جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

گوشه هایی از حیات حضرت عبدالبهاء 1


١- نام و مقام حضرت عبدالبهاء در 
آثار انبیاء و مظاهر امر
۱- ١- در توراة ( زکریا باب ۶ آیه ۱۲ ) 
" اینک مردی که به شاخه ( غصن ) مسمی است از مکان خود خواهد روئید و هیکل خداوند را بنا خواهد نمود ( منظور مقام حضرت رب اعلی است ) پس او هیکل خداوند را بنا خواهد نمود ( روضه مبارکه ) و جلال را متحمل خواهد شد و بر کرسی او جلوس نموده حکمرانی خواهد کرد .... "
۲- ١- در انجیل ( مکاشفه یوحنا باب ۱۱ آیه ۱۹ ) 
" قدس خدا در آسمان مفتوح گشت و تابوت عهدنامه او در قدس ظاهر شد و برقها صداها و رعدها و زلزله و تگرگ عظیمی حادث شد " 
در تفسیر این آیه حضرت عبدالبهاء به نفسه المقدس در مفاوضات صفحه ٤٧ و ٤٨ می فرمایند: 
" يعنی به سبب انتشار اين تعاليم الهيّه و ظهور اين اسرار ربّانيّه و اشراق شمس حقيقت ابواب فلاح و نجاح در جميع جهات مفتوح گردد و آثار خير و برکات سماويّه آشکار شود ."
( و تابوت عهد او در قدس او ظاهر شود ) يعنی کتاب عهد او در قدس او ظاهر شود و لوح ميثاق ثبت گردد و معانی عهد و پيمان آشکار شود. صيت الهی شرق و غرب گيرد و آوازه امراللّه جهانگير شود اهل نقض خوار و ذليل شوند و اهل ثبوت عزيز و جليل گردند زيرا به لقای عهد متمسّکند و در ميثاق ثابت و مستقيم . بعد مي فرمايد: 
(و برقها و صداها تگرگ عظيمی حادث شد ) يعنی بعد از ظهور کتاب عهد طوفان عظيمی پيدا شود و برق قهر و غضب الهی درخشد و صدای رعد نقض ميثاق بلند گردد و زلزله شبهات حاصل شود و تگرگ عذاب بر ناقضين ميثاق ببارد و مدّعيان ايمان به فتنه و امتحان افتند ) .
٣- ١- حضرت اعلی در پنج شأن: 
" ..... هل تعرفون سرالله تعرفون ذلک اول من آمن بمن یظهرالله فمالکم کیف لاتعرفون " ( ۱ )
٤- ١- قلم اعلی در کتاب مستطاب اقدس چنین می فرمایند: 
۱- ٤- ١- " اِذا غیضَ بحرُ الوصالِ و قُضِیَ کتابُ المبداء فی المآل توجَّهوا الی مَن ارادَهُ اللهُ الَّذی انْشَعَبَ مِن هَذَا الاصلِ القدیمِ " صفحه ٣٣ سطر ۶ تا ۸ کتاب اقدس چاپ بمبئی.( 2 )
نقل از یادداشتهائی درباره حضرت عبدالبهاء جلد اول ص ٤۵۳ 
۲- ٤- ١- شرح مختصری از جلوۀ کوکب میثاق در لندن به قلم ستاره خانم لیدی بلامفیلد:
پدر من خیلی به حضور حضرت بهاء الله مشرف می شد. شبی در حالیکه هیکل اقدس در اطاق مشی می نمودند، به پدرم فرموده بودند: 
" در مواقع معینه ارواح مجرده از عوالم قدس به قوۀ الهیه در این خاکدان ترابی حاضر می شوند آنان که دارای آن روح هستند قدرت کامله اند. حضرت مسیح دارای این قوۀ آسمانی بود. مردم تصور کردند جوان فقیری را به صلیب آویختند ولی او مؤید به روح القدس بود بنابراین در زیر خاک نمی ماند قوه قدسیه ملکوتیه اش قیام نموده عالم را احیا کرد. الیوم آقا را مشاهده کن که دارای همان روح است"
٢- حضرت عبدالبهاء در آثار مقدس خویش
نفس مقدسی که بشارت آمدنش حتی در کتب مقدسه قبل مذکور شد و از مقام والایش سخن به میان آمد، شخصیتی که در سفر غرب پیوسته در جرائد و روزنامه ها به عنوان پیامبر شرق به مردم معرفی می گردید هیچ آرزویی جز بندگی محض و عبودیت بحت نداشته اند، چنانچه در یکی از مکاتیب می فرمایند: 
١- ٢- مکاتیب جلد دوم ص ٣٢١ 
" ... جمیع می دانند که این عبد را نَفسی و نَفَسی و هَوسی جز عبودیت آستان مقدس نبوده و نیست .... عبودیّت عبدالبهاء آفاق را منجذب نموده و صیت رقیتش جهانگیر گشته ومحویت و فنایش مثل آفتاب مشهور اقطار شده ...."
٢-٢ - مکاتیب جلد اول صفحه ۲۶٤: 
".... و یک خواهش از جمیع یاران الهی دارم و آن آرزوی جان من است که مرا به صرف عبودیت آستان مقدس مِن دونِ تأویل بستایند و به جز به کلمات و تعبیراتی که از نفس خامه این عبد صادر عبدالبهاء را نستایند و ابداً تجاوز از آن نکنند... "
٣- ٢- سفرنامه جلد اول صفحه ١٩۵ : 
" ... بعضی عرض کردند رجای شفا داریم، زیرا تا به حال بسیاری را شفا عنایت فرمودند." 
" ما دعا می کنیم خدا شفا می دهد. ما اهل ادعا نیستیم اهل بیانیم جمیع به امر بهاء الله هستیم من عبدالبهاء هستم و حضرت بهاء الله مَطلعِ تقدیس است از او سؤال کن من مروج و منادیم. اصل بهاء الله است که این عالم ظلمانی را نورانی نمود. جسمانی را روحانی کرد عقول مخمور را روشن کرد نفوس ارضی را آسمانی فرمود مرده را زنده ساخت و کور را بینا کرد".

٣- حضرت عبدالبهاء در آئینه آثار دیگران
۱ – ۳ از کتاب دستورالعمل زندگی به قلم امۀ البهاء روحیه خانم 
* شمه ای از خصوصیات ظاهری و معنوی حضرت عبدالبهاء 
۱- ١- ٣ حضرت عبدالبهاء دارای چشمانی به رنگ آبی روشن و محاسن و شعرات مشکین و مجعد و قامتی بلند تر از قامت پدر و جوانی بسیار برازنده و زیبا بودند. به علاوه از خصوصیات و شخصیتی جذاب و مسحور کننده و هوشی سرشار و نیروئی پایان ناپذیر برخوردار بودند. هر چه بر اقتدار معنویش می افزود مسئولیت او به عنوان سپر و مدافع بین پدر در قبال دنیای خارج فزونی می گرفت. دنیایی که اغلب کسالت آور، خصومت آمیز، تحمل ناپذیر، بی ارزش و همیشه خالی از زیبائی بود. 
در ایام مسجونیت عکا کسی که اغلب با مأمورین و مقامات رسمی ملاقات و مذاکره می کرد و با مردم از طبقات مختلف ارتباط برقرار می نمود و با نظم و ترتیب و عدالت، آنها را از سبیل مواهب و عطایائی که از درگاه جمال مبارک جریان می یافت مستفیض می فرمود، حضرت عبدالبهاء بود و به همین جهت در بین مردم بنام " ابوالفقرا " شهرت داشت.
* حضرت عبدالبهاء با نشانه هائی از صفات مظهر امر 
۲- ١- ٣ برای کسانی که به زیارت حضرت بهاء الله فائز نشده بودند اما حضرت عبدالبهاء را دیده و می شناختند، تصور اینکه جمال قدم دارای مقامی والاتر از حضرت عبدالبهاء می باشند غیر ممکن بود. زیرا همان عقل سرشار و قوۀ ادراک روان و سیال ، همان عشق و همدردی به نوع انسان، همان نیروی شفابخش روحانی و بالاخره همان صفات و خصوصیاتی که در مظهر کاملۀ الهیه وجود داشت در حضرت عبدالبهاء مشاهده می شد. مع ذلک نباید مقام ایشان را مطابق و مماثل مقام اب بزرگوارش دانست، بلکه حضرت عبدالبهاء تصویری از آن مظهر الهیه بود و صفات ایشان نشانی از خاتم رسالت داشت. روح آن حضرت همچون مرآت صافی بود برای انعکاس و اکمال تعالیم آن روح جهانی حضرتش. در حقیقت بدر منیری بود که پس از افول آفتاب حقیقت شعاع های نورانی آن را به روی نسلی دیگر منعکس می فرمود.
۳- ١- ٣ چشمان نافذ و آرام و آبی رنگش همه را یکسان می نگریخت و با ادراک عمیق به یک نگاه نیازهای درونی آنان را می شناخت.
شاید برای توصیف او مناسب تر از شفا دهنده، کلمه ای پیدا نشود، زیرا افکار مسموم و دلهای بیمار و بدنهای مریض را شفا می بخشید. به مقامی از کمال نائل شده بود که بهترین توصیف آن با کلمات زیبای خود آن حضرت میسّر است که می فرمود: " رمز تسلط بر نفس از یاد بردن خویشتن است. " با مثالی که از حیات شگفت انگیز خود ارائه کرد نوع بشر را به معیارهائی عالی تر و دشوارتر از آنچه موجود بود، دعوت نمود. آنچه او می خواست و نوع انسان را به آن تعلیم میداد: شرافت، خلوص نیت، صداقت، امانت و از خودگذشتگی به خاطر دیگران بود.
٤- ١- ٣ عنوان بنده بندگان الهی را برای خود برگزید و صفات و اعمالش بهترین معرف این سلوک بود. به درستی می توان گفت که از نه سالگی این روش را سرمشق زندگی خویشتن قرار داد و هر چه بر سنین عمر مبارکش می افزود شوق خدمتگزاری به همنوع در روحش قویتر و بارزتر می شد. 
مشاهدۀ آثار زنجیر بر بدن اب بزرگوار ، تحمل سه بار سرگونی، بغض و عداوت عنادآمیزی که از جانب عم آن حضرت بروز کرد، فقر و تیره روزی که دامنگیر خود و عائله مبارکه اش گردید ، مصائبی که شخصاً تحمل فرمود و شکنجه و عذابی که دست تقدیر برای حضرتش رقم زده بود، نه تنها اثری از تلخی در آن حضرت به جای نگذارد بلکه بر مهربانی و شکیبائی و محبت و فداکاری او افزود. او در حقیقت بر اثر اَقدام پدر مشی فرمود و بر فروغ و تابندگی این دیانت بی همتا و گرانبهای جهانی که به وسیلۀ دو مظهر الهی تأسیس گشته بود افزود.

۲ – ۳ از کتاب حیات و تعالیم سرکارآقا به قلم مایرون فلپس 
١- ۲ - ۳ ....اندکی می گذرد صدائی از دور و از سوی پیاده روی پائین پنجره شنیده می شود و به تدریج این صدا واضح تر و قوی تر می گردد. این صدا گفتگو و همهمه جمعیتی را مانَد، از پنجره به پائین می نگریم. انبوهی از مردم فقیر و ژنده پوش به نظر می رسند. به کوچه می رویم تا این مردم را از نزدیک نگاه کنیم. جمعیت شگفت انگیزی است. بسیاری نابینا ، عده ای رنگ پریده نحیف و فرسوده ، بعضی با عصای زیر بغل ، برخی آن چنان ناتوان که گویی روی پای خود به زحمت ایستاده اند. اکثر زنان حجاب و برقع در بر دارند ولی از همان لای چادر، عالمی فلاکت و درد و الم هویدا است. بعضی از آنها اطفال صغیر لاغر خود را بر پشت دارند. سوای بچه ها عده شان به صد نفر می رسد. از هر نژادی مثل سوری، عرب، حبشی و غیره در خیابان دیده می شوند. گروهی به دیوار تکیه داده و عده ای روی زمین به حالت انتظار نشسته اند. اینها منتظر چه هستند. بگذارید ما هم با آنان به انتظار بنشینیم. طولی نمی کشد که دری باز می شود و شخصی وارد می گردد. قامتی میانه ولی بسیار مردانه ، عبائی فراخ به رنگ روشن بر تن و مولوی سفید بر سر دارد. در حدود شصت ساله به نظر می رسد. 
گیسوان نقره فام او بر شانه ریخته، پیشانیش بلند و گسترده، بینی کمی خمیده با محاسن سفید و منظم، چشمانش درشت و آرام و در عین حال نافذ است. در عین سادگی عظمت و وقار و حتی جلال ناگفتنی از حرکاتش مشهود است. از میان جمع می گذرد و در این حال به اطرافیان مرحبا می گوید. هر چند ما از فهم بیانات وی عاجزیم، ولی از وجناتش محبت و عطوفت هویدا است. 
در گوشه خیابان ایستاده و با اشاره دست، مردم را به نزد خود می خواند. ازدحام جمعیت شدید است. وی با ملایمت می گذرد تا آنان یک یک از برابرش عبور کنند ودر عین حال در کف دست های باز آنان چند سکه می گذارد. با همه آنها آشناست و در عین ملاطفت دست نوازش بر سر و رویشان می کشد. از بعضی سؤالاتی می کند. با سیاه سالخورده ای گرم گفتگو می شود. چهرۀ آن پیر فرتوت با تبسمی شاد می شکفد، دندانهای سفیدش در میان چهرۀ آبنوسیش می درخشد برابر زنی که طفلی در آغوش دارد می ایستد و کودک را نوازش می کند خطاب به هر یک مرحبا می گوید.
به این ترتیب همه از مقابلش می گذرند. بچه هائی که در پیرامون اجتماع کرده اند نیز محروم نمی شوند و در موقع مراجعت مشتی سکه به میانشان می ریزند.
٢- ۲ - ۳ این منظره را شاید هر روز از ایام سال بتوان مشاهده نمود، ولی مناظری دیگر مشابه این هست که فقط در اول زمستان می توان دید. چون فصل سرما فرا می رسد بینوایان بر خود می لرزند، زیرا مثل همه شهرها به جامه های نازک ملبس می باشند. در یکی از روزهای سرد این فصل فقرای عکا در مقابل یک مغازه لباس فروشی مجتمع می شوند و سرکار آقا برای آنها ملبوس زمستانی تهیه می کنند. به بسیاری از افراد علی الخصوص معلولین و مفلوکین به دست خود لباس می پوشانند و شخصاً اندازه می گیرند تا مورد پسند قرار گیرد. تعداد فقرای عکا تقریباً به پانصد ششصد نفر بالغ می شود که به هر یک از آنها هر زمستان جامۀ گرمی عطا می کنند. در ایام اعیاد نیز تهیدستان را در منازلشان ملاقات می نمایند. با ایشان گفتگو نموده آنها را تسلّی می بخشند و نامهایشان را یک یک به زبان آورده برای هر یک هدیه ای می آوردند. 
تصور نشود که او تنها به گدایان و سائلین توجه می کند. خیر، آن دسته از تنگدستان آبرومند را که از سئوال عار دارند، نیز به یاد دارند و در خفا به هر کدام کمک و مساعدت می نماید، چنانچه دست چپش از آنچه دست راستش انجام می دهد خبر نمی گیرد. ( اشاره به آیه انجیل است که مؤمنین را به انجام خیرات امر و از تظاهر منع می نماید )

٣- ۲ - ۳ همه اهل عکا وی را می شناسند و او را به جان دوست دارند.غنی و فقیر، خرد و کلان، حتی کودکان شیرخوار در آغوش مادر با دیدن او شادی و هیجان از خود بروز می دهند. 
اگر خبر بیماری کسی از مسلم و نصاری و یا مذهب دیگر در شهر به گوشش برسد، خود را به بالینش می رساند و یا کسی را به عیادتش فرستاده، طبیب و دارو فراهم می کند. هرگاه سقفی چکه کند و یا پنجره ای شکسته باشد که سلامت را به خطر اندازد، به دنبال کارگری می فرستد تا از تعمیر آن اطمینان حاصل نماید. 
به راستی از هر طبقه و صنفی چه دولتمند و چه مستمند برای کسب راهنمائی و اندرز به وی روی می آوردند چه که وی پدر مهربان همه آنها است.
٤- ۲ - ۳ شاید فکر کنید که این مرد که چنین سخاوتمندانه می بخشد از جمله ثروتمندان است. خیر، ابداً گرچه روزگاری عائله این بزرگوار از غنی ترین خاندان ایران بوده، ولکن این دوست و حامی افتادگان همچون مسیح جلیل، مبتلای ستم اقویا و زعما گردید و در عرض پنجاه سال وی و خاندانش سرگون و مسجون بوده اند. اموالشان توقیف شده، به تاراج رفت و جز اندکی نماند . حال که بیش از قلیلی نمانده در حق خود صرفه جوئی می نماید تا به دیگران عطا کند. 
جامۀ او غالباً از کتان و ارزانترین جنس است. اغلب محبّین و پیروان فراوان وی که عددشان از هزارها و ده ها هزار تجاوز می کند، از ایران البسه فاخره تقدیم حضورش می دارند ، ولکن مشارٌالیه جز یک بار آنها را نمی پوشد، آنهم محض احترام و قدردانی از کسی که آن را تقدیم نموده و سپس آن را می بخشد.
۵- ۲ - ۳ چند ماه قبل جریان جالبی اتفاق افتاده بود. همسر سرکارآقا عازم سفری بوده است و از آنجا که بیم آن داشته که ایشان لباس خود را به کسی عطا کرده و خود بی لباس مانند ، یکدست عبای دیگر نزد دخترشان می گذارد تا در صورت لزوم به اطلاع پدر برساند. چندی نمی گذرد که سرکارآقا که گویی متوجه این موضوع شده بودند، از دخترشان می پرسند:" آیا من عبای دیگری دارم؟" و البته صبیه شان منکر حقیقت نمی توانست بشود و ماوقع را معروض می دارد. سرکارآقا اظهار می دارند:" چگونه ممکن است من راحت بنشینم و دو عبا در اختیار داشته باشم و حال آنکه هم اکنون کسانی هستند که حتی یکی هم ندارند." و همین قسم هم عمل می نمایند و خیالشان آسوده نمی شود تا لباس دوم را به کسی می بخشند. 
ایشان به عائله خود اجازه اسراف و تجمل نمی دهند. خودشان به یک وعده غذا در روز اکتفا می نمایند و آنهم غالباً از نان و پنیر و زیتون است. اطاقشان ساده و بی پیرایه است، غیر از فرش بر کف سنگی اطاق چیز دیگری وجود ندارد. عادتشان این است که روی کف اطاق بخوابند. 
۶- ۲ - ۳... زمانی که سرکار آقا به عکا ورود فرمودند، شخصی افغانی از مسلمین بسیار متعصب در آنجا می زیست که ایشان را فرد مرتد و لامذهب می پنداشت این شخص کینه و بغض شدیدی نسبت به سرکار آقا داشت و سائرین را نیز علیه ایشان بر می انگیخت در مواقع فرصت مانند اجتماع در مسجد و غیره کلمات نالایقه در حقّشان می گفت. مِن جمله اظهار می داشت که این شخص مدّعی کاذب است، چرا با او مکالمه و معامله می کنید. هرگاه سرکارآقا را در خیابان می دید، عبایش را مقابل صورتش می کشید که نظرش به چهرۀ ایشان نیفتد. این رفتار او بود، ولی حال بشنوید از عکس العمل ایشان در مقابل او. این مرد فقیر بود و در مسجدی منزل داشت و اغلب محتاج غذا و لباس بود. سرکارآقا هم هر دو را برایش فراهم می کردند، او هم قبول می کرد ولی بدون کلمۀ تشکر. تا اینکه بیمار شد، سرکارآقا طبیب و دارو و مقدار وجهی هم برایش بردند، ولی او در حالیکه نبضش در دست پزشک بود با دست دیگر گوشۀ عبایش را مقابل چشمش گرفته بود که تا نگاهش با نگاه ایشان تلاقی نکند. 
مدت ٢٤ سال سرکارآقا به محبت خود ادامه می دادند و این افغانی هم بر خصومت و عداوتش پا برجا بود تا بالاخره یک روز افغانی مزبور به درگاه ایشان روی آورد و گریان و نادم به خاک افتاد و ندبه کنان طلب عفو می کرد و می گفت : " ٢٤ سال تمام نسبت به شما بد کردم و شما احسان کردید. حال متوجه شدم که چه اندازه در اشتباه بوده ام." سرکارآقا وی را بلند کرده و با ملاطفت رفتار نمودند. او هم به جمله دوستانشان پیوست این است حیات عباس افندی. سرکارآقا، سرور عکا...."
۳ – ۳ استانوُدْ – کاپ و اوّلین ملاقات 
از اساتید و محققین بزرگ و صاحب کتاب آرامش برای جهان پرآشوب می باشد. در سال ۱۹۰۸ همراه با لوا گتسینگر به زیارت مبارک فائز گردید. وی صحنه اوّلین مرحله دیدار خود را چنین ترسیم می نماید: ( وقتی به حضور مبارک رسیدیم ) 
۱- ۳ - ۳ لوا گتسینگر به زانو در افتاده و با شوق و حرارتی غیر قابل وصف ردای حضرتش را بوسه می زد. اما وظیفه من در آن موقع چه بود؟ من کسی نبودم که از روی عدم صمیمیت و صداقت کاری را انجام دهم. آیا این کافی بود که فقط دست حضرتش را فشار بدهم؟ همینطور که در حال تردید و اضطراب ایستاده بودم حضرت عبدالبهاء کاملاً حالت ناگوارم را تشخیص داده و مرا در میان بازوان خود گرفتند و از آن حالت شک و ناراحتی نجاتم دادند. سپس فرمودند: " خوش آمدید" همه روزه عصرها به هنگام شام حضرت عبدالبهاء که در آن وقت روز غذا تناول نمی فرمودند، در سر میز شام از ما پذیرائی می نمودند حضرتش در اطراف میز مشی فرموده و مرتباً بشقاب های مهمانان خود را از غذا پر می فرمودند. این منتهای مهمان نوازی شرقی است که کسی مهمان خود را شخصاً به دست خویش پذیرائی کند. پس از صرف غذا حضرت عبدالبهاء معمولاً مطالب مختصری در مسائل روحانی بیان می فرمودند. متأسّفانه حافظه ام آنچنان قوی نیست که همه بیانات حضرتش را به خاطر آورد ولکن دو قسمت از بیانات مبارک را که حاوی نصایح روحانی است به خاطر دارم. می فرمودند:" تنها آرزوی اقدام به عمل نیک کافی نیست، بلکه این آرزو باید توأم با عمل باشد. شما درباره مادری که به بچه خود میگوید" اوه چقدر تو را دوست دارم " ولکن از دادن شیر به او امتناع می ورزد چگونه قضاوت می کنید؟ یا دربارۀ مرد فقیر و مفلسی که می گوید " من می خواهم یک دانشگاه عظیم تأسیس نمایم" چگونه فکر می نمائید؟" و در فرصت دیگر درباره لزوم بردباری توأم با محبت و در مقابل رفتار و کردار بد و نا خوش آیند دیگران چنین می فرمودند:" ممکن است فردی اظهار کند که من فلان کس را تا آنجا که قابل تحمّل باشد تحمل خواهم کرد ولکن بهائیان باید افراد را حتی وقتی که غیر قابل تحمل هم هستند، تحمل کنند. "
۲-۳ - ۳ ...فلسفه شادی و سرور در حیات روحانی اصل اساسی و مهم بیانات و نصایح حضرت عبدالبهاء بود. به کرات به زائرین و واردین در بدو ورود می فرمودند : " آیا خوشحال و مسرور هستید؟ " و سپس اضافه می فرمودند: 
" مسرور باشید. " آنانکه مسرور و شادمان نبودند با استماع این بیان مبارک می گریستند و حضرت عبدالبهاء تبسم می فرمودند، تبسمی که حاکی از این حقیقت بود:" گریه کنید، زیرا که در ماورای این اشکها آفتاب شادی و سرور سطوع خواهد کرد." و گاهی آن حضرت با دست های مبارک اشک های آنان را از گونه هایشان پاک می فرمودند بطوری که محضر مبارک را با سرور قلب کامل ترک می نمودند.
۳-۳ - ۳ حاجت نیست بگویم که بهار آن سال در کالج رابرت یکی از بهترین دوران حیات من بود. هرگز پرندگان با این لطف و شیوائی برایم نسروده و گلها و ریاحین با این زیبائی و دلپسندی نشکفته بودند و هیچگاه اشعه طلائی آفتاب این چنین مرا مست و بیخود نکرده بود. مقررات خشک انظباطی کالج نیز همچنان که اشعه آفتاب مه و غبار را متفرق می کند، بدون ایجاد کمترین ناراحتی محو و نابود شدند. شاگردان من که برخی از آنان چاقو و ششلول با خود داشتند، بیش از همیشه به من علاقه و محبت می ورزیدند. چنین بود قدرت سحرانگیزی که من به همراه خود از عکا آورده بودم.
٤ – ۳ خاطرات کاپ در ملاقات دوّم و سوّم 
۱- ٤ – ۳ روزی که وارد حیفا شدم به واسطه ابتلاء به مرض دیسانتری که در طول مسافرت های خود بدان دچار شده بودم، در بستر بیماری افتادم . حضرت عبدالبهاء پزشک مخصوص خود را جهت معالجه من فرستادند و شخصاً نیز از من عیادت فرمودند. هیکل مبارک در ضمن عیادت اظهار داشتند:" ای کاش می توانستم بیماری و رنج ترا به جسم خود منتقل کنم." هنوز هم این بیان مبارک را فراموش نکرده ام، من در آن لحظه احساس می کردم و مطمئن بودم که اظهار این مطلب صرفاً به خاطر اظهار همدردی نیست، بلکه آنچه را که حضرتش می فرمودند همان مراد و مقصود قلبی مبارک بود. اینست نمونه ای از عشق عمیق و عظیم ملکوت که حضرت عبدالبهاء به کرّات و مرّات از آن صحبت می فرمودند، عشقی که نیل بدان برای ما بندگان آستان مشکل بلکه تقریباً ممتنع و محال است هر چند که تمامی کوشش خود را برای نیل بدان به کار بریم. حریم این عشق از اظهار همدردی و دلسوزی و مواسات والاتر و بالاتر است. این عشقی توأم با فداکاری است. وقتی به گذشته می نگریستیم به نظرم عجیب می نمود که هیکل مبارک این بار چون دفعۀ قبل قدرت روحانی خود را مستقیماً برای شفای من به کار نبردند و مرا تحت معالجه پزشک خود و دستورات دارویی او قرار دادند. پس از سه روز کسالت برطرف و حالت صحت عودت نمود. چرا این بار حضرتش مستقیماً به وسیله قدرت روحانی خود به من شفا عنایت نفرمودند؟ در این چرا یک درس عمیق روحانی مکنون است و آن اینکه شفای امراض جسم در قلمرو و مأموریت روحانی آن حضرت نبود، بلکه مأموریت آن حضرت تبیین و تشریح تعالیم الهیه و توجیه قدرت روحانی و نفوذ کلمات پزشک دانای آسمانی بود. عوارض و امراض جسمانی حائز اهمیت کمتری از تکامل و ترقّی روحانی ما هستند.
۲- ٤ – ۳ در مورد صحت جسمانی به طور عموم در این مقام عین بیان مبارک حضرت عبدالبهاء را که در سفر قبل به نگارنده اظهار فرمودند، می نگارم: "سلامتی عبارت از تعادل و توازن عناصر مرکبه بدن انسان است هیکل انسان از عناصر معینه ای ترکیب یافته است، زمانی که این عناصر در حالت تعادل و به نسبت های معینه خود باشند سلامتی حاصل و اگر نقصان و یا فزونی در این عناصر راه یابد حالت مرض دست دهد . "
بدین ترتیب پنجاه سال قبل حضرت عبدالبهاء با بیانی ساده همه حقایقی را که امروز علم جدید زیست شناسی بدان نائل آمده برای من توضیح فرمودند . سپس هیکل مبارک به بیان خود ادامه داده و فرمودند:" ولکن علت دیگری هم جهت بروز مرض وجود دارد. بیماری ممکن است به واسطه تحریکات و تأثرات عصبی حاصل شود. هر چیزی که بر روی اعصاب ما تأثیر بگذارد و یا ایجاد وحشت و تحریک ناگهانی در ما بنماید بدون شک در سلامتی ما تأثیر خواهد داشت."
۳- ٤ – ۳ به یاد می آورم که چگونه حضرتش در پایان ملاقات مرا در آغوش فشرده بوسیدند و سه مرتبه تکرار فرمودند:" به آتش عشق ملکوت بسوز"عشق ملکوت چیست؟ همان چیزی است که عالم انسانی از آن پس باید هزاران سال طی کنند تا آنرا کشف نموده و در زندگی خود به کار برد. آیا مقصد آن حضرت، عشق برای ملکوت بود یا منظور کیفیت عشقی بود که در عالم بالا وجود دارد؟ و یا اینکه مقصد مبارک هر دو آنها بود؟ به هر حال در این چند کلمه حضرت عبدالبهاء جوهر تعالیم خود را خلاصه فرمودند و آن اینکه عشقی که به واسطه روح القدس ایجاد شود ، تنها وسیله ایست که مشکلات را اعم از فردی یا اجتماعی برطرف میکند.
٤- ٤ – ۳ در خطاباتی که حضرت عبدالبهاء در آمریکا و اروپا ایراد فرموده اند، مسائل و مطالب مختلفه را توضیح و تشریح نموده اند. این معلومات و اطلاعات وسیع نسبت به امور و مسائل متنوعه را حضرتش از کجا آورده بودند؟ در حالیکه فقط یک سال آنهم در سن هفت سالگی به مدرسه تشریف برده بوده و بقیه ایام عمر مبارک در سجن و سرگونی گذشته بود. هیکل مبارک کتابخانه مجهز و دایرۀ المعارفهای متعدد نداشتند، بلکه کتابهایی که در اختیار داشتند بسیار محدود و معدود بود؛ معذلک در سچینگستادیSchenectady وقتی که کارخانجات جنرال الکتریک به وسیله مستر استین متز Steinmetz به آن حضرت نشان داده می شد، این شخص که در الکتریسیته اطلاعات بسیار عمیق داشت مشتاقانه محو توضیحات و تشریحات حضرت عبدالبهاء در خصوص الکتریسیته شده بود. مستر مور Mr. Moor یک کشیش کلیسای موحدین که در این موقع حاضر بوده به نگارنده اظهار داشت: " مستر استین متز آن چنان محو توضیحات حضرت عبدالبهاء شده بود که دهانش از تعجب باز مانده بود."می گویند مستر سافاکینی Mr. Saffakinney یک بار در حضور مبارک سئوال نموده بود : 
" عبدالبهاء آیا که شما همه چیز می دانید ؟" و آن حضرت در جواب فرموده بودند : " نه، من همه چیز را نمی دانم ولکن وقتی دانستن چیزی برایم لازم باشد، آن چیز در جلوی چشمم مجسم و نمودار می گردد. " بدین ترتیب حضرت عبدالبهاء در موقع تماشا و گردش در کارخانجات جنرال الکتریک نشان دادند که اطلاعاتشان در الکتریسیته از مستر استین متز بیشتر است.
٤- دوران طفولیت 
۱- ٤- مادر حضرت عبدالبهاء، آسیه خانم دختر اسمعیل وزیر می باشند که به القاب نوّابه ، ورقه علیا، ام الکائنات از لسان جمال قدم موصوف گردیده اند. 
جناب اسمعیل، وزیر یکی از بزرگان و وزرای دربار ایران محسوب می شد و ثروت فراوان داشت. نوشته زیر به قلم دلنشین حضرت بهائیه خانم که ایشان نیز ملقب به ورقه علیا گردیدند و خواهر بلند مرتبت حضرت عبدالبهاء می باشند، درباره مادر گرامی و عزیزشان است ... قامتی بلند و زیبا داشت و چشمانش به رنگ آبی تیره لبان مرواریدی بود تابان و گلی زیبا و خندان در میان زنان از کسانیکه مادرم را در دوران جوانیش دیده بودند، شنیدم که او دختری بوده بسیار عاقل و باهوش و من همیشه در خاطره خودم او را مانند یک ملکه پر حشمت و جلال و محبوبی که نسبت به همۀ مردم رؤوف و مهربان است مجسم می کنم. در رفتار و کردارش آثار محبت و مهری وجود داشت که قلوب را جذب می نمود و به هر کجا که وارد می شد، محیطش از عشق و سرور پر می شد. آرام و متین بود و عاری از شائبه خود خواهی. در هر مجلسی که می نشست اخلاق حمیده و صفات برجسته اش حضار را مست و مخور می نمود.
۲- ٤- حضرت عبدالبهاء در دامان چنین مادری پرورش یافت و در ظل توجه و عنایت و تعلیم پدری چون جمال اقدس ابهی رشد و نمو فرمود . پس از آنکه جمال قدم به طرفداری از امر بدیع حضرت نقطه اولی قیام فرمودند، اموال به تاراج رفت و اسیر حبس و زندان سیاه چال طهران گردیدند. در این زمان سن مبارک حضرت عبدالبهاء که سخت دلبسته پدر بزرگوار بودند بیش از هشت سال نبود. ( ۱۸۵۲ ) پس از غارت خانه مبارک و حبس سرپرست خانواده یعنی جمال اقدس ابهی زندگی عائله مبارکه به قدری سخت شد که والده حضرت عبدالبهاء برای حفظ اطفال خویش مجبور به تغییر منزل شدند. از قرائن پیدا است که همه افراد فامیل و دوستان پس از گرفتاری حضرت بهاء الله عائله ایشان را ترک گفتند و از آن همه بستگان و دوستان کسی باقی نماند.
۵- تحصیلات حضرت عبدالبهاء 
۱- ۵ سفرنامه جلد اول صفحه ۱۷۰ : 
" من هیچ تحصیل نکرده ام حتی به مکتب صبیان نرفته ام و این حضرات می دانند. "
٢- ۵ ولی با وجود این دکتر اسلمنت در کتاب خود در صفحه ۱۶۰ اینطور می نویسد: 
وقتی یکی از رؤسای طایفه صوفیه موسوم به علی شوکت پاشا بیانی در تفسیر حدیث کُنت کنزاً مخفیاً که یکی از احادیث مشهور اسلام است خواهش نمود، حضرت بهاء الله 
شرح و تفسیر آن را به حضرت سرالله محوّل فرمودند. این جوان، پانزده یا شانزده سن شریفشان بود که فوراً با سر قلم بیانی بلیغ و شرحی منیع و بدیع مرقوم نمود که پاشا حیران شد.
۳- ۵ و به این موضوع حضرت شوقی ربانی نیز در کتاب قرن بدیع جلد سوم اشاره فرمودند: 
در عنفوان شباب نظر به خواهش و طلب سالک سبیل هدی علی شوکت پاشا و امر و اراده مطلقه جمال اقدس ابهی تفسیری بر یکی از احادیث مشهوره اسلامی مرقوم فرمود و آن تفسیر به نحوی بلیغ و فصیح و مشحون از حقایق بدیعه منیعه بود که پاشای مذکور واله و حیران گردید و به ساحت انورش سر تعظیم و تکریم فرود آورد .... "

۶- در یک شب همه چیز تاراج رفت 
خاطرات حبیب صفحه ۱۸۹ : 
" ... ما شب دارای عمارت نه دایره و دارای همه چیز بودیم صبح از خانه بیرون کردند و اموال به تالان و تاراج بردند، حتی بالاپوش هم از برای ما نگذاشتند و ما را با آن سرما از یک مملکت به مملکت دیگری نفی کردند. من نزد والده ام رفتم خوراک خواستم چیزی نداشت قدری آرد خواستم و خوردم... "

۷- داستان ازدواج حضرت عبدالبهاء
۱- ۷ شبی که حضرت اعلی در خانه میرزا ابراهیم برادر جناب میرزا محمد علی نهری دعوت داشتند، میرزا ابراهیم به حضور مبارک عرض می کند که اخوی میرزا محمدعلی نهری فرزند ندارد، عنایتی بفرمایید تا به مقصود خویش برسد. حضرت باب با دست خویش قدری غذا در میان بشقاب ریخته به میرزا ابراهیم می دهند و می فرمایند:" به میرزا محمد علی بدهید تا با زوجه خود این غذا را تناول کند خداوند آنچه را می خواهند به آنها عنایت می فرماید که به فاطمه موسوم می شود." پس از این طفل، جناب نهری اطفال دیگری پیدا می کند. فاطمه خانم کم کم بزرگ می شوند و در مراتب ایمان و ایقان و خلوص و طهارت و تقدیس ترقّیات فوق العاده می کنند و از ازدواج اظهار بیزاری می نمایند و پیوسته با الواح و آثار مشغول بودند و اکثر شبها خوابهای عجیب و غریب می بینند. هر کس برای ازدواج قدم پیش می گذارد قبول نمی فرمایند تا آنکه با اصرار جناب سلطان الشهداء و محبوب الشهداء به عقد نکاح برادر کوچک آنها رضا یعنی پسرعموی خود در می آیند. ولی در شب زفاف سر درد شدید رضا را می گیرد که قدرت سخن گفتن از او سلب می شود و پس از چندی فوت می کند و منیره خانم همچنان دوشیزه باقی می مانند تا آنکه پس از چندی لوحی از جمال مبارک به افتخار سلطان الشهداء واصل می شود و در آن لوح جمال مبارک می فرمایند: 
" ما شما را از ذوالقربی و منتسبین محسوب داشتیم " 
سلطان الشهداء از این مکرمت حیران می ماند تا اینکه شیخ سلمان از ارض مقصود وارد اصفهان می شود و مژده می دهد که باید منیره خانم را به ارض اقدس ببرد.
۲- ۷ بقیه داستان را منیره خانم بیان می فرمایند: 
" فردا صبح اهل حرم جمیع به دیدن آمدند و در خدمت ایشان رفتیم به حضور مبارک، ولی با چه حالتی که شرح و بیان و تقریر آن ممکن نه. اول فرمایش مبارک این بود که فرمودند:" ما شما را واقتی داخل کردیم که باب سجن بر روی احبا مسدود بود تا آنکه اقتدار حق بر کل واضح و مشهود گردد." باری تا مدت پنج ماه در منزل جناب کلیم بودیم و بعضی از ایام به شرف لقا فائز و مراجعت به منزل می نمودیم، ولی هر هنگام که جناب کلیم از حضور مراجعت می نمودند اظهار عنایت بی پایان و ارمغان می آوردند. یک روز تشریف آوردند، فرمودند : " ارمغان بسیار خوبی برای شما آوردم و آن این است که اسم شما از لسان مبارک منیره نامیده شد .... "
۳ - ۷ روز بعد حضرت بهاء الله به حضرت ورقه علیا دستور فرمودند نگذارند که مهمان آنان ( منیره خانم ) معاودت نماید. 
سپس خانم ( حضرت ورقه علیا ) یک دست لباس زیبا و لطیف که به کمک آسیه خانم حرم جمال مبارک تهیه نموده بودند و همچنین یک نقاب سفید نو ( روسری ) آورده و به من پوشانیدند و به این ترتیب آرایش من برای عروسی انجام گرفت. 
تعداد مدعوین قلیل و عبارت از آسیه خانم حرم جمال قدم، بهائیه خانم، همسر عبود و سه دختر مشارالیه ( که یکی از آنها مایل بود گیسوان مرا به طرز بهتری آرایش کند، ولی من ترجیح دادم موهایم همانطور که بافته شده و در دو طرف آویخته بود بماند ) و بالاخره حرم جناب میرزا موسی کلیم. جمال مبارک مرا مخاطب ساخته و نصایحی به این شرح بیان فرمودند ( ترجمه ) 
" ای منیره ای دختر من من ترا برای همسری غصن اعظم انتخاب نمودم و این فضل و موهبتی است که خداوند نصیب تو کرده و در آسمان و زمین نعمت و موهبتی اعظم از آن نیست. بسیاری آمدند و آرزوی این عنایت نمودند لیکن ما از قبول آنان امتناع کردیم و ترا به این موهبت مخصّص داشتیم. ای منیره سعی کن لایق همسری و مصاحبت غصن اعظم و قابل فضل و عنایت ما نسبت به خود باشی" .
٤ - ۷ در جشن عروسی ما کیک و شیرینی و آرایش و تزئینات و همچنین موزیک و سرودی وجود نداشت و حضار فقط با فنجان های چای پذیرایی شدند، ولیکن فضل و عنایت و برکت جمال مبارک شامل بود و عظمت و جلالی حاکی از عشق و محبت و فرح و سرور وجود داشت که ارزنده تر و بالاتر از همه تشریفات و تجملات ظاهری بود. مدت پنجاه سال تمام من با محبوب و معبود خود زندگی کردم و هیچگاه جدایی دست نداد و مفارقت حاصل نشد مگر در مدّت مسافرت های هیکل مبارک به قطر، مصر و بلاد غرب که موقّتاً مفارقت واقع شد.
۸- آبشارها و مراتع سبز و یاد جمال قدم 
١- ۸ سفرنامه جلد اول صفحه ٢٣٦ : 
.... چون به کنار آن آبشار ( مقصود آبشار نیاگارا است ) تشریف بردند، خیلی تعریف نمودند و یاد و ذکر ایام جمال مبارک می فرمودند که : در مازندران بعضی آبشارهای کوچک بود که جمال مبارک از بس دوست می داشتند در آنجا خیمه زده چند روز اقامت می فرمودند ... "
۲- ۸ سفرنامه جلد اول صفحه ۵۸: 
" ... از واشنگتن تا آنجا دو طرف راه در نهایت خرمی و صفا بود، علی الخصوص آن حدود که می فرمودند:" بسیار با صفا است". ولی از چهره مبارک آثار حزن نمودار بود پس از چند دقیقه فرمودند : " اینگونه مناظر را که می بینم محزون می شوم و به خاطر می آید که جمال مبارک مراتع سبز خرم را خیلی دوست می داشتند خدا خیر به آن نفوس ندهد ( نداد ) که جمال مبارک را در چه محلی حبس نمودند ... "
۳- ۸ سفرنامه جلد اول صفحه ۱۰۱ – ۱۰۲ : 
... چون آن راه خیلی خوش هوا و از هر طرف سبز و خرم و بی نهایت با صفا بود، بیانات محزنه اغلب در ذکر و یاد جمال قدم و اسم اعظم از فم اطهر صادر که : " کاش جمال مبارک به این صفحات تشریف آورده بودند از بس جمال مبارک اینگونه مناظر را دوست می داشتند اغلب در سفر هر جایی که سبزی بیشتر و صحرا خرم تر بود امر به توقف می فرمودند ... "

۹- شمه ای از مظالم وارده بر حضرت عبدالبهاء 
در دولت عثمانی 
۱- ۹ خاطرات حبیب صفحه ٤٤٦ : 
جمال پاشا وقتی که به قدس می رود ( اورشلیم ) از لوایح پی در پی ناقضین و عداوت یاسین نام مستنطق بغض و کین جمال پاشا تحریک می شود، قول میدهد که اگر به زودی فتح مصر نمودم در مراجعتم عبدالبهاء را صلابه می زنم. بعد به طور مسخره و استهزاء می گوید: " هر طور میل عباس افندی باشد، بین دار زدن و کشتن مختار است. هر کدام را خواست او را مجری می کنم. " قنسول آلمان به حضور مبارک شرفیاب شده عرض می کند: " خیلی محزونم خیلی وحشت دارم خیلی نگرانم چونکه جمال پاشا سوگند یاد نمود که شما را صلابه بزند و به من پیغام داده تا مراجعتش من مواظب شما باشم " . حضرت عبدالبهاء می فرمایند: 
" این مسئله حزن و اندوهی ندارد بسیار خوب ما حرفی نداریم ولی مشروط به " اگر" کرده است و " اگر " حرف شرط است، اگر مظفر برگردد اگر فتح مصر نماید اگر انگلیس را در کانال سوئز غرق کند مانعی ندارد ما هم حاضریم خون خود را بدهیم ... "
٢- ۹ خاطرات حبیب صفحه ٤٤٣ : 
جمال پاشا یکی از سرداران خونخوار و بیباک ترک بود ، قریب یک سال برای تجهیزات و حمله به کانال سوئز و تصرف وادی نیل تلاش کرد و تقریباً نصف اهالی امپراطوری عثمانی را به روز سیاه نشاند و از هستی ساقط نمود و تمام دارایی مردم بیچاره را به عنوان مصارف جنگی غصباً گرفت و شاهکارش این بود که به هر شهری وارد می شد، چوبه های دار بلند می کرد و سرجُنبان ها و نفس کش ها را به دار می آویخت و منظور پلید خود را عملی می کرد و کارش را پیش می برد. ناقضین لاینقطع او را تحریک نموده ذهنش را مشوب می کردند. به طوری که در مجالس عمومی وعده محو و اضمحلال امر و دو شقه نمودن حضرت عبدالبهاء را داده بود، ولی خدا هیکل امرش را حفظ کرد و این شخص سفاک را موفق ننمود و در کانال سوئز شکست خورد و بالاخره در قفقاز یا به دست داشنا کسیونهای ارمنی کشته شد .... "
سفرنامه جلد اول صفحه ٣١٧ : 
و در عاقبت حال عبدالحمید که دستور تبعید آن حضرت را به صحرای فیزان صادر کردند می فرمایند: 
" ..... و تفصیل مفتشین می فرمودند که : هنوز آن هیئت تفتیش و تعدی در مراجعت از عکا بین راه اسلامبول بودند که سطوت عدالت ملکوت جمیع امور را منقلب نمود، سلطان عبدالحمید معزول شد و مفتشین یکی مقتول دیگری هلاک و دو نفر هم فراری گشتند و یکی از آن دو در برّ مصر به جهت مصارف یومیه از احباب سؤال نمود."
۳- ۹ کتاب ملکه کرمل صفحه ۵۶ : 
در لوح دیگری خطاب به احبای امریک راجع به اتفاقات این ایام ( ۱۸۹۹ – ۱۹۰۸ ) می فرمایند:
" ای یاران و اماء رحمن چون پادشاه مخلوع عثمانیان عبدالحمید به ظلم و طغیان قیام نمود و عبدالبهاء در قلعه عکّا محصور و در تحت تسلّط پلیس و جاسوس و مراقب به نهایت تضیق افتاد. بالکلیه قطع مراوده و منع مخابره گردید. زیرا هر نفسی نزدیک خانه می آمد او را مؤاخذه می نمودند، بلکه تهدید شدید می کردند تا کار به درجه ای رسید که به این قناعت ننمودند بلکه هیأت تفتیشیه ظالمه فرستاد تا به انواع حیل و خداع و دسیسه و افترا اثبات جرمی در حق عبدالبهاء کند و بدار زند یا به دریا اندازد یا در صحرای فیزان بی نام و نشان نماید و آن هیئت ظلمه هر ظلمی مجری داشت و هر جفائی را روا دانست . عاقبت قرار بر آن شد که عبدالبهاء را ارسال فیزان نمایند و چون مخابره به قصر عبدالحمید کردند ، جواب آمد که قضیه فیزان به امر پادشاهی مقرر گشت. پس آن هیأت تفتیشیه ظالمه مراجعت به اسلامبول نمود در وسط دریا بود که توپ خدا در دم قصر عبدالحمید صدا نمود و دینامیت منفجر گشت. جمعی کشته گشته و عبدالحمید به قصر خویش فرار نمود و بلایا و مشاکل بر او متتابع گشت و وقایع و مصائب پیاپی شد . لهذا فرصت اذیت عبدالبهاء نیافت. هیجان عمومی گشت و منتهی به خلع او شد و ید قدرت الهیه زنجیر سجن یوسفی را از گردن عبدالبهاء برداشت و سلاسل و اغلال بر گردن نامبارک عبدالحمید گذاشت فاعتبروا یا اولی الابصار".
٤- ۹ مکاتیب جلد اول صفحه ٣٦٢ و ٣٦۵ : 
" ... عبدالبهاء در بحر احزان مستفرق و آلام و محن چنان تأثیر در اعضا و جوارح نموده که فتور کلی در بدن حاصل گشته. ملاحظه نمایید فرداً وحیداً من دونِ ناصر و معین در قطب عالم ندای حق را بلند نموده جمیع ملل و امم، معارض و منازع و مجادل. از جهتی امّتِ سافله معلوم و واضح که چقدر در جمیع اطراف متعرض و معارضند و از جهتی اخبارات امت هزلۀ کاذبه که چگونه در صدد قلع و قمع شجرۀ مبارکۀ الهیه هستند و چه نسبت و افتراها به جمالقدم روحی لاحبائه الفداء می زنند و مشغول به نشر رسائل ردّیه بر اسم اعظمند و در سرّ سرّ در نهایت سعی و کوشش که اذیت شدیدی وارد آرند و از جهتی اهل غرور به کل دسائس متمسک که وهن کلی بر امرالله وارد آرند و اسم عبدالبهاء را از لوح وجود محو نمایند."
۵- ۹ مکاتیب جلد سوم صفحه ٤٢٣ تا ٤۲۶ : 
" ... ای یاران الهی از جهتی رایت حق بلند است ... و از جهتی بی وفایان در نهایت بغض و عدوان و در غایت فساد و طغیان. هر روز نفسی علم خلاف افرازد و در میدان شبهات بتازد و در هر ساعتی افعی ای دهان بگشاید و سم قاتل منتشر نماید ... عبدالبهاء در آستان مقدس خاکسار و در نهایت خضوع و خشوع بی قرار، شب و روز مشغول نشر آثار و اگر فرصتی یابد به مناجات پردازد و تضرع و تبتل و بی قراری نماید که ای پروردگار بیچارگانیم چاره ای فرما بی سر و سامانیم پناهی بخش ... ضعفاییم قوّتی ده تا به نصرت امرت برخیزیم و در سبیل هدایت جان فشانی کنیم این است روش و پرستش بنده جمال مبارک ... "

۱۰- علت مسافرت به غرب 
۱- ۱۰ سفرنامه جلد اول صفحه ۶ و ۷ : 
... بهائیان ممالک متحده آمریک عریضه و کتابی رقم و امضای فرد فرد احباء به خط خود آنها در آن موجود تقدیم نمودند و استدعای مسافرت حضرت مولی الوری به بلاد آمریکا کردند و از طرف دیگر چون رؤسای مجامع و کنائس آنجا از این مسئلت بهائیان آگاه شدند ، آنان نیز دعوتنامه های عدیده به حضور انور فرستادند و وجود مبارک را به کنگره های صلح و کنائس و محافل اخری دعوت نمودند ... در آن وقت استدعای ایشان را قبول ننموده مراجعت به برّ مصر فرمودند و در مدت پنج ماه اقامت دیگر در رمله اسکندریه باز هر هفته از اطراف آمریکا دعوتنامه های عدیده به محضر اطهر صادر گردید و این نوید روحی جدید به آن هیاکل مشتاق دمید و چون عزم مبارک بر حرکت و مسافرت جزم شد مکرّر می فرمودند:" این سفر طولانی است و جسم من ضعیف، بیش از دو هفته باید سفر دریا نماییم. مشکل است بنیۀ من تحمل نماید ولی چون در سبیل نشر نفحات الله است لهذا متوکلاً علی الله و منقطعاً عما سواه حرکت می نماییم ... "
۲- ١٠ سفرنامه جلد اول صفحه ۲۲ : 
" ... از جمله شخص محترمی صاحب مطبع آمریکائی بود که اول با او در خصوص ایران صحبت کردند بعد سؤال از مسافرت مبارک نمود، فرمودند: 
" من بر حسب دعوت های محافل صلح به آمریکا می روم، زیرا اساس این امر بر صلح عمومی است و وحدت عالم انسانی و مساوات بین بشر. چون عصر عصر انوار است و قرن اسرار لابد این مقصد جلیل عالم گیر شود و این امر اعظم محیط شرق و غرب گردد".

۱۱- اولین سفر مبارک به اروپا 
قرن بدیع قسمت سوم صفحه ۱۷۲ : 
" ... در تاریخ یازدهم اوت ۱۹۱۱ هیکل اقدس به معیّت چهار نفر از خدّام و ملتزمین رکاب به وسیله کشتی بخار کرسیکا به جانب مارسی رهسپار شدند و بعد از توقف مختصری در تونون لبن به لندن عزیمت فرمودند و یوم چهارم سپتامبر مردم آن عاصمه عظیمه به زیارت مرکز میثاق الهی مفتخر و متباهی گردیدند و پس از یک ماه اقامت در این مدینه وجود مبارک به پاریس تشریف فرما شدند و مدت نه هفته در آن شهر اقامت و در دسامبر همان سال به برّ مصر معاودت فرمودند ... "

۱۲- ورود به آمریکا 
روز ۱۱ ماه مه ۱۹۱۲ کشتی عظیم " سدریک " در ساحل نیویورک پهلو گرفت. انبوه جمعیت بهائیان در اسکله انتظار مقدم اکمل فرد عالم امکان را که عزیزترین مهمان آنها بود داشتند و با کمال بی صبری مشتاق زیارت محبوب و مولای بی همتای خود بودند. 
پل کشتی گذاشته شد و درها باز گردید و بر طپش دلهای مستقبلین افزود، تمام چشمها به در خروج کشتی دوخته شد. خبرنگاران و عکاسان مسابقۀ معهود خود را آغاز نموده بودند. افسران کشتی با لباسهای فاخر جلو در قرار گرفتند و پس از لحظه ای چند که بر مستقبلین ، بسیار طولانی بود همین که افسران به حالت احترام قرار گرفتند، مژده نزدیکی نزول اجلال بود و طولی نکشید که طلعت انور عبدالبهاء نمودار گردید. مولوی سفید بر سر و عبای بلند تا پشت پا در بر با سیمای ملکوتی و محاسن سفید و تبسمی که بر لب داشت و با چشمان نافذ خود که عالم و عالمیان را با عشق آمیخته به عفو می نگریست، در آستانه در، چشم عشاق را روشن نمودند. کلاها از سر برداشته شد و سرهای تعظیم فرود آمد. مقدمش را با هلهله و شادی گرامی داشتند و بر قدومش اشک شوق نثار نمودند. فرداً فرد مستقبلین مورد تفقد و نوازش حضرتش قرار گرفتند و دست عطوفتش را فشردند. یکی از مخبرین جراید مقصد مبارک را از این سفر استفسار نمود. فرمودند: " ما بنا به دعوت انجمن صلح آمریکا به این کشور آمده ایم. اساس دیانت جهانی بهائی بر صلح عمومی و وحدت عالم انسانی و تساوی حقوق جمیع افراد است و امیدوارم انجمن صلح آمریکا اولین قدم را در راه استقرار صلح جهانی بردارد." 
سؤال شد صلح عمومی چگونه ممکن است استقرار یابد؟ 
فرمودند : " تحقق صلح منوط به تغییر افکار و آراء جهانیان 
است امروز صلح عمومی دوای جمیع امراض عالم انسانی است." سؤال شد این امراض از چه قبیل می باشند؟ 
فرمودند:" یکی از این امراض ناراحتی و عدم رضایت مردم در زیر یوغ مصاریف و مخارج سنگین جنگ است. عوایدی که مردم با تحمل رنج و زحمت به دست می آورند، دول به مصرف امور جنگی می رسانند ... و این است که روز به روز تحمل بار سنگین برای مردم دشوارتر می گردد.
۱۳- شمه ای از آنچه در نیویورک گذشت 
در مدت ۷۹ روز اقامت در نیویورک در ۵۵ جلسه عمومی و خصوصی شرکت و نطق فرمودند. مسائل غامضه علماء و دانشمندان را جواب گفتند و هنگامی هم که در منزل تشریف داشتند، اطاق مبارک از مراجعین پر بود . روزی نبود که در جراید نیویورک نام مبارکش با احترام و تمجید و تجلیل ذکر نگردد. 
دانشگاه کلمبیا و همچنین دانشگاه لیلاندو استانفرد از آن حضرت برای ایراد نطق دعوت نمودند که بدون تأمل پذیرفتند و هزاران دانشجو و اساتید دانشگاه و دانشمندان دیگر از بحر کمالاتش استفاده کردند.

۱۴- هدف از سفر به آمریکا 
١- ١۴ سفرنامه جلد اول صفحه ٣٣٧ : 
... حین صحبت شخصی دیگر مشرف و از مقصد و سفر مبارک استفسار نمود. فرمودند: 
" من به آمریکا آمدم تا علم صلح عمومی بلند کنم، آمده ام ترویج وحدت عالم انسانی نمایم، مقصدم الفت و محبت بین ادیان است. "
٢- ١۴ سفرنامه جلد دوم صفحه ٤٤ : 
.... چون از سفر مبارک سؤال نمودند، با نهایت قدرت و هیمنه فرمودند که : 
" من آمده ام تا مدنیّت الهیه را ترویج نمایم، مدنیتی که حضرت بهاء الله در شرق تأسیس فرمودند، مدنیتی که خدمت به عالم اخلاق نماید، مدنیتی که سبب صلح عمومی است، مدنیتی که مروج وحدت عالم انسانی است".
۳- ١۴ سفرنامه جلد اول صفحه ۳۶ – ٤٠ : 
"هشت ماه در صفحات آمریکا بودم. به هر شهری رفتم و در کنائس و مجامع هر مدینه ای صحبت داشتم و در کنفرانس عدیده مثل کنفرانس لک مهانگ مدعو بودم و در دارالفنون ها حاضر، همه جا به دعوت برای صحبت رفتم و اساس گفتگوی من تعالیم حضرت بهاء الله بود که به موجب آن تعالیم، کل را دعوت نمودم به صلح عمومی بین ادیان و صلح عمومی بین اجناس و صلح عمومی بین دول و اقالیم و دلائل بر وجوب صلح اقامه نمودم و به براهین عقلیه ثابت و محقق داشتم که امروز اعظم و الزم امور صلح عمومی است و سبب آسایش عالم انسانی و اعظم وسیلۀ حل مشکلات، زیرا این قرن انوار است ... "

۱۵- اهمیت سفر تاریخی حضرت عبدالبهاء 
به غرب 
سفرنامه جلد دوم صفحه ۷ : 
معلومست این سفر چه اهمیتی پیدا خواهد نمود که ما در کنائس عظمیٰ و مجامع کبریٰ به اعلی النداء ندای یا بهاء الابهی برآوردیم و با فصح بیان و اتمّ برهان بشارت به ملکوت الله دادیم و به بیان تعالیم جمال مبارک پرداختیم . در معابد یهود به اثبات دیانت مسیح و حقیقت اسلام برخاستیم، در کنائس مسیحیان به ذکر عظمت و بزرگواری محمد رسول الله ناطق شدیم در مجامع اشتراکیون قوانین انتظام و آسایش عالم آفرینش را شرح دادیم در محافل مادیون قوه خارق العاده ماوراء الطبیعه را ثابت و محقق نمودیم، در کنگره های صلح و کنفرانسهای امم ندای جمال قدم را بلند کردیم و به آنچه که سبب انتشار صلح عمومی و ترویج وحدت عالم انسانی است، زبان گشودیم. به قسمی که در هر مجمعی جمیع اعناق خاضع شد، لسان ها به ستایش ناطق گشت، دلها منجذب به نفحات الله گردید و جان ها مستبشر به بشارات الله. دیگر ببینید چه خبر است. انتهی

۱۶- داستان کشتی تایتانیک 
با آنکه هیکل مبارک نگران وضع مزاجی خود در سفر دو هفته ای دریا بودند، مع الوصف در قبال تقاضای احباء که ابتداء از راه زمین به انگلیس تشریف فرما شوند و از آنجا با کشتی بزرگ و مجهز و مجلل و سریع السیر تایتانیک به آمریکا مسافرت فرمایند، قبول ننمودند و همه می دانیم که آن کشتی غرق شد. جناب زرقانی در صفحات ۷ و ۸ سفرنامۀ مبارک جلد اول در این باره چنین می نگارند: 
" بعضی از احباء عرض نمودند اگر وجود مبارک تا حدود بریتانیا از راه خشکی مسافرت فرمایند، مقارن حرکت کشتی تایتانیک که اول کشتی مهم انگلیزها است ورود و نزول به اسکله به انگلستان خواهند فرمود و در آن کشتی پنج روزه با کمال آسایش و راحت به نیویورک نزول اجلال خواهند نمود و این رأی و نظر اکثر دوستان صواب بود، ولی پس از اندک تأمّلی فرمودند: " خیر یکسر می رویم و توکّل بر عون و صون جمال مبارک می کنیم. او حافظ حقیقی و حارس معنویست"
۱۷- استغناء مبارک و اعانات به فقرا 
۱- ۱۷ سفرنامه جلد دوم صفحه ۲۶۷ : 
.... آن روز صبیه جناب قنسول تمام زیور خود را تقدیم حضور انور نموده، عرض کرد:" خواستم عزیزترین چیز خود را تقدیم نمایم که یادگار من در حضور مبارک باشد." فرمودند: " یادآوری نزد ما محتاج به این چیزها نیست، یقین بدان که من هیچوقت شما را فراموش ننمایم." هر قدر رجا نمود قبول نفرمودند. 
۲- ۱۷ سفرنامه جلد اول صفحه ١٠٤ : 
" ... و دیگر استغنای وجود مبارک در وقت حرکت بیشتر سبب جلب قلوب شد چه که امنای آن انجمن و انجمن موحدین از حضور انور وعده خواهی نموده بودند که جمیع مصارف سفر را تقدیم نمایند ولی ابداً قبول نفرمودند .... " 
۳- ۱۷ سفرنامه جلد اول صفحه ۳۹۵: 
" ... آن روز بعضی از احباء وجوهی تقدیم نمودند، قبول نفرمودند. هر قدر التماس کردند، فرمودند:" از قبل من به فقراء انفاق نمائید مثل اینست که من به آنها داده ام. اما به جهت من هدیۀ مقبول تر، اتّحاد احباء و خدمت امرالله و نشر نفحات الله و عمل به وصایای جمال ابهی است" 
٤- ۱۷ سفرنامه جلد اول صفحه ۳۹۶ تا ۳۹۷: 
"... حال هدایایی به جهت اهل بیت من آورده اید، این هدایا بسیار مقبول است و مرغوب اما خوب تر از این هدایاء ، محبّت الله است که در خزائن قلوب محفوظ ماند، این هدایا موقّتی است ولکن آن هدایا ابدیست این جواهر را باید در جعبه و طاقچه گذاشت و آخر متلاشی گردد. اما آن جواهر در خزائن قلوب ماند و الی الابد در عوالم الهی باقی و دائم باشد. لهذا من محبت شما را که اعظم هدایا است به جهت آنها می برم. در خانۀ ما نه انگشتر الماس استعمال می نمایند و نه یاقوت نگاه می دارند. آن بیت از اینگونه زخارف پاک و مبرا است. حال من این هدایا را قبول کردم ولی نزد شما امانت می گذارم که بفروشید و قیمت آنها را برای مشرق الاذکار شیکاگو بفرستید ( احبا خیلی زاری کردند ). فرمودند:" من می خواهم از طرف شماها هدیه ای ببرم که در جهان ابدی باقی ماند و جواهری که تعلق به خزائن قلوب داشته باشد، این بهتر است. " انتهی

۱۸- تأثیر شخصیت حضرت عبدالبهاء 
در اطرافیان 
۱- ۱۸ سفرنامه جلد اول صفحه ۱۹۶: 
... عصر سطوت و رعب قیام و نطق مبارک در تالار آرنین در تجدد احکام و وحدت مظاهر الهیه با لحن دلربا در آن بزم باصفا چنان تأثیری در قلوب نمود که حتی رئیس کنفرانس منقلب شد و گونه ها را با آب دیده شست و لسان اطهر به مناجات ناطق بود که خانمی محترمه که ایستاده بود بغتتۀً بیهوش افتاد و بعد از افاقه گفت:" هیمنه محفل چنان به نظر من جلوه نمود که گویا این جمع در آسمان راه می روند...."
۲- ۱۸ سفرنامه جلد دوم صفحه ۲۶۲ : 
" ... چنان هیجانی در نفوس پدید شد که هر کس می خواست خود را به حضور مبارک رساند، ولی چون حال مبارک مقتضی نبود به سرعت از تالار خطابه بیرون تشریف می بردند که یک مرتبه صدای گریه ای بلند شد. ایستاده فرمودند:" ببینید کیست." چون تفحص گردید معلوم شد خانمی می خواست خود را به حضور اطهر رساند ، هر قدر سعی می کرد که از میان جمعیت به طلعت انور رسد، ممکن نمی شد و این عقده سبب ناله و فغان او گشته. آخر چون مشرف شد و به ذیل عطا متشبث، او را تسلّی دادند و او را به سرور الهی دلالت فرمودند. دیگر معلوم است که آن شب چه خبر بود و انقلاب نفوس تا حین حرکت مبارک به چه درجه" .
۳- ۱۸ سفرنامه جلد دوم صفحه ۱۲٤: 
" ... عصر در وقتی که جمعی از اعیان و اعزۀ ایرانیان در محضر انور مشرف بودند، آقا میرزا حسین عارف وارد و پس از تعظیم اشعاری را که در اوصاف و نعوت طلعت پیمان انشاء نموده بود با نهایت ادب و خضوع ایستاده خواند، ولی بطراز قبول مزین نشد و فرمودند:" من عبودیت آستان الهی را طالبم و بس." با وجود این اشعار را بعضی از دوستان گرفته حتی به جهت مدیر نجم باختر به شیکاگو فرستادند و چون چند بیت از آن ابیات را مکرّر خواند و اظهار عقیدت نمود، فرمودند: " یاء " قافیه ابیات " یاء " نسبت باید باشد نه وحدت و آن چند بیت که با جود منع مبارک مکرّر می خواند این بود:
در ظلمتم و نور و بهائی به از تو نیست 
سوگند بر بها که بهائی به از تو نیست 
هـر کس به بندگی خداوند پای بند 
این بنده را یقین که خدائی به از تو نیست 
میدید اگـر کـلیم رخت را بکوه طور 
میگـفت حـبّذا که لقائی به از تو نیست 
گـر آسیا مـریض و اروپاست مرگ او 
این درد را طبیب و دوائی به از تو نیست 
از این قبیل در هر مملکتی قصائد و نعوت بسیار غیر از بهائیان انشاء و مکرّر به حضور انور تقدیم می نمودند و اکثر مقبول نمی شد و منع از نشر و انتشار آنها می فرمودند. 
٤- ۱۸ سفرنامه جلد دوم صفحه ٣٤٠ : 
" ... چون به اطاق سالن تشریف آورده جالس شدند. اول یکی از شهزادگان ایران مشرف شد. با وجود آنکه در محضر انور اظهار خلوص قلبی و خضوع صمیمی می نمود، مع ذلک نظر به مقتضای جوانی باز حالتی با تبختُر داشت. چند دقیقه طول نکشید که احمد عزت پاشا که یکی از رجال دولت در ایام سلطنت عبدالحمید بوده با نهایت ادب و تعظیم به حضور مبارک مشرف و به اظهار خلوص و ارادت مشغول در آن میان جمعی از رجال و نساء محترمۀ انگلیزی و آمریکائی و فرانسوی برای تشرف وارد با حالت انجذاب و خضوعی که یکی دست مبارک را بوسه می داد، یکی دامن مبارک را می گرفت و افتخار تشرف به لقای انور می نمود و استدعای تأیید آنها بر اعلاء کلمۀ الله ناطق، شهزاده محترم مذکور چون آن جذبه و شور نفوس و خضوع و خشوع چنان اشخاص جلیله را در ساحت انور اعلی دید به کلی مبهوت ماند .... "
۵ - ۱۸ خلیل جبران شاعر و مؤلف شهیر که کتاب " پیامبر " او در خانواده های آمریکائی صورت دیوان حافظ را در خانواده های ایرانی دارد در آمریکا به حضور مبارک حضرت عبدالبهاء رسید و در وصف آن حضرت چنین می گوید:" برای اولین بار وجود مبارکی را زیارت کردم که شایستگی وجود روح القدس در آن هیکل شریف مشهود بود " .

۱۹- نفوس مهمه ای که در آمریکا و اروپا 
مشرف شدند. 
سفرنامه جلد اول صفحه ٤٩ – ۵۱ : 
١- ۱۹ ملاقات با گراهام بل مخترع تلفن: 
آن شخص جلیل مخترع تلفن و رئیس هیئت علمیه بود و پیرمرد بسیار خلیق و ظریفی که یوم قبل به منزل مبارک آمده 
مشرف شد و رجا نمود که در مجمع علمی آنها تشریف فرما شوند و آن هیئت را ممنون و سرفراز فرمایند. وقتی وجود مبارک ورود فرمودند، همه برخاستند یک یک دست دادند و نفوسی که از پیش مشرف شده بودند وجود مبارک را با کمال شرف و افتخار به سایرین معرفی کردند و آن نحو احترام در بدو مجلس نهایت خضوع آنها را ظاهر می ساخت. بعد از جلوس مبارک به مذاکرات علمیه پرداختند و هر یک در فن خود تجربۀ خویش را بیان می نمود و در آن بحث می کردند. پس از گفتگوی یک دو نفر مستر بل خواهش بیان مقدمه ای درتاریخ این امر از جناب علی قلی خان سفیر ایران نمود. پس از آن رجای نطق مبارک کرد و از تشریف فرمایی مبارک شکر و ستایش نمود. لهذا از لسان اطهر مقدمه ای در ذکر حسن اخلاق و آداب حضرات و بعد شرحی در فضائل و نتایج علم و عظمت این عصر و ارتباط نوع انسانی و ذکر ظهور بدیع صادر و جاری مستر بل بی نهایت شادمان شده برخاست و اظهار ممنونیت و تشکر از بیانات صادره از فم عنایت نمود و تأثیر نطق مبارک در قلوب حاضرین چنان بود که چون به یکی از اعضاء دیگر انجمن نوبت صحبت رسید آن شخص محترم برخاسته گفت:" با این نطق سرور جلیلی شرق دیگر من با لسان کلیل چه گویم." و نشست بدین منوال چند نفر صحبت مختصری نمودند تا از مجلس برخاست و مستر بل به حضور مبارک و سائرین اشاره رفتن به تالار دیگر نمود. چون قریب نصف شب بود بر حسب عادت اهل غرب که آخر شب قبل از خواب هم چیزی ( شب چره ) می خوردند، سفره و میز از نان و گوشت و کباب و آجیل و میوه و شربت آراسته و مزین بود. با وجودی که وجود انور تا آن وقت شام میل نفرموده بودند، باز مشغول صحبت شدند و به واسطه مستر بل با حرم و دخترش گفتگو می فرمودند. خانم محترمۀ ایشان گنگ و کر بود ولی به واسطۀ اشارات حرکت دست و فشار انگشتها با او صحبت می کردند و این علم را بدرجه ای تکمیل کرده اند که به نهایت آسانی با کران و گنگان گفتگو می نمایند، مثل علم خط و نقطه و تأنی و سرعت حرکت در تلگراف. از قرار مذکور مستر بل در بدو اختراع تلفن مقصودش اختراع آلتی برای مکالمه با کران و گنگان بوده از بس تعلق خاطر به حرم محترمه اش داشته شب و روز در این فکر می کوشد و نتیجۀ آن اختراع تلفن می شود ولی از آن اختراع به مقصد اول نائل نمی گردد و به مناسبت این صحبت لسان مبارک به این بیان ناطق که اکثر صنایع مهمه از همین راه اختراع شده مانند طلب کیمیا که سبب ظهور هزارها ادویۀ مفیده گشته و یا به جهت عبور به خط مستقیم از اروپا به هند کشف قارۀ امریکا شده و قس علی هذا " .
سفرنامه جلد دوم صفحه ۳۳ : 
۲- ۱۹ تشرف سفیر ایران در فرانسه و سر توماس بارکلی: 
.... از آن جمله عصر از بزرگان وطن حضرت سفیر ایران به تشرف حضور افتخار و سرور موفور جست و از بیانات مبارکه خطاب به ایشان یکی این بود که چون از نصیحت به هموطنان نتیجه ای ندیدیم و گوش شنوائی نجستیم لابد توجه به غرب نمودیم. وقتی که آنها خانمان را به باد می دادند ما به فتوحات ابدی مشغول بودیم، فتوحاتی که در مستقبل سبب عزت ابدیه شرقیان است و تاج افتخار ایران و ایرانیان.
سفرنامه جلد دوم صفحه ۹۳: 
۳ – ۱۹ تشرف مهاراجه راج پوتانا: 
.... آن شب وجود اطهر و بعضی از خدام و احباب در منزل مهاراجۀ راج پوتانا ( ملک زاده ) هند موعود جمعی دیگر از نفوس جلیله شرق و غرب سر میز حاضر و در آن بزم باصفا به شرف لقا مشرف و از عنایات کبری بهره ور و از اطعمه رنگین و غذاهای شرقی در محضر مشرق فضل و عطا مرزوق و مفتخر بودند، اما لذائذ روحانی که جمیع را شکرگو و ثناخوان بزم وجود و احسان نمود نطق دلبر و بیانات احلای طلعت پیمان و مطلع فیض یزدان بود ... از این بیانات و حکایات صادره از فم اطهر قلوب بی نهایت متأثر شد و جمیع 
اظهار ممنونیت و تشکر کردند. مخصوص مهاراجه صاحب که مکرر حین حرکت در محضر انور بیان خلوص و ارادت نمود و از هیکل اقدس وعده خواهی و رجای مسافرت بهند کرد.
سفرنامه جلد دوم صفحه ١٠١ : 
٤- ۱۹ تشرف جمعی از رجال سیاسی ایران: 
.... همچنین از هموطنان، جناب انتظام السلطنه و جناب قائم مقامی و سرکار معیر الممالک که ایشان از لندن ملتزم رکاب مبارک بودند ، به ساحت اقدس اعلی مشرف شدند و هیکل اطهر به جهت حضرات حکایت از محافل و کنائس عظمی و اعلاء امرالله در بلاد آمریکا می فرمودند و در ضمن این بیانات از فم مطهر صادر می شد که: " هنگامی که ایرانیها به خود مشغول بودند و ایران را به باد می دادند، ما در اقالیم واسعه امریک به فتوحات روحانیه و ترویج عزت ابدیه مشغول بودیم." همچنین شب به تبیین آیات کتاب ملوک و اخبار و انقلاب امور در ممالک عثمانی می فرمودند و آیات مبارکه لوح رئیس را تلاوت می کردند و می فرمودند:" بنویسید این الواح مبارکه را بخوانند و نشر دهند. سابق مسلمین در تفسیر الم غلبت الرّوح وهم بعد غلبهم سیغلبون چه تفاصیل و تفاسیر می نوشتند ولی حال چون در این ظهور اعظم این گونه علم و قدرت جمال قدم را ظاهر می بینند اغماض می کنند." و مکرّر در این سفر عرائض خضوع و ابتهال احفاد ناصرالدین شاه به نظر اطهر می رسید ذکر تعدیات اوائل ایام شاه مذکور نموده می فرمودند:"حالا سر از قبر بردارد و ببیند که چه خبر است". 
سفرنامه جلد دوم صفحه ٢٣٤ – ۲۳۵ : 
۵- ۱۹ تشرف پرفسور شهیر وامبری به حضور انور: 
.... عصر به عیادت فیلسوف شهیر پروفسور وامبری تشریف بردند . شخص مذکور فارسی و عربی و ترکی را خوب می دانست. اصلاً از سلسله اسرائیلیان بود، ولی معتقد به دیانتی تا آن وقت نه بلکه حامی اروپائیان و مخالف شرقیان بالاخص مسلمانان بود و حکایت از سالهای سفر و سیاحت خود و حشر با علما و رؤسای مسلمین در ممالک شرق به لباس اسلام نمود. با این حال چون از لسان مطهر حکایات سفر مبارک و خطابات در کنائس نصاری و یهود و ابلاغ تعالیم بدیعه و تبیین اصول شرایع ربانیه و وحدت اساس ادیان الهیه مفصل شنید، حالت او حالت دیگر شد و این قوت و قیام مبارک و تبیین و ترویج این تعالیم را در آن گونه کنائس و معابد خارق العاده دانست و مسائل و احکام این ظهور را از آن به بعد بارها دریاق فاروق اعظم به جهت امراض مزمنه امم عالم گفت و با نهایت خلوص و اعتقاد به ترویج تعالیم این امر اعظم قیام نمود. "
سفرنامه جلد دوم صفحه ۳۶۶ : 
۶- ۱۹ تشرف علی یوسف: 
.... و اول شخص محترمی که از فضلا و بزرگان مصر به شرف حضور مبارک مشرف و از مشاهده جمال و کمال طلعت محبوب منجذب و مفتون گردید، مرحوم شیخ علی یوسف مدیر جریدۀ " مؤید " بود که چون در سفر اول درک فیض لقای انور نموده چنان منقلب شد که قلم و لسان را به ذکر و ثنای مولی الوری زینت و افتخار ابدی داد. با آنکه بهائی نبود بلکه قبل از تشرف مخالف بود با وجود این اول مقاله ای که آن شخص شهیر نوشت و در جریدۀ خود طبع و نشر نمود این است: 
" فی الموید عدد ۶۱۹٤ یوم الاحد ۱۶ اکتبر سنه ۱۹۱۱: وصل الی ثغر الاسکندریه حضرۀ العالم المجتهد میرزا عباس افندی کبیر البهائیه فی عکا بل مرجعها فی العالم اجمع و قد نزل اولا فی نزل فیکتوریا بالرمل بضعه ایام ثم اتخذ له منزلا بالقرب من شتس ( صفر ) و هو شیخ عالم و قور متضلع من العلوم الشرعیه و محیط بتاریخ الاسلام و تقلّباته و مذاهبه بلیغ السبعین من العمرا و ازید علی ذلک ... "
بهاء الله و عصر جدید صفحه ٤۵ : 
۷- ۱۹ تشرف پروفسور ادوارد برون: 
دوستان عزیز نام پروفسور برون را شنیده اید زیرا این شخص در سال ۱۸۹۰ در عکا به حضور جمال اقدس ابهی مشرف شد و تأثیر این ملاقات را در نوشته ای که ذیلاً درج می گردد منعکس کرد. وی در قسمتی از دستخط خویش می نویسد: " ... مپرس در حضور چه شخصی ایستادم و به چه منبع تقدیس و محبتی تعظیم نمودم که تاجداران عالم غبطه ورزند و امپراطورهای امم حسرت برند. با صوتی لطیف و مهیمن امر به جلوس نمود و فرمود: " الحمدلله فائز شدی به ملاقات مسجون منفی آمدی. جز اصلاح عالم و آسایش امم مقصدی نداریم. مع ذلک ما را از اهل نزاع و فساد شمرده اند و مستحق سجن و نفی به بلاد. آیا اگر جمیع ملل در ظل یک آئین متحد و مجتمع گردند و ابناء بشر چون برادر مهر پرور شوند و روابط و محبت و یگانگی بین نوع انسانی استحکام یابد و اختلافات مذهبی و تباین نژادی محو و زایل شود چه عیبی و چه ضرری دارد ... بلی همین قسم خواهد شد جنگهای بی ثمر و نزاع های مهلکه منقضی شود و صلح اعظم تحقق یابد ... " 
در ابتدا حضرت عبدالبهاء لوحی به افتخارش نازل فرمودند و تشویقش کردند که نداء به ملکوت الهی بلند کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر