جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

یادداشتی از یک بهایی جدید – اجازه


در ابتدا، هنر بود که چشم من را به سوی آیین بهایی گشود. مخصوصاً آثار بهایی که با کلمات زیبا و قدرتمند، در دعاها و اشعار، طلب بخشش، شفا، شکر و ستایش خداوند می‌کند.
من در توانایی آثار بهایی به ایجاد سوال، شادابی و حیرت، هنر را یافتم.
این حرف را به این دلیل که سایر کتاب‌های مقدس را نخوانده‌ام نمی‌گویم، در واقع من سایر نوشته‌های مقدس را نیز خوانده ام. در انجیل، قرآن و کتاب بهگود گیتا (کتاب مقدس آیین هندو) و کتاب مردگان تبتی هم این زیبایی را یافته‌ام. من همۀ آنها را دوست دارم، اما مطالب زیادی برای بررسی سایر کتاب‌ها نوشته شده است، مجموعه هایی در مورد این‌که آن کتاب‌ها را چگونه بخوانیم و با آن زندگی کنیم، یا این‌که معنی و مفهوم آیاتش چیست، یا چه هدایتی در پی دارد، این مطالب و مجموعه‌ها حتی از اصل آن کتاب‌ها هم در دسترس تر هستند.
سال‌ها پیش، زمانی که از مدرسه فارغ‌التحصیل می‌شدم، کتاب مکاشفه را مطالعه کردیم. ما کلمات آن را به عنوان کتاب مقدس یا تاریخ نخواندیم، بلکه آن را به عنوان کتاب ادبیات مطالعه کردیم و برای من مطالعۀ آن‌همه استعاره و تمثیل در کتاب مقدس، حیرت‌انگیز بود. تا آن زمان، تجربۀ من از مطالعۀ کتاب مقدس، محدود به موعظه ‌و مشاوره در مورد چگونه خواندن کتاب انجیل بود، انگار که من از یک منبع دست دوم به اصل مطلب دسترسی داشته باشم.
نقطۀ قوت آثار بهایی برای من، خود نوشته‌ها و نوشته‌ها و نوشته‌ها است. در واقع در مورد نوشته‌های بهایی، هیچ تفسیری که بخواهد به جای نوشته‌های اصلی قرار بگیرد و یا این‌که بالاتر از آن بایستد، وجود ندارد. ما شعر و نثر واقعی خود حضرت بهاءالله، پیامبر و بنیانگذار دیانت بهایی را داریم، به طوری که آن نوشته‌ها با تفسیر و نوشته‌های افراد دیگر فیلتر نشده‌اند. هر کسی، می‌تواند آن نوشته‌ها را برای خود بخواند. به علاوه در دیانت بهایی هیچ پیشوای دینی و روحانی وجود ندارد. نوشته‌های این دین، برای همۀ افراد وجود دارد تا هر کس با توجه به شرایط خود آن را درک کرده و بفهمد. در دیانت بهایی، این کار «جستجوی مستقلانۀ حقیقت» نام دارد.
یک مطلب مختصر در یکی از کتاب‌های حضرت بهاءالله، به نام کلمات مبارکۀ مکنونه، وجود دارد. وقتی خداوند، نویسندۀ جهان هستی، از طریق مظهر ظهور خود، حضرت بهاالله با بشریت صحبت می‌کند، می‌فرماید:
«ای پسر خاک. جمیع آنچه در آسمان ها و زمین است برای تو مقرر داشتم، مگر قلوب را که محل نزول تجلی جمال و اجلال خود معین فرمودم؛ و تو منزل و محل مرا به غیر من گذاشتی …» (حضرت بهاءالله، کلمات مکنونه، فقره 27)
«ای دوست لسانی من. هرگز شنیده ای که یار و اغیار در قلبی بگنجد؟ پس اغیار را بران تا جانان به منزل خود در آید» (همان، فقره 26)
این موضوع، برای من بسیار ساده و در عین حال غمگین بود. «اغیار را بران تا جانان به منزل خود در آید». من را دوست بدار، قلبت را جایگاه من کن تا بتوانم تو را دوست داشته باشم. به من اجازه بده که تو را دوست داشته باشم. چند بار در زندگی، به خود اجازه نداده‌ام که مورد دوست داشتن قرار بگیرم؟ چند مرتبه، آسایش و راحتی را که به من ارائه شده بود، رد کردم؟ و این دهندۀ عشق نبود که غیر قابل دسترس بود، بلکه من بودم که روی برگرداندن و پشت کردن را انتخاب کردم. اگر این‌بار این‌گونه رفتار نکنم چه اتفاقی می‌افتد؟
نظرها و دیدگاه های ارائه شده در این مقاله، مربوط به نویسنده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر