جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

شهادت طاهره قرة العین

شهادت طاهره در فاصله روزهای 15 تا 22 آگوست و باحتمال قوی اندکی پیش از روز نوزدهم واقع شده است.
غلام سیاه عزیزخان سردار،دستمال در دهان طاهره فروبرده و او را خفه نموده جسد او را به چاه انداخته اند.
محل شهادت وی درباغ ایلخانی (محل فعلی بانک ملی ایران در خیابان فردوسی )می باشد.
مدفن طاهره در چاه پشت دیوار یخچال بوده است.
طاهره در حین شهادت 35 سال داشته است.

کمیسیون آزادی بین‌المللی مذهب در گزارش سالانه‌اش می گوید حکومت ایران به شکل برنامه‌ریزی شده و مداوم اقدام به آزار و اذیت اقلیت‌های مذهبی از جمله مسیحیان، یهودیان، زرتشتی‌ها و بهایی‌ها… می‌کند.



یکی از شعارهای حسن روحانی در دولت اول و همینطور مناظره‌های پیش از انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۹۶ قرار دادن فرصت در اختیار اقلیت‌های دینی و قومی و همینطور زنان در عرصه سیاسی و مدیریتی بود.
تاکید بر استفاده از زنان در کابینه، تکرار اینکه «بارها به وزراء گفته‌ام از اقلیت‌های دینی برای مدیریت معاونت وزارتخانه‌ها استفاده کنند» و یا تاکید بر حقوق اقلیت‌های دینی و قومی با تدوین منشور جامع حقوق اقلیت‌های دینی و قومی همه و همه ادعاهایی بود که از رییس جمهوری ایران و بعضی وزراء شنیده شد که این روند در دولت دوم روحانی نیز ادامه دارد.
همچنان که محمدجواد ظریف، وزیر خارجه‎ ایران در ادعاهایی تازه گفته استفاده از بانوان و اقلیت‌ها را در وزارت خارجه توسعه می‌دهیم، آنهم در شرایطی که در مراسم تحلیف حسن روحانی که در مجلس شورای اسلامی با حضور مدعوین داخلی و خارجی برگزار شد مولوی عبدالحمید، امام جمعه اهل تسنن زاهدان در مراسم حضور نداشت.
مولوی عبدالحمید امام جمعه اهل سنت، فردی است منعطف که بارها نشان داده اهل صلح است. بارها توصیه‌‏های دلسوزانه به جمهوری اسلامی کرده و به کرات در مسائل ضدامنیتی مثل گروگانگیری مرزبانان توسط تیم‌های تروریستی یا مخالفین مسلح نظام که دیپلماسی جمهوری اسلامی برای نجات آنها نمی‌توانست گره‏‌گشا باشد، از قدرت نفوذش در منطقه بهره برده و از طریق واسطه‌ها به کمک نظام آمده است.
طبیعی است وقتی از چنین چهره ارزشمندی با بی‎احترامی در مراسمی رسمی دعوت نمی‎شود، نمی‎توان نه تنها از دولت بلکه از ساختار و سیستم سیاسی ولایت فقیه توقع احترام به حقوق اولیه اقلیت‌ها را داشت.
در نمونه‎ای دیگر برخوردی است که با اقلیت‌های دینی در دادگاه‌ها و زندان‌ها می‎شود. حکومت همواره ادعا می‌کند زندان‌های بلند مدت و اجرای حکم اعدام بیشتر متوجه مجرمین و قاتلینی است که شاکی خصوصی دارند و یا اقدام به قاچاق مواد مخدر می‌کنند. اما بسیاری از اعدامی‌ها جوانان اهل سنت هستند که در مناطق محروم ایران زندگی می‌کنند و بیکارند و برای معیشت دست به هر کاری می‎زنند، اما حکومت قدمی برای بهبود معیشت آنها برنمی‌دارد.
آن روی سکه اما برخورد با دگراندیشان دینی هم تبعیض آمیز است. در ایران یک قاچاقچی مواد مخدر یا فردی که جرایم امنیتی نظیر درگیری مسلحانه داشته با حکم دادگاه اگر اعدام نشود به حبس‌های طولانی محکوم می‎شود، در همین سیستم قضایی یک نوکیش مسیحی به اتهام ترویج مسیحیت و تشکیل کلیساهای خانگی که با پرونده‏ سازی تحت عنوان اقدام علیه امنیت ملی اعلام جرم می‎شود نیز با حبس‌های طولانی روبه رو می‎شود.
در ماه‌های گذشته شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب با صدور حبس‌های فله‎ای برای مسیحیان ایران رکورد تازه‎ای در مدت زمان حبس ثبت کرد.
«کمیسیون آزادی بین‌المللی مذهب» در گزارش سالانه‌اش می گوید حکومت ایران به شکل برنامه‌ریزی شده و مداوم اقدام به آزار و اذیت اقلیت‌های مذهبی از جمله یهودیان، مسیحیان و زرتشتی‌ها و بهایی‌ها… می‌کند.
وزارت خارجه آمریکا طی دو دهه گذشته ایران را در طبقه بندی کشورهای مایه نگرانی قرار داده است.
تا دسامبر ۲۰۱۶ حدود ۹۰ مسیحی در ایران در زندان بودند که در انتظار زمان دادگاه خود برای رسیدگی به اتهاماتی مبتنی بر فعالیت‌های اعتقادی و ایمانی شان هستند.
گرچه این تعداد در حال حاضر قدری کاهش پیدا کرده، اما بخشی از آنها افرادی بودند که مثل مریم نقاش زرگران دوران حبس‌شان به پایان رسیده است.
کمیسیون آزادی بین المللی مذهب در گزارش سال ۲۰۱۷ خود توصیه می‌کند که دولت ترامپ و متحدان آمریکا در واکنش به نقض حقوق اقلیت‌های مذهبی در ایران حکومت جمهوری اسلامی را تحریم کنند.
اتفاقی که در دور جدید تحریم‌های ایران افتاده و تاکید شده بخشی از تحریم‌های سپاه به دلیل سرکوب اقلیت‌های دینی است.بنابراین زمانیکه مقام‌های جمهوری اسلامی ادعا می‌کنند به دنبال استفاده از اقلیت‌ها در بدنه‌‏ی مدیریت کشور هستند نه تنها حقیقت نیست بلکه آنها حتی درون سیستم قضایی و امنیتی خود برای فشار و سرکوب اقلیت‌های دینی دستورالعمل دارند.
بنابراین نه دولت روحانی که مدعی رفع تبعیض حقوق اقلیت‌ها بود و نه هیچ دولت دیگری در کشور تا مادامی که ساختارهای قانونی تغییر نکند نمی‎تواند ادعا کند که از اقلیت‌ها دفاع می‌کند. شاید بهتر باشد دولت حسن روحانی پیش از آنکه به فکر استفاده از اقلیت‌ها در کابینه باشد که نشان داده نیست، به فکر ترمیم وضعیت حقوقی آنها به عنوان شهروندان ایران باشد.

انجمن متعصب حجتیه که سهل است

انجمن متعصب حجتیه که سهل است اگر پدر حجتیه هم با او یکی شود بهاییان در موقع قبول حضرت اعلی و حضرت بهاءالله یک عهد نامه را با خون بیست هزار بابی و چندین هزار بهایی امضاء کرده اند در ان عهد نامه چنین آمده
گر خيال جان همي هستت بدل اينجا ميا
ور نثار جان و سر داري بيا و هم بيار
رسم ره اين است گر وصل بها داري طلب 
ور نباشي مرد اين ره دور شو زحمت میار
همه بهاییان این پیمان را در هنگامی امضاء کردند که کاملا به سن بلوغ رسیده بودند و کودکانشان در بین امضاء کنندگان نیستند و از روی مین های جنگ عقیدتی نخواهند گذشت و اگر کودکی کشته و یا شهید شده بدست جهلای ارض بوده .
باید اضافه کنم شعر عارف ایرانی مولانا را که مردان راه حق را چنین زیبا گفت:
گر در آتش رفت باید چون خلیل 
ور چو یحیی می کنی خونم سبیل 
ور چو یوسف چاه و زندانم کنی 
ور ز فقرم عیسی مریم کنی 
سر نگردانم از تو من 
بهر فرمان تو دارم جان و تن 
ترک مال و ترک نام و جان و تن 
در طریق عشق اول منزل است

صعود به قله دماوند به مناسبت دویستمین سال میلاد حضرت بهاءالله



به گزارش خبرگزاری پیام نیوز دو تن از بهائیان ساکن شهر ساری به مناسبت دویستمین سال میلاد حضرت بهاءالله پیامبر آئین بهایی در قله دماوند این مناسبت تاریخی را تبریک گفتند.
بنابرگزارش مجموعه خبری پیام نیوز (بهایی نیوز سابق) بهائیان ساکن ساری در استان مازندران در پیامی این زادروز تاریخی را به بهائیان و تمامی صلح طلبان عالم تبریک گفته اند».
این دو شهروند بهایی با صعود به ارتفاع ۵۶۷۱ متری دماوند تلاش کردند پیام تبریک خود و دوستانشان را به گوش جهانیان برسانند.
حضرت بهاءالله پیامبر آئین بهایی در تاریخ ۱۲ نوامبر سال ۱۸۱۷ در ایران به دنیا آمدند و به دلیل تنگ نظری حاکمان وقت از ایران تبعید شد و در تاریخ ۲۹ مى ۱۸۹۲ در سن ۷۵ سالگی درگذشت ( صعود کردند).
در ایران پیروان آئین بهایی همچنان تحت فشار و تبعیض شهروندی هستند.

بياد ياران، عزيزان با شما و بيادتان هستيم در جشن دویستمین سالگرد تولد حضرت بهاءالله بنيانگذار آئين بهائى

اللّه ابهىٰ
..... ای دوست، آتشی در قلب عالم در سدرۀ مبارکه مشتعل گشته که شعله اش عنقریب در ارکان عالم برافروزد و پرتوش آفاق امم را روشن نماید. جمیع علامات ظاهر شده و کلّ اشارات مشهود گشته. آنچه در جمیع صحف و کتب بوده تماماً واضح گردیده. محلّ توقّف از برای احدی نمانده. پیرانی از خویش و از بیگانگان گریزان بودند، حال یار دل آرا سوار سمند باد پیما شد و در میدان حقیقت جولان نمود و آنچه پنهان بود آشکار گشت. سکوت و خاموشی تا کی و صمت و فراموشی تا چند. شمع روشن پروانه ها در پس پرده پژمرده و پرمِحِن. وقت آنست که جوش دریا زد و اوج ثریّا جست. اگر اوج افق أعلىٰ جوئیم بال و پَر باید گشود و اگر خوض در عمق دریا خواهیم دست و پا را باید شنا آموخت. وقت تنگ است و حرکت خیل الهی. بیدرنگ باید سبقت و پیشی گرفت و شمع نورانی افروخت. ع ع
ص ٢۴ و ۲۵ سفينة عرفان، دفتر يازدهم

عكس روز از روزنامه ارگز برايتون در انگليس.  تيتر: روزي كه بايد به خاطر سپرد.  بهاالله كيست ؟

عكس روز از روزنامه ارگز برايتون در انگليس. 
تيتر: روزي كه بايد به خاطر سپرد. 
بهاالله كيست ؟


۱۳۹۶ مرداد ۱۸, چهارشنبه

طاهره "قرّةالعین"



" در هر دوره ای از تاریخ و در هر کشوری از کشورهای جهان، ظهور زنی چون طاهره می تواند به عنوان حادثه ای استثنائی محسوب گردد. ولی بروز چنین پدیده ای از کشوری مانند ایران را باید جزو عجایب روزگار و حتی معجزات بشمار آورد." (پرفسور ادوارد براون، شرق شناس معروف انگلیسی)
طاهره، این نادره زمانه، بانویی ادیب، در غایت فضل، کمال و جمال، متبحر در معارف و علوم اسلامی، مسلط به لغت و فنون ادب بوده، و به فرموده حضرت ولی امرالله، مبیّن آثار دیانت بهائی، طاهره، شاعره ای جوان، از خاندانی برجسته صاحب جمال و بلاغتی مسحور کننده، روحی شکست ناپذیر، نظریاتی متهورانه و رفتاری بی نهایت شجاعانه بود. (1)
نام اصلیش فاطمه بود، ولی به احترام اینکه همنام مادر بزرگش بود، او را امّ سلمه می خواندند و در میان بستگان به " زرّین تاج و ذکیه" اشتهار داشت -- از طرف سیِد کاظم رشتی، از علما مکتب شیخی، لقب قرّةالعین را گرفته و حضرت باب ایشان را طاهره نامیدند.
در سال 1233 هجری قمری در قزوین، یکی از مراکز مهم اسلامی آن زمان، در خانواده ای روحانی متولد شد. پدر و عموهای طاهره از علما و مجتهدین بزرگ ایران بودند و کتابهای بسیاری تألیف نموده اند. ملا محمد صالح برغانی، پدر طاهره، دارای آثاری چون " مفتاح الجنان فی حل رموز قرآن" در 8 جلد و " بحر العرفان و معدن الایمان" در 17 جلد می باشد.(مأخذ: الذریعه، جلد 21، ص 105). عموی طاهره، ملا محمد تقی برغانی معروف به شهید ثالث، نیز به استناد مأخذ فوق، کتاب فقهی " منهج الاجتهاد" را در 24 جلد تألیف نموده است.
طاهره با توجه به هوش و استعداد بی نظیرش از همان اوان کودکی در کسب کمالات و علوم متداول آن زمان کوشید. ابوالفضل گلپایگانی در صفحه 92 کتاب کشف الغطاء در این خصوص مینویسد: " این دختر (طاهره) در سن شباب مبادی عربیت و منطق و کلام و فقه و اصول و حدیث را نزد والد خود و سائر اقارب خود تحصیل نمود و در این معارف براعت یافت".
طاهره پس از چند سال تحصیل و تلمّذ نزد پدر و عموی خویش در معارف دینی و ادبی به حدی از مهارت رسید که پدرش با افسوس می گفت " اگر این دختر، پسر بود خاندان مرا روشن می نمود و جانشین من می گشت."(2)
باری، " قرةالعین با بهره گرفتن از هوش و استعداد سرشار خویش ... توانست در اندک زمانی کوتاه، ادبیات عرب، فقه، اصول و کلام را فراگرفته و حافظ قرآن و عالم به تعبیر و تأویل آن گردد. و نیز به تبیین آثار معارف پیشوایان اسلام بپردازد و در سخنوری و نظم و نثر چهره بر افروزد. در این میان آوازه دانش و اطلاعات گسترده قرةالعین، و احاطه وی بر علومی که تا بدان زمان فقط مردان زیبنده آن شناخته شده بودند، در تمامی شهر سریان و جریان یافته و او را زبانزد خاص و عام نموده بود.
عبدالوهاب، برادر طاهره، که خود از عالمان بزرگ شهر بوده، ( اعتماد السلطنه در کتاب المأثر و الآثار از کمالات عبدالوهاب بسیار تقدیر کرده) از قرةالعین چنین یاد کرده است: " ما تمام برادرها و پسر عموها، در حضور قرةالعین جرئت تکلم نداشتیم. به اندازه ای معلومات او ما را مرعوب ساخته بود، که اگر احیاناً در مسائلی متنازع فیه بحث می کردیم، چنان مسئله را پاک و روشن و معلوم و مربوط برای ما مدلّل می کرد که فوراً تمام سر افکنده و خجالت زده بیرون میرفتیم."(3)
در هر صورت،" طاهره از همان آغاز نوجوانی در محافل نسوان بر صدر می نشست و به پیچیده ترین پرسش های آنان پاسخ کوبنده می داد و در جمع رجال خاندان خویش نیز حل مشکلات دینیه می نمود. این بود که به پیشنهاد برخی از اعضاء خاندان برغانی و تقاضای گروهی از نسوان آگاه شهر قزوین در بخش زنانه دانشگاه اسلامی شهر، مدرسه صالحیه، به تدریس معارف دینی و ادبی پرداخت. بدین سبب و به علت اخلاق ملکوتی که داشت طاهره بی نهایت مورد احترام پدر، بستگان و مردم شهر بود. (4)
فضل و کمال و دانش بی حد طاهره و تسلط او به معارف دینی متفق القول همگان، هم موافقین و هم مخالفین می باشد. دکتر محمد اقبال لاهوری، شاعر و فیلسوف شهیر شبه قاره هند، طاهره را " خاتون عجم" می نامد، و می نویسد که روح طاهره به جاودانه ها پیوست.(5)
به شهادت ناصرالدین شاه " تاریخ بانوئی چون طاهره در خاطره نداشته و ندارد"(6). احمد کسروی نیز به این مطلب اذعان نموده که " قرةالعین یکی از زنان کم مانند جهان بوده است"(7). میرزا محمد تقی خان سپهر در جلد سوم ناسخ التواریخ مینویسد: " این دختر (طاهره) با اینکه روئی چون قمر و زلفی چون مشک اذفر داشت در علوم عربییه و حفظ احادیث و تأویل آیات فرقانی با حظی وافر بود"(8).
رضاقلی خان هدایت، مورخ شهیر عصر قاجار در خصوص طاهره می نویسد: " زنی در کمال جمال بود و ملحده ای شیرین مقال"(9). و میرزا محمد جعفر خان، حقایق نگار مورخ مخصوص دربار قاجار در مجلد نخست از تاریخ حقایق الاخبار ناصری در خصوص طاهره می نویسد: " با وجود حسن و جمال و غنج و دلال در علوم معقول و منقول به حد کمال بود"(10).
محمد علی مدرس در ص 440 جلد چهارم کتاب ریحانة الادب از طاهره چنین می نویسد: " زنی بوده عالمه و فاضله که طبعی وقاد هم داشته و به " طاهره" تخلص می کرد"(11). و میر ابوالقاسم جعفر موسوی خوانساری نیز در صفحه 720 کتاب مناهج المعارف یا فرهنگ عقاید شیعه، وخود از فقهای معاصر است در مورد طاهره می نویسد: " چون استعداد ذاتی داشت به طلب علم راغب شد و در خدمت پدر و اعمام خود به درجات فضل رسید"(12).
یکی از شعرای مشهور ترک به نام سلیمان ناظم بیگ در کتابی به نام " ناصرالدین شاه و بابی ها" در آخر فصل مربوط به طاهره می نویسد: " ای طاهره، تو بیش از هزار ناصرالدین شاه ارزش داری".
پولاک (Polack) پزشک آلمانی به سالهای 1844 الی 1865 در طهران اقامت داشته و جهت تدریس در دارالفنون طهران استخدام شده بود، این دانشمند در کتابی به نام (ایرانیان) در دو جلد که در لیپزیک در سال 1865 به چاپ رسیده در جلد اول صفحات 294 و 295 می نویسد: " از بین پیروان باب زنی بنام طاهره وجود داشت که شاعره و دانشمند بود و در شهری مانند قزوین وجود چنین زنی که به تعلیم و تدریس طلّاب می پرداخته خود دلیل بر بزرگی باب می باشد. این خانم پس از ظهور باب پیرو عقاید او گردید و مخصوصاً در مورد دستور دینی او که تساوی حقوق زن و مرد می باشد خیلی اصرار داشت ... حتی برای اثبات عملی بودن این دستور خود طاهره در کنفرانس بدشت چادر از سر برداشت و بدون هیچ پرده در برابر کلیه پیروان باب ظاهر گردید ..."(13)
باری، طاهره با توجه به خصوصیات کنجکاوانه اش و تسلط در علوم دینی، پس از مطالعه و تحقیق در عقاید و معارف مکتب شیخی، با خواندن آثار شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی، شیفته مکتب شیخیه می شود. شیخ احمد احسائی، موسس مکتب شیخیه می باشد که کتابهای زیادی تألیف نموده و باب تازه ای در معارف اسلامی گشوده است – " این نجم بازغ الهی و مصباح هدایت ربانی ... قلب پاک و ضمیر منیرش به انوار تقدیس و تنزیه محل تجلّی اسرار پروردگار شد و با اتصاف به کمالات روحانی و زهد و تقوای ربانی نفوس مستعده را به قرب طلوح صبح حقیقت بشارت داد"(14).
پس از او جانشینش، سید کاظم رشتی راه استاد خویش را ادامه داده است. شیخ احمد احسائی و جانشینش سید کاظم رشتی اعتقاد سنتی تفسیر و تعبیر لفظی را ترک کردند و اعتقاد به مفاهیمی چون رجعت امام دوازدهم را تمثیلی و نمادین دانستند(15).
این دو عالم جلیل القدر، مبشرین ظهور قائم موعود بودند، که پیروانشان را با حقایق دینی آشنا می فرمودند، قلوب آنها را پاک و منزه نموده تا مستعد برای درک یوم ظهور شوند و همواره پیروان خود را از نزدیک شدن ایام ظهور موعود آگاه می فرمودند. معروف است که شیخ احمد احسائی همواره در بالای منبر این شعر را می خوانده است:
من آن ستاره صبحم که در زمان ظهور
همیشه پیشرو آفتاب می آید (16)
همچنین، مذکور است که طاهره مدتها با پدرش در باب مسائلی چون " قیامت و حشر و نشر و بعث و معراج و وعید و وعود و ظهور حضرت موعود"[17] مباحثه می کرده و جواب قانع کننده ای در این خصوص دریافت نکرده بود. به همین دلیل پس از آشنائی با مکتب شیخی خود را "طالب معانی" و "بیانات" آثار شیخی و " تشنه این جام" می یابد و پس از مطالعه آثار شیخی، در اندک زمانی بر معارف این مکتب تسلط می یابد. باری، طاهره به دلیل گرایشش به مکتب شیخی قصد کربلا را می کند تا از محضر سید کاظم رشتی استفاضه کند، اما زمانی به کربلا می رسد که سید کاظم از جهان رخت بر بسته بود.
بنابراین، طاهره در کربلا بساط درس و تعلیم را می گسترد و از پس پرده به تدریس پرداخته و بدین ترتیب در عتبات عالیات نیز صیت فضل و دانشش می پیچد چنانچه، بسیاری از عالمان دینی از او استفاضه می نمایند. حوزه درس قرةالعین بوجود کبار علماء آراسته می گردد، از قبیل مرحوم شیخ محمد شبل العراقی و شیخ صالح کریمی و آقا سید احمد یزدی والد آقا سید حسین کاتب و آقا سید محمد بایگانی و شیخ سلطان کربلائی و ملا ابراهیم محلاتی و جمعی از اهل علم و فضل که همه به علم و تقوی و تقدم در سن معروف بودند(18). باری، " صدها تن از عالمان دین طوق ارادتش برگردن افکنده و هزاران تن از مردم عراق و ایران از دریای فضل و کمالش بهره گرفته اند". (19)
درهر صورت، طاهره پس از شنیدن ندای ظهور حضرت باب، به عنوان موعود اسلام، انقلاب روحانی بس عظیم در وی پدید آمد و سراسر زندگی کوتاه او را دستخوش تحولاتی عظیم کرد. مِن بعد سراسر زندگی طاهره وقف در نشر پیام و تعالیم جدید شد و به بسیاری از شهرها سفر کرده و با توجه به تسلطش در معارف دینی و بیان قرا و نفوذ کلام و قوه استدلالیه اش به انتشار امر جدید پرداخت و بسیاری توسط او به آئین جدید مومن شدند.
حتی در اشعار شور انگیز طاهره، شور و شوق وافرش به این ظهور جدید نمودار است که از رستاخیز جدیدی خبر می دهد:
ای عاشقان ای عاشقان شد آشکارا وجه حق
رفع حجب گردید هان از قدرت رب الفلق
خیزید کایندم بابها ظاهر شده وجه خدا
بنگر به صد لطف و صفا آن روی روشن چون شفق
و یا در جایی دیگر می سراید:
طلعات قدس بشارتی که جمال حق شده برملا
بزن ای صبا تو به ساحتش به گروه غم زدگان صلا
هله ای طوائف منتظر ز عنایت شه مقتدر
مه مستتر شده مشتهر متبهیا متجلجلا
طاهره آن چنان مفتون و واله و شیفته آئین جدید ربِانی و حضرت اعلی شد که وجود خود را فراموش کرده و در نهایت محویت و فنا، آرزوی فدای جان در راه معبودش را می کند. او غرق در انوار شمس ظهور جدید گردید و زندگی روحانی جدیدی یافت و خلق بدیع شد. دل طاهره از انوار عشق به تجلی آمده و سراپای وجودش مملو از عشق به معبود شد و طلوع شمس حقیقت را به چشم سر و سّر مشاهده نمود.
چنانچه، پروفسور یوسف سلیم چشتی می نویسد:"طاهره با انسان فانی عشق نداشت او عاشق آئین خویش بود و تا دم آخرین مسلک خود را تبلیغ می کرد.هیچ قوه ای او را از مقصد حیات باز نداشت."
ای بسر زلف تو سودای من
وز غم هجران تو غوغای من
لعل لبت شهد مصفای من
عشق تو بگرفت سراپای من
من شده تو آمده بر جای من
گنج منم بانی مخزن توئی
سیم منم صاحب معدن توئی
دانه منم صاحب خرمن توئی
هیکل من چیست اگر من توئی
گر تو منی چیست هیولای من
آتش عشقت چو بر افروخت دود
سوخت مرا مایه هر هست و بود
کفر و مسلمانیم از من ز دود
تا به خم ابرویت آرم سجود
فرق نه از کعبه کلیسای من
شیفته حضرت اعلا ستم(20)
عاشق دیدار دلاراستم
راهروی وادی سودا ستم
از همه بگذشته تو را خواستم
پر شده از عشق تو اعضای من
عشق علم کوفت به ویرانه ام
داد صلا بر در جانانه ام
باده حق ریخت به پیمانه ام
از خود وعالم همه بیگانه ام
حق طلبد همت والای من
ساقی میخانه بزم الست
ریخت به هر جام چو صهبا ز دست
ذره صفت شد همه ذرات پست
باده ز ما مست شد و گشت هست
از اثر نشئه صهبای من
عشق به هر لحظه ندا می کند
بر همه موجود صدا می کند
هر که هوای ره ما می کند
گر حذر از موج بلا می کند
پا ننهد بر لب دریای من
در هر صورت، طاهره پس از شنیدن ندای ظهور حضرت باب، به کلمه مبارکه " رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیاً ینَادِی لِلإِیمَانِ أَنْ آمِنُواْ بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا "، ناطق شده و به شرف ایمان نائل آمد.
قرةالعین، توسط شوهر خواهرش مکتوبی سر به مهر برای قائم موعود ارسال کرده و در آن به حقانیت آنحضرت اقرار می کند و همچنین از شوهر خواهرش خواهش می کند که یک بیت شعر هم از قبل او به حضور مبارک آن حضرت عرض نماید:
لمعات وجهک اشرقت و شعاع طلعتک اعتلی
زچه رو الست بربکم نزنی بزن که بلی بلی
سپس، طاهره از طرف حضرت باب جزو حروف حیّ، مومنین اولیه به آنحضرت که 18 نفر بودند، محسوب می شود.
در اثبات حقانیت ادعای حضرت باب آثاری از طاهره به یادگار مانده است: " زیرا که سبک شمرده اند امر عظیمی را که رب عظیم، عظیم شمرده و خیال نمودند که حق و سنت متبدله او همان است که در نزد ایشان مشهود و هویدا است ... دست پروردگار بسته نیست ..."
همچنین می نویسد: " شناختن حجت الله بدیده سر نیست و شتافتن به سوی او به پا و دست ظاهریه نیست و حجیت آیات حجت الله درکش به مدارک شهودیه که حاضر در نزد انسان باشد نیست".
طاهره به شهادت کلام الله مجید که آیات الهی نازله بر پیامبران را دلیل حقانیتشان قرار داده اند: " أَوَلَمْ یكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَیكَ الْكِتَابَ " (عنکبوت، 51)، یعنی آیا کافی نیست که ما بر تو کتاب (آیات الله) نازل فرموده ایم، آیات وحیانی حضرت باب را حجت قرار داده و می گوید: " و حجت و بینه ایشان ... علی الانام تفسیر مبارک و صحیفه مکنونه می باشد ... و ما کان لرسول ان یأتی بآیة الا باذن الله". (21)
همچنین، طاهره به مقام حضرت بهاءالله پی برده بود و به گفته نبیل زرندی: " حضرت طاهره به یقین مُبین به عظمت مقام حضرت بهاءالله مطلع و معترف بود ..."، که این بیت از یکی از قصائد طاهره، خود شاهد این مدعاست:
شمس ابهی جلوه گر گردید و جان عاشقان
در هوای طلعتش چون ذره رقصان آمده
طاهره در اجتماع بدشت، در تاریکترین عصر تاریخ ایران کشف حجاب نمود، که این خود پیامی در راستای پایان دوره قدیم و شروع عصر جدید بوده، و اعلان استقلال شریعت حضرت باب از شریعت اسلام، بر پایه احکام و تعالیم جدید این آئین آسمانی می باشد.
ماجرای حاضر شدن او بدون حجاب در جمع پیروان برگزیده حضرت باب معروف است؛ این اقدام باعث شد كه عده‌ای او را یكی از اولین قهرمانان ایرانی جنبش زنان معرفی كنند. در نزد بابیان و بهائیان حجاب، به شكلی كه در اسلام رایج است، مطرح نیست و افراد در انتخاب نوع پوشش خود آزادند، زیرا در اعتقاد بابی و بهائی رعایت اصول اخلاقی مانند عفت و پاكدامنی ارتباطی با نوع پوشش اشخاص ندارد. به هر حال این كار غیر متعارف طاهره در ایران آن زمان اقدام متهورانه‌ای بود كه از اعتقادش نشأت می‌گرفت و نشانه شور و جنبش و حرارت وی در اعتقادش بود. (22)
خانم ماریانا هاینیش (Marianna Hainisch) که مادر یکی از رؤسای جمهور اطریش است در سال 1925 گفت: " قرةالعین قزوینی بزرگترین زن نمونه در زندگی من بشمار می رود. در هفده سالگی برای اولین بار نام و شرح شهادت او را شنیدم و با خود اندیشیدم آنچه که طاهره به قیمت جان خود برای زنان ایرانی انجام داد من هم باید برای زن های اطریشی انجام بدهم". در اطریش هیچ زنی به اندازه خانم ماریانا هاینیش برای پیشبرد سطح معلومات و آزادی زنان زحمت نکشیده است.
باری، طاهره در سن 36 سالگی در شهر طهران به خاطر گرویدن به آئین بابی به دستور حكومت به قتل رسید. حتی، " ناصرالدین شاه که شدیدا تحت تأثیر جمال و جذبه طاهره قرار گرفته بود در نامه ای خطاب به طاهره ابراز می کند، اگر طاهره از پیروی دیانت حضرت باب سر باز زند و به جامعه اسلامی باز گردد او را بانوی نخست (سرپرست بانوان حرم) دربار خویش می سازد. طاهره در رد این تقاضا یک بیت از اشعارش را پشت نامه شاه نوشته و برای او ارسال می کند:
تو و ملک و جاه سکندری من و رسم و راه قلندری
اگر آن خوش است تو در خوری وگر این بد است مرا سزا
شاه پس از خواندن بیت مذکور که به حقیقت پاسخ منفی طاهره بود از تهور وی در شگفت گشت و گفت که تاریخ بانوئی چون طاهره را در خاطر نداشته و ندارد ...(23)
در باغی در خارج دروازه شهر طهران دستمال ابریشمین در حلقش فرو نمودند و شاید هنوز آثار حیات در او باقی بود که جسدش را به چاهی در افکندند و با خاک و سنگ انباشتند". (24)
پرفسور ادوارد براون، شرق شناس معروف انگلیسی و استاد دانشگاه کمبریج می نویسد: " ... اگر آئین بابی فاقد دلیل دیگری بر اثبات عظمت خود بود همین کافی بود که قهرمانی چون قرةالعین آفریده بود"(25)
ابیاتی چند، از شعر مذکور خطاب به ناصرالدین شاه، در اینجا ذکر می شود، و لیکن " آنچه مسلم است قرةالعین گذشته از مقامات علمی و فضائل و کمالات ادبی و اخلاقی و تحصیلات عالیه فلسفی فطرتاً و موهوباً دارای قریحه ای سرشار و روان و ذوقی لطیف و سلیم و طبعی وقاد و توانا در سرودن اشعار بوده است و در زبانهای عربی و فارسی در بحور و الحان مختلفه بکمال راحتی و آسانی شعر می گفته است"(26)
جذبات شوقك الجمت بسلاسل الغم والبلاء
همه عاشقان شكسته دل كه دهند جان به ره ولا
اگر آن صنم ز ره ستم پی كشتنم بنهد قدم
لقد استقام بسیفه و لقد رضیت بما رضی
سحر آن نگار ستمگرم قدمی نهاد به بسترم
واذا رأیت جماله طلع الصباح کانما
نه چو ذلف غالیه بار او نه چو چشم فتنه شعار او
شده نافه ای بهمه ختن شده کافری به همه ختا
تو که غافل ازمی و شاهدی پی مرد عابد و زاهدی
چه کنم که کافر و جاحدی زخلوص نیت اصفیا
به مراد زلف معلقی پی اسب و زین مغرقی
همه عمر منکر مطلقی ز فقیر فارغ و بینوا
تو و ملک و جاه سکندری من و رسم و راه قلندری
اگرآن خوش است تو درخوری و گر این بد است مرا سزا
بگذر ز منزل ما و من بگزین به ملک فنا وطن
فاذا فعلت بمثل ذا فلقد بلغت بما تشاء
باری، طاهره با توجه به تبعیض علیه زنان در آن دوران و محرومیت از حضور زنان در عرصه اجتماعی، در علم و دانش گوی سبقت را ربود تا بدانجا که کسانی چون کنت دو گوبینو (Comte De Gobineau)، فیلسوف و نویسنده شهیر فرانسوی طاهره را " سرآمد علمای زمان" و "اعجوبه عصر" می شمارد و دکتر الوردی، استاد جامعه شناسی دانشگاه بغداد معتقد است که: " طاهره متعلق به زمان خود نبود و حداقل صد سال زود آمده بود. شاید اگر در عصر ما ظاهر گشته بود بزرگترین بانوی سده بیستم مسیحی بود"(27).
شاید توصیف زیر وصف الحال موقعیت زنان آن دوران باشد: شاهزاده خانم تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه در خاطرات خویش می نویسد: زنان ایرانی از حشر با انسانها محرومند و با جانوران محشورند. آزادی آنان تنها در گریه کردن در لباس سیاه عزاست و یا آنگاه که کفن سفید بر تنشان میکنند. (28)
از سوی دیگر، اجحاف حقوق زنان از وجوه تاریک و شرم آور تاریخ جامعه بشری، من جمله ایران، بوده و قیام طاهره تاکیدی بر نقش غیر قابل انکار زنان و به رسمیت شناساندن هویت آنان در اجتماع می باشد-- پیامش مبارزه علیه تحقیر و تبعیض جنسی و همچنین سنن و قیود موجود آن زمان علیه زنان، و تاکیدش بر بهبود وضع زنان و تحقق برابری حقوق زنان و مردان می باشد و در واقع قیام طاهره را می توان نقطه عطفی در تاریخ مبارزه زنان ایرانی محسوب کرد.
محکوم شود ظلم به بازوی مساوات
معدوم شودجهل ز نیروی تفرّس
گسترده شود در همه جا فرش عدالت
افشانده شود درهمه جا تخم تونّس
اما نیرویی که محرک قیام طاهره در این راه بود از ایمان او به ظهور جدید نشأت گرفت. بیت العدل اعظم در پیام 20 جون 2008 می نویسد: " طاهره آن شیرزن بی مثیل تاریخ ایران، در سال 1227 شمسی، زمانی که فعالیت های مربوط به بهبود اوضاع اجتماعی زنان در بعضی از نقاط عالم تازه در حال نضج گرفتن بود، شجاعانه به دفاع از آزادی زنان قیام نمود." در همان پیام تصریح شده است که طاهره از تعالیم ظهور جدید جهت برقراری تساوی حقوق زن و مرد الهام گرفته و ماهیت قیام طاهره بر اساس " حقیقتی روحانی و همگانی و جنبه ای از ماهیت نوع انسان است".
در خاتمه، با بخشی از پیشگفتار کتاب حضرت طاهره، تألیف جناب نصرت الله محمد حسینی، این مطلب را به پایان می رسانیم: " نماد ماهیت و قدرت روح تحول و تغییر در نهاد بانوی هشیار و آگاهی می باشد که در بطن یک جامعه متحجّر و کوتاه بین، رشد می نماید و مانند ستونی از نور از چاه قیودات کهنه به آسمان وسیع رفیع پرتو می افکند و در بحبوحه مذلت و خواری همجنسان خود شِمای حقیقی استعدادهای نهفته یک زن پرده نشین را در محافل و مجالس مردان فاضل و دانشمند زمان به منصه ظهور می رساند".(29)
اگر به باد دهم زلف عنبر آسا را
اسیر خویش کنم آهوان صحرا را
وگر به نرگس شهلای خویش سرمه کشم
به روز تیره نشانم تمام دنیا را
برای دیدن رویم سپهر هر دم صبح
برون بر آورد آئینه مطلّا را
گزار من به کلیسا اگر فتد روزی
بدین خویش برم دختران ترسا را
منابع و مأخذ
--------------------------------------------------------------------------------
1. نصرت الله محمد حسینی، حضرت طاهره، ص 4.
2. همان مأخذ، ص 158.
3. معین الدین محرابی، قرةالعین شاعره آزادیخواه و ملی ایران، نشر رویش، کلن، آلمان، ص 55 -56.
4. نصرت الله محمد حسینی، حضرت طاهره، ص 159.
5. همان مأخذ، ص 365.
6. همان مأخذ، ص 300.
7. همان مأخذ، ص 350.
8. همان مأخذ، ص 158.
9. همان مأخذ، ص 158.
10. همان مأخذ، ص 159.
11. معین الدین محرابی، قرةالعین شاعره آزادیخواه و ملی ایران، نشر رویش، کلن، آلمان، ص 56.
12. همان مأخذ، ص 56.
13. دکتر علی محمد افروخته، عقائد بعضی از دانشمندان جهان درباره دیانت بهائی، ص 22 – 23.
14. ابوالقاسم افنان، چهار رساله تاریخی درباره طاهره قرةالعین، ص 15.
15. جزوه آیین جهانی، صفحه 24.
16. محمد علی فیضی، حضرت نقطه اولی، ص 32.
در کتاب مهدی موعود آمده است: ابن ماجه این حدیث حسن و صحیح را که ثقات محدثین نقل کرده اند در کتاب سنن از عبدالله بن حارث بن جزء زبیدی روایت نموده که پیغمبر (ص) فرمود: مردمی از جانب مشرق قیام نمایند و سلطنت را برای مهدی آماده سازند.
همچنین، در آیه 148 سوره بقره آمده است: فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ یعنی، پیش گیرید اعمال نیک را هر جا که باشید، خداوند همه شما را خواهد آورد. چه خداوند بهر چیزی تواناست.
در غیبت نعمانی از حضرت امام جعفر صادق (ع) روایت نموده که فرمود: این آیه درباره قائم آل محمد و یاران او نازل شده و آنها پیش از آنکه موقع آمدنشان معلوم گردد اجتماع می کنند.
17. حضرت عبدالبهاء، تذکرة الوفا، ص 186.
18. فاضل مازندرانی، ظهور الحق، جلد 3، ص 313.
19. نصرت الله محمد حسینی، حضرت طاهره، ص 4.
20. حضرت اعلی از القاب حضرت باب می باشد.
21. نصرت الله محمد حسینی، حضرت طاهره، ص 398.
آیه 16 سوره شوری، پس از آنکه خلق دعوت حق را اجابت کنند برهان و حجت محاجین را باطل شمرده: وَالَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ، یعنی آنان که در دین خدا جدل و احتجاج می کنند پس از آنکه خلق دعوت او را پذیرفتند حجت آنها نزد خدا لغو و باطل است و بر آنها قهر و غضب و عذاب سخت خواهد بود.
22. مقاله طاهره قرةالعین، نوشته نوین در سایت نقطه نظر.
23. نصرت الله محمد حسینی، حضرت طاهره، ص 300.
24. همان مأخذ، پیش گفتار.
25. نصرت الله محمد حسینی، حضرت طاهره، ص 4.
26. ابوالقاسم افنان، چهار رساله تاریخی درباره طاهره قرةالعین، ص 85.
27. نصرت الله محمد حسینی، حضرت طاهره، ص 5.
28. همان مأخذ، ص 92.
29. نصرت الله محمد حسینی، حضرت طاهره، پیشگفتار.
لینک مطلب:
http://www.negah28.info/index.php…
ارسال شده توسط 'آوای دوست' در ۲۰.۸.۸۷ هیچ نظری موجود نیست: 
برچسب‌ها: زنان برجسته تاریخ دیانت بهائی, مشاهیر زنان

تحلیل سویه‌هایی از بهائی‌ستیزی در ساختار روحانیت شیعه

امیر یحیی آیت‌اللهی
علل عمده‌ی دشمنی روحانیون شیعه با آیین بهائی چیست؟ چرا رشد و بقای دینی که از رقابت در عرصه‌ی سیاسی به شدت می‌پرهیزد به یکی از مسائل مهم سیاسی در ایران معاصر تبدیل شده است؟[۱]
سکوت، جهل و نادیده‌گیری
در سال‌های تحصیل در حوزه‌ی علمیه‌ی قم کم‌تر به یاد می‌آورم که در دروس اساتید یا مباحث طلاب به بهائیان اشاره شده باشد. شاید یکی از دلایل این امر آن بود که بسیاری از کتب حوزوی متعلق به چند صد سال پیش است و آن زمان هنوز مسئله‌ای به نام بهائیت وجود نداشت. بنابراین، فقه از احکام یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان سخن می‌گفت اما هیچ حرفی از بهائیان در میان نبود. گویی نه استاد لازم می‌دانست که به عنوان یکی از «مسائل مستحدثه» به آنان بپردازد و نه چنین پرسشی به ذهن طلاب خطور می‌کرد. در ساخت و درونمایه‌ی مباحث کلاسیک حوزه به‌گونه‌ای رفتار می‌شد که گویی بهائیت هرگز پا به عرصه‌ی گیتی نگذاشته است. این نادیده‌گرفتن البته در همه‌ی موارد آگاهانه و عامدانه نیست. اکثر طلاب و روحانیان چیزی جز شایعات و اتهامات تاریخی از بهائیت نمی‌دانند. آنان همچون بسیاری از مردم عادی تنها تصویری مبهم و منفی از این دین و پیروان‌اش در ذهن دارند. فرق عمده‌ای در میان نیست و عوام‌فریبان و عوام‌زدگان بر یک کشتی سوارند. تنها تفاوت در توانایی روحانیانی است که برای تبلیغ در مناسبت‌های دینی، خطابه و فنِ بیان آموخته‌اند. آنان البته می‌توانند درباره‌ی همان نادانی خود و مخاطب به اثرگذارترین شکل ممکن داستان بسازند، خاطره بگویند و از شهودات باطنی علمای أعلام ضد بهائیان داد سخن سر دهند. جهل عمومی و اسف‌باری که همچنان بر بخش عمده‌ای از فضای حوزه‌های دینی حاکم است در مورد آیین بهائی هم مصداق دارد.
پژوهشکده‌های نوین و پاسداری از جزم‌گرایی شیعی
گردآوری مواد خام تحقیق و اطلاعات اولیه حتی برای هدف مقدسی همچون بهایی‌ستیزی در قالب «رساله‌ی دانشگاهی» ناممکن است.
در دو دهه‌ی اخیر و با تأسیس دانشکده‌های وابسته به حوزه و اندک مراکز پژوهشی دین‌شناسی، آثاری کم‌وبیش عاری از تعصب مذهبی درباره‌ی بعضی از ادیان شرقی همچون آیین‌های بودایی و هندو، دو سلف اسلام یعنی یهودیت و مسیحیت، و حتی جنبش‌های دینی نوین در غرب منتشر شده اما بهائیت همچنان «منطقه‌ی ممنوعه» به شمار می‌رود. بسنده است که به گزارش دفاع از پنج رساله‌ی مرتبط کارشناسی ارشد در «دانشگاه ادیان و مذاهب قم» اشاره کنیم.[2] ترجیع‌بند اظهارات راهنما و داور و دانشجو همگی «فرقه‌ی ضاله» و «عقائد راستین تشیع» است و حتی چکیده‌ی رساله‌ها نیز آکنده از بهائی‌ستیزی و دعاوی نامستند و متأثر از تعصبات فرقه‌ای است. هر چند طلاب دانشجو قسم خورده‌اند که از کیان تشیع دفاع کنند اما برای دسترسی به منابع و انجام تحقیقات میدانی با مشکلاتی نظیر «فیلترینگ» و «منع قانونی» روبرو بوده‌اند. به عبارت دیگر، گردآوری مواد خام تحقیق و اطلاعات اولیه حتی برای هدف مقدسی همچون بهایی‌ستیزی در قالب «رساله‌ی دانشگاهی» ناممکن است.
شگفت آن که این رساله‌های «بهایی‌پژوهی» از ضعف تشکیلاتی شیخیه برای مقابله با آیین‌های بابی و بهائی و «فقدان کار تشکیلاتی» روحانیت شیعه برای رویارویی با پیروان این دو دین شکایت می‌کنند. تقریباً چهار دهه است که روحانیت شیعه بر اریکه‌ی قدرت تکیه زده، تشیع مذهب رسمی کشور بوده، روحانیون مناصب گوناگونی از ولایت فقیه تا نمایندگی‌های ولی فقیه در نهادهای دولتی را اشغال کرده‌ و اکثر مراجع تقلید از سرکوب و نقض حقوق بهائیان حمایت کرده‌اند. حال معلوم نیست که نویسنده‌ی این رساله‌ی کارشناسی ارشد چه انتظار دیگری از روحانیون شیعه دارد؟ این‌گونه است که تحقیق دانشگاهی درباره‌ی آیین بهائی در زمره‌ی دشمن‌شناسی قرار می‌گیرد. دانشگاه به سنگر مبارزه‌ی ایدئولوژیک تبدیل می‌شود و طلبه‌دانشجو نیز جامه‌ی «افسر جنگ نرم» به تن می‌کند.
قواعد مقدس رقابت ناسالم
روحانیت شیعه بابت جایگاه فرادستی که در پیش و پس از سلطنت پهلوی به لحاظ سیاسی داشت و نیز به جهت جایگاه اجتماعی و قدرت اقتصادی مورد احترام‌اش در دوران شاه، به رقابت ناعادلانه خو گرفته بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی جمع کثیری از روحانیان تازه‌نفس در سِمت‌های ریز و درشت حکومتی جای گرفتند و به سرکوب بهائیان پرداختند. اکنون دیگر حتی رقابت ناسالم، نابرابر و تبعیض‌آمیز هم وجود نداشت و کار به حذفِ عریان رسیده بود. هر قدر روحانیت شیعه با ظواهر و بواطن تمدن نو (منهای حرص سیری‌ناپذیر به تکنیک و نظامی‌گری) به ستیزه برخاسته بود، آیین بهائی به پیشواز و یاری تجدد در ایران آمد. هم‌آوازی دین جدید با دنیای جدید به خشونت‌بارترین واکنش‌ها از سوی اربابان مذهب شیعه انجامید. اگر شصت سال قبل «انجمن ضد بهائیت» (بعدها معروف به «حجتیه») توانسته بود پاره‌ای از طلاب و دانشجویان مسلمان را با آموزش سازمان‌یافته درگیر مسئله‌ای به نام بهائیت کند، این رویارویی پس از دستیابی نسل انقلابی روحانیت به قدرت سیاسی بیش از هر چیز جنبه‌ی دولتی یافت و حکومت خود عهده‌دار آن شد. دست‌کم از نخستین سخن‌رانی‌های آیت‌الله خمینی در آذر ماه ۱۳۴۱ که اقتصاد مملکت را در انحصار صهیونیست‌های متجسد در کالبد بهائیت دانست، نام این دین کاربُردی یک‌سره سیاسی یافت و پس از بازگشت همان آیت‌الله به ایران بی‌رحمانه‌ترین جلوه‌های تشیع سیاسی در سرکوب دینی غیر سیاسی به نام آیین بهائی را به چشم خود دیدیم.
تحقیق دانشگاهی درباره‌ی آیین بهائی در زمره‌ی دشمن‌شناسی قرار می‌گیرد. دانشگاه به سنگر مبارزه‌ی ایدئولوژیک تبدیل می‌شود و طلبه‌دانشجو نیز جامه‌ی «افسر جنگ نرم» به تن می‌کند.
یکی از موضوع‌های مهم پژوهشی مقایسه‌ی چگونگی مقابله با آیین بهائی (از نظر رجوع به منابع اصلی و میزان دقت و امانت در نقل عقائد بهائیان) پیش و پس از انقلاب اسلامی است. می‌توان حدس زد که امکانات انبوهی که ناگهان در اختیار روحانیت قرار گرفت، کمیت مقابله را افزود اما از کیفیت آن کاست. روحانیون بیش از پیش بر مقابله‌ی قضایی از طریق اعدام، شکنجه، حبس و تبعید تمرکز کردند و با نفرت‌پراکنی اجتماعی بیش از هر چیز از، به‌قول خود، «نقد عالمانه» باز ماندند. از آن سو، می‌توان میزان اقبال به آیین بهائی در چهار دهه‌ی خونین اخیر را با دوران امنیت نسبی بهائیان در عصر پهلوی مقایسه کرد. گمان نگارنده آن است که به رغم جنایت‌ها و اتهامات بی‌امان روحانیت علیه پیروان آیین بهائی، نتیجه‌ی این رقابت چندان به سود قدرت‌مداران روحانی نبوده است. یکی از آشکارترین اسباب این ناکامی، ظهور تمامیت‌خواهی شیعی در پیکره‌ی سیاسی ایران و ترک خوردن چهره‌ی «مظلومیت تاریخی شیعه» است. در واقع، روحانیت با قلع و قمع بهائیان، امتیاز تاریخی «ستم‌دیدگی» را از خود گرفت و به رقیب ارزانی کرد.
بسیاری از مؤسسات پژوهشی حوزه‌ی علمیه‌ی قم مراودات پر سر و صدایی با اربابان دیگر ادیان و مذاهب دارند. برای مثال، می‌توان به «مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی» متعلق به محمدتقی مصباح یزدی اشاره کرد که علاقه‌ی وافری به حشر و نشر با کشیش‌های کاتولیک در سراسر جهان دارد اما تا کنون هرگز یک مُفتی سنی‌مذهب را به آن سرا دعوت نکرده‌اند. هر چه به گروه دیگری نزدیک‌تر باشید، رقابت شدیدتر است. یک آخوند شیعه و یک پدر کاتولیک از هم دورترند و به همین علت می‌توانند با یکدیگر نشست و برخاست کنند. اما اهل سنت در ایران مجموعه‌ی بزرگی از ناراضیان حکومت را تشکیل می‌دهند و زیر فشارند زیرا روحانیون شیعه اهل سنت را رقیب نزدیک خود می‌شمارند. این امر در مورد بهائیان بیش از هر گروه دیگری مصداق دارد. اربابان مذهب شیعه بیش‌ از هر چیز از آیین بهائی احساس خطر می‌کنند و هرگز آن‌قدر شهامت، بزرگ‌منشی و اعتماد به نفس نداشته‌اند که یکی از پیروان آیین بهائی را به مناظره دعوت کنند. یگانه پاسخ جمهوری اسلامی به این رقیب چیزی جز مُشت آهنین نبوده و در این فرازها «جمهوری اسلامی» برابرنهاده‌ی «قوه‌ی قاهره‌ی روحانیت شیعه» است. باید از مراجع عظام و رهبری نظام پرسید که اگر این مذهب حقه است و اگر شما به برهان مبین خود ایمان دارید چرا از چنین مواجهه‌ای تا این حد هراسانید؟ رفتار جمهوری اسلامی و عالمان شیعی با مخالفان عقیدتی خود آشکارا نشان می‌دهد که آنان خود نخستین منکر این حدیث محمد بن عبدالله اند که «الإسلام يعلو و لا يعلى عليه».[3]
«نظم ما در بی‌نظمی ماست»
این جمله یکی از پرآوازه‌ترین توصیف‌هایی است که روحانیت با افتخار از وضع حوزه‌های دینی ارائه داده است. آنها چیزی شبیه به همین فرمول را پس از انقلاب اسلامی در شیوه‌ی حکم‌رانی خود پی گرفتند. جمهوری اسلامی که خود زاییده‌ی اسلام فقاهتی بود، کوشید به اوضاع حوزه‌های دینی سر و سامانی دهد و «شورای مدیریت» را با هدف نظم‌بخشیدن به روندهای جاری و، از آن مهم‌تر، کنترل فعالیت‌های مخالفین و مهار صداهای ناکوک با سیاست رسمیِ نظام تأسیس کرد. با وجود این، همچنان در حوزه‌های علمیه گونه‌ای هرج‌ومرج کهن رواج دارد و در عین حال به‌محض بروز کوچک‌ترین مخاطره برای کل ساختار روحانیت، همان هرج‌ومرج به شکل اتحادی منسجم و یک‌صدا در می‌آید. در دل این شلختگی و عبور و مرور بی‌ضابطه‌ی همه چیز (از شیوه‌های آموزشی تا نحوه‌ی ملبّس شدن و سپس طی مدارج بالاتر) می‌توان رگه‌های همبستگی در برابر دشمن واحد را سراغ گرفت. میان بیوت مراجع رقابت‌های درونی در جریان است و فلان آیت‌الله العظمی با هم‌تراز خود اختلاف و حتی کشمکش دارد، اما پای بهائیت که به میان می‌آید همگی هماهنگ بیانیه صادر می‌کنند و کفن‌پوشان به خیابان‌های قم سرازیر می‌شوند. این «غریزه‌ی بقاءِ شیعی» بی‌کم‌وکاست خود را در نظام سیاسی هم بازآفرینی کرده و جمهوری اسلامی با وجود تحمیل شکلی هولناک از آنارشیسم بر کل کشور، با هر تهدید یا اعتراضی به طور متحد برخورد می‌کند.[4] جناح‌های سیاسی با اسامی و عنوان‌های رنگارنگ یکدیگر را رسوا و افشا می‌کنند اما در مقابل ایدئولوژی کلان دستگاه حاکم همگی خاکسار و هم‌نوایند، درست همان‌گونه که اصلاح‌طلب و معتدل و اصول‌گرا در نفرت‌پراکنی ضد بهائیت و نقض حقوق شهروندی بهائیان با یکدیگر هیچ اختلافی ندارند. هرگز نباید این واقعیتِ مالی-عقیدتی را از یاد برد که به همان سیاق که منافع بی‌شمار و کران‌ناپیدای روحانیت شیعه در گرو حذف رقیب نیرومند، تجددخواه و پرهیزکاری همچون آیین بهائی است، منفعت جمهوری اسلامی نیز در همان راستا تعریف و درک می‌شود. در واقع، حوزه و نظام هر دو در تشخیص مصالح عالیه‌ی خود هم‌مسیر، بی‌پروا و موقعیت‌شناس ‌اند.
امکان‌پذیریِ برآمدن چهره‌ا‌ی دیگر از روحانیت شیعه
رفتار جمهوری اسلامی و عالمان شیعی با مخالفان عقیدتی خود آشکارا نشان می‌دهد که آنان خود نخستین منکر این حدیث محمد بن عبدالله اند که «الإسلام يعلو و لا يعلى عليه».
آیت‌الله خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی در میانه‌ی بزرگ‌ترین بحران رژیم سیاسی‌اش به قم سفر کرد و بی‌پرده با هم‌لباسان، طلاب، اساتید و مراجع آن شهر سخن گفت. ترجیع‌بند سخنان او چیزی جز این نبود که حوزه و نظام بر یک کشتی سوارند. مقصود روشن بود: اگر نظام به زیر کشیده شود، حوزه هم با آن غرق خواهد شد. او همچنین نسبت دادن «حکومت آخوندی» به جمهوری اسلامی را تهمت و دروغ آشکار دانست و ادعا کرد که مسئله‌ی زمام‌داری در این نظام همانا حاکمیت دین و ارزش‌های دینی است نه فرد روحانی. آیت‌الله خامنه‌ای همچنین تفکیک آخوند حکومتی از آخوند غیرحکومتی را توطئه‌ی دشمنان دانست تا «نظام را از پشتوانه‌ی عظیم فکری، عقلی و استدلالی علما محروم کنند» و در ادامه روحانیت و حوزه‌ها را مادر و به‌وجودآورنده‌ی نظام خواند و نتیجه گرفت که «یک مادر، هرگز نمی تواند نسبت به فرزند خود غافل و بی‌تفاوت باشد و یا در هنگام لزوم از او دفاع نکند» و نسبت حوزه‌های علمیه و نظام را «حمایت، همکاری و کمک متقابل» دانست.
در گذشته روحانیت تنها کارمند عوام بود اما امروز دو کارفرما دارد: عوام و نظام. به‌همان میزان که روحانیت از دو کارفرما مزد می‌گیرد، استقلال و خودگردانی آن نیز به‌نحو مضاعفی از میان رفته است. اکنون روحانیت باید هم نقش تاریخی خود به‌عنوان صنفی برآمده از حاجات عوام و برآورنده‌ی آن نیازها را بازی کند و هم به نقش پساانقلابی چهل ساله‌اش به‌عنوان برآورنده‌ی استبداد دینی و مدافع نظام و نیازمند دفاع نظام از خود بپردازد. تعهد اخیر سبب شده که سازمان روحانیت شیعه از نظر بی‌بنیادی و وابستگیِ بیشینه به قدرت سیاسی در وضعیتی بسیار بد قرار گیرد.
زمانی که حظیرة القدس را در تهران بازسازی کنند و اخبار نگران‌کننده‌ای از گرویدن مردم به «فرقه‌ی ضاله» منتشر شود، آیا شُمار مراجع صاحب مروّت افزایش خواهد یافت یا همان اندک فتاوای شاذ و نادر نیز برگشت خواهد خورد و همگی به منافع مقدس صنف روحانیت تن خواهند داد؟
شوربختانه، سخنان رهبر جمهوری اسلامی حتی اگر در مقام توصیه بر زبان آورده شده باشد، توصیفی کم‌وبیش واقع‌بینانه‌ از وضعیت حاکم بر حوزه‌های علمیه است. در مورد بهائیان مسئله را می‌توان درست بر اساس تشبیه او بازنمایی کرد؛ مادر طوق لعنتی بر گردن فرزند آویخته و فرزند نیز آنرا فربه‌تر کرده است. در روزگار آزادیِ آگاهی و دسترسی همگانی به اخبار، کوچک‌ترین نقض حقوق یک بهائی بی‌درنگ پیش چشم جهانیان قرار می‌گیرد. با هم‌دلی روزافزون شُمار بیش‌تری از هم‌میهنان با بهائیان می‌توان گفت که آیین بهائی هیچ‌گاه همچون امروز برای جمهوری اسلامی دردسرآفرین نبوده است. حال باید پرسید که روحانیت مستقل و نواندیش شیعه کجاست و تا چه حد می‌توان به مخالفت چشمگیر آن امید داشت؟ پرسش اصلی این نیست که اندک کسانی از مراجع تقلید به عدم نجاست بهائیان حکم داده‌ یا حقوق شهروندی آنان را به رسمیت شناخته‌اند. سطح بحرانی رقابت میان تشیع و آیین بهائی بر سر «مهدی موعود» نه تنها یکی از پایه‌های اعتقادی «مذهب حقه» را بی‌وجه می‌کند بلکه می‌تواند به از دست رفتن بخش عمده‌ای از منابع مالی روحانیت بینجامد.[5]
آیا آیت‌الله خامنه‌ای همان طور که نگران پشتیبانی برخی از مراجع تقلید از رهبران و بدنه‌ی جنبش سبز بود، باید نگران رویکرد آنان به بهائیان باشد؟ با نگاه به پیچیدگی مورد آیین بهائی به‌عنوان یکی از سیاسی‌ترین مشکلات در مواجهه با دینی سراسر غیر سیاسی، باید گفت که اینجا نگرانی تنها از یک‌سو نیست. کوچک‌ترین نرمش در بدنه‌ی نظام و وابستگان آنان نسبت به بهائیان برای حوزه‌ها و مراجع تقلید هم نگران‌کننده است.[6] با رجوع دوباره به تشبیه رهبری می‌توان گفت که اینجا خطای مادر به خشم کودک می‌انجامد و سرگشتگی کودک به چهره در هم کشیدن مادر منتهی می‌شود. هنوز اتحادی چشمگیر و پُرمنفعت میان این دو وجود دارد حتی اگر به قیمت آن تمام شده باشد که کودک گستاخ برای مصلحت هر دو (که همانا حفظ خود است)، مادر را جیره‌خوار و کارمند و مزدبگیر خود کرده باشد و بند نافی را که پیش‌تر خود از آن تغذیه می‌کرد با روندی معکوس به مهم‌ترین منبع تغذیه‌ی مادر بدل کرده باشد. آیا ممکن است روزی پیوند مصیبت‌بار این مادر و کودک به سستی گراید و سرانجام از هم بگسلد؟ آیا می‌توان چشم‌انتظار آینده‌ای بود که از گلوی این مادر نوای دین‌جُداخواهی به گوش رسد و فرزند را یک‌بار برای همیشه از خود براند؟
آزادی دینی یکی از مهم‌ترین جلوه‌های حقوق شهروندی است. زمانی که حظیرة القدس[7] را در تهران بازسازی کنند و اخبار نگران‌کننده‌ای از گرویدن مردم به «فرقه‌ی ضاله» منتشر شود، آیا شُمار مراجع صاحب مروّت افزایش خواهد یافت یا همان اندک فتاوای شاذ و نادر نیز برگشت خواهد خورد و همگی به منافع مقدس صنف روحانیت تن خواهند داد؟ آن روز می‌توان چهره‌ی دیگر روحانیت شیعه را دید و دریافت که تا چه حد از «قواعد مقدس رقابت ناسالم» سرپیچی کرده و به حریّت، رواداری و آزادمنشی مزیّن شده است.
* توضیح عکس: میرزا محمد تقی مشهور به ابن ابهر از حواریون بهاءالله
[1] امیر یحیی آیت‌اللهی، دانش‌آموخته‌ی حوزه‌ی علمیه‌ی قم و فارغ‌التحصیل دوره‌های کارشناسی و کارشناسی ارشد فلسفه‌ی غرب از دانشگاه‌های مفید قم و شهید بهشتی تهران است. او اکنون پژوهشگر دوره‌ی دکترا در آلمان است و درباره‌ی پیوند محافظه‌کاری ایرانی و اصلاح‌گری دینی تحقیق می‌کند.
[2] بررسی مناسبات تاریخی و فکری بهائیت و تصوف؛ نقد رويكرد بابيان و بهائيان به معاد از منظر قرآن؛ بررسي منازعات شيخيه و بابيه؛ سازمان بيت‌العدل و جايگاه آن در آيين بهائيت؛ مواجهه عالمان شیعی با بابیه و بهائیت
[3] بی‌کم‌وکاست قیاس‌پذیر با هراس از حُسن خلق و نیک‌رفتاری بهائیان؛ یعنی درست همان خصلتی که روحانیت شیعه هرگز نتوانست آن را در خود یا پیروان‌‌اش بیافریند، چنان‌که گویی حدیث «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» از آنِ بهاء‌الله است و نه محمد بن عبدالله.
[4] یگانه استثناء در تاریخ این رژیم «جنبش سبز» بوده است.
[5] اختراع هوشمندانه‌ی سهم امام غائب از خمس اموال (که پیش‌تر آن را برخلاف اعتقاد اهل سنت نه تنها شامل غنائم که دربرگیرنده‌ی مکاسب/پیشه‌ها/درآمدهای شخصی نیز دانستند).
[6] نمونه‌ی اخیر آن دیدار فائزه هاشمی با فریبا کمال‌آبادی است.
[7] مرکز همایش بهائیان.aa

ترجمه پیام نخست وزیر سنگاپور به جامعه بهایی آن کشور:


با عرض تحیت به جامعه بهایی سنگاپور به
مناسبت دویستمین سال تولد بهاءالله
بنیانگذار آیین بهایی.
تعالیم بهاءالله در مورد صلح و وحدت،
ارزشهای دوست داشتنی جامعه چند مذهبی
و چند نژادی ما است. اینجانب از فعالیت
جامعه بهایی در اشتغال و تعهد در اقدامات
بین ادیان و ادامه ترویج گفتمان تفاهم و
تعامل بین مردمان از مذاهب مختلف به شوق
امده ام.
تلاشهای شما مسیری طولانی در تسهیل
احترام متقابل در یک جامعه چند مذهبی را
طی خواهد کرد و هماهنگی اجتماعی
سنگاپور را تقویت خواهد نمود.
بهترین ها را برای دوستان بهایی در این
مناسبت خاص ارزو میکنم.
امضاء
۳۱ جولای ۲۰۱۷

بهاييان براي ايران چه كردند ؟



بهاییان در ١٨٠ سال گذشته به سرعت تبدیل به پرجمعیت‌ترین گروه مذهبی غیراسلامی در ایران شدند. هر چند جمعیت آن‌ها هرگز به بیش از یک میلیون نفر نرسید، با این همه تاثیر قابل توجهی در رشد فرهنگ دموکراتیک و توسعه سیاسی و اقتصادی ایران داشته اند. تاثیری که در مقایسه با جمعیت آن‌ها بسیار با اهمیت است.
در بهترین وضعیت جمعیت بهاییان در ایران که به زمان شاه بر می‌گردد، تعداد آن‌ها به بیش از ۵٠٠ هزار نفر می‌رسید. حالا و پس از ٣۶ سال از جمهوری اسلامی و با توجه به فشارهای اقتصادی، سیاسی، امنیتی و اجتماعی بر این جمعیت تعداد آن‌ها به نزدیک ۴٠٠ هزار نفر کاهش یافته است.
این افراد اندک، توانستند از ۶٠ سال پیش بی‌سوادی مزمن در میان ایرانیان را دست کم در جمعیت خود از بین ببرند. به گونه‌ای که بنابر گفته مسئولا این جامعه ، الان هیچ بی‌سوادی در میان این جامعه وجود ندارد و در واقع این جامعه از ۶٠ سال پیش بی‌سوادی را در میان خود از بین برده است.
راه اندازی مدارس ویژه دختران برای نخستین مرتبه در ایران توسط این گروه تحت عنوان مدارس تربیت، یکی از نخستین گام‌هایی بوه که برای توسعه اجتماعی و فرهنگی ایرانیان صورت گرفت. گفته می‌شود تعداد این مدارس به بیش از ۶٠ مورد می رسد. این مدارس هفت سال پیش از انقلاب مشروطه در ایران ساخته و بنیان گذاشته شد.
موسیقی سنتی ایران به شدت به این جامعه مدیون است. میرزا عبداله که به عنوان پدر موسیقی سنتی ایران شناخته می‌شود، کسی است که ردیف‌های موسیقی ایرانی را ثبت کرده است.
نخستین بیمارستان مدرن در ایران تو سط آمریکایی‌ها راه اندازی شده است و پس از آن بهائیان با راه‌اندازی بیمارستان صحت در این راه گام برداشتند. علاوه بر آن بیمارستان میثاقیه که اکنون به نام مصطفی خمینی شناخته می‌شود نیز یکی دیگر از بیمارستان‌هایی است که توسط بهائیان راه‌اندازی شده است.
مقبره شعرای معروف ایرانی چون خیام، سعدی، حافظ و فردوسی توسط یکی از بهائیان به نام هوشنگ سیهون طراحی و ساخته شده است. طراح و سازنده میدان آزادی امروز و میدان شهیاد دیروز نیز حسین امانت است که او نیز بهائی بود. او همچنین ساختمان میراث فرهنگی را طراحی و ساخته است.
دکتر محمد باقر هوشیار، پدر تعلیم و تربیت نوین ایران، دکتر مستقیمی پدر اناتومی و تشریح و پرفسور منوچهر حکیم، کاشف عضوی به همین نام در دستگاه گوارش ، همه بهائیانی بودند که در تمام این سال‌ها به جامعه ایران خدمت کردند. علاوه بر این لیلی ایمن، از بنیان‌گذاران شورای کتاب کودک، ژینوس محمودی ( نعمت ) اولین زن هوا شناس ایران و معاون اداره هواشناسی و نویسنده اولین اطلس دریایی ایران، همه از اعضای این جامعه بوده‌اند .
خلیل ارجمند کارخانه لاستیک‌سازی و بنیانگذار کارخانه ارج، هژبر یزدانی، بنیانگذار دامداری مدرن در ایران و صاحب اصلی بانک صادرات و کارخانه‌های کفش‌سازی چرم و کارخانه قند، حبیب ثابت پاسال راه‌انداز شبکه تلویزیونی که بعدها به دولت فروخته شد و الان به نام شبکه دو شناخته می‌شود، ایران گاز، کارخانه پیپسی و شیشه مینا نیز به او تعلق دارد، نیز از اعضای جامعه بهائیان ایران است .
مهندس نیک خصال ، طراح پارک جمشیدیه و ساختمان وزارت کشور و دکتر اشراقی اولین کسی که در ایران مفهوم بهداشت پزشکی را مطرح کرد، بهایی بودند و این جامعه نخستین کسانی بودند که حمام‌های دوش را وارد ایران کردند.

بیانیه‌ی جامعه‌ی بهائیان ایران درباره‌ی قانون اساسی


جامعه‌ی بهائیان ایران
مدتی‌کوتاه پس از انقلاب اسلامی در سال ۵۷، بازنویسی قانون اساسی به اولويتی در حکومت تازه تبديل شد و از مردم ایران خواسته شد تا پيشنهادها و نظرياتشان را برای تدوين اين قانون مطرح کنند. بنا به شواهد موجود در متنِ پیشنهادی برای تدوين قانون اساسیِ جدید اشاره‌ای به اقلیت بهائی و حقوق آن‌ها نشده بود. محفل ملی بهائیان ایران در ايفای وظيفه‌ی مشارکت در اين شور ملی و برای احقاق حقوق اعضای جامعه‌ی خود بیانیه‌ی زیر را تهيه و به نمايندگان انتخاب شده برای اين مجلس ارسال کرد.
۳/ تیرماه ۱۳۵۸ شمسی
JJ24 June 1979
بیانیّه جامعه بهائیان ایران دربارۀ قانون اساسی
چون در فروردین ماه هذالسّنه از طرف مقامات محترم مملکتی اعلان شده بود که قاطبه مردم تمنیّات خود را راجع بقانون اساسی آینده بعرض برسانند در تاریخ شنبه ۱۳۵۸/۱/۲۵ این جامعه شرحی بجناب آقای مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر دولت موقّت جمهوری اسلامی ایران و بعضی مقامات دیگر مرقوم و مستدعیّات حقّه خود را تقدیم داشت. نظر باینکه در متن پیشنهادی قانون اساسی که ظرف این چند روزه منتشر شده ذکری از حقوق جامعه بهائی بمیان نیامده لذا بوسیله این بیانیّه در مقام دادخواهی برآمده و مصراً مستدعی است با توجه بنکات زیر مقامات ذیربط در این امر تجدید نظر فرموده و حقوق حقّه این اقلیت را منظور دارند:
بهائیان ایران بزرگترین اقلیّت دینی محسوبند مدّت ۱۳۶ سال است که در این کشور موجودند معتقد بتوحید و نبوّت و معاد و حقانیّت جمیع انبیاء و مرسلین و مصدّق کلیّه کتابهای آسمانی میباشند اطاعت از حکومت و مقرّرات و قوانین مصوّبه مملکتی را فریضۀ دینی و وجدانی خود دانسته در کمال علاقمندی در خدمت بملک و ملّت کوشا هستند و هر نوع وظیفۀ ملّی و اجتماعی را با صمیمیّت و افتخار می‌پذیرند و بجان و دل انجام میدهند. بموجب تعالیم دیانتی خویش طرفدار وحدت و یگانگی و اتّحاد و اتّفاق با جمیع بنی آدم بوده و هرگونه تعصّبی را اعم از نژادی و اقتصادی و سیاسی مردود و مضرّ بمصالح بشری میدانند در ۱۳۶ سال گذشته به تبعیضات مختلفه مانند نداشتن حقّ آزادی فردی و اجتماعی و سلب آزادی عقیده و بیان و قلم و اخذ مالیاتهای سرسام آور از املاک و اماکن مذهبی و گورستانها گرفتار و علاوه بر تحمّل صدمات و بلیّات گوناگون مانند ضرب و جرح و قتل نفوس و خرق و غارت اموال همواره مورد انواع تهمت و افتراء و بی مهری قرار گرفته‌اند و جاعلین اکاذیب و مفتریات کوشیده‌ اند تا اتهامات را برنگ آنچه منفور مردم در هر زمان است منتشر ساخته و در اغلب اوقات ایشانرا وجه المصالحه قرار دهند.
اکنون که حکومت جمهوری اسلامی تدوین قانون اساسی جدیدیرا وجهه همّت خود ساخته اند جامعۀ بهائی رجاء واثق دارد که این اقلیت مساوی و معادل سایر اقلیتهای مذهبی شناخته شود در فصل دویم اصل (۱۴) پیشنهادی قانون اساسی که مذکور است:
«زرتشتیان- یهودیان- مسیحیان در ایران اقلیّت‌های رسمی دینی شناخته میشوند» پیشنهاد مینماید که یا کلمه بهائیان بر اسامی مزبور اضافه شود و یا بالمرّه با حذف کلیّه اسامی تمام اقلیّتها را در انجام مراسم و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی خود آزاد سازند. بنظر میرسد که با اعمال این اصلاحات بحکم آیات محکمات قرآن مجید « لا اکراه فی الدّین قد تبیّن الرّشد من الغی » و « لکم دینکم و لی دین » ‌احکام آمره الهیّه رعایت شده و هم اجراء عهود و مقاوله‌نامه‌های بین‌المللی مانند قوانین حقوق بشر و میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی و مقرّرات منشور ملل متّحد مورد توجه قرار گرفته است.
در خاتمه این جامعه بکمال صدق و خلوص آمادگی خود را برای خدمات عمرانی ملّی و سازندگی ایران عزیز اعلام میدارد.
با تقدیم احترامات فائقه
جامعه بهائیان ایران
[بیانیه‌ی جامعه‌ی بهائی ایران در آستانه‌ی تدوین قانون اساسی جدید، مورّخ ۳ تیرماه ۱۳۵۸. صفحه‌ی ۲]

بهائیان، اولین قربانی سرکوب ساختاریِ حکومت نو



آیت‌الله خمینی از همان ابتدا که در صحنه‌ی سیاست ایران ظهور کرد، حداقل در دو موضوعِ داخلی ابراز نگرانی می‌کرد: مسئله‌ی زنان و مسئله‌ی بهائیان. اگر چه او و همراهان فکری‌اش، علت نگرانی‌های خود را با آویختن به نظریه‌ی توطئه‌ی خارجی توضیح می‌دادند، اما در واقع نگرانی آنها، همان بود که بعد از مشروطه نیز در میان روحانیون وجود داشت: ترس از تضعیف شریعت و خطر پایان نفوذ روحانیت.
برآمدن حکومت نو در سال ۱۳۵۷ تبعاتی گسترده در ایران داشت. «آرزوی آزادی» که زمینه‌ای برای بزرگترین خیزش مردمی تاریخ ایران بود، به فاصله‌ی اندکی پس از استقرار قدرت جدید، بار دیگر به پدیده‌ای دور از دسترس تبدیل شد و طی دوره‌ای طولانی از سرکوب و وحشت، به محاق رفت. حکومت در این دوران، حمله‌ی مرکزی خود را در دو مسیر پیش می‌برد: سرکوب جریان‌های دینی متفاوت و حذف نیروهای سیاسی رقیب.
همزمان با حرکت ماشین حذف و سرکوب، که با گذشت زمان، حتی بخشی از دستگاه سنتی روحانیت و مراجع مذهبی شیعه را نیز درهم‌ کوبید،‌ بهائیان ایران به اولین قربانیان ستم جدید تبدیل شدند. سرکوب بهائیان را شاید بتوان ذیل عنوان کلی سرکوب دگراندیشان مذهبی قرار داد، اما واقعیت آن است که این مسئله را تنها با ارجاع به چنین عنوانی نمی‌توان فهمید. سرنوشت بهائیان در ایران، همواره چیزی فراتر از نتیجه‌ی معمول نابردباری‌های مذهب حاکم بوده است. اگرچه دیگر اقلیت‌های دینی، همچون مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان نیز با تبعیض و نابرابری مواجه شده‌اند، اما آنچه بر بهائیان رفت چیزی بسیار هولناک‌تر بود. رویارویی دستگاه روحانیت با بهائیت، همواره فراتر از رویارویی آن با دیگر اشکال دگراندیشی مذهبی بود و با قبضه‌ی قدرت توسط آنان، این رویارویی به سرکوبی خونین منجر شد.
بر اساس یک آمار نیمه‌رسمی تا سال ۱۳۸۴ حدود ۲۲۱ تن از بهائیان به شیوه‌های مختلف کشته شده‌اند.[1] تأسف‌آور آنکه بخشی از این فاجعه با همکاری و همراهی اکثریت جامعه‌ی ایران به‌ وجود آمد. همزمان با پیروزی انقلاب ایران، سرکوب خونین بهائیان ابعادی هولناک یافته بود: «محمد حسین معصومى و همسرش شکر نساء را در مزرعۀ نوک با نفت آغشتند، آن دو را زنده آتش زدند و با سنگدلى سوختن آن دو موجود بیگناه را نظاره کردند. دختران بهائى را دزدیده به زور به ازدواج مردان مسلمان درآوردند و با تهدید و آزار، ایشان را وادار به مسلمان شدن نمودند. قبرستان‌هاى بهائیان را ویران کردند و اجسادى که تازه دفن شده بود بیرون کشیدند و با شادى و پایکوبى روى انبوه زباله سوزاندند.» و «در برخى نقاط بهائیان را افسار زدند، به طویله بردند و جلوی‌شان کاه و علف براى تغذیه ریختند. هدف همۀ این کارها، تشویق ایشان به تبرّى از آئین خود و آوردنشان به اسلام بود.»[2]
هرچند که این فرایند وحشیانه، بدون پشتوانه‌ی ساختار حقیقی و بدون ‌حمایت جامعه‌ی اکثریت ممکن نبود، اما نباید فراموش کرد که ساختار حقوقی برآمده از حکومت جدید نیز استقرار استبداد نو را آسان‌تر می‌‌کرد. به‌جز دوگانگی ساختار قانون اساسی، که از یک طرف مشروعیت حکومت را به مردم واگذار کرد و از سوی دیگر با رسمیت دادن به حکومت فقیهان قدرت مردم را بی‌اثر نمود، مهمترین بحران در قانون اساسی جدید را باید رسمی کردن یک دین و زبان خاص دانست. در اینجا، تعیین دین رسمی، راه اِعمال ستمِ ساختاری را می‌گشود و زمینه‌ای حقوقی در برقراری تبعیض می‌شد. برای بهائیان، تعیین دین رسمی و نادیده گرفتن آن‌ها در قانون، در واقع سرآغاز دوره‌ای جدید از ستمگری بود.
در همان ماه‌های اول پیروزی انقلاب ایران که موج حمله به بهائیان برخاسته بود، جامعه‌ی بهائیان ایران نامه‌ای خطاب به دولت موقت نوشته و خواستار گنجاندن دین بهائیت در کنار دیگر ادیان شناخته‌شده در قانون اساسی شدند. در بخشی از این نامه که سوم تیرماه سال 1358 منتشر شد، با اشاره به پیش‌نویس قانون اساسی و اصل ۱۴ در آن، آمده بود: «جامعۀ بهائی رجاء واثق دارد که این اقلیت مساوی و معادل سایر اقلیتهای مذهبی شناخته شود.» و اینکه: «یا کلمه بهائیان بر اسامی مزبور اضافه شود و یا بالمره با حذف کلیه اسامی تمام اقلیّتها را در انجام مراسم و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی خود آزاد سازند.»
جامعه‌ی بهائیان ایران در نامه‌ای دیگر که خطاب به «هموطنان گرامی» نوشته شد، ضمن مروری بر سابقه‌ی دین بهائیت آورده بود: «هر وقت که در این کشور تحوّلات سیاسی و اجتماعی بوجود آمده، توطئه‌ای بر علیه این اقلیّت دینی ترتیب داده شده و حقوق مسلّم ایشان بنحوی تضییع گردیده است.» آنان سپس به حوادث پس از انقلاب اشاره کرده و نوشته بودند: «در بدو طلوع حکومت انقلاب اسلامی ایران ابتدا نمایندگان این جامعه مراتب اطاعت و انقیاد خود را باستحضار مراجع امور رسانیدند و بتدریج قولاً و عملاً وفاداری و خدمتگذاری خود را اثبات نمود ولی مع‌الاسف مشاهده گردید که روز بروز حلقۀ محاصره تنگتر و فشار بر این جامعۀ مظلوم دقیقه بدقیقه شدیدتر شد.»
سرکوب بهائیان را شاید بتوان ذیل عنوان کلی سرکوب دگراندیشان مذهبی قرار داد، اما واقعیت آن است که این مسئله را تنها با ارجاع به چنین عنوانی نمی‌توان فهمید.
در این متن، سپس به مواردی از حمله به شهروندان بهائی، برکناری آنها از شغل‌های دولتی، ضرب و شتم و تخریب اموالشان، اخراج از خانه‌ها و املاک موروثی، محرومیت از تحصیل، و محاکمه و زندان‌شان اشاره شده و آمده بود: «هموطنان عزیز آیا سزاوار است که به این اقلیت مطیع و مظلوم هر روز ظلمی جدید وارد گردد؟ [...] درست است که در تدوین قانون اساسی جدید مملکت هیچگونه حقّی به اقلیّتی که بموجب اسناد و آمار موجود از لحاظ تعداد بزرگترین اقلیّت در این کشور محسوبند، داده نشود؟» در پایان این نوشته نیز با ذکر آیه‌ای از قرآن خواستار رفع مظالم نسبت به این گروه شده بودند.
این دو نامه‌ی تاریخی که هم خطاب به مردم و هم خطاب به دولت نوشته شد، به‌صورتی نمادین همدستی مردم و حکومت در سرنوشت تاریک آینده را ترسیم می‌کرد. گویا در فاجعه‌ای که می‌رسید، همگان همراه شده بودند.
خواسته‌ی بهائیان برای آوردن نام این اقلیت دینی در قانون اساسی، یک‌بار هم در جریان مذاکرات مجلسِ بررسی نهایی قانون اساسی و توسط یکی از نمایندگان این مجلس، از قول بهائیان سیستان و بلوچستان بیان شد. در متن پیش‌نویس قانون اساسی، اصل ۱۳ و ۱۴ به موضوع دین رسمی و اقلیت‌های دینیِ شناخته‌شده اختصاص داشت. در اصل چهاردهمِ این پیش‌نویس آمده بود: «زرتشتیان، یهودیان و مسیحیان در ایران اقلیتهای رسمی دینی شناخته می‌شوند و در انجام مراسم دینی خود آزاداند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آئین خود عمل می‌كنند.[3]» این اصل در جریان مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی تغییر کرد و به شکل اصل ۱۳ تصویب شد: «ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی تنها اقلیتهای دینی شناخته می‌شوند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل می‌کنند.»
در زمان تصویب این اصل، نمایندگان مجلس پیش از عبارت «اقلیتهای دینی» کلمه «تنها» را اضافه کرده بودند تا تردیدی نماند که حکومت جدید در برابر ادیانی که در این قانون نیامده است، تسامحی نخواهد داشت. حتی آیت‌الله محمد یزدی در زمان مذاکرات بر این نکته که کلمه‌ی «تنها» در این اصل ذکر شود، پافشاری می‌‌کرد.[4] همچنین در طول مذاکرات، پیشنهادی که برای حذف این کلمه طرح شد نیز رأی نیاورد.[5] در آن زمان همه می‌دانستند که حساسیت‌ها تنها به دلیل بهائیان است.
این اصل در روزهای ۲۴ و ۲۵ شهریور سال ۱۳۵۸ به بحث گذاشته شد و در نهایت بدون توجه به حقوق دیگر اقلیت‌های دینی تصویب شد. در جریان بحث، نماینده‌ی زرتشتیان و ارمنیان و کلیمیان سخنانی گفتند و خواستار رسمیت یافتن ادیان خود بودند. کلمه‌ی «رسمی» مورد قبول واقع نشد و به جای آن «شناخته‌شده» تصویب گردید. چند نماینده از جمله ابوالحسن بنی‌صدر پیشنهاد کردند که صابئین نیز در کنار اقلیت‌های دینی دیگر اضافه شوند. حمیدالله میرمراد زهی، نماینده‌ی سیستان و بلوچستان نیز اشاره‌ای به بهائیان کرد و گفت: «یک عده از بهائیهای سیستان و بلوچستان به من مراجعه کرده‌اند و گفته‌اند به استناد لا اکراه فی‌الدین و اعلامیه حقوق بشر، تکلیف ما بعنوان یک اقلیت دینی چه می‌شود[6]؟» ‌و البته در پاسخ به او هیچ کس سخنی نگفت.
پس از آن، آیت‌الله ناصر مکارم‌شیرازی که به بهانه‌ی توضیح درباره‌ی اقلیت صابئین پشت تریبون قرار گرفته بود، بی‌آنکه نامی از بهائیان بیاورد، کنایه‌ای هم به آنان زد. او گفت: «باز ما یک اصلی در اصول آینده برای گروه‌هایی که در ایران هستند، چه مذهبی و چه غیرمذهبی که بعنوان یک جمعیت سالم زندگی می‌کنند، البته مذهب که عرض می‌کنم به معنی واقعی مذهب است نه گروه‌هائی که نام مذهب دارند و مذهب نیستند و به جمعیت‌های سیاسی شبیه‌ترند تا جمعیت مذهبی. وقتی گروهی غیرمذهبی بودند و حتی عقیده به خدا نداشتند مثلاً تعداد آنها دو درصد بود که اعتقادی دارند اما تخریبی هم نمی‌کنند به اصول جمهوری اسلامی وفادار هستند و رژیم را هم انکار نمی‌کنند و در عین حال می‌گویند ما عقیده به خدا پیدا نکرده‌ایم یا گروه‌های مذهبی غیر از گروه‌هایی که عرض شد یا گروه‌هایی که غیرمذهبی هستند، یک اصل در حقوق ملت بیان شود برای اینکه اینها هم حقوقشان از نظر انسانی و اسلامی تحت ضوابطی که بیان می‌شود احترام خواهد شد.»
در حالی که سرکوب بهائیان آغاز شده بود، اصلی نیز در قانون اساسیِ جدید تصویب شد که به نظر می‌رسید برای مقابله با بهائیان تدوین شده است. به این ترتیب بود که حقیقت حکومت جدید با ساختار حقوقی آن به هم نزدیک شدند.
پیشینه‌ی دشمنی با بهائیان
آیت‌الله خمینی و متحدان او که حکومت را در اختیار گرفته بودند، سابقه‌ای طولانی در دشمنی با بهائیان داشتند و آشکار بود که پس از قبضه‌ی قدرت نیز این شیوه را ادامه خواهند داد. به‌جز آیت‌الله خمینی که در تمام سال‌های فعالیت خود، بهائیان را به‌عنوان یکی از دشمنان اصلی معرفی می‌کرد، شاگردان او نیز که بعدها در اداره‌ی حکومت جدید نقش‌های اصلی را بر عهده گرفتند، سابقه‌ی ضدیت با بهائیان را نیز در کارنامه خود داشتند.
رویارویی دستگاه روحانیت با بهائیت، همواره فراتر از رویارویی آن با دیگر اشکال دگراندیشی مذهبی بود و با قبضه‌ی قدرت توسط آنان، این رویارویی به سرکوبی خونین منجر شد.
مهدوی کنی در خاطرات خود از شرکت در مراسم تخریب حظیرة‌القدس، مرکز دینی بهائیان، سخن گفته است.[7] او همچنین درباره‌ی رویکرد آیت‌الله خمینی به مسئله‌ی بهائیان می‌گوید: «انجمن حجتیه در این فکر بود – با فرض حسن نیت- تبلیغ کنند و برنامه‌ریزی کنند که کسی بهائی نشود. یک جوانی اگر در دام افتاد، برگردد بیاید، ولی بهائی‌ها از بالا اقدام می‌کردند و تمام مراکز حساس مملکت را گرفته بودند، چه مراکز سیاسی را و چه مراکز اقتصادی را و همین‌طور روز به روز در تمام مراکز و اعماق این کشور در ارتباط با خارجی‌ها و آمریکایی‌ها نفوذ می‌کردند. دل این‌ها خوش بود به اینکه مثلاً یک جوان را از جلسه‌ی بهائی‌ها بیرون آورند. این مسئله کار بدی نبود اما امام می‌گفتند که بروند آن کسی که این جریانات را تأیید می‌کند آن ریشه را و آن اساس را قطع کنند تا دیگر به این کارهای جزئی و مقطعی نیاز نباشد.[8]» عبدالکریم موسوی‌اردبیلی، یکی دیگر از نزدیکان آیت‌الله خمینی که بعدها رئیس دیوان‌ عالی کشور شد، پیش از پیروزی انقلاب ایران از جمله کسانی بود که در مبارزه با بهائیان مشارکت داشت و در این‌ باره کتابی هم منتشر کرده بود. هاشمی‌ رفسنجانی نیز در یک گفت‌وگو اعلام کرده است که در دوران جوانی‌اش مردم روستایشان را هدایت کرد تا در روستای مجاور، مرکز مذهبی بهائیان را تخریب کنند.
میان روحانیون حاکم در ایران در دشمنی با بهائیان تفاوتی نمی‌توان دید. آیت‌الله موسوی ‌بجنوردی از روحانیون وابسته به جناح اصلاح‌طلب در ایران، چند سال پیش در یک گفت‌وگو صریحاً اعلام کرد که بهائیان از حقوق‌ شهروندی برخوردار نیستند. او تأکید داشت: «هیچ‌وقت ما نمی‌گوییم بهائی حق تحصیل آزاد دارد، اصلاً حقوق شهروندی ندارد. مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان از حق شهروندی برخوردارند. در مجلس نماینده دارند، زیرا ادیان ابراهیمی هستند و ما با آنها تعامل داریم و نمایندگان آنها با ما دوست هستند.» این سخنان مشابه اظهارات آیت‌الله مصباح‌ یزدی بود که بارها حق شهروندی بهائیان را تکذیب کرده است. مصباح‌ یزدی از جمله در اسفند‌ ماه سال ۱۳۹۲ گفته بود: «همواره اصل، اسلام است و حقوق بشرِ غربی و حقوق شهروندی به معنای برابری مسلمان و بهائی، ربطی به اسلام ندارد، چرا كه حقوق بشر و حقوق شهروندی به معنایی كه در غرب تعریف شده با روح اسلام و قانون اساسی و حرکت امام(ره)، كاملاً مخالف است.» در کنار این نمونه‌ها، توجه به سابقه‌ی دشمنی آیت‌الله خمینی با بهائیان، چگونگی تکوین ساختارِ سرکوب در حکومت جدید را آشکارتر خواهد کرد.
آیت‌الله خمینی و بهائیان
آیت‌الله خمینی از همان ابتدا که در صحنه‌ی سیاست ایران ظهور کرد، حداقل در دو موضوعِ داخلی ابراز نگرانی می‌کرد: مسئله‌ی زنان و مسئله‌ی بهائیان. اگر چه او و همراهان فکری‌اش، علت نگرانی‌های خود را با آویختن به نظریه‌ی توطئه‌ی خارجی توضیح می‌دادند، اما در واقع نگرانی آنها، همان بود که بعد از مشروطه نیز در میان روحانیون وجود داشت: ترس از تضعیف شریعت و خطر پایان نفوذ روحانیت.
آیت‌الله خمینی، زمانی که با لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی مخالفت می‌کرد به هر دو مسئله پرداخته بود. او در تلگراف مشهورش خطاب به شاه که در مهرماه سال ۱۳۴۱ نوشت، از اعطای حق رأی به زنان ابراز نگرانی کرد و نوشت: «دولت در انجمنهای ایالتی و ولایتی، "اسلام" را در رأی‏‌دهندگان و منتخبین شرط نکرده؛ و به زنها حق رأی داده است. و این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است.[9]» او چند هفته بعد و در آذرماه سال ۱۳۴۱ در جمع گروهی از بازاریان گفت: «دولت، خوب است وظیفه خود را بداند؛ ما را زیر دست یک مشت کلیمی که خود را به صورت بهائی درآورده‌اند، پایمال ننماید. ما به همان نحو که در روزنامه‌ها تصویب لایحه را نوشتند، می‌خواهیم لغو آن را هم درج کنند.[10]» و سپس در یک سخنرانی عمومی اعلام کرد: «اینها می‌خواستند با تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و الغای شرط اسلام از رأی دهنده و انتخاب شونده، مقدرات مسلمین را به دست غیر مسلمانان مانند یهودی‌های بهائی بسپارند. اگر استانهای این کشور به دست غیر مسلمان بیفتد چه بسا ممکن است از حلقوم خبیث آنان صدایی غیر از قرآن شنیده شود و آن روز است که خطرهای بزرگی متوجه می‌شود؛ نه تنها اسلام و قرآن حفظ نخواهد شد، بلکه تمام حیثیات شما خواهد رفت. اقتصادیات، بازار، ذخایر مملکت، همه و همه خواهد رفت.» آیت‌الله خمینی اضافه کرد: «مردم را متوجه کنید تا به دولت بگویند: ما حاضر نیستیم استانهای این کشور تحت تصرف بهائی‌نماهای یهود در آید. آگاه باشید خطر بزرگ و تکلیف مهم است. قرآن و دیانت اسلام بر مردم حقها دارد. ادا کردن این حق مشکل است.[11]»
او چند روز بعد، در متن یک استفتا که ظاهراً در پاسخ به سخنان اسدالله علم، نخست وزیر وقت تهیه شد، بار دیگر هم نسبت به حق رأی زنان اعتراض کرد و هم تغییر قسم‌نامه به کتاب آسمانی را توطئه دانست و نوشت: «اینجانب، حسب وظیفه شرعیه، به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر می‌کنم. قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهیونیستهاست، که در ایران به حزب بهائی ظاهر شدند. و مدتی نخواهد گذشت که با این سکوت مرگبار مسلمین، تمام اقتصاد این مملکت را با تأیید عمال خود قبضه می‌کنند و ملت مسلمان را از هستی در تمام شئون ساقط می‌کنند.[12]»
مهمترین بحران در قانون اساسی جدید را باید رسمی کردن یک دین و زبان خاص دانست.
در سندی دیگر که مربوط به سال ۱۳۴۱ است، آیت‌الله خمینی خطاب به یکی از روحانیون می‌نویسد: «چیزی که موجب نگرانی شدید است مطالبی است که در دولت حاضر در شرف تکوین است که اهمّ آنها قضیه تساوی حقوق زنان است که جزء مرام حزبی رئیس دولت است و سرلوحه آن برای آزمایش افکار عمومی و خصوص روحانیین راجع به حق رأی دادن زنها در انجمنهای ایالتی و ولایتی که در روزنامه‌ها انتشار دادند و نیز در لایحه انتخابات انجمنهای مذکور در منتخِب و منتخَب شرط اسلام نشده و این نیز اعلام خطری است برای اسلام. چون ممکن است مقررات مملکت را به دست بعضی از فِرَق ضاله بدهند، مثل بهائی که با تاج و تخت شیعه مخالف هستند؛ لهذا به مجرد انتشار این امر در قم و تهران دست به اقدام زده شد و از قم تلگرافاتی از علما به اعلیحضرت شد که از این امر خلاف شرع و مصلحت کشور جلوگیری کنند و به حضرت آیت‌الله بهبهانی تلگرافاتی شد که از اعلیحضرت همین مطلب را بخواهند. از علمای اعلام کرمانشاه نیز انتظار اقدام می‌رود.[13]»
تأکید مکرر خمینی بر نفوذ بهائیان، تصویر واقعی روحانیون از صحنه‌ی سیاسی در دهه‌ی چهل را آشکار می‌کند. آنها که روایتی غیرواقعی و غیرتاریخی از بهائیان ساخته بودند، این توهم را داشتند که همه مقدرات کشور در کنترل بهائیان قرار دارد. همین کینه‌ها بود که بعدها منجر به فاجعه‌ی بزرگ شد. این توهم، همان نگرانی‌ای بود که بعد از انقلاب مشروطه هیچ‌گاه از ذهن روحانیون پاک نشد. همانگونه که شیخ فضل‌الله نوری مشروطه‌خواهان را بابی نامید و انقلاب مشروطه را توطئه‌ی بابیان می‌خواند و نگران از دست رفتن شریعت بود، آیت‌الله خمینی نیز از ابتدا به جنگ بهائیان رفت و همه تغییرات جدید را توطئه‌ی آنان دانست. شاید بی‌جهت نیست که بعدها به ستایش از شیخ فضل‌الله نوری نیز پرداخت و قابل تأمل آنکه در نحوه‌ی مواجهه با مسئله‌ی زنان نیز شباهت او و روحانیون ضدّمشروطه، کم نبود.
دشمنی آیت‌الله خمینی با بهائیان در سال‌های بعد نیز ادامه یافت. حدود یک سال پس از ماجرای انجمن‌های ایالتی، خمینی در دیدار با یکی از نمایندگان دولت گفته بود: «ما موقعی که یقین پیدا کردیم که محافل لامذهب بهائی‌های یهودی‌الاصل ایران و امریکا اراده دارند درخواست تساوی حقوق زن و مرد را آلت تجاوز به حریم مذهب رسمی این مملکت قرار دهند، و دین اسلام را که موجب بقای استقلال ظاهری این ملک و ملت است، تضعیف کنند؛ دوستانه نامه‌هایی از برای این دولت نوشتیم که مواظب باشند.[14]» او در سیزدهم خرداد سال ۱۳۴۲ و در یک سخنرانی عمومی باز هم به مسئله‌ی بهائیان پرداخت و ادعا کرد که شاه تحت تأثیر بهائیان قرار گرفته است. آیت‌الله خمینی گفته بود: «آقا، یک حقایقی در کار است، من باز سرم دارد درد می‌گیرد؛ یک حقایقی در کار است. شما آقایان در تقویم دو سال پیش از این یا سه سال پیش از این بهائی‌ها مراجعه کنید؛ در آنجا می‌نویسد: تساوی حقوق زن و مرد، رأی عبدالبهاء است؛ آقایان از او تبعیت می‌کنند. آقای شاه هم نفهمیده می‌رود بالای آنجا، می‌گوید: تساوی حقوق زن و مرد. آقا! این را به تو تزریق کردند که بگویند بهائی هستی، که من بگویم کافر است؛ بیرونت کنند. نکن اینطور؛ بدبخت! نکن اینطور. تعلیم اجباری عمومی نظامی کردن زن، رأی عبدالبهاء است. آقا تقویمش موجود است، ببینید! شاه ندیده این را؟ اگر ندیده مؤاخذه کند از آنهایی که دیده‌اند و به این بیچاره تزریق کرده‌اند اینها را بگو.[15]» چندی بعد آیت‌الله خمینی دستگیر شد و داستان طولانی تبعیدش به‌ وجود آمد.
خمینی در دوران تبعید نیز از دشمنی با بهائیان دست بر نداشت. چه آن ‌زمان که اجازه‌ی استفاده از وجوه دینی برای تبلیغ ضدبهائیت انجمن حجتیه را صادر کرد[16] و چه بعدها که ظاهراً با انجمن حجتیه اختلافی پیدا کرد ولیکن مخالفتش با بهائیت را ادامه داد. آیت‌الله خمینی در نمونه‌ای دیگر و در مرداد سال ۱۳۵۶ در حالی که هنوز نشانه‌های تغییر بزرگ دیده نمی‌شد در پاسخ به پرسشی که گویا علیه علی شریعتی طرح می‌شد، نوشت: «اسلام و مذهب مقدس جعفری سدی است در مقابل اجانب و عمال دست‌نشانده آنها - چه راستی و چه چپی - و روحانیت که حافظ آن است سدی است که با وجود آن، اجانب نمی‌توانند به نحوی که دلخواه آنهاست، با کشورهای اسلامی و خصوصْ با کشور ایران رفتار کنند، لهذا قرنهاست که با نیرنگهای مختلف برای شکستن این سد نقشه می‌کشند: گاهی از راه مسلط کردن عمال خبیث خود بر کشورهای اسلامی، و گاهی از راه ایجاد مذاهب باطله و ترویج بابیت و بهائیت و وهابیت، و گاهی از طریق احزاب انحرافی.» او اضافه کرده بود: «من صریحاً اعلام می‌کنم که از این دستجات خائن، چه کمونیست و چه مارکسیست و چه منحرفین از مذهب تشیع و از مکتب مقدس اهل بیت عصمت - علیهم الصلوة و السلام - به هر اسمی و رسمی باشد متنفر و بیزارم و آنها را خائن به مملکت و اسلام و مذهب می‌دانم.[17]»
با برخاستن موج انقلاب، آیت‌الله خمینی در گفتگوها و سخنرانی‌های مختلف می‌کوشید تا چهره‌ای دموکراتیک از حکومت آینده ترسیم کند اما حتی در چنین شرایطی کتمان نمی‌کرد که در حکومتِ آینده بهائیان حتی اجازه‌ی اَعمال مذهبی خود را هم نخواهند داشت. او در پاریس و در گفت‌وگو با یکی از استادان دانشگاه روتکرز امریکا در پاسخ به پرسش او که «آیا برای بهائی‌ها در حکومت آینده، آزادیهای سیاسی و مذهبی وجود دارد؟» گفته بود: «آزادی برای افرادی که مضر به حال مملکت هستند داده نخواهد شد.» و باز در پاسخ به این پرسش که «آیا آزادیهایی برای مراسم مذهبی آنها داده خواهد شد؟» صریحاً اعلام کرد: «خیر.»[18]
پس از قبضه‌ی قدرت
آیت‌الله خمینی از همان ابتدا که در صحنه‌ی سیاست ایران ظهور کرد، حداقل در دو موضوعِ داخلی ابراز نگرانی می‌کرد: مسئله‌ی زنان و مسئله‌ی بهائیان.
به این ترتیب بود که بلافاصله پس از تشکیل حکومت جدید، سرکوب بهائیان نیز آغاز شد. برخی بهائیان سرشناس همچون دکتر علیمراد داوودی، استاد برجسته‌ی فلسفه در دانشگاه تهران ربوده شدند و سرنوشتشان هیچ‌گاه مشخص نشد. در برخی شهرها و روستاها حملات گسترده‌ای به بهائیان شد و اموال آنان غارت گردید و در برخی موارد موجب جرح و قتل نیز شد. محافل بهائیان در شهرهای مختلف منحل شد و بسیاری از اعضای آن دستگیر و سپس اعدام شدند. در مردادماه سال ۱۳۵۹، اعضای محفل مرکزی بهائیان ایران نیز ربوده و کشته شدند. در آذرماه سال ۱۳۶۰ اعضای دومین محفل مرکزی بهائیان ایران نیز دستگیر و اعدام شدند.
بر اساس گزارشی که مرکز اسناد حقوق ‌بشر ایران در دی‌ماه سال ۱۳۸۸ منتشر کرد، در بسیاری از این فجایع، افراد دستگیر شده شکنجه شده بودند. این مرکز در گزارش خود می‌نویسد: «معاینه و بررسی بدن ۷ بهائی كه در همدان در تاریخ ۲۴ خرداد ۱۳۶۰ اعدام شدند به وضوح اِعمال شكنجه‌ی بدنی را نشان داد. استخوان‌های آن‌ها شكسته شده بودند، آثار سوختگی بر روی بدن آن‌ها وجود داشت، و پاها و دستان آن‌ها با سرنیزه سوراخ شده بود. در شیراز، بهائیانی كه در بازداشت نیروهای امنیتی رژیم بودند متحمل بازجویی‌های طولانی مدت، اعدام كاذب، و شلاق مكرر شده بودند. شكنجه كه توسط دولت تصویب و اعمال می‌شد در تلاش برای به دست آوردن اسامی و آدرس سایر بهائیان، به دست آوردن اقرارهای دروغین در رابطه با فعالیت بهائیان و ترغیب اعضای جامعه‌ی بهائی به تبری از دیانت خود صورت می‌گرفت.[19]» این وضعیت در سال‌های بعد نیز ادامه داشت. از جمله هولناک‌ترین حوادث، در خرداد سال ۱۳۶۲ اتفاق افتاد که طی آن ۲۲ بهائی در شیراز به اتهام جاسوسی اعدام شدند. ده تن از این افراد، زنان بهائی بودند که در میان آن‌ها نوجوانانی بین ۱۷ سال و ۱۸ سال نیز وجود داشت.[20]
در این زمان اعتراض‌های بین‌المللی گسترده‌ای درباره‌ی دستگیری و سرکوب بهائی‌ها به‌وجود آمده بود. آیت‌الله خمینی در واکنش به این اعتراضات طی سخنانی در جمع مسئولان حکومتی (از جمله در حضور رئیس‌جمهور، نخست وزیر،‌ رئیس دیوان‌عالی کشور و رئیس مجلس) گفت: «نمی‌دانم که در بعضی از رادیوها که پخش کردند صحبت رئیس جمهور امریکا را ملاحظه کردید که ایشان از همه دنیا استمداد کردند برای اینکه، این بهائی‌هایی که در ایران هستند و مظلومند و جاسوس هم نیستند، و به جز مراسم مذهبی به کار دیگر اشتغال ندارند، و ایران برای همین که این‌ها مراسم مذهبیشان را به‌جا می‌آورند ۲۲ نفرشان را محکوم به قتل کرده‌اند، ایشان از همه دنیا استمداد کرده که این‌ها که جاسوس نیستند، این‌ها یک مردمی هستند دخالت در هیچ کاری ندارند، و روی انسان‌دوستی ایشان این مسائل را می‌گویند. اگر ایشان این مسائل را نمی‌گفت، گاهی اذهان ساده احتمال می‌دادند که خوب این‌ها هم یک مردمی هستند که ولو اعتقاداتشان فاسد است لکن مشغول کار خودشان هستند و مشغول عباداتی که به نظر خودشان عبادت است مثلاً هستند، و حال آن‌که در آن نظر هم نبودند. لکن بعد از اینکه آقای ریگان گفته‌اند، شهادت دادند به این‌که این‌ها جز مراسم مذهبی چیزی دیگری ندارند، باز هم ما می‌توانیم باور کنیم؟» او اضافه کرد: «آقای ریگان می‌گوید که این‌ بهائی‌ها، بیچاره‌ها مردم آرامی، ساکتی مشغول عبادت خودشان هستند، جهات مذهبی خودشان را بجا می‌آورند و ایران برای خاطر همین که اینها اعتقادشان مخالف با اعتقاد آنهاست گرفتند. اگر اینها جاسوس نیستند شما صدایتان در نمی‌آمد.[21]»
سخنان شگفت‌آور آیت‌الله خمینی در واقع منطق حاکم بر دوران سرکوب را آشکار می‌کرد. او نه چیزی از دادرسی عادلانه می‌گفت و نه از مدارک و شواهد اتهامات خبری می‌داد. آیت‌الله خمینی تنها با تکیه بر یک توهم افسارگسیخته، جان آدمیان را بی‌مقدار کرده بود. او حتی فراموش کرد که چند سال پیش از آن، همان نهادهای حقوق بشری بین‌المللی و همان سیاست‌مداران، درباره‌ی نقض حقوق بشر توسط حکومت پیشین نیز اعتراض کرده بودند. هرچند که این منطق سرکوب تنها در برخورد با بهائیان نبود که اعمال می‌شد اما برخورد با آنان، بی‌تردید اولین نقطه‌ای است که ماهیت واقعی حکومت را آشکار ‌کرد و جایی بود که باید در برابر آن مقاومت می‌شد. متأسفانه آغاز سرکوب‌ها، اعتراض و نارضایتی گروه‌های دیگر و اکثریت جامعه را برنیانگیخت. سرکوب خونین بهائیان که با قتل و شکنجه و حبس و تبعید و نابودی اموال و حقوق شهروندی آنان همراه شد، چنان ابعاد گسترده‌ای یافت که به جنایتی سازمان یافته تبدیل شد و سکوت اکثریت، زمینه‌ای بود تا خون‌ریزی گسترش یابد و دستگاه جور جدید، مستحکم شود. دستگاهی که به مرور همه‌ی دگراندیشان را به زیر چرخ‌های ماشین سرکوب برد.
[1] فریدون وهمن، صد و شصت سال مبارزه با آیین بهائی، ص۴۶۸-۴۷۸
[2] همان، ص۴۱۰
[3] صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی، ص۶و۷
[4] همان، ص۴۷۳
[5] همان، ص۴۹۶
[6] همان، ص۴۹۲
[7] خاطرات آیت‌الله مهدوی‌کنی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص۸۵
[8] همان، ص۱۰۹
[9] صحیفه امام، جلد ۱، ص۷۸
[10] همان، ص۹۴
[11] همان، ص۱۰۳
[12] همان، ص۱۱۰
[13] همان، جلد ۲۱، ص ۴۸۸
[14] همان، جلد۱، ص۱۹۳
[15] همان، جلد۱، ص۲۴۷
[16] همان، جلد۲، ص۲۹۹ 
[17] همان، جلد۳، ص۲۰۴
[18] همان، جلد۵، ص۲۹۹
[19] جنایت علیه بشریت: حمله جمهوری اسلامی به بهائیان ایران، ص۱۱
[20] فریدون وهمن، صد و شصت سال مبارزه با آیین بهائی، ص۴۵۶
[21] صحیفه امام، جلد ۱۷، ص۴۵۹

مطلبی به مناسبت دویستمین سالروز تولد بهاءالله

یکی از سوالاتی که برای بسیاری از دوستان مسلمانمان که از مشکلاتی که در ایران برای بهاییان پیش می آید با خبر بوده اند یا با خبر می شوند و منصفانه تنها به شنیدنِ صحبتهای علما و یا مسوولین حکومتی اکتفا نمیکنند این است که علت اینهمه مخالفت علما با بهاءالله و پیروانش در طول مدت زمانی نزدیک به یکصد و هفتاد سال چه بوده است؟ مگر وی و یارانش چه اعمالی را مرتکب شده اند که سزاوار اینهمه آزار و اذیت و تبعید و لعن و طعن گردیده اند؟ البته که اگر از خودِ علما علت این مخالفت ها را بپرسیم صحبتهایی را مطرح می کنند که سالهاست میگویند. صحبتهایی که برای اثبات آنها خود را ملزم به ارائه سند و مدرکی هم نمی بینند. اما با کمی جستجو در میان تعالیم بهاءالله و عملکرد پیروانش در طول این سالهای نسبتا طولانی میتوانیم ریشه هایی از دلایل مخالفت علما را بیابیم که البته کمتر از زبان خود آنان میشنویم. برخی از آن دلایل را اینگونه میتوان شمرد:
1- بهاءالله مردمان جهان را به جستجوی حقیقت تشویق میکند. از آنان میخواهد که با چشم خود ببینند و بشنوند و در این راه مهمترین صفتی که یار و یاورشان در یافتنِ حقیقت است را انصاف معرفی می کند. او تقلید را منع می کند و از مردمان میخواهد که میان دینِ حقیقی و خرافات تفاوت قایل شوند..
2- تعظیم و سجده در مقابل سایر افرادِ بشری در هر رتبه و مقام که باشند، دست بوسیِ آنان و هر امری که عزتِ و شرافتِ بشری را پایمال نماید نهی می نماید.
3- اجازۀ دیگران را نجس، مرتد یا مدهورُ الدَّم خواندن را از افراد و جامعه سلب میکند.
4- روحانی بودن را مفهومی در قلب آدمیان و ورای ظواهر معرفی می کند. چنانچه در یکی از آثارِ خود اینگونه می گوید: "ای به ظاهر آراسته و به باطن کاسته، مَثَلِ شما مثلِ آبِ تلخِ صافی است که کمالِ لطافت و صفا از آن در ظاهر مشاهده شود؛ چون به دستِ صرّافِ(جدا کنندۀ نیک از بد) ذائقۀ احدیّه افتد قطره از آن را قبول نفرماید".
5- از تظاهر به ذکر گفتن در کوچه و خیابان منع می نماید.
6- فتوای جهاد دادن را در دنیایِ امروز امری به دور از تعالیم الهی معرفی می کند و این اسلحۀ قدرتمند را از دست علما میگیرد؛ چه که جهاد و سلاح را راه یاری رساندن به امرِ خداوند نمیداند و در مقابل، اعمال و اخلاق نیکو را یاورِ حق و حقیقت معرفی می کند. چنانچه می گوید: "کلّ را وصیت می نمائیم که به جنودِ(لشکریان) اعمال و اخلاق، امرالله(دینِ خداوند) را نصرت(یاری) نمایند". و نیز می گوید : "ناصرِ امر اعمال است و مُعينش اخلاق. يا اهلِ بهاء، به تقوی تمسّک نمائيد". 
7- دخالتِ علما در سیاست را منع می کند و بسیاری از مشکلات و جنگ هایی را که ایرانیان در دورۀ قاجار و ترکها در دورۀ عثمانیان به آن گرفتار آمدند را از اثراتِ دخالتِ علما در سیاست و فتواهای آنان ذکر می کند.
8- نماز جماعت را به جز در نماز میّت روا نمی داند و در نتیجه مفاهیمی همچون پیش نماز و امامِ جماعت را از دایرۀ لغاتِ آیینِ خود حذف می نماید.
9- دین و مذهب را وسیله ای جهت گردِ هم آوردنِ مردمان معرفی می کند و سوء استفاده از آن به نیتِ دور کردنِ مردمان از هم و ایجاد جنگ و اختلاف را شدیدا منع می کند. چنانچه می گوید: "ای اهلِ عالم، مذهبِ الهی از برای محبت و اتحاد است. او را سبب عداوت و اختلاف منمایید"
10- ارتباط مردمان با خداوند را تنها از طریقِ قلبِ آنان می داند و در میانِ مسیرِ آنان به سمتِ حق جایگاهی برای علما در نظر نمی گیرد.
11- او مردمان را دعوت می کند تا بیگانگی را کنار بگذارند و همدیگر را میوه های یک درخت و برگهای یک شاخه ببینند. چنانچه می گوید: "ای اهل عالم، سراپردۀ یگانگی بلند شد. به چشمِ بیگانگان یکدیگر را مبینید. همه بارِ یک دارید (همه میوه های یک درختید) و برگِ یک شاخسار". روشن است که در این تعلیم جایی برای خود را برتر دیدن و بالاتر نشستن نیست. چنانچه در جای دیگر میگوید : "برتری و بهتری که به میان آمد، عالَم خراب شد و ویران مشاهده گشت"
12- تعصبات مختلفه از جمله تعصبِ دینی را سببِ ویرانیِ بنیانِ عالَمِ انسانی میداند و مردمان را از آن نهی می کند. عبدالبهاء فرزند بهاءالله بر اساس تعالیمِ پدر اینگونه میگوید: "تعصبات است که عالم را خراب کرده... وقتی که امرِ تعصبات از عالم دور شود، آن وقت عالم انسانی نجات يابد".
13- نهی از حدیث سازی و استناد به روایاتِ شفاهی
14- نهی از چند همسری و صیغه
15- نهی از تقیه و پنهان کردنِ عقیده
16- نهی از دروغ به هر بهانه و مصلحتی... چنانچه می گوید: "لسان(زبان) گواهِ راستیِ من است. او را به دروغ میالایید(آلوده مکنید)"
امید به آن دارم که مردمان به دنبال عمل به حقیقت و آنچه آنان را به کار آید باشند. حال این حقیقت از دهانِ هر که به گوشِ ما رسد. باشدکه کرۀ زمین، بهشتِ برین گردد.