جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ خرداد ۲۱, یکشنبه

نارنج بیت مبارک شیراز

از شوقیه شیخ ‌زاده
ما ساکن برزیل هستیم . در ژانویه 1970برای نخستین بار اجازه تشرف به اعتاب مقدّسه را همراه با همسرم و دو فرزندمان یافتیم و تصمیم گرفتیم از آنجا به ایران و زیارت بیت مبارک شیراز برویم . در آن موقع والدینم نیز در شیراز سکونت داشتند .
چند روز قبل از حرکت از برزیل ، یکی از احبای عزیز به نام آقای Adelhied(آدلهید) که اصلاً آلمانی بود و در برزیل ایمان آورده بود به دیدن ما آمد . او در حقیقت مانند پدر مهربانی برای همه خانواده بشمار می‌رفت . در این ملاقات با لحنی روحانی و شیرین که عشق جمال مبارک از آن می‌بارید ، به بنده گفت می‌خواهم یک خواهش از تو بکنم و آن این که هر وقت می‌روید به زیارت اعتاب مقدسه در حیفا و عکا و همچنین بیت مبارک شیراز مرا به یاد آورده و اگر ممکن شد ولو یک سنگ کوچک و یا خاک یا آنچه میسر است از آن اماکن مقدسه به یادگار برایم بیاورید . عرض کردم بچشم مطمئن باشید که شما را در اماکن مقدسه فراموش نخواهیم کرد .
موعد زیارت به آن اعتاب مقدسه رسید و دل و جان به زیارت آن اماکن مقدسه روشن گردید . در مدت ۹ روز زیارت در آن مقامات به یاد آن مومن بزرگوار بودیم و از گل‌های خوش عطر آن مقامات مبارک که به زائرین به عنوان یادبود می‌دادند نگه داشتم که به عنوان تحفه برایشان ببرم. سپس عازم ایران شدیم و در شیراز یک روز با والده عزیزم افتخار زیارت بیت مبارک شیراز را پیدا کردیم. بعد از زیارت اطاق مبارک حضرت اعلی از پلّۀ بیت پائین آمده و در زیر درخت نارنجی که به دست حضرت اعلی غرس شده بود ایستاده و محو تماشای آن بودیم. در این موقع ننه آقا رضا، خانم خوش‌سیرت و عزیزی که مواظبت بیت مبارک را می‌کرد، با سه نارنج پیش ما آمده و گفتند چون شما مهاجر هستید و از راه دور آمده‌اید دلم می‌خواهد این نارنج‌ها را که مال این درخت است به شما بدهم. فوری به یاد جناب آدلهید (Adelhied) افتادم. آن خانم عزیز را در بغل گرفته بوسیدم و عرض کردم مثل آن که شما قلبتان آگاه بود که شخص مؤمنی در آن سر دنیا آرزوی داشتن نارنج بیت مبارک را داشته و داستان را برایشان شرح دادم .
پس از یک ماه اقامت در ایران با نهایت سعی و مواظبت توانستیم دو تا از آن نارنج‌ها را به برزیل برسانیم. یکی را که کاملا سالم بود به جناب آدلهید (Adelhied)دادم چقدر آن بزرگوار از این هدیه روحانی خوشحال شد. چند روزی گذشت وقتی ایشان را ملاقات کردیم فرمودند نمی‌دانید با چه لذتی آب آن نارنج را در چای خود ریخته و نوشیدم ضمناً دانه‌های آن را در چند گلدان کوچک کاشته‌ام که اگر نشا کرد آنها را بدهم به یکی از دوستان که باغ بزرگی دارد برایم بکارد.
در دل خود به این عشق و ایمان آفرین گفتم. امّا فکر کردم چگونه ممکن است در این سر دنیا چنین تخمی، اگر هم نشا داد، بدون پیوند میوه بدهد. اما خود را تسلی دادم که لااقل برگ و درختش یادگار مقدسی است.
چند ماه گذشت یک روز دوست آلمانی ما با سه نشا نارنج به منزل ما آمدند گفتند ببین این نشاها را که از درخت نارنج بیت مبارک شیراز است برایتان آورده‌ام. از دریافت این هدیه روحانی بی‌اندازه خوشحال شدیم و نشاها را همسرم با علاقه و خوشحالی تمام در باغچه‌ای که در منزل داشتیم کاشت. جناب آدلهید همانطور که در نظر داشتند چند نشا به دوستشان دادند که در باغش بکارد. چند سالی گذشت و این درخت مبارک بلند شد و رشد کرد چه در باغچه ما و چه در باغ دوست آلمانی ما و بی‌اندازه باعث خوشحالی ما بود.
یک روز جناب آدلهید آمدند به منزل ما. بنده در آشپزخانه بودم که پسرم آمد و گفت: مادر آقای آدلهید Adelhied آمده‌اند و برای تو یک هدیه آورده‌اند. پیش خود فکر کردم امروز چه روزیست و هدیه برای چه؟ با این افکار وارد سالن شدم ایشان روی مبلی نشسته بودند بلند شده با صورتی بشّاش که واقعاً عشق و نور از آن می‌بارید دستشان را که در پشت کمر نگه داشته بودند جلو آورده گفتند، بیا این نارنجی است که از بیت مبارک شیراز برایم آوردید و اضافه نمودند که آن نشا که در منزل دوستم کاشته بودم سه نارنج داد یکی برای خودش یکی برای من و یکی را هم شما آوردم. بر جای خود خشکم زد بعد هیجان‌زده ایشان را در آغوش گرفته و از شادی گریستم .بعد که آرام شدم از ایشان تشکر کرده و به شوخی گفتم من به شما و دوستتان حسودیم شد چطور این نشا در منزل دوستتان نارنج داد و در باغ ما نداد؟ در جواب خندید و به شوخی گذراندیم.
روز بعد وقتی در باغچه منزلمان به دقّت نگاه کردم دیدم عجبا یکی از آن درختها سه نارنج بزرگ داده با خوشحالی به داخل منزل دویدم و به جناب آدلهید Adelhied تلفن کردم و خبر خوش را به ایشان دادم. ایشان هم بسیار خوشحال شدند.
بعد از آن هر سال این درختها صدها نارنج می‌دهد و چقدر دانه‌ها و نشا آن در باغات و منازل و حظائر قدس چه در برزیل چه در خارج از برزیل برده و کاشته شد.
در سال 1994 یکی از احبّای عزیز که در ارض اقدس خدمت می‌کردند برای دیدن فامیلشان به برزیل آمدند و پیغامی از جناب هوشمند فتح اعظم آوردند که خواسته بودند از دانه‌های نارنج بیت مبارک برای غرس در باغ‌های اعتاب مقدسه به ارض اقدس فرستاده شود. با افتخار و مسرت این کار انجام شد .
در ماه می سال 2002 برای دیدن فرزندم که در ارض اقدس خدمت می‌کند به آن مکان مقدس رفتم. جناب فتح اعظم و خانم گرامیشان شفیقه خانم عزیز را ملاقات نمودم گفتند آن دانه‌های نارنج بیت مبارک کاشته شد هم اکنون چندین درخت از آن به عمل آمده که دو تای آن در طبقه نهم از طبقات غرس شده.
این بود داستان نارنج بیت مبارک شیراز که ظاهراً به دست دشمنان امر از ریشه در آمد اما تا ابد در باغ‌های مقام مقدّس اعلی سرسبز و خرم سایه افکن خواهد بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر