جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ خرداد ۳, چهارشنبه

اعدام بهاییان همدان، قیامت در چشمان باهره



وصیت‌نامه حسین مطلق
محل دفن بهاییان جان‌باخته. عکس‌ مربوط به روز دوم پس از مرگ بهاییان است. این محل پس از یک هفته توسط نیروهای دولتی ویران شد
حسین مطلق همراه خانواده
آیدا قجر
پس از انقلاب سال ۵۷ و قدرت گرفتن روحانیون برخورد با بهاییان نیز آغاز شد. بازداشت اعضای محافل روحانی و ملی و اعدام برخی از آن‌ها٬ تخریب اماکن مذهبی و قبرستان‌ها و تفتیش منازل بهاییان از جمله برخوردهایی‌ست که تاکنون ادامه داشته است. این میان اما شکنجه و اعدام ۷ بهایی ساکن همدان در تاریخ ایران مهجور ماند
حسین مطلق٬ سهراب و سهیل حبیبی٬ حسین خاندل٬ طرازالله خزین٬ ناصر وفایی و فیروز نعیمی٬ هفت بهایی اهل همدان بودند که به دلیل عضویت در محفل روحانی بهاییان این شهر بازداشت و پس از ماه‌ها بازداشت و برگزاری چندین جلسه دادگاه٬ زیر شکنجه جان باختند. اجساد آن‌ها فردای کشته‌ شدن‌شان در حالی مقابل بیمارستان امام خمینی رها شده بود که آثار شکنجه بر بدن‌شان مشهود بوده است. این بیمارستان مقابل زندان قرار داشت و محل اشتغال سه نفر از کشته شدگان بود.
هر محفل روحانی موظف به داشتن ۹ عضو است. دو نفر دیگر از اعضای این محفل اختر نعیمی و بتول خزین٬ همسران دو تن از کشته‌شدگان بودند که بارها برای پاسخ‌گویی به دادسرای همدان احضار شدند. خزین بعدها به دلیل کهولت سن در داخل کشور درگذشت و نعیمی همچنان در همدان زندگی می‌کند.
اگرچه خبر اعدام این ۷ نفر در رسانه‌‌های ایران٬ اعم از روزنامه‌ها و تلویزیون٬ بازتاب داشت اما در پی سال‌هایی که از آن تاریخ گذشته٬ رسانه‌ای به جزییات آن واقعه نپرداخته است. با گذشت بیش از سی سال از اعدام‌ آن‌ها٬ دست‌نوشته‌ها و اسناد مختلفی توسط خانواده‌های کشته‌شدگان در اختیار ایران وایر قرار گرفته است. مستنداتی که جزییات این واقعه را برای نخستین بار منتشر می‌کند.
حسین مطلق٬ منشی محفل روحانی همدان٬ در روایت خود از دادگاه مشترک با سهراب و سهیل حبیبی و حسین خاندل به اتهامات وارده از سوی ابوالحسن اعلمی٬ رییس دادگاه و دفاعیات خود پرداخته است. در این دادگاه مکرم٬ دادیار دادسرای انقلاب٬ موسوی و هاشمی٬ قضات دادگاه و ابراهیم درفشی٬ عضو انجمن تبلیغات اسلامی و بازجوی مطلق حضور داشتند.
«دادگاه با تکبیر و درود بر امام خمینی و مرگ بر منافقین آغاز شد. ندیدم که ضبط صوتی برای ثبت اقاریر روشن شود. حتی بعضی وقت‌ها منشی دادگاه دفاعیات و گفت‌وگوهایی که انجام می‌شد را نمی‌نوشت». «پنهان کردن مدارک»٬ «ارتباط با ساواک و صهیونیست و امپریالیست»٬ «تشویش اذهان عمومی از جمله بازرگان»٬ «تحریک بهاییان به دروغ‌پردازی و مظلوم‌نمایی»٬ «ارسال ارز به کشور اسراییل» از جمله اتهاماتی بود که در دادگاه مشترک مورد بررسی قرار گرفت. اتهاماتی که مطلق هیچ‌یک از آن‌ها را نپذیرفت.
طبق نوشته‌های مطلق٬ مدارک محفل روحانی هر ۵ سال «مانند تمام ادارات» از بین رفته و اسناد ۵ سال آخر نیز در اختیار دادگاه قرار داشت اما «از سوالات مشخص بود که مدارک را مطالعه نکرده بودند». اتهام‌های «ارتباط با ساواک» و «صهیونیست‌ها» به استناد نامه‌ی «تظلم‌خواهی» بهاییان به دلیل «آزار و اذیت و محرومیت‌»هایی که با آن مواجه بودند خطاب به ساواک و نیروی انتظامی مطرح شده بود. از آن‌جایی‌که مطلق منشی محفل بود در نتیجه تمام نامه‌هایی که از سوی محفل نوشته شده به دست‌خط وی نوشته شده بود. تلگرافی به عنوان «تظلم‌خواهی» از سوی محفل و توسط مطلق به بازرگان٬ نخست‌وزیر دولت موقت٬ ارسال شده بود که دادگاه موضع‌های بعدی بازرگان را تحت تاثیر این تلگراف دانست:‌ «پس از تلگراف شما مهندس بازرگان در اکثر سخنرانی‌هایش از عدم کارآیی کمیته‌ها و تعدد مراکز تصمیم‌گیری صحبت می‌کرد».
اتهام ارتباط با ساواک نیز از سوی مطلق رد شد. در دست‌نوشته‌ها آمده: «کلیه‌ی نامه‌های مورد استناد زمانی نوشته شده که این‌جانب عضو محفل نبوده‌ام. بنده زمانی به عضویت محفل درآمدم که ساواک در شرف انحلال بود و زمانی منشی محفل شدم که ساواک به طور کلی وجود نداشته است».
دیگر اتهام مطلق ارسال ارز به خارج از ایران٬ خصوصا اسراییل بود که وی در مقابل آن چنین از خود دفاع کرد: «وجوهی که برای محفل ملی ارسال می‌شد نذورات بهاییان همدان بود که هر یک نیت مشخصی داشته‌اند. مقداری نذورات ملی بوده که مربوط به خود محفل ملی و مقداری هم برای تامین مخارج اماکن مذهبی بوده است که باید به مصارف لازم برسد. چطور پیروان یک دیانتی می‌توانند نذوراتی طبق نیت خود بدهند ولی بهاییان از این حق طبیعی محروم باشند؟»‌. مطلق اتهام «تحریک بهاییان برای مظلوم‌نمایی» و مستندات دادگاه در این موضوع را نیز «نادرست» خوانده بود.
بر اساس دست‌نوشته‌های مطلق دادگاه در حالی‌ به پایان رسید که حجت‌الاسلام موسوی٬ یکی از قضات حاضر در محاکمه٬ به او گفته بود: «انشاالله این مسایل حل می‌شود». اعلمی٬ حاکم شرع نیز هنگام خارج شدن از دادگاه خطاب به مطلق گفته بود: «شما می‌دانید چرا من جلسات محاکمه را این‌قدر طول دادم؟ می‌خواستم حقایق را بفهمم تا رایی که صادر می‌کنم موافق با عدالت باشد».
در یادداشت‌های کشته‌شدگان آمده است که دو نفر از اعضای محفل ملی به دیدار آیت‌الله میراسدالله مدنی٬ نماینده دور اول مجلس خبرگان نیز رفته بودند: «ایشان در وهله‌ی اول از پذیرفتن اعضا امتناع کرده بود». آن‌ها در نهایت موفق به دیدار شدند اما آیت‌الله مدنی به آن‌ها گفته بود که «شماها ۱۳۶ سال است که خار چشم ما هستید. آیا فراموش کرده‌اید که در قلعه‌ی شیخ طبرسی چه کردید؟».
اشاره‌ی آیت‌الله مدنی به جنگی‌ست که میان باب‌الباب ـ بشارت‌دهنده دین بهایی ـ با مخالفان‌اش در قلعه‌ی شیخ طبرسی مازندران در سال ۱۲۶۵ درگرفت. طبق روایات تاریخی باب‌الباب ضمن آن‌که خود را پایبند به اسلام می‌دانست بر این باور بود که میرزا علی‌محمد شیرزای باب «امام غائب» است.
«قیامتی که به چشم دیدیم»
باهره مطلق٬ همسر حسین مطلق از جمله کسانی‌ست که دست‌نوشته‌های کشته‌شدگان را در اختیار ایران وایر قرار داده است. طبق این نوشته‌ها آیت‌الله اعلمی به هفت بهایی اعدام‌شده گفته بود: «هرچه در باره‌ی شما تحقیق کردیم چیزی به دست نیاوردیم. غرض این است که شما مسلمان شوید. به اسلام روی آورید و آزاد شوید». از نظر باهره مطلق تنها جرم همسرش و شش بهایی دیگر مذهب آن‌ها بود.
همسر حسین مطلق بارها برای پیگیری وضعیت هر هفت نفر به همراه خانواده‌های آن‌ها به مسوولان مراجعه کرده بود. آیت‌الله اعلمی٬ مکرم٬ آیت‌الله حمیدی و آقامحمدی نمایندگان همدان در مجلس شورای اسلامی٬ بابازاده دادستان انقلاب و حسین ملکی نماینده دفتر بنی‌صدر از جمله کسانی هستند که مورد خطاب خانواده‌ها قرار داشتند.
باهره خاطرات خود را از زمان بازداشت همسرش در کتابی به نام «قیامتی که به چشم دیدیم» به نگارش درآورده است. او در گفت‌وگو با ایران وایر «روز قیامت» را چنین تصویر می‌کند: «ماموران دو روز قبل برای مصادره اموال به خانه‌ها آمده بودند. بو بردیم که در روزهای آینده آن‌ها را خواهند کشت. نامه‌ای برای پیگیری به اعلمی نوشته بودیم. بعد از تحویل به پاسدار به خانه برگشتم که تلفن به صدا درآمد. از آن سوی خط فقط صدای شیون به گوش می‌رسید. فهمیدم. در خانه‌ی همسر یکی از این عزیزان رفتم. مشغول پوشیدن لباس مشکی بود. فریاد زدم که چرا لباس مشکی می‌پوشید؟ معطل چه هستید؟ بریزید توی خیابان‌ها و فریاد دادخواهی بزنید».
باهره مطلق به همراه دختر ۸ ساله‌اش با تاکسی خود را به بیمارستان می‌رساند. سخنرانی‌های وی در بیمارستان و زمان تشییع اجساد اعدام‌شدگان باعث می‌شود که مورد تهدید قرار گرفته و زندگی مخفیانه‌ای را آغاز کند.
«شما هنوز برای شهادت امام حسین که ۱۴۰۰ سال پیش بوده بر سر خود میزنید غافل از این‌که هزاران حسین دیگر را شهید کردید. دست دخترم را بالا بردم و گفتم این هم یک علی اصغری‌ست که در کربلا شهیدش کردید. شماها صدها هزار علی‌اصغر به جامعه تحویل دادید».
فردای روز دفن٬ رسانه‌ها تیتر زدند که «۷ جاسوس صهیونیست‌ها و همکار ساواک منحله در همدان تیرباران شدند».
در میان دست‌نوشته‌های مطلق وصیت‌نامه‌ای خطاب به همسر و فرزندانش وجود دارد: «زندگی هرکسی را پایانی است و چه خوش است که این پایان همراه با افتخار و صداقت و ایمان باشد من در آخرین لحظات از درگاه جمال قِدم میخواهم که شما قلبی پر از ایمان و مهربانی با هم و دلسوز به همه مردم داشته باشید. خوشحالم که زندگی من سرانجام خوشی داشت. باهره جان قربانت فقط متاسفم از اینکه تو مِن بعد بار گران زندگی را به تنهایی بدوش خواهی کشید من در حق آنهایی که نسبت به من نیزاین چنین قضاوت و عمل میکنند دعا میکنم و امیدوارم حقالق بر همه مردم روشن شود».
باهره مطلق چهار ماه پس از تشییع پیکر همسرش٬ ایران را از مرز پاکستان ترک کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر