلی است:
جزء نخست، اعتقادی است. فضیلت مدارا تحقق نمی یابد مگر آنکه فرد باور خود را نسبت به امر الف حقّ بداند، و باور رقیب را در آن خصوص باطل بشمارد. بنابراین، مدارا یا تسامح فقط به آن دسته از عقاید و اعمال تعلق می گیرد که از منظر فرد ناحق یا نادرست تلقی می شود.
جزء دوّم، عملی است. فضیلت مدارا فقط صورتی تحقق می پذیرد که شخص علی رغم آنکه عقیده یا عملی را ناحق می داند، بنابر دلایل یا ملاحظاتی مایل است با صاحبان آن عقاید یا عاملان آن رفتار به صلح و مسالمت زندگی کند.
جزء سوّم، معیار تمایزبخش است. مداراگری فقط تحت شرایط خاص و در نسبت با پاره ای امور فضیلت بشمار می رود. به بیان دیگر، شخص باید معیاری عقلاً قابل دفاع در اختیار داشته باشد تا بتواند به اعتبار آن میان عقاید یا اعمال باطل اما درخور مدارا، و عقاید یا اعمال باطل اما غیرقابل مدارا تمایز بنهد.
بنابراین، فضیلت مدارا در میانه دو حدّ یا وضعیت تحقق می پذیرد: مطلق گرایی و کثرت گرایی.
فرد مطلق گرا بر این باور است که اگر معلوم شود امری ناحقّ است، تحت هیچ شرایطی نباید آن را تحمّل کرد. به بیان دیگر، «امر ناحقّ در خور مدارا» مفهومی تهی و عاری از مصداق است. به بیان دیگر، فرد مطلق گرا وجه اعتقادی مفهوم مدارا را می پذیرد، یعنی موضع خود را بر حقّ می داند، و موضع رقیب را باطل می شمارد. اما اختلاف او با فرد مداراگر در آن است که جزء عملی مفهوم مدارا را مردود می شمارد، یعنی اخلاقاً همزیستی با امر باطل را برنمی تابد، و تلاش او حذف باطل (و گاه حذف حاملان یا عاملان آن باطل) است، و نه تحمل آن.
از سوی دیگر، فرد کثرت گرا بر این باور است که تمایز میان حقّ و باطل قاطع نیست، و هیچ دلیلی وجود ندارد که فرد دیدگاه مختار خود را حقّ و دیدگاه رقیب را باطل بشمارد. به بیان دیگر، دیدگاه های رقیب (دست کم) می توانند به یک اندازه برحقّ باشند، و دلیل قاطعی برای برتری دادن یکی بر دیگری وجود ندارد. یعنی، از منظر ایشان «امرناحقّ غیرقابل مدارا» مفهومی تهی و عاری از مصداق است. به بیان دیگر، ایشان وجه عملی مفهوم مدارا را می پذیرند، یعنی به همزیستی مسالمت آمیز میان عقاید و زندگی های متنوع باور دارند، اما وجه اعتقادی مفهوم مدارا را مردود می دانند، یعنی معتقدند که حقّ دانستن خود و باطل دانستن رقیب از منظر معرفتی موضعی دفاع پذیر نیست.
بنابراین، مطلق گرایان و کثرت گرایان (البته هریک بنا به دلیلی متفاوت) در یک پیش فرض مهّم مشترک هستند: مفهوم «امر ناحقّ در خور مدارا» مفهومی تهی و عاری از مصداق است. مطلق گرا بخش «درخور مدارا» بودن این مفهوم را پذیرفتنی نمی یابد، و کثرت گرا بخش»ناحقّ» بودن این مفهوم را غیرقابل دفاع می یابد.
بنابراین، مفهوم کانونی فضیلت مدارا «امر ناحقّ در خور مدارا» است، یعنی فضیلت مدارا در صورتی تحقق پذیر است که فرد معتقد باشد که مفهوم «امر ناحقّ در خور مدارا» مفهومی تهی و عاری از مصداق نیست.
(۲)
در تاریخ تمّدن اسلامی، مسلمانان دست کم دو مدل از مدارا را در عرصه عمومی و در نسبت با پیروان سایر ادیان آزموده اند: مدل عثمانی، و مدل اکبرشاه.
مدل عثمانی، نظامی سیاسی و حقوقی در قلمرو امپراتوری عثمانی بود که حدود پانصد سال (در فاصله ۱۴۵۶ میلادی تا سقوط امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اوّل) چارچوبی برای تنظیم مناسبات مسالمت آمیز میان مسلمانان و دست کم سه «ملّت» یا اقلیت دینی در قلمرو خلافت عثمانی، یعنی ارتودکسهای یونانی، ارتودکسهای ارمنی، و یهودیان، فراهم آورد. حکومت عثمانی بنابر ملاحظات دینی و سیاسی به این ملّت ها اجازه می داد که آزادانه آداب و مناسک دینی خود را به جا آورند، مدارس خود را داشته باشند، و امور داخلی خود (خصوصاً مسائل مربوط به خانواده) را در محکمه های ویژه خود و بر مبنای نظام حقوقی خود سامان دهند. به این ترتیب، هریک از این ملّتها تحت نظارت پیشوایان دینی خود امور مربوط به خویش را تدبیر می کردند.
مدل عثمانی عمدتاً بر دو مبنای مهّم توجیه می شد:
مبنای اوّل، مجموعه ای از ملاحظات عمل گرایانه بود. حاکمان عثمانی بدرستی تشخیص می دادند که برسمیت شناختن این حدّ از مدارا احیاناً مؤثرترین شیوه برای مدیریت و حفظ ثبات در قلمرو امپراتوری گسترده ای است که ملّتهای بسیار متنوعی را زیر چتر خود دارد.
مبنای دوّم، مجموعه ای از ملاحظات دینی بود. فقه اسلامی بر مبنای قرآن و سنت، اهل کتاب را برسمیت می شناخت، و اگرچه مسلمانان را از حیث حقوقی بر ایشان برتر می نهاد، اما حدّی از حقوق فردی و جمعی را برای ایشان در متن جامعه اسلامی برسمیت می شناخت.
اما مدل عثمانی سه محدودیت اساسی داشت:
نخست آنکه، مناسبات ملّت های غیرمسلمان با حوزه اقتدار مسلمانان به نحو سخت گیرانه ای تحت نظارت و کنترل بود. برای مثال، غیرمسلمانان نمی توانستند به دینی جز اسلام تغییر کیش دهند، ساختن بناهای مذهبی مانند کلیسا یا کنیسه فقط با کسب اجازه از دولت مرکزی امکان پذیر بود، غیرمسلمانان مجبور بودند که در ملاء عام لباسهای خاصی بپوشند که آنها را از مسلمانان متمایز نماید. همچنین ازدواج میان پیروان ادیان گوناگون هم با محدودیتهای روبرو بود (برای مثال، زن مسلمان نمی توانست با مردی غیرمسلمان ازدواج کند)، و غیرمسلمانان ملزم بودند که در عوض معافیت از خدمات نظامی جزیه بپردازند. بنابراین، در چارچوب خاصی که حکومت اسلامی برای ملّتهای غیرمسلمان معیّن می کرد، ایشان می توانستند آزادانه به احکام و آداب دینی خود پایبند باشند، به کسب و کار بپردازند، و از امنیتی نسبی برخوردار شوند.
محدودیت دوّم آن بود، که ملّتهای غیرمسلمان در چارچوبی که حکومت اسلامی برای ایشان مقرّر کرده بود می توانستند آزادانه هم کیشان خود را که آرایی متفاوت، انتقادی، یا اصلاح گرانه داشتند، به اتهام بدعت یا ارتداد به شدیدترین وجهی مجازات کنند، بدون آنکه دولت مرکزی در این خصوص به نحو مؤثری دخالت نماید.
محدودیت سوّم اما ناظر به مسلمانان بود. مدل عثمانی با مسلمانان دگراندیش یا مسلمانانی که به دینی جز اسلام تغییر کیش می دادند، بسیار سختگیرانه و باخشونت برخورد می کرد.
مدل عثمانی بر مبنای نوعی هرم قدرت سامان پذیرفته است، یعنی رابطه مدارا در این مدل رابطه میان فرادست و فرودست است. پیروان دین غالب در رأس هرم قدرت قرار دارند، و بر مبنای پاره ای ملاحظات دینی یا عمل گرایانه گروه ها یا ملّت های اقلیت را در محدوده ای معین برسمیت می شناسند، و به ایشان اجازه می دهند که در آن محدوده خاص مطابق باورها و هنجارهای ویژه خود زندگی خویش را سامان بخشند. حریم اقلیتها مادام که در آن محدوده خاص باقی بمانند و برای خود شأنی برابر با مسلمانان قائل نباشند و اقتدار مسلمانان را در عرصه عمومی به چالش نگیرند، محترم می ماند.[2]
مدل اکبرشاه، نظامی سیاسی حقوقی در دوران اکبرشاه امپراتور مسلمان در شبه قاره هند بود که در اواخر قرن شانزدهم میلادی چارچوبی برای تنظیم مناسبات مسالمت آمیز میان مسلمانان و پیروان سایر ادیان در شبه قاره هند فراهم آورد. مدل اکبرشاه دست کم بر سه رکن اصلی استوار بود:
در گام نخست، اکبر شاه تنوع شگفت انگیز عقاید و ادیان را در درون هند برسمیت می شناخت. البته هدف بلندپروازانه او این بود که این تنوع شگفت انگیز را در زیر چتر واحدی وحدت بخشد. از همین رو بود که ایده «تاریخ الهی» و «دین الهی» را در میان آورد تا پیروان ادیان مختلف را در عین حفظ تنوع و تکثرشان با یکدیگر هم نشین و سازگار سازد.
رکن دوّم مدل اکبرشاه «التزام به منطق گفت و گو» بود. او سخت معتقد بود که گفت و گو و تبادل نظر میان پیروان ادیان گوناگون می تواند درک ایشان را از یکدیگر ارتقا دهد، و این مفاهمه می تواند به همدلی بیشتر میان آنها بینجامد و آستانه تحمل و مدارای ایشان را نسبت به یکدیگر بالا برد. او برای همین منظور در پایتخت خود گفت و گوهای منظمی را میان هندوها، مسلمانان، مسیحیان، پیروان آیین جین، یهودیان، و حتّی لاادریان و ملحدان برگزار می کرد. اکبرشاه در مقام دفاع از مدارا و برسمیت شناختن جامعه متکثر مکرّراً بر نقش عقل و استدلال تأکید می ورزید. او معتقد بود که «عقل لاجرم دست بالا را دارد، زیرا حتّی برای نفی عقل هم باید دلیل عقلی آورد.»[3] او خطاب به وزیرش ابوالفضل علامی می گوید: «پیروی از عقل، و پرهیز از تقلید کورکورانه از سنت امری چندان مسلّم و آشکار است که محتاج هیچ دلیلی نیست.»[4] او معتقد بود که سنت ها و رسوم جاری در جامعه را باید به محک عقل سنجید. برای مثال، او فرمان داد تا تمام مالیاتهاتی ویژه ای را که برای غیرمسلمانان وضع شده بود، لغو کنند، و برای توجیه این فرمان استدلال کرد که این قوانین ناقض اصل برابری شهروندان و لذا تبعیض آمیز است. او در سال ۱۵۸۲ فرمان داد تا تمام بردگان امپراتوری آزاد شوند، زیرا «خلاف عدالت و مروّت» است که فرد «به اجبار» از دسترنج دیگران منتفع شود. او با ازدواج کودکان مخالف بود و استدلال می کرد که » [در ازدواج با کودکان] غرض از ازدواج [یعنی توالد و تناسل، به علّت خردسالی کودک] هنوز دور از دسترس است، و امکان آسیب و جراحت طفل جدّی است.» او همچنین مخالف آن بود که زنان سهم کمتری از ارث داشته باشند، و در توجیه نظر خود استدلال می کرد که چون زنان آسیب پذیرتر از مردان هستند باید سهم بیشتری از ارث داشته باشند.[5]
رکن سوّم این مدل آن بود که حکومت باید نسبت به ادیان مختلف در جامعه بی طرف بماند. اکبرشاه خود مسلمانی مؤمن و عامل به دین بود، اما بصراحت معتقد بود که «هیچ کس حق ندارد بر مبنای دین در امور دیگری دخالت کند، و هر کس باید حقّ داشته باشد از آن دینی پیروی کند که می پسندد.»[6]
بنابراین، مدل اکبرشاه نهایتاً بر پایه برابری حقوقی شهروندان صرفنظر از باورها و گرایشهای دینی ایشان، التزام به خرد و منطق گفت وگو در عرصه عمومی، و نیز بی طرفی حکومت در امر دین بناشده بود. او کوشید بر این مبانی تلقی ای از مدارا بر مبنای احترام متقابل به دست دهد، و بر این مبنا، چارچوبی منصفانه برای همزیستی مسالمت آمیز میان شهروندان جامعه عمیقاً متکثر هند فراهم آورد. مدل اکبرشاه با مرگ او دیری نپایید، اما قرنها بعد، یعنی در سال ۱۹۴۹ پس از استقلال هند از دولت بریتانیا، مبنای قانون اساسی سکولار هند واقع شد.
(۳)
اکنون پرسش اصلی من این است که آیا مسلمانان می توانند صورتی از مدل اکبرشاه را دوباره احیا کنند، و زندگی سیاسی و اجتماعی خود را برمبنای آن سامان بخشند؟ به نظر من می توان گوهر مدل اکبرشاه را اینگونه بیان کرد: می توان دیگری را ناحقّ دانست، اما حقوق او را محترم داشت. به بیان دیگر، می توان ادعا کرد که مدل اکبرشاه بر مبنای این فرض بنا شده است که مفهوم «امر ناحقّ اما در خور مدارا» تهی و بدون مصداق نیست. به زبان امروزی تر، تلقی اکبرشاهی از فضیلت مدارا بر مبنای «حقّ ناحقّ بودن» بنا شده است. در این صورت، پرسش اصلی این است که آیا یک مسلمان می تواند در عین پایبندی به ایمان دینی خود، «حقّ ناحقّ بودن» را در منظومه فکری- دینی خود به نحو سازگاری بپذیرد؟
پیش از آنکه به این پرسش پاسخ دهم، خوبست که درک فلسفی عمیقتری از مفهوم «حقّ ناحقّ بودن» داشته باشیم.
«حقّ ناحقّ بودن» من در رابطه با (برای مثال) عمل الف متضمن دو ادعا است:
(۱) انجام عمل الف (اخلاقاً) نادرست/ناحقّ است.
و با این همه:
(۲) من حقّ دارم که عمل الف را انجام دهم.
در گزاره (۲) مفهوم «حقّ» از جنس «حقوق تکلیف آور» است، یعنی به محض اثبات آن حقّ برای فرد معین، بی درنگ تکلیف یا وظیفه ای از جنس عدم مداخله بر عهده کس یا کسان دیگر فرض می شود. به بیان دیگر، گزاره (۲) متضمن گزاره (۳) است:
(۳) دیگران (از جمله تو) مکلّف هستند که مانع من در انجام عمل الف نشوند.
این تحلیل بی درنگ چند پیش فرض مهم را در مفهوم «حقّ ناحقّ بودن» آشکار می کند:
نکته اوّل آنکه، «حقّ ناحقّ بودن» متضمن دو مفهوم کاملاً متمایز « حقّ بودن» و «حقّ داشتن» است: «حقّ بودن» صفت عقیده یا عمل است، و «حقّ داشتن» صفت صاحب عقیده یا فاعل عمل. یک عقیده یا عمل می تواند حقّ یا ناحقّ باشد، اما این فقط فرد صاحب عقیده یا فاعل عمل است که می تواند صاحب حقّ باشد یا نباشد.
نکته دوّم آنکه، مطابق این تحلیل، هیچ رابطه تلازم منطقی میان «حقّ بودن» و «حقّ داشتن» وجود ندارد. به بیان مشخص تر، «ناحقّ بودن» یک عقیده یا عمل لزوماً منافی «حقّ داشتن» صاحب آن عقیده یا فاعل آن عمل نیست. برای مثال، از این مقدمه که «کشیدن سیگار کاری نادرست/ ناحقّ است» منطقاً نتیجه نمی شود که «پس من حقّ ندارم سیگار بکشم یا دیگری یا دیگران حقّ دارند که مانع سیگار کشیدن من شوند.» (البته در شرایطی که استفاده از این حقّ موجب نقض حقوق دیگران نمی شود.)
بنابراین، مطابق این تحلیل نقش و کارکرد اصلی «حق»، صیانت از یکی از بنیادی ترین علایق انسان یعنی اختیار یا قدرت و آزادی انتخاب او است. «حقّ» در واقع ضامن خودمختاری و استقلال هویت آدمی است. مطابق این تحلیل، اگرچه ممکن است من انتخاب تو را نادرست و برخطا بدانم، اما تصمیم تو را از آن حیث که نشانگر هویت انسانی تو به عنوان فاعلی مختار و اخلاقی است، محترم می شمارم. «حقّ ناحقّ بودن» به معنای دقیق کلمه حرمت نهادن به قدرت و آزادی انتخاب فاعلان مختار و اخلاقی است.
اگر این تحلیل از «حقّ ناحقّ بودن» را بپذیریم، در آن صورت پرسش از سازگاری اسلام و «حقّ ناحقّ بودن»، به این صورت درخواهد بود که «آیا یک مسلمان، از آن حیث که مسلمان است، می تواند حقّ آزادی و انتخاب انسانها را برسمیت بشناسد؟»
به نظر من پاسخ این پرسش مثبت است. برای روشن شدن این مدعا، خوبست که بحث را در دو سطح مورد بررسی قرار دهیم: سطح فردی، و سطح جمعی.
در سطح فردی، متکلمان مسلمان، خصوصاً متکلمان معتزلی، از دیرباز با این پرسش روبرو بودند که مبنای پذیرش دین اسلام چیست؟ آیا این دین را باید بر مبنای حکم و فرمان خداوند (یعنی مضمون قرآن) پذیرفت یا باید آن را بر مبنای دلایلی مستقل از حکم و فرمان خداوند (یعنی مضمون قرآن) پذیرفت؟ ایمان آوردن به اسلام بر مبنای قرآن البته مستلزم دورباطل بود، زیرا حجیت قرآن به مثابه کلام الهی در گرو ایمان به اسلام است. اگر کسی به اسلام ایمان نیاورده باشد، البته قرآن را کلام الهی تلقی نخواهد کرد، و مضمون آن را به عنوان کلام خداوند فاقد حجیت خواهد دانست. بنابراین، اصل پذیرش دین، جز به اختیار و به حکم عقل مستقل امکان پذیر نیست. به این اعتبار، حکیمان اعتزالی به استقلال و تقدم عقل انسان بر وحی باور داشتند، و قدرت اختیار انسان را پیش شرط اعتقاد و التزام به دین می دانستند. اما اگر مبنای گزینش دین را اختیار و عقل مستقل آدمی بدانیم، در آن صورت به نظر می رسد که دیگر نمی توانیم پس از پذیرش دین آنچه را که مبنا و مشروعیت بخش به دین باوری بوده است، به نحو سازگاری نفی و انکار کنیم. حتّی آن کس که عقل خود را پس از ایمان آوردن فرو می نهد، در تحلیل نهایی آن را به تشخیص عقل خود فرونهاده است. این مدعا صورتی از همان سخن اکبرشاه است که نفی عقل هم لاجرم به حکم عقل ممکن است.
علاوه بر آن، اگر ایمان آوردن بدون تکیه بر عقل مستقل ممکن نباشد، در آن صورت مسلمانانی که مشتاق اند دیگران نیز به اسلام بگروند، لاجرم باید در تحقق شرایطی بکوشند که در آن اختیار آدمی و بهره گیری از عقل مستقل امکان پذیر باشد. در شرایطی که انسانها نمی توانند عقل خود را آزادانه به کار برند، یعنی حقّ اختیار و انتخاب آزاد ایشان سلب شده است، اسلام آوردن به معنای واقعی و تحقیقی آن امکان پذیر نخواهد بود. به این اعتبار است که مسلمان معتقد لاجرم باید عقل مستقل را که ضامن انتخاب مختارانه انسان است، برسمیت بشناسد، و نیز در مقام یک شهروند مسؤول از قوانین و سیاستهایی حمایت کند که نهایتاً حقّ انتخاب و امکان استفاده و شکوفایی عقل مستقل را برای همه شهروندان امکان پذیر سازد. [7] به این اعتبار، «حقّ ناحقّ بودن» را که ضامن اختیار و قدرت اختیار و آزادی انسان است، باید پیش شرط ضروری دین باوری و دین ورزی دانست. نفی حقّ ناحقّ بودن در واقع امکان دین باوری و دین ورزی واقعی و محققانه را منتفی می کند.
اما در سطح جمعی هم مسلمانان می توانند (و می باید) «حقّ ناحقّ بودن» را برسمیت بشناسند. برسمیت شناختن «حقّ ناحقّ بودن» در سطح سیاسی و اجتماعی را می توان بر مبنای سه اصل اساسی که در فقه و کلام سنتی اسلامی ریشه دارد، موّجه ساخت.
رکن اوّل آن است که عرصه عمومی «ملک مشاع» تمام شهروندان یک جامعه است، و از این حیث هیچ شهروندی بر دیگری برتری و مزیت ویژه ندارد. آیت الله مهدی حائری یزدی، در کتاب حکمت و حکومت، به تفصیل می کوشد این اصل را در قالب مفاهیم فقه و فلسفه سنتی رایج در میان مسلمانان موّجه سازد.[8]
رکن دوّم آن است که «الناس مسلطون علی اموالهم»: «هر انسانی حق هرگونه تصرّف و حاکمیت در اموال خود را دارا می باشد.»[9] و از آنجا که تمام شهروندان در آن ملک مشاع سهم برابر دارند، در مقام مدیریت آن ملک مشاع نیز جملگی از حقّ برابر برخوردارند، و هیچ فردی از این حیث بر فرد دیگر برتری ندارد. بنابراین، تمام مالکان ملک مشاع در مقام تدبیر و تنظیم امور آن ملک از حقّ مشارکت مؤثر و برابر برخوردارند.
رکن سوّم اصل عدالت است. مالکان ملک مشاع برای تنظیم و تدبیر امور این ملک مشاع باید شیوه ای عادلانه بیابند که حقّ تمام شرکای این ملک مشاع را محترم بدارد، و به تعبیر حائری، «بهزیستی» همگان را در ضمن «همزیستی مسالمت آمیز» همگان تأمین کند. مطابق اصل عدالت، امور ملک مشاع نباید به نحوی تنظیم شود که حقوق و منافع پاره ای از مالکان آن ملک به نحو یکسویه و سیستماتیک نقض گردد. به بیان دیگر، قوانین الزام آور و سیاستهای تنظیم کننده یک ملک مشاع در صورتی عادلانه است که علی الاصول برای تمام مالکان آن ملک پذیرفتنی باشد. بنابراین اصل عدالت اقتضا می کند که قوانین الزام آور و سیاستهای تنظیم کننده عرصه عمومی بر مبنای اصول و ارزشهایی تنظیم نشود که فقط برای یک گروه خاص در آن جامعه پذیرفتنی و معتبر است. به بیان دیگر، قواعد تنظیم کننده عرصه عمومی باید بر بنیانی استوار باشد که برای تمام شهروندان، صرفنظر از نظامهای عقیدتی و ارزشی خاص آنها (از جمله باورهای دینی شان)، علی الاصول قابل فهم و پذیرش باشد.[10]
از جمله پیامدهای مهّم این اصول آن است که پیروان هیچ دینی حقّ ندارند عرصه عمومی را چنان تنظیم کنند که پیروان ادیان دیگر را از صحنه زندگی سیاسی و اجتماعی حذف کنند یا به حاشیه برانند. همزیستی مسالمت آمیز بر مبنای اصل عدالت تنها با برسمیت شناختن «دیگری» امکان پذیر می شود، ولو آنکه عقاید آن دیگری از منظر من «ناحقّ» باشد. به بیان دیگر، اصل عدالت اقتضا می کند که در عرصه زندگی سیاسی و اجتماعی حدّی از «حقّ ناحقّ بودن» برسمیت شناخته شود (و به نظر می رسد که این حدّ باید بر مبنای عقل مستقل از دین، یعنی مبنایی که برای تمام شرکای ملک مشاع پذیرفتنی است تعیین شود. برای مثال، معیار تشخیص آن حدّ می تواند چیزی از جنس «اصل زیان» جان استیوارت میل باشد.)
(۴)
در جامعه ای که بر مبنای اصل عدالت بنا شده باشد، صاحبان عقاید و ادیان گوناگون می توانند بر مبنای احترام متقابل با یکدیگر همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند. بنابراین، یکی از مهمترین چالشهای مسلمانان برای برسمیت شناختن حقوق پیروان آیین بهائیت چالشی نظری برای برسمیت شناختن «حقّ ناحقّ بودن» است. پیروان ادیان مختلف می توانند دین خود را حقّ یا دست کم از حیث مهمی برتر از سایر ادیان بدانند، اما حقّ بودن یا برتری دین ایشان، به فرض صحت، مطلقاً ایشان را مجاز نمی دارد که حقوق انسانی و شهروندی پیروان سایر عقاید و ادیان را که در مالکیت عرصه عمومی به مثابه ملک مشاع همه شهروندان شریک هستند، نادیده بگیرند.
اما به نظر من، مسلمانان در مقام برسمیت شناختن حقوق پیروان آیین بهائیت با چالش عملی ای هم روبرو هستند که به همان اندازه مهّم و خطیر است. مدارا و همزیستی مسالمت آمیز با «دیگری» را دشوار بتوان صرفاً از طریق بحثهای نظری و عقلی تأمین کرد. همزیستی مسالمت آمیز و تؤام با احترام متقابل بیش از هر چیز محصول همدلی و شفقت است. و این همدلی و شفقت دست نمی دهد مگر آنکه انسانها بتوانند آزادانه با یکدیگر بیامیزند، درد دیگری را از آن خود کنند، و جهان را گاه از پس پنجره دیگری بنگرند. توانایی انسان در تغییر نظرگاه، و خود را جای دیگری نهادن، و درد او را از آن خود کردن، همدلی و شفقت می آفریند. قاعده طلایی زندگی اخلاقی، یعنی «آنچه را که بر خود نمی پسندی بر دیگری هم مپسند»، در جان فرد نمی نشیند مگر آنکه فرد بتواند دست کم گاه خویشتن را با دیگری یکی بپندارد. و این همذات پنداری دست نمی دهد مگر آنکه فرد از حدّی از تخیّل اخلاقی بهره مند باشد. اما متأسفانه گسترش فرهنگ نفرت و خشونت در جامعه انسانی پیش و بیش از هر چیز قدرت تخیّل اخلاقی انسان را فلج می کند. نفرت «دیگری» را به مرتبه ای فروتر از انسانیت می راند، و امکان همذات پنداری و به تبع همدلی با او را می ستاند. درد او دیگر دل مرا به درد نخواهد آورد و آه او دیگر شفقت مرا برنخواهد انگیخت. در فضای نفرت درهای گفت و گو بسته می شود، و تنها صدایی که به گوش می رسد هیاهوی آه و فریاد است. جریان غالب روحانیت شیعه در طول قریب به دو سده برای مقابله با آیین بهائیت در روح و جان مسلمانان بذر نفرت و کینه افشانده و خون و خشونت درویده است، و به جای نقد منصفانه عقاید حریف تمام جهد خود را مصروف حذف خشونت آمیز او کرده است. باید میان بهایی ستیزی و نقد عالمانه و منصفانه آیین بهائیت تمایز نهاد. تفاوت منتقد منصف آیین بهائیت و فرد بهایی ستیز فقط در روش پژوهش و محتوای مدعیات ایشان نیست. منتقد منصف، برخلاف فرد ستیزه گر، بر خود فرض می داند که پیش از گشودن باب بحث انتقادی اطمینان یابد که شریک گفت و گوی او در موقعیت امن و برابر به بحث گام می نهد. پیش شرط نقد منصفانه آیین بهائیت آن است که منتقد منصف اطمینان یابد که حقوق انسانی و مدنی شهروندان بهایی به عنوان شهروندان محترم و برابر برسمیت شناخته شده است. در شرایطی که حریف در معرض انواع تحقیرها و قربانی انواع خشونتهاست، و حقوق انسانی و مدنی او به نحو گسترده و سیستماتیک نقض می شود، نقد، ولو نقد منطبق بر موازین علمی، می تواند (و در غالب موارد به آسانی می تواند) دستمایه تشدید و توجیه سرکوب و خشونت شود، و به جای نقد اندیشه رقیب به نفی زندگی رقیب بینجامد. در اینجاست که به گمان من روشنفکران و نواندیشان مسلمان باید حساب خود را از جریان غالب در میان روحانیت شیعه جدا کنند، و برای تلطیف فضای اخلاقی و معنوی جامعه ایرانی از تاریخ خونباری که در طول قریب به دو سده برای شهروندان بهایی ایرانی آفریده شده است، تبری بجویند، و برای گشودن باب گفت و گوی عالمانه و منصفانه با صاحبان عقاید گوناگون، از جمله پیروان آیین بهائیت، نخست اطمینان یابند که حقوق و کرامت انسانی تمامی شهروندان، صرفنظر از آرا و عقایدشان، به یکسان حرمت یافته است.
آرش نراقی
کالج موراوین، پنسیلوانیا
یادداشتها:
[1] این مقاله در تاریخ ۳ جولای ۲۰۱۱ در همایش «دگراندیش ستیزی و بهایی آزاری در ایران» ارائه شده است. این همایش توسط بخش تمدن های خاورنزدیک و خاور میانه دانشگاه تورنتو در کانادا از تاریخ ۱ تا ۳ جولای برگزار گردید.
[2] برای آشنایی بیشتر با مدل عثمانی، برای مثال، نگاه کنید به:
Steve Runciman, The Orthodox Churches and the Secular State, Auckland: Auckland University Press, pp 2735; And, Benjamin Braude and Bernard Lewis, «Introduction», in Christians and Jews in the Ottoman Empire: The Functioning of a Plural Society, ed. Braude and Lewis, pp. 1-34, New York: Holmes and Meier.
[3] نگاه کنید به:
Irfan Habib (ed.), Akbar and His India (Delhi and New York: Oxford University Press, 1997)
[4] نگاه کنید به:
M. Athar Ali, «The Perception of India in Akbar and Abul Fazl», in Habib (ed.), Akbar and His India (1997), p.220
[5] برای مثال، نگاه کنید به:
Shireen Moosvi, Episodes in the Life of Akbar: Contemporary Records and Reminiscences (New Delhi: National Book Trust, 1994)
[6] نگاه کنید به:
Vincent Smith, Akbar: the Great Mogul (Oxford: Clarendon Press, 1917), p.257.
[7] عبدالله احمد النعیم از جمله متفکران معاصر جهان اسلام است که صورتی از این استدلال را برای توجیه دینی و عقلی حقّ انتخاب مسلمانان در مقام اجرای شریعت و التزام به آن به کار می گیرد، و بر همین مبنا بر ضرورت دولت سکولار استدلال می کند. برای آشنایی به نظرات او در این خصوص نگاه کنید به:
Abdullah Ahmed An-Na’im, Islam and the Secular State: Negotiating the Future of Shari’a, Harvard University Press, 2008, esp. pp. 3-4, 9-10.
[8] مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، صص ۱۲۶- ۱۳۹.
[9] پیشین، ص ۱۴۰.
[10] برای آشنایی با بحثی تفصیلی در این خصوص نگاه کنید به: آرش نراقی، «مسلمانی و عرصه عمومی در جهان مدرن»، در کتاب حدیث حاضر و غایب : مقالاتی در باب الهیات غیبت، نشر نگاه معاصر، تهران ۱۳۹۰، صص ۱۷۳- ۱۸۶.