جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ اردیبهشت ۴, دوشنبه

روایتی زیبا از چگونگی شکل گیری دانشگاه بهایی در ایران



از واقعه مهر سال هفتاد و هفت (که مامورین جمهوری به منزل احبا یورش برده و کامپیوتر ها را جمع کردند ) جامعه بهائی آمریکا به دانشگاه ایندیانا مراجعه می کرد و از آن ها می خواست که مدرک دانشگاه بهائی(BIHE)را به رسمیت بشناسند. پس از چندی یکی از اساتید این دانشگاه قصد مسافرت به ایران را نمود. دانشگاه از این استاد خواست هنگامی که به ایران می رود سری هم به دانشگاه بهائی بزند و این قدر که جامعه بهائیان آمریکا می گویند که بهائیان ایران دانشگاه دارند و خواستار به رسمیت شناختن مدرک آن می شوند آیا از نظر کیفیتی در سطح مناسبی قرار دارد؟
 این استاد به ایران آمد و پس از چند روز سمینار در دانشگاه های مختلف دولتی ایران یک روز با نماینده جامعه بهائیان ایران تماس گرفت و اعلام کرد که می خواهد از دانشگاه بازدید کند. نماینده جامعه بهائی ایران با ماشین دنبال ایشان رفت و هنگامی که این استاد سوار شدند از نماینده جامعه بهائی خواست که او را به کمپوس دانشگاه بهائی ببرد. (کمپوس دانشگاه جایی است که ساختمان های دانشگاه در آن جا قرار دارد)

نماینده جامعه بهائی ایران به ایشان می گوید که دانشگاه بهائی مکانی که مورد نظر شماست را ندارد و کلاس هایش در خانه برگزار می شود. استاد می گوید: دانشگاهی که کمپوس ندارد را که نمی توان دانشگاه نامید. لطفا من را به همان جایی که بودم برگردانید. نماینده جامعه بهائی از ایشان می خواهد حالا که تا اینجا آمده اند حداقل یک سری به یکی از خانه هایی که کلاس در آن تشکیل می شود بزنند. استاد می گوید که من فقط يک ساعت برای شما وقت دارم و در این یک ساعت از دانشگاه شما بازدید خواهم کرد. بالاخره به منزلی که یکی از کلاس ها در آن تشکیل می شده است می رسند و در همین حین استاد آقای دکتر مستقیمی را می بینند که وایت برد( تخته سفید) در دست گرفته و در حال رفتن به درون خانه ای هستند. استاد ایشان را می شناخت چه که برادر دکتر مستقیمی یکی از اساتید دانشگاه در خارج از ایران بودند و ایشان اولین کسی بودند که آناتومی کامل بدن انسان را بر روی کاغذ آورده بود . استاد از این مساله تعجب می کند و به آقای دکتر مستقیمی می گوید که چرا شما وایت بورد را می برید؟ این کار در شأن شما نیست. آقای دکتر مستقیمی پاسخ می دهند که این کار خود یک خدمت است و فرقی نمی کند چه کسی این کار را انجام میدهد. 
وقتی که وارد خانه می شود صاحب خانه را می بیند که در گوشه ای مشغول تهیه پذیرایی برای مهمانان است و در طرف دیگر خانه بچه ها دور تا دور اتاق نشسته و آقای دکتر مستقیمی شروع به درس دادن می کنند و بچه ها نیز مطالبی را یادداشت می کنند. بعد از مدتی استاد از بچه ها سوالات علمی در رابطه با آن درس را می پرسد و بچه ها نیز پاسخ سوال را می دهند و می بیند که سطح بچه ها نیز از لحاظ علمی خوب است. همین استاد که در ابتدا گفته بود يک ساعت بیشتر فرصت ندارد تمام برنامه های خود را در طی چند روز بعد کنسل نمود و به طور کامل وقت خود را برای دیدار و آشنایی بیشتر با دانشگاه بهائی گذاشت و پس از مدتی به کشورش بازگشت.
زمانی که به دانشگاه ایندیانا رفت در ابتدا سمیناری را برگزار کرد و از اساتید دانشگاه نیز خواست که در آن شرکت نمایند. این استاد سخنان خود را با این جملات آغاز نمود:'
«من به بزرگترین دانشگاه دنیا قدم گذاشتم! من به دانشگاهی قدم گذاشتم که اگر چه مکانی برای تشکیل کلاس هایش ندارد ولی در عوض در خانه 300 هزار بهائی به روی آن باز است تا کلاس هایش را در آنجا تشکیل دهد! من به دانشگاهی وارد شدم که استاد این دانشگاه برای پول درس نمی داد! و دانشجویش برای مدرک درس نمی خواند»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر