جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

گوشه هایی از حیات حضرت عبدالبهاء 2


۲۰ سپتامبر ۱۹۱۲ صفحه ۲۵۹سفرنامه جلد اول : 
.... به مناسبتی ذکر مستر برون را فرمودند که " من به او نوشتم تو اول کسی بودی از معلمین و مؤلفین اروپا که به ساحت اقدس مشرف شدی این امتیاز را از دست مده ولی او نفهمید وقتی خسران او معلوم خواهد شد که در انگلستان انوار هدایت باَشَدّ اشراق بتابد .... "

ولی او در سرّ سرّ به مخالفت برخاست. هر چند کاری از پیش نبرد، ولی موجب کدورت خاطر مبارک گردید. زیرا می خواست از این نهضت روحانی استفاده های سیاسی نماید والّا تعصّب مذهبی نداشت. حال چنین شخصی در انگلیس حضور مبارک مشرف می شود با دقت تمام چگونگی برخورد هیکل اطهر را با شخصی چون برون که یک عمر نسبت به امر ریا و تظاهر و کارشکنی کرده است مطالعه می کنیم.
۷ دسامبر ۱۹۱۲ صفحه ۲۷ سفرنامه جلد اول: 
.... اگر اجازه می فرمایند صدر انجمن را مستر برون قرار دهیم فرمودند:" فردا جواب خواهم داد لیدی بلامفیلد و بعضی از احبا عرض نمودند که مستر برون حالت تذکر یافته اگر صدر انجمن واقع شود لابد در معرفی وجود مبارک اوصاف و محامد عرض خواهد کرد که رفع خیالات نفوس می شود که او را مخالف امر دانسته ولی وجود اطهر ابداً اعتنا به گفته حضرات نفرمودند ..." 
۱۸ دسامبر ۱۹۱۲ صفحه ۲۹ و ۳۰ سفرنامه جلد دوم: 
... از جمله نفوسی که آن روز خود در آن مجلس آمده مشرف شد مستر برون بود. پس از ختم مجلس نفوسی رجای تشرف خصوصی نموده باز مشرف می شدند. مِنجمله شخص مذکور که تشرف او به طول انجامید و بیانات مبارکه را که خطاب به او بود، به عینها این عبد ثبت و ضبط نمود و اجمال آن این است که پس از اظهار خضوع اول خواست از ما مضی عرض حال دهد و عذرخواهی نماید. فرمودند:" باید صحبتهای دیگر بداریم صحبتی که مورث محبت می شود." و چون دید میل مبارک از آن مقوله گفتگو نیست، لهذا به صحبت های دیگر پرداخت از وضع ایران و عثمانی پرسید. در جواب او بیان مبارک از این قبیل بود: " من بدایتاً نوشتم که تا دولت و ملت مانند شهد و شیر آمیخته نگردد نجاح و فلاح محال است ایران ویران شود و منتهی به مداخله دول متجاوره گردد". 
.... در این خصوص فرمودند که باید کوشید تا اخلاق ملت تبدیل شود و استعداد مشروطه و امور سائره حاصل گردد، والا هر روز مشکلاتی رو دهد و یأس و پریشانی بیشتر شود. ملاحظه نمائید که حتی علم اکتسابی بدون تحسین و تعدیل اخلاق سبب ضرّ شود بلی اگر به حسن اخلاق توأم باشد سبب حصول فوائد عظیمه است. 
و بیانات مبارکه منتهی به این شد که:" فقط ترقی و تمدن مادی کفایت نکند و علوم اکتسابی تنها سبب سعادت تامه نگردد . بعد شخص مذکور عرض نمود که اهالی اروپا به کلی منکر مواعید انبیا و روحانیتند. آنگاه از لسان مبارک شرحی مبسوط از قوه ماوراء الطبیعه و دلائل و براهین قاطعه صادر که مخاطب را جز بلی بلی مجالی نماند و هر دم خاضع تر می شد تا با نهایت تعظیم و خضوع مرخص گردید و اجازه تشرف ثانی خواست."

۱۹ دسامبر ۱۹۱۲ صفحه ۳۰ – ۳۱ جلد دوم سفرنامه: 
.... آن روز هم مستر برون در محفل عمومی مشرف بود و بعد از مجلس با خانمش در اطاق مبارک احضار شدند ولی از مامضی کلمه ای گفتن نتوانست. زیرا مقصد مبارک محبت و الفت بود نه اظهار اغراض و افکار او لهذا از مطالب علمیه و حکایات از حالات امور شرق عطوفت و محبت و اغماض و ستری فوق العاده با او گفتگو و مذاکره می فرمودند و هر دقیقه ای از شنیدن بیانات مبارکه خاضع تر می شد تا هنگام مرخصی که دست مبارک را بوسید و با اظهار خلوص و خضوع مرخص گردید ... " 
مسیو دریفوس به عرض مبارک رسانید که مستر برون اظهار تذکر نموده و تشرف در این سفر را نهایت آرزو و خوشبختی و عدم تشرف سفر سابق را از بدبختی خود می شمرد و آرزوی مشرف شدن می نمود . فرمودند : " اینها محل اعتماد نیستند و ابداً اهمیت ندارند. در این سفر آمریکا نفوسی اظهار خضوع و همراهی کردند که امثال برون نزد آنها قابل ذکر نیستند. حتی در نیویورک کارنیگی معروف که اول غنی است در آنجا مکرر خواست که من به منزل او بروم، قبول نکردم و جنرال قنسول ایران مکرّر وساطت نمود. گفتم اگر شخص فقیری بود من منزل او می رفتم اما چون اول نمره اغنیاء و مشهور است لهذا صلاح نیست. مقصد این است که من به آن گونه نفوس اعتنا ننمودم با آنکه در نهایت خضوع بودند دیگر این نفوس که جز ترویج اغراض و منافع چیزی نخواهند چه حکمی دارند " 
... در خاتمه این مقال بد نیست بدانیم که حضرت عبدالبهاء به قصد هدایت برون چندین لوح به افتخارش ارسال می فرمایند تا او قدر این نعمت را بداند و درک موقعیت خویش را بنماید و گرچه او به پاسخهای عبودیت آمیز مبادرت می ورزیده ولی چنانکه همه می دانند سالها اقداماتی علیه امرالله به عمل آورد گرچه در اواخر ایام ممکن است متذکر شده باشد ولی جبران مافات نکرد.

۸ - ۱۹ تشرف پروفسور چینی: 
پرفسور چینی یکی از استادان دانشگاه اکسفورد انگلستان پس از اطلاع از امر مبارک و خواندن اخبار مربوط به مسافرت حضرت عبدالبهاء به امر مبارک ایمان می آورد و در حلقه عشاق طلعت پیمان در می آید و شرحی به حضرت عبدالبهاء می نویسد و ضمن اظهار ایمان از هیکل اطهر دعوت می نماید که چون به انگلستان تشریف فرما شدند، دانشگاه اکسفورد را به قدوم مبارک مزین فرمایند. به همین دلیل هیکل مبارک به اکسفورد نزول اجلال می فرمایند و چون پرفسور چینی مبتلا به بیماری فلج بود و قادر به حرکت نبود به دیدن او تشریف می برند بقیه داستان را از زبان جناب محمود زرقانی بشنوید. 
۳۱ دسامبر ۱۹۱۲ صفحه ۵۰ سفرنامه جلد دوم: 
"... وجود اقدس را دعوت کرد پس از ورود اول پرفسور مذکور را دیدن فرمودند و با کمال عنایت با ایشان به صحبت مشغول شدند و او هم مضامینی را که با حالت بیماری در خصوص امر مبارک مشغول به نوشتن بود ارائه می نمود و به نظر انور می رسانید و در آن حالت شدت ایمان و اطمینان خویش را اظهار می کرد. چنان حال توجه و اقبالش در محضر انور مقبول و چنان مؤثر افتاد که مکرّر سر و صورت او را می بوسیدند و دست مبارک را به روی و مویش می کشیدند. ناهار را در منزل پرفسور چینی میل فرمودند ... " 
مقاله زیر ترجمه نوشته پرفسور چینی که یکی از اجله نفوس و مشاهیر ملت انگلیس است عیناً از صفحات ۵۲ – ۵۳ – ۵٤ سفرنامه مبارک جلد دوم نقل می شود. این مقاله در ۲۹ ژانویه ۱۹۱۳ در روزنامه کرسجن کامن ولث درج شده است. 
در خصوص اتّحاد ادیان آیا ممکن است روزی اتّحاد ادیان به تحقق رسد؟ 
این مسئله را بسیاری سؤال می نمایند. در جواب جمعیتی که روز به روز عددشان در تزاید است، می گویند: " بلی " به کمال سهولت ممکن است. زیرا امروز عقلاً اتحاد ادیان موجود است. این مسئله زمینی نیست، بلکه اساس آن آسمانی است. شعبه ای از علم شعبده نیست و نه اداره سیاست مملکتی است، بل کشف و الهام الهیست و الهام مسئله ای نافذ و جهانگیر است. اگر به روشنائی محبت و الفت بنگریم و از احوال ملل سائره مطلع شویم می بینیم که مظاهر الهیه همیشه بین آنها بوده اند، علی الخصوص که الهام اعظم اساسی ادیان عظیمه ای است که سبب ترقی و اتحاد ملل و نحل بوده اسرائیلیان را حقّی نیست که موسی را تفوق به زردشت دهند و نه محمدیان راست که نبی خود را اعظم دانند. ما این وقت را غنیمت شمرده عیسویان را نصیحت می کنیم که افکار خود را نسبت به ادیان تغییر دهند و این مسئله بسیار بجاست، 
زیرا حضرت عبدالبهاء رئیس امر بهائی در میان ما سفری نموده و ما را بر خطایا و تقالیدی که سایر ادیان را غرق کرده آگاه فرموده اند و ایشان کاری به این کارها ندارند، کدام نبی برتر است و کدام کوچکتر، ایشان تعلم می دهند که هر پیغمبری را باید بر حسب زمان و مقتضای محل و مکان او بشناسیم. می توان گفت حضرت بهاء الله والدشان خیمه امر عظیمی را بلند نموده و تعالیمی مخصوص به جهت این قرن مبین تأسیس فرموده اند. از عظمت و جلال و صفات و اخلاق شان واضح و آشکار است که در این عالم همیشه نفوسی بوده اند که سرمشق نیکوی اخلاق حسنه برای نوع انسان گذارده اند، لکن در حیات معنوی بهاء الله بعضی مسائل هست که مورخ در تاریخ ادیان می تواند نظیر آن را بیابد. در این مقال مجال تحریر شرح این پدر و پسر نیست فقط می توانیم بگوئیم که وقایع نگاران جرائد به طور شایسته در مقالات خود محبت صمیمی عبدالبهاء به عالم انسانی را ظاهر نموده اند، ولی محبت الهی او که نسبت به خدا دارد سرّی است بین او و بهاء الله که ما نمی توانیم بفهمیم.

۲۰- ذکر بعضی محامد و ستایش از حضرت عبدالبهاء در مجالس مختلف 
۱- ۲۰ سفرنامه جلد اول صفحه ۲۹۰: 
... و شب چون به کلیسای کانگر گئشن در اکلند تشریف بردند، نفوذ امر و سطوت عهدالله چنان محیط بود که کشیش آن کلیسا در معرفی طلعت پیمان از جمله عباراتش این بود که: " امشب پیغمبر خدا در کلیسای خدا نطق می فرماید و شما به گوش خود می شنوید ". 
هیکل مبارک بر حسب دعوت رئیس دارالفنون استنفر در شهر فالوآلتو به نام دکتر جردن برای نطق به دانشگاه مذکور تشریف بردند و مشارٌالیه در حضور یک هزار و هشتصد محصل و یک صد و هشتاد استاد و جمع کثیری از رؤسا و مشاهیر اطراف هیکل اطهر را این طور معرفی نمود:
۸ اکتبر ۱۹۱۲ صفحه ۲۹۳ جلد اول سفرنامه: 
... این نهایت خوشبختی ما است که به واسطۀ لطف و مرحمت دوستان امروز کلام یکی از معلمین دینی و پیام یکی از مظاهر جدید روحانی را استماع می نمائیم. ایشان مروج امر جدیدی هستند که سه میلیون نفوس پیرو و تابع ایشانند ....

۲- ۲۰ سفرنامه جلد دوم صفحه ۹۶ : 
.... عصر مجلس مهمی در منزل رئیس انجمن صلح مستر موشلی که از مخلصین بود منعقد گردید و نفوس کثیره از اعیان و بزرگانی که اغلب تا آن وقت تشرف حاصل ننموده بودند، مخصوص خطابۀ مبارکه حاضر و از استماع مسائل الهیه بی نهایت منجذب شدند. اول مجلس امۀ الله لیدی بلامفیلد از بشارات یوم ظهور نطق بسیار شیرینی کرد .... بعد رئیس مجلس برخاست و گفت : " ما همه خوش آمد می گوئیم این وجود اقدسی را که طی صحرا و دریا فرموده و تحمل زحمات نموده اند تا پیام صلح و وحدت عالم انسانی را گوشزد اهل غرب نمایند. هر چند هر یک از ماها کوشش در ترویج صلح و یگانگی دارد، ولکن ماها سفر نکرده ایم در حبس نبوده ایم تحمل صدمات در اجراء این مقاصد جلیله ننموده ایم. لهذا نهایت افتخار و سرور داریم از تشریف فرمائی وجود مبارکی که قبول جمیع این مشقات فرموده و منتهای خوشنودی و آرزوی ما شنیدن تعالیم مبارکۀ ایشان است به جهت اتحاد و آزادی و نجات و یگانگی نوع انسانی و من کمال تشکر را از تشریف فرمائی مبارک دارم . " 
۳- ۲۰ سفرنامه جلد دوم صفحه ۸۳ : 
در کلیسای کانگرگئشن – لندن . 
.... کشیش اول شرحی از تاریخ امر و ظهور حضرت اعلی و طلوع جمال اقدس ابهی بیان نموده، بعد گفت:" حضرت عبدالبهاء که امشب با ما هستند معلم سوم این امر اعظمند که ٤٠ سال عمر خود را برای رضای خدا در حبس عکا گذرانیده اند و نفوس را به اخوت و وداد و صلح عمومی و یگانگی و اتحاد امم دعوت و دلالت فرموده اند و نهایت افتخار را از تشریف فرمائی چنین وجود مبارکی داریم که بی نهایت حلیم و جلیل و رؤوف و کریم و ناطق و حکیمند. فی الحقیقه سلطان نوع بشرند و ما با کمال سرور به استفاضه از فیض حضورشان مفتخر. یقین است چنین هیکل انوری را کمال احترام و تعظیم خواهید نمود و کل محض ورودشان بر پا خواهید ایستاد، زیرا باید نهایت شکر و افتخار نمائیم که با وجود خستگی و عدم مجال امشب ما را سرافراز فرمودند اگر چه جمیع دوستان ایشان را سیّد و مولا خوانند ولکن خود ایشان خود را بندۀ خدا نامند و با این بندگی سلطنت آسمانی دارند".

٤ - ۲۰ سفرنامه جلد اول صفحه ۳۵ : 
....... و آن روز رئیس اساقفه بیشاب به واسطه مستر میلر مشرف شد. اول اظهار افتخار کرد از اینکه کلیسای اسنشن به قدوم مبارک مزین گشته بعد عرض کرد: 
" من از تعالیم این امر خیلی امیدوارم و شما اول مسافر جلیلی هستید که با چنین خبر عظیمی از شرق به غرب آمده اید. تا حال گمان نمی رفت از شرق امری معتنابه دیده و شنیده گردد و این مسافرت مبارک جای شکر و ستایش است. 
۵ - ۲۰ سفرنامه جلد اول صفحه ۹۲: 
عصری طلعت مشهود به محفل عظیم و مجلس جلیل که موسوم به محفل صلح نیویورک بود وارد، به مجرد نزول قدوم مبارک در تالار وسیع هتل استرنالد تبریک جمعیت بلند شد ... رونق آن مجلس و زیور و زینت زبان هریک از ناطقین آن کنگره صلح علوّ در مدح حضرت عبدالبهاء بود تا آنکه مسس نپرز وجود مبارک را به اسم پیغمبر صلح دینی شرق تمجید نمود . دکتر گزند از بلا و سجن مبارک در سبیل صلح امم حکایت کرد جنرال قونسول ایران طلعت انور را جمال الهی و جلال مشرق خواند. پروفسور جکسن ( که به ایران هم رفته ) معنی سلام و صلح و سلامتی را به امر مبارک منحصر گفت و پرزیدنت در معنی عبدالبهاء شرحی بیان نموده اظهار خوش آمد عظیم کرد.
۶- ۲۰ سفرنامه جلد اول صفحه ۱۰۸: 
بعد از آن مستر فردریک لینچ مؤلف کتاب صلح بین ملل که شخص فعالی از محترمین اعضاء صلح بود، برخاست و گفت:" از یوم ورود حضرت عبدالبهاء به امریکا من با نهایت طلب خطابه و و نطقهای ایشان را در جرائد خوانده ام در نهایت اختیار عرض می کنم که تا حال چندین مرتبه به حضورشان مشرف شده ام و خیلی طالبم که اثر عظیمی از تعالیمشان در اینجا مشاهده نمایم و آیات زاهرۀ این پیغمبر را نافذتر بینم. من در انجمن صلح لک مهانگ نیز حاضر بودم و خطابه و نطقشان را بهترین خطابه های آن کنفرانس دیدم چه که اساس تعلیماتشان وحدت عالم انسانی و صلح عمومی و اتحاد ادیانست و در هر نطقشان این روح محسوس و نافذ در قلوب است. من خوش آمد می گویم این شخص عزیز را که حضورشان سبب انجذاب قلوب اهالی امریک شده چه ملهم به نفثات روح الهی هستند و روح ایشان بسیط و غیر محدود و جاذب نفوس است . من بی نهایت مسرورم که در این موقع عظیم مدعو بودم که این شهادت قلبی خود را در حضور شما اعلان نمایم. 
۷- ۲۰ سفرنامه جلد اول صفحه ۲۲۸ : 
.... شب چون موکب مبارک به کلیسای بزرگ متودیث رسید، در آنجا اعلانی به واسطۀ چراغ برق بالای کلیسا زده بودند .... که ترجمه آن این بود:" پیغمبر شرق امشب در اصول دین بهائی و سعادت عالم انسانی در این کنیسه نطق می فرماید" .


۲۱- دو نمونه از مقالات جرائد و روزنامه های آمریکا 
راجع به حضرت عبدالبهاء 
۱- ۲۱ نجم باختر سال پنجم شماره ۱۵ – ۱۲ دسامبر ١٩١٤ : 
مدیر جریدۀ پالیآلتو تایمز به تاریخ ۷ ماه اکتوبر ۱۹۱۲ پالیالتو از شهرهای کالیفرنیا در آمریکا و محل دارالفنون آنجاست. فردا صبح در دارالفنون عظمی و فردا شب در کلیسای موحدین شهر پالیالتو رئیس عظیم امر عالمگیر بهائی حاضر می شود. مقاصدش صلح عمومی بین ادیان و اخوت عمومی اهل عالم است. نام این شخص محترم عبدالبهاء است در بعضی السن به اسم عباس افندی موسومند. ملّتاً ایرانی است ولی من حیث الحیات وطنشان عالم است پس از صعود والدشان ( حضرت بهاء الله ) ردای ریاست و ترویج این امر بر شانه ایشان گذارده شد در جمیع مشاکل و مصائب سهیم و شریک با والد محترم خود بودند. چهل سال از عمر خود را به واسطۀ ظلم و تعدی سلطان ترکی ( عبدالحمید ) در سجن گذراندند. چنانچه سنگ زاویه را معماران رد نموده اند و یا رؤیای صادقانۀ پیغمبران را خلق قدر ندانسته اند ، این وجود نفیس را نیز قدردانی ننمودند، ولی ستاره ایشان متلئلا و درخشنده است و عالم را به سوی معرفت و درجه بلوغ می رساند و این بلوغ عبارت از مبادی اساسی جمیع ادیان است که مصداقش در هیکل انسانی ظاهر می گردد. 
٢- ۲۱ آهنگ بدیع سال ٢٢ شماره ١٢ – ١١ : 
این روزنامه ) پالوآلتن ، ( Palo Altan یوم جمعه اول نوامبر ١٩١٢ شماره مخصوصی به مناسبت مسافرت حضرت مولی الوری به غرب آمریکا منتشر نموده و کلیه صفحات خود را وقف این واقعه پرخاطره کرده است و احساسات مردم و مستمعین خطابات مبارک را به کلماتی فصیح منعکس نموده است. 
در سرمقاله روزنامه پالوآلتن با حروف برجسته حضرت مولی الوری به عنوان پیغمبر بهائی معرفی گشته اند و خبر تشریف فرمائی مبارک به دانشگاه استانفورد و تجمع گروه عظیم مستشرقین و استادان عالی مقام و دانشجویان مجاور و مقیم مفصلاً بیان شده است. 
روزنامه در سرلوحه مقاله خود متذکر می گردد که عده ای از مستشرقین آمریکا و دستیاران و همراهان آنها به پالوآلتو دعوت شده اند که مهمان شهر بوده و در محل دانشگاه توقف نمایند تا موفق به زیارت حضرت عبدالبهاء و استماع خطابه مبارک و پیام دوستی جهانی و برادری بین المللی در یوم رب الملکوت بشوند و سرور و نهضت جدید روحانی را که از شرق پر جذبه سرچشمه گرفته از لسان اطهر پیامبر جدید استماع نمایند.

وصف بی قراری منتظرین را جهت تشرف به حضور مبارک چنین بیان می نماید: 
" سالن عظیم اجتماعات ( آمفی تآتر ) دانشگاه هرگز چنین شور و شوقی به خود ندیده بود اجتماع دو هزار نفری از استادان و دانشجویان با بی صبری و اشتیاق منتظر قدوم حضرت عباس افندی مقتدای نهضت دنیائی بهائی بود. بالاخره آن سیمای ملکوتی با قبای بلند و مولوی سفید ظاهر گردید و به حقیقت جلوه پرشکوه سیمای واقعی مظاهر مقدسه را در شرق در جلو دیدگان حاضرین آشکار نمود. " 
بیانات حضرت عبدالبهاء و دستوراتی که ضمن آن تشریح می فرمود در جهت نیل به هدف اعلای تقلیب اصول کهنه ادیان متوجه بود. مقصود اصلی ایشان تجدید حیات ادیان سالفه آسیائی مانند یهود و مسیحیت و اسلام و اتحاد اصول و مبادی اساسی است که همه آنها بدان معتقد و مؤمن می باشند. 
نویسنده سپس به نتایج مسافرتهای حضرت مولی الوری اشاره کرده می گوید : 
" مسافرتهای حضرت عبدالبهاء به انگلستان و آمریکا دارای نتایج بسیار درخشانی بوده و گروه کثیری را به اصول و مبادی این نهضت جدید و دستورات و متد آن معتقد و مؤمن ساخته است" . در حقیقت باید مذعن بود که علم واقعی به اصول روحانی و درک حقیقی از مبادی سامیه الهی به این نحو و کیفیت سابقه نداشته است و حضرت عبدالبهاء توانائی وقوف و علم به این مدارج را به افراد عطا می فرماید که حاضر به اشاعه تعالیم مبارکش گشته اند و برای نشر و استقرار این اساس حاضر به همه نوع فداکاری و از خودگذشتگی می باشد.

۲۲- خاطرات تشریف به حضور مبارک 
۱- ٢٢ آهنگ بدیع شماره یازدهم بهمن ۱۳۳۹ : 
بعد از ظهر هنگامی که به خانه آقا و خانم کینی Kinny وارد شدیم، اطاقها از جمعیت یاران موج می زد و حضرت عبدالبهاء چون شمع فروزان در بین آنان وجد و سرور روحانی از وجود مبارک ساطع پیوسته می فرمودند : " چقدر مسرورم از اینکه خود را در میان یاران الهی مشاهد می کنم." آن روز در اولین نطق خود خطاب به احبای آمریکا فرمودند:
" بسیار از دیدن شهر نیویورک خوشوقتم. بندر ورودی آن اسکله آن خیابانهای وسیع آن همه با شکوه و زیبا هستند. حقیقتاً شهر عجیبی است و امیدوارم همانطوری که این شهر در تمدن مادّی این همه پیشرفت نموده در امور روحانی نیز ترقی کند. به طوری که احبای الهی سبب نورانیت آمریکا شوند و این شهر شهر عشق و محبت گردد و رائحه خوش الهی از آن به سایر نقاط جهان منتشر شود. من به همین منظور آمده ام. دعا می کنم که شما مظهر تجلیات حضرت بهاء الله گردید. این منتهی آرزوی من است. "

٢- ٢٢ مارگارت و من آرزومند بودیم که تنها به حضور مبارک مشرف شویم. این افتخار شامل حال بعضی از احباء می شد، بنابراین تصمیم گرفتیم این آرزوی خود را با مترجم هیکل مبارک در میان بگذارم. در جواب ما گفت:" گرفتاری حضرت عبدالبهاء خیلی زیاد است." مارگارت گفت:" ما از خارج از شهر آمده ایم و آرزومندیم که قبل از ترک نیویورک با حضرت عبدالبهاء مصاحبه کنیم." بالاخره ترتیب این کار داده شد و روز یکشنبه ساعت ٩ صبح خود را در حضور حضرت عبدالبهاء مشاهده نمودیم هیکل مبارک با نهایت مهربانی دو صندلی به ما نشان دادند و فرمودند:" بفرمائید بنشینید بفرمائید بنشینید." بعد سؤالی را که معمولاً می فرمودند از ما هم پرسیدند: 
" خوب هستید؟ خوش هستید؟ " به خاطر نمی آورم جوابی به حضور مبارک عرض کرده باشم. چگونه برای ما امکان داشت جواب به سؤال کسی بگوئیم که به خوبی می دانست در آن لحظه زمان برای ما متوقف شده زیرا در اوج آرزوهای خود سیر می کردیم. 
باری کلمات بعدی حضرت عبدالبهاء ما را از حالت رویائی خارج کرد. فرمودند: " از دیدار شما خوشحالم شما از فاصله دوری برای ملاقات من آمده اید. منهم از راه دورتری برای دیدار شما آمده ام. " .... بنا به امر مبارک در رکاب ایشان به کلیسائی که قرار بود در آنجا بیاناتی ایراد کنند، رفتیم. مارگارت در کنار حضرت عبدالبهاء و من رو به روی ایشان نشستیم. با محبت دست مارگارت را گرفتند و با دست دیگر به شانه او زدند. سپس همین عمل را با من تکرار نمودند و وقتی که به وسیله مترجم به حضور ایشان عرض کردم آرزومندم تمام عمر را در خدمت وجود مبارک بسر ببرم مرا دختر خود خطاب فرمودند.

برای اینکه ذهن خوانندگان را دربارۀ ارزش واقعی این بیان روشنتر کنم یادآور می شوم که زمانی یکی از الواح مبارک را زیارت می کردم که در آن حضرت عبدالبهاء یکی از یاران وفادار را دختر خود خطاب فرموده بودند. در آن موقع با خود گفتم اگر روزی حضرت عبدالبهاء مرا هم دختر خود خطاب کنند دیگر غمی نخواهم داشت .... 
حضرت عبدالبهاء در آن روز به نام یک باغبان الهی و به نام کسی که افکار و قلوب را با اشعه آفتاب حقیقت حرارت می بخشند در آنجا ایستاده بودند. 
همه می دانیم وجود مبارک یک زندگی پر از مشقت و تحمل حبس و زندان را پشت سر گذاشته بودند و با وجود این قوای حیات بخش الهی را افاضه می فرمودند و ضمن بیانات خویش می فرمودند: " هیچ زندانی به جز زندان نفس و هوی برای انسان وجود ندارد. انسان در اصل یک وجود روحانی است، ولی این تصور خطا که مرگ عبارت از خاموشی و فنا است در طی قرنهای متمادی روح او را دچار تباهی نموده است و چشم بصیرتش را از برکات زندگی بسته و او را از توجه به مقصد باشکوهی که در عالم الهی لایق شأن و مقام اوست باز داشته. " ... بعد از ظهر روز چهاردهم آپریل حضرت عبدالبهاء در کارنگی لی سی یوم Carnegie Lyceum این بیانات را درباره اتحاد و یگانگی ایراد فرمودند:" من با این مأموریت به اینجا آمده ام که به وسیله خلق و خوی رحمانی و از خودگذشتگی و کوشش های فداکارانه شما اتحاد و محبت را در بین شرق و غرب برقرار کنم تا اینکه باب بخشش الهی بر روی همه باز گردد و همه چون شاخه های یک درخت مشاهده شوند. بنابراین بایستی چنان با یکدیگر الفت و آمیزش حاصل کنیم که هر یک مظهر کمالات انسانی باشیم. " ( مضمون ) 
اغلب حضرت عبدالبهاء به روی موضوع وحدت نوع بشر تکیه می کردند و می فرمودند:" افراد بشر برگ و بار شجره آفرینش می باشند. منتهی بعضی مریضند باید شفا یابند بعضی نادانند احتیاج به تعلیم دارند ولی تمام افراد قابلیت دریافت بخشش های الهی را دارا می باشند . "

۲۳- از بیانات میرزا ولی الله خان ورقا به 
ستاره خانم 
روزی در یکی از ضیافتهای شهر پاریس در منزل مادام لوسین با دخترم مریم حاضر بودیم که ناطقۀ زبردستی در آنجا صحبت می داشت و نطق خود را با این عبارت خاتمه داد: ( اگر من به نظر مسرور می آیم برای اینست که فی الحقیقه شاد و خرّمم زیرا مقصود قلبی خویش را یافته ام ) گوینده دختری بود بلند بالا و زیبا و دارای چشمانی سیاه و جذاب آمد و نزدیک ما دو نفر نشست و گفت:" می خواهم به شما بگویم چرا اینقدر مسرورم آیا اجازه دارم؟ " پس از آنکه ما رضایت خود را ابراز داشتیم گفت: "چیزی که به دست آورده و بدان معتقد و متمسکم این است که پیغمبری به عالم آمده و رسالتش اتحاد عالم و سعادت بنی آدم است تا جمیع طوائف و ملل و نژادها و اقوام بتوانند در ظل امر او با کمال سعادت و خوشی بر روی کرۀ ارض زیست نمایند." به محض شنیدن این بیانات بارقۀ حقیقت در دل ما پرتو افکند و به صحت گفته هایش معترف گشتم و قلب اهمیت و نفوذ آن را به خوبی احساس نمود با کمال اشتیاق از وی سؤال می کردم و او با کمال محبت جواب می داد. در پاسخ یکی از پرسش های من گفت:" او محبوسی است و برای امر خداست که در زندان افتاده او در شهر عکا از اراضی مقدسه است. من ممکن است شما را به شخصی که در عکا مشرف گشته معرفی کنم تا از زبان او حکایات و تعالیم عجیبۀ عبدالبهاء عباس را استماع نمائید. همین که با این پیام خود اهتزازی در روح ما ایجاد نمود، میس برتا هربرت ما را به میس رزنبرگ و مسیو هی پلیت دریفوس معرفی نمود و آنها مطالب بسیاری در خصوص ظهور حضرت اعلی و حضرت بهاء الله و حضرت عبدالبهاء به ما گفتند. چون به لندن رفتیم به مجمعی که میس ژازو کرپر تشکیل داده بود رفتیم. این خانم اولین کسی بود که پیام الهی را به انگلستان آورده و به معیت میس رزنبرگ این هیئت را تشکیل داده بودند تا دوستان برای اخذ اطلاعات زیادتر و ایجاد طرق انتشار امر به یکدیگر مجتمع می گشتند. قلوب دارای مسرت بی منتهی بود، زیرا خداوند عالم به افضل بی کرانش پیامبر دیگری برای هدایت بشر بیچاره فرستاد تا در این عصر که در جمیع شئون حیات حقیقی یافت نمی شود و تصنع و تظاهر حکم فرما گشته حقیقت و صمیمیت را رواج دهد. اوست که در این بحبوحه مراسم بی معنی و بی اصل سادگی پر عظمت و صمیمیت بی آلایش و باشکوه آورده اوست. که با ایادی قدرت رحیق حیات معنوی می بخشد و چیزی در مقابل اخذ نمی نماید لا اجراً و لا شکوراً. هر کس می داند که قیمتی برای روحانیات نمی توان قائل شد و آنها را به زخارف دنیوی تبادل نتوان نمود. بالاخره اوست که به نهایت تقدیس و تنزیه ناس را به شریعت الله دعوت و به زندگانی حقیقی و جاودانی هدایت می نماید. اطلاع بر اینکه او در این عالم زنده و موجود است، تسلیتی عظیم برای قلوب جمیع بود. این حالت شناسائی به مثابه سایه صخره عظیمی بود که در بیابان بی انتهائی بر سر سالک رنجور خسته افتد و این سالک در سرزمینی طی طریق نماید که خودخواهی و دوروئی و تقلب حکم فرما بوده و می خواهد اثرات آنها را محو و زائل نماید ... آیا امید ما بالاخره برآورده خواهد شد؟. 
گاهگاهی از زائرینی که به عکا می رفتند و می آمدند، حکایاتی راجع به زندگانی حضرت عبدالبهاء می شنیدیم. آنها از خطرات پیاپی ای که برای وجود مبارک حاصل می شد و سایه می افکند، صحبت می کردند و از جلال و عظمتی که در جمیع احیان به ظهور می رساند و نوع لطمات و صدمات سختی که اعداء همیشه بر او وارد می آوردند نیز بیان کرده می گفتند که چگونه حضرت مولی الوری برای بخشش و غفران آنها به آسمان دعا می نمودند. جبین وجیه محکم نورانیش در تمام طول تفتیشات و تضییقات تغییر ننموده و زحمات و فعالیت های شبانه روزیش ابداً نقصان نپذیرفت. هر چه بر او صدمه وارد می آوردند اثری نبخشیده ، بلکه کماکان به مساعدت محتاجین و غم زدگان و احوالپرسی مریضان مشغول بود که ناگهان خبر آوردند که هیئت تفتیشیه حرکت نموده قصد دارند که یک باره زندگانی مولای عالمیان را به اتمام رسانند. چه خبر پر اضطرابی اگر موفقیت می یافتند لرزه بر ارکان جهان می افتاد. روزگار ما که از خارج منتظر اخبار بودیم، در نهایت تشویش می گذشت. ناگهان خبر فتح و ظفر حزب ترک جوان به اطراف و اکناف عالم رسید. در شهر عکا غرش توپ آزادی محبوسین سیاسی و دیانتی به عنان آسمان رسید فرموده بودند ( این توپ خدا بود ). مسجون محبوب 
آزادی یافت. آزاد شد تا باز مسئولیت عظیمی را که بر دوش دارد بتواند به خوبی تحمل نماید و قادر گردد که به انحاء عالم رفته و این رنۀ ملکوتی را به سمع دور و نزدیک رساند و عالم را به صلح و اتحاد و سعادت و خدمت دعوت نماید. باید زود از آن محیط پرواز نماید تا شاید به واسطۀ حرکت سریع فوری خود از مصائب عظیمه جلوگیری نماید. چقدر محزون و دلخون بودیم از اینکه در آن سجن بد آب و هوا به هیکل اطهر چه وارد آمده و صحت ظاهری تا چه حد در نتیجۀ فشار محیط انحطاط یافته و آیا ممکن است پس از سالیان مشقت و زحمت حضرت عبدالبهاء عهده دار چنین مسافرت عظیمی گردند، چه حادثۀ غم انگیزی است در سن جوانی به داخل آن زندان مرگ آور وارد شد و در ایام کهولت از آن خارج گشت ... دیری نگذشت که اخبار مسافرتش به اسکندریه و مصر واصل شد. یکی از زائرین گفت ( زیارت عبدالبهاء مرا بر وجود حضرت مسیح معتقد نمود قبل از آن هرگز نمی توانستم وجود او را ممکن فرض نمایم، ولی پس از آن به معرفت کامل رسیدم ) چون این اخبار را می شنیدیم. متحیر بودیم که آیا ممکن می شود روزی ما نیز به زیارت او نائل گردیم. آیا برای ما میسر است که تعالیم حضرت بهاء الله را از فم اطهر حضرت عبدالبهاء استماع نمائیم. در آتش حرمان سوختیم و دائماً منتظر 
ورود آن مه تابان بودیم و می گفتیم آیا برای نیل بدین مقصود ما باید به مصر برویم و یا آنکه او خود تشریف فرمای دیار ما خواهند گشت. اگر به لندن بیاید کجاست آن منزلی که مفتخر به قدوم اطهرش گردد. ما که کلبۀ خود را برای ورودش آماده می نموده و امیدوار بودیم که در آنجا نزول اجلال فرماید و ایام را در انتظار می گذراندیم تلگراف دعوتی به حضور عرض نمودیم فوراً جواب آمد ( ٨ سپتامبر عبدالبهاء وارد لندن لیدی بلامفیلد مجاز است پذیرائی نماید. ) 
بالاخره کوکب میثاق از افق سجن سر برآورد و به گردش درآمد. به لندن پرتو افکند و حتی خانۀ ما را از پرتو انوارش محروم نساخت - ٨ سپتامبر حضرت عبدالبهاء وارد شدند. ولی که می تواند او را با کلمات خود تصویر نماید به محض این که چشمها به دیدار آن لطیفۀ نوراء روشن شد، سکوت عشق و احترام سراپای وجود کل را فرا گرفت. چه چهره پر لطافتی داشت، لباسش سفید و بسیار ساده و در روی آن عبای نازکی انداخته بود بر سر مولوی زیبائی گذارده و پارچه ای از حریر بسیار سفید بر دور آن پیچیده بود، محاسن و گیسوان سفید و فروهشته اش که در ایام زندان سیاه بود حالت بی نظیری داشت چشمانش آبی دلربا مژگانش بلند ابروانش باریک و چهره اش بس متناسب و لبانش فشرده و روح افزا. اینها مزایای ظاهری جسمانی اوست ولی هرگز کلمات و عبارات بشری از عهدۀ توصیف آن هیکل ملکوتی بر نیاید. قامتش به حدی متناسب و پراقتدار و هیمنه بود که در نظر اول بسیار بلند بالا در چشم جلوه می کرد و به چشم عشق و محبت و قدرت و حکمت و تسلط و قوت جوانی بود. این خصائل به حدی در او جلوه گر بود که سالیان دراز عمر او را می پوشانید. چه سالیان پر از رنج و محنت را هر کس به کمال وضوح می دید . او ملاطفت ها و عواطف ملکوتی را به نهایت مهارت به کار می برد و جلال و کمال باطنی او را از کلیه آثار ظاهره اش برترین قسمت تجلیات این نور نهانی در جمیع آثار حیاتی او هویدا بود. پرتو آن از نگاه و کلمات و حرکاتش هر کس را به آن منبع اصلیه آگاه می نمود ... همین که وارد شد آغوش های پر از محبت خود را باز کرد. فرمود: ( خیلی از شما راضی و مسرورم محبت شما مرا به لندن آورد، چهل سال در زندان منتظر این یوم بودم که پیام الهی را برای شما بیاورم آیا از پذیرائی چنین مهمانی مسرورید؟ ) 
گمان می کنم که روح ما به این کلمات قدسیه ملکوتیه جواب داد، زیرا هیچکدام از حضار قادر بر ادای کلامی نشدیم. تاریخ اقامت حضرت عبدالبهاء در خانۀ ما حکایات نفوسی است که از کلیه زائرین مهمتر به شمار می روند و با نهایت اشتیاق به درک آن مقام می شتافتند چه زائرین و چه میهمانها و چه واردین، همین که به یاد آن روز می افتم، صدای پای آنها که از پله ها مرتب پائین رفته بالا می آمدند در گوشم انعکاس می یابد. هر روز صبح تا غروب سیل غیر منقطع زائرین و دستۀ تمام نشدنی آنها بود که از جمیع دیار و ممالک برای درک لقا می شتافتند، وزراء و مبلغین و مستشرقین مردان امور دنیوی و عرفا انگلکان کاتولیک نان کنفرتیت تیاسفیه هند و اطباء مسلمین و بودائیان زردشتیان سیاسیون امناء لشگر امداد و سایر نفوسی که برای سعادت بشر به کار مشغولند و نیز از طرفداران نسوان، روزنامه نویسها، نویسندگان، سفرا، خیاطها و خانمهای محترمه، آرتیستها، صنعتگران، فقرا و بیکاران، تجار معتبر، اعضاء نمایشها، موسیقی دان ها تمام آمدند و نفسی نبود که به نوبۀ خود از وضیع و شریف مورد عواطف آن مظهر الهی واقع نشود. در این مختصر نمی توان کلیه وقایع را بنگارم. فقط چون از آن ایام فراموش نشدنی به خاطر می آورم نفوس مهمه ای که در خاطر می آیند و وقایع مربوطه به آنها را می نگارم. مهمترین زائرین اروپائی علاوه بر گروه احبای لندن مسیو و مادام دریفوس فرانسوی بودند که با حضرت عبدالبهاء به لسان فارسی تکلم می کردند. از هر جهت نهایت همراهی و مساعدت را داشتند. 
ورود زائرین عزیز روحانی ایرانی بی اندازه مهیج و مؤثر بود، زیرا این نفوس ستمدیده پس از سالیان دراز انتظار بالاخره ابواب لقا را مفتوح یافته از موطن خود مسافات بعیده پیموده و به امید دیدار یار و تشرف به آستان مولای خود آمدند. این زیارت پس از سالیان خطر و خوف و قتل و غارت بی اندازه در مذاق جان آنها شیرین بود. چند نفر آنها اولاد نفوس مقدسه ای بودند که تا آخرین درجه استقامت ورزیدند و برای درک رضای حق از انفاق جان و مال دریغ ننمودند و

در برابر تعصب و حمیت جاهلیه نفوس زمان خود جان باختند و دست از دل و عقیده بر نداشتند. این باز ماندگان و شهید زادگان عواطف مخصوص پر از مهر و محبتی از مولایشان نصیبشان شد و جمیع در حین تشرف خود را گم کرده غرق احساسات و عواطف و عنایات گشتند. 
نفوسی دیگر نیز وارد گشتند شخص بسیار موقری از شاهزادگان ایرانی موسوم به جلال الدوله وارد شد پدر این شخص در ایام حکومت خود حکم قتل دو نفر از احبا را داده بود و چون آن دو برادر بر ضد حق و عقیده خود کلمه ای نگفته بودند، به فضیح ترین توحشی شهید شدند. این مرد درخواست ملاقات کرد و چون وارد شد روی پاهای مبارک افتاده با تضرع و زاری زیادی طلب عفو و بخشش نمود. وقتی حضار به این واقعه و علت آن ملتفت شدند، تأثیر عجیب شدیدی در قلوبشان از قدرت و نفوذ امرالله حاصل شد . روز دیگر نمایندۀ جمعیت برام سماج به حضور آمد و حضرت عبدالبهاء را دعوت کرد تا در جمعیت آنها تشریف فرما گشته و آنها را مفتخر نمایند. هیکل مبارک از روی نورانی و عقاید آنها مسرور و مشعوف بودند. یکی از مسلمانان مشهور انگلستان آمده و احترامات زیاد تقدیم داشت. وجود اطهر را برای بازدید مسجد مسلمین دعوت نمود قبول فرمودند و در آن مجمع بسیار مهم توصیف لانهایه از حضرت عبدالبهاء کرد و به نحو کامل وجود اقدس را معرفی نمود. 
اعضاء سفارت ایران غالباً مشرف می شدند و حضرت عبدالبهاء نیز به دیدن آنها می رفتند. شاهزاده دیگر ایرانی موسوم به دوست محمّد خان بود که همیشه در حضور حاضر می شد و غالباً به معیّت هیکل اطهر به مجالس و محافل می رفت. 
یکی از کارگران بیچاره روزی وارد شد، کیسه آلات و افزار کار خود را در سالن گذاشت و به حضور مبارک رفت با تبسّم و نهایت مهربانی و سرور او را پذیرائی فرمودند. او با حالتی پر از اندوه عرض کرد:" من از مسائل دیانتی ابداً اطلاعی ندارم، زیرا تمام اوقاتم صرف کار و زندگی می شود و فرصت برایم نمی ماند." به او فرمودند:" علّتی ندارد متأثر باشی کار یومیه اگر با روح خدمت انجام پذیرد خیلی خوبست و به خودی خود عبادت است و چنین شغلی با دعا به درگاه پروردگار محبوب می شود." چهره آن مرد از غم و اندوه عمیق بیرون آمد و چون گل شکفته شد در وقت خروج بی نهایت مسرور بود گویی که بار سنگینی از دوشش برداشته شد. 
یکی از شاهزادگان هندی (ماهاراجای جلاود ) که شخص با علم و فضیلت و روشن فکر بود چندین بار مشرف شد و روزی ضیافت بسیار باشکوهی محض خاطر حضرت عبدالبهاء برپا نمود. این شخص محترم و همراهانش چه بسا که در منزل ما سر سفره مبارک حاضر بودند و از نعمای بی حد و اندازۀ مولای خود مرزوق و با نهایت مهربانی پذیرائی می شدند و هیکل مبارک غالباً بر سر سفره حکایات خوشمزه می فرمودند. چقدر وجود مبارک دوست می داشتند که جمیع مردم خندان و بشاش و مسرور باشند و چقدر از واردین هندی خوششان می آمد، آنها را با گرمی و محبت زیادی ملاقات و پذیرائی می کردند و با ایشان راجع به ظهور شمس حقیقت صحبت می فرمودند که همیشه این خورشید از شرق طالع بوده و مربیان و بزرگان دین همه گاه از آن سرزمین ظاهر می شدند . پیام کریشنا عشق و محبت است و هر پیامبر الهی پیام ملکوتی را برای اهل عالم آورد ما باید جمیعاً سعی کنیم که این عشق و محبت را در بین مردمان روی زمین انتشار دهیم. خیلی خوب است که ملل غرب توجهی به شرق نموده و کسب نور و فیض نمایند. شرق و غرب باید با یکدیگر متحد شده تا آنچه نواقص دارند در نتیجۀ قرابت و اتحاد تکمیل شود. این تبادل هدایای معنویه مدنیت حقیقی را در روی زمین ایجاد خواهد نمود و افکار روحانی به وسائل مادی به صورت حقیقت و عمل درخواهد آمد. 
پرفسور ادوارد برون که خیلی چیزها دربارۀ دیانت بابیه و بهائیه نوشته بعضی اوقات به کمال خضوع در حضور حاضر می شد و به زبان فارسی با هیکل مبارک تکلم می نمود و در خصوص بسیاری از مسائل با او صحبت می داشتند و مخصوصاً که از فرصت عجیبی که برای آن استاد اتفاق افتاد یعنی تشرف به آستان قدس مالک امم بی اندازه سخن راندند. 
مستر تیودربل که حضرت عبدالبهاء را در اسکندریه ملاقات نموده بود و از متخصصین علوم مذهبی و عقاید عرفانی بود، نور عجیبی در هیکل مبارک می دید و پرتوش را به خارج مشاهده می نمود. این شخص ما را نیز مساعدت نمود تا راجع به قوۀ جاذبۀ الهیه حضرت بهاء الله اندکی معرفت پیدا کردیم و دربارۀ اینکه چگونه آن روح در عوالم افکار باعث هدایت نفوسی می شود که به تکمیل قوای درونی خویش مشغولند و از آن منبع الهیه کسب طریقت نموده به انوارش قلوبشان روشن و منیر گشته توضیحاتی در آن مواقع که در انتظار هیکل مبارک بسر می بردیم داد که خیلی برای ما مفید بود. 
دکتر دراکول هیکل مبارک را به دانشگاه آکسفورد دعوت نمود و نفوس مهمۀ دیگری نیز حضور داشتند و این اولین بار بود که جمعی اروپائی به استماع خطابۀ مبارک مفتخر گشتند و پیام الهی را از فم اطهر شنیدند. اسقف اعظم شهر بلافاصله پس از تشریف فرمایی هیکل مبارک مشرف شد و این ملاقات بسیار عجیب بود. رفیق عزیز ما در نزدیکی حضرت عبدالبهاء روی صندلی کوتاهی جلوس نموده و هیکل مبارک دست مکرمت بر سر وی گذارده با او صحبت می نمودند و جواب به سؤالاتش می دادند و به لسان فارسی ملیح تکلم می داشتند. گویی که کلمات عمیق تر از گوش ظاهر در وی تأثیر می بخشید. در همین جا حضرت عبدالبهاء را به جمعیت سنت جان در کلیسای عظیم شهر دعوت نمود. در روز موعود اسقف اعظم دستش در دست مبارک بود و از وسط جمعیت انبوه هیکل اطهر مشی می فرمودند در هنگام نطق صوت مبارک با آن آهنگ مخصوص تمام کلیسا را با هیمنه و قدرتی فرا گرفته بود که جمیع متحیر بودند. ترجمۀ آنرا اسقف محترم با لحن مخصوص و مؤثر خویش خواند ... یکی از وقایعی بود که جمیع ارواح به اهتزاز آمد .... 
مستر اریک هامنه مؤلف کتاب " عظمت خداوند " در کتاب خود شرحی در خصوص شریعت حضرت بهاء الله نوشته است. میس الیس بوکتین که نویسنده نمایش مشهور " قلب مشتاق " بود به حضور شرفیاب شد. این نمایش مفتخر به قدوم اطهر گردید. اولین مرتبه بود که تشریف فرمائی نمایش می گشتند. حضرت عبدالبهاء در آن قسمت که طفل مقدس و مادرش از زحمت راه خسته و ناتوان گرسنه و تشنه بودند، بسیار متأثر شده تا آنجا که گریستند. در خاتمۀ نمایش برای دیدن و تشویق بازیگران تشریف بردند. کیفیت عجیبی بود که در آن منظره شرقی هیکل مبارک با لباس شرقی در مقابل بازگران ایستاده و پیام الهی را ابلاغ و معانی حقیقی و اهمیت حوادث آن نمایش مذهبی را بیان فرمودند. 
هر روز سفره ما پر بود از گلها و میوه هایی که به عشق حضرت عبدالبهاء نفوس مختلف می آوردند. روزی هنگامی که انگور تقسیم می فرمودند و به هر یک شاخه ای عنایت می کردند. راجع به آزادی صحبت می داشتند. بارها فرمودند: " نفوس باید به درگاه خداوند شاکر باشند که در امن و آزادی زیست می نمایند و در ظل قوانین عادله و شهرهای صحی با هوائی خوب و شهری نورانی بسر می برند ... چقدر زندان و شهر عکا تاریک بود ...." 
اولین روزی که در حضور مبارک غذا تناول کردیم فرمودند:" غذا خیلی لذیذ بود و میوه ها و گلها بسیار زیبا و جمیل، ولی چه خوب می شد اگر به کمتر قناعت می کردید و بقیه را با فقرا می خوردیم کسانی که حتی یک دانۀ آن را ندارند."

همراهان هیکل مبارک دو نفر بودند، آمیرزا محمود زرقانی منشی و خسرو خادم با وفای هیکل مبارک. هر روز صبح زود از خواب بر می خاستند دعا و مناجات خوانده چای میل می نمودند پس از صرف چاشت الواح نازل می نمودند. این الواح یا به خط مبارک بود و یا آنکه عیناً می فرمودند و منشی می نوشت. پس از انجام این امور به پذیرائی واردین می پرداختند. برخی سر آفتاب می آمدند و بی اختیار در اختیار می گذراندند که چه وقت درب خانه باز شده و آنها به داخل هجوم آورده به شرف لقا فائز شوند. روزهای اول تشریف فرمایی مبارک تلگرافی از محفل طهران به مضمون ذیل رسید: 
"تشرّف آن سرزمین را به قدوم اطهر حضرت عبدالبهاء تبریک می گویم. بر جمیع مبارک باد. " 
حضرت عبدالبهاء هرگز تقدیمی قبول نمی فرمودند و همیشه از قبول وجه و هدایای قیمتی جدّاً احتراز می جستند. روزی یکی از نسوان محترمه به حضور آمد و عرض کرد: " یکی از دوستان من این حواله را فرستاده که تقدیم ساحت اقدس شود تا اتومبیلی ابتیاع نمایند و در مسافرتهای انگلستان و اروپا به کار برند. حضرت عبدالبهاء حواله را گرفته فرمودند: " با کمال تشکر قبول می شود." بعد آن را بین دو دست گرفته گویی که تقدیس و تبرکش می فرمودند. بعد آن را به آن خانم مرحمت داشتند. گفتند: " من این حواله را به شما می دهم که بین فقرا تقسیم نمائید ." هرگز چنین امری از شخص دیگری ندیده بودم. خیلی غریب بود به نحوی که فوراً در بین جمیع این خبر انتشار یافت ... پس از چند روز عادت کردیم که هیکل مبارک را آقا خطاب کنیم، همان لقبی که جمال مبارک ایشان را خطاب می نمودند و اهل حرم نیز به همین اسم حضرت عبدالبهاء را می نامیدند، ولی خود او جز اسم عبدالبهاء لقب و نام دیگری نمی پسندیدند. 
" بشتابید ای مردمان روی زمین زیرا ابواب رحمت الهی مفتوح گشته و مقام عبودیت بسیار بلند و ارجمند است " 
مقام عبودیت چه مقام بلند عجیبی. به معنی و حقیقت آن دیر پی بردیم و دیر فهمیدیم که خدمت چه اثراتی در زندگانی انسانی دارد وقتی به ذرّه ای از آن فائز شدیم که روز به روز زندگانی این بنده الهی " حضرت عبدالبهاء " در مقابل ما ورق به ورق می گذشت. 
در اوایل صبح زائرین که دو نفر دو نفر و یا منفرداً پذیرائی می شدند. در حدود ساعت ۹ به اطاق ناهارخوری تشریف فرما می گشتند و از یک یک احوال پرسی فرموده غالباً سؤال می کردند: " انشاء الله احوالتان خوبست. آیا دیشب کاملاً استراحت کردید؟ " خیلی اصرار داشتیم که با ما صبحانه تناول فرمایند. چقدر غصه می خوردیم که هیکل مبارک این قدر کم غذا میل می کردند. بالاخره روزی پس از اصرار زیاد فرمودند: " قدری شوربا بد نیست " هر روز صبح سر سفره حاضر می شدند و تبسم می کردند و می فرمودند: " محض خاطر شما می خورم. از شما ممنونم، چقدر شماها مهربانید " و بعد به خدّامی که غذا آورده می فرمودند: " من خیلی باعث زحمت شدم. " پس از چند دقیقه مجدّداً به اطاق خود رفته در آنجا به تلاوت الواح و مناجات مشغول می شدند و به عرائض لاتعد و لاتحصی و لاینقطع که به حضور می رسید، جواب می فرمودند. در حدود ساعت ۱۰ زائرین جمع بودند در این موقع هیکل مبارک تشریف فرما شده در آستانۀ در می ایستادند و با تبسم ملکوتی خود به یک یک نگاه و اظهار مرحمت فرموده جمیع را غرق الطاف می نمودند. 
" احوالتان چطور است امید من اینست که جمیعاً مسرور باشید. آیا مسرور و خوشحالید ". 
پس از اظهار این اشواق و مراحم به صندلی خود رفته در آنجا جلوس می فرمودند. برای ما نطق نمی فرمودند ولی با ما صحبت می داشتند و غالباً بیانات مختلفه در جواب سؤالات رسیده می فرمودند که باعث تحیّر حاضرین می شد. این قبیل سؤالات در نزد او واضح بود، لذا جمیع را به صورت یک خطابه جامعی درآورده بیان می نمودند. استماع بیان مبارک زنگ غم و غصه و اضطراب و تردید را از دیل می برد و در آینۀ دل اثر دائمی صلح و پرتو محبت و مسرت جاودانی می بخشید. قدرت محبت الهیه در آن وجود مکرم تجسم یافته بود. 
نفوسی که مایل به ملاقات خصوصی بوده و قبلاً وقت گرفته بودند، پروگرام مخصوصی داشتند که کاملاً مطابق آن رفتار می شد و ابداً از آن دستور ذره ای تخطی نمی شد ، زیرا عده درخواست کنندگان برای این فرصت قیمتی و کمیاب بسیار بود. این فرصت کمیاب فقط نصیب نفوسی می شد که به حضورش می آمدند و ماها هم وقتی در حالت نفوس دقیق می شدیم، احساس می کردیم که آنها با نگاه هائی ممزوج از ترس و تعجب و نشأه روحانی به هیکل انور می نگریستند. برخی اوقات معلوم و واضح بود که خیلی برای آنها اشکال داشت از عالم تقدیسی که بر اثر زیارت حضرت عبدالبهاء در آنها به وجود آمده بیرون آیند و مجدّداً به عوالم جسمانی برگردند و هدایای آسمانی را از دست بدهند. روزی خانمی در لباس سوگواری به حضور آمده بی اندازه محزون و از وقایع روزگار دلخون بود ، ولی پس از تشرف گفت : " غمی در دل داشتم که او آن را به کلی به مسرت واقعی تبدیل نمود". 
یک روز زنی خواست وارد شود، خادمی که مأمور ترتیب ورود زائرین بود از او پرسید:" آیا قبلاً وقت خواسته اید؟" آن زن با کمال تأسف جواب داد خیر. پس خادم به او گفت: " خیلی متأسفم، زیرا آنقدر حضرت عبدالبهاء با اشخاص مهمه مشغول مذاکره هستند که کسی وارد نمی شود." آن زن بیچاره خود را خیلی حقیر برای اصرار پنداشت، لذا چیزی نگفته ولی بسیار ناامید و محزون مراجعت کرد. هنوز به آخرین پلۀ عمارت نرسیده بود که خادم حضرت عبدالبهاء نفس زنان او را ندا کرد:" برگردید برگردید او می خواهد شما را ملاقات کند." به من فرمودند شما را به حضورشان ببرم در بیرون در ایستاده بودم که صوت مبارک را شنیدیم که از داخل اطاق با هیمنۀ زیادی فرمودند : " قلبی شکسته شد زود زود او را بیاورید ". 
روز دیگر که حضرت عبدالبهاء با اشخاص معروف و معتبر مشغول صحبت بودند، مردی وارد سالن شد. گفت : "صاحب خانه کجاست؟" نزدیک رفتم از من سؤال کرد. جواب دادم:" بلی می خواستید مرا ملاقات کنید؟" گفت:" بله سی فرسخ برای این مقصود آمده ام." این مرد داخل شد و برای او چیزی آوردند تا گلوئی تر کند به ظاهر از اشخاص ولگرد بود ، ولی همین که شروع به صحبت کرد گویی که سخت در تحت فشار و رنج و محنت بوده و به کمال صراحت از اعماق تیره بختی سخنی میراند. گفت:" شب گذشته تصمیم گرفتم که به این زندگانی بیهوده پر از رنج و نکبت خود که برای خلق و برای خدا غیر مفید است خاتمه دهم. در قریه به گردش مشغول شدم و آن را آخرین تفریح خویش می انگاشتم و سخت در تصمیم خود و اجرای آن مصمم بودم. ناگهان از خلال پنجره ای که متعلق به دکان روزنامه فروشی بود چهره ای یافتم، ایستادم و به تماشای این شمایل مشغول شدم. گویی بالکل مفتون آن جمال گشتم و به نظرم می آمد که او مرا به خود دعوت می کند." در این حال روزنامه را در آورده عکس را به من نشان داد، دیدم تصویر حضرت عبدالبهاء است که این تأثیر عجیب را در دل و جان او نموده بعد ادامه سخن داده ، گفت:" در همین روزنامه خواندم این شخص در منزل شماست . با خود گفتم اگر چنین شخصی ملکوتی و چهرۀ آسمانی در روی زمین موجود باشد من مجدّد حاضرم بار سنگین و شوم حیات را به دوش خود حمل نمایم. بنابراین پس از تفحص و پرسش زیاد اینجا آمدم که او را بیابم. بگویید ببینم آیا او اینجاست و او همه کس حتی مانند من بیچاره را قبول می نماید؟" به او جواب دادم البته ایشان شما را ملاقات خواهند کرد. همین که در اطاق را زدم هیکل مبارک به نفسه در را باز فرموده آغوش مبارک را گشاده چنان وی را غرق محبت و الطاف فرمودند، گویی میهمانی است که بسیار در انتظارش بوده اند. ( خوش آمدید خوش آمدید خیلی مسرورم که شما تشریف آوردید بفرمائید بنشینید ) آن مرد بیچاره در حالی که لرزه تمام اندامش را فرا گرفته بود روی صندلی کوتاهی که در پائین پای حضرت عبدالبهاء قرار داشت، جلوس نمود و قادر نبود کلمه تفوه نماید. میهمانهای دیگر بسیار تعجب کردند که چگونه جمیع عواطف هیکل اطهر متمرکز در این میهمان جدید الورود شده " خوشحال باش ، خوشحال باش " این کلمات را به او می گفتند، در حالی که با نهایت ملاطفت دست روی موهای ژولیدۀ او می کشیدند و با آن لبخندهای جانانه که به هر مرده ای روح می دهد با وی صحبت می داشتند." چون مواجه با صدمه و عذابی می گردید نا امید نشوید. فضل خداوند نامحدود است، هر کس و همه کس برای خود از آن نصیبی دارد. همیشه در پی مسرات روحانی باشید، اگر آن را یافتید با وجود آنکه در روی زمین راه می روید ولی گویی در آسمانها در گردشید. با آنکه فقیرید ولی در عوالم ملکوتی غنی می باشید" این بیانات تسلی بخش مانند قوۀ محرکه و دارویی مرثر به این مرد تأثیر بخشید و چنین به نظر می آمد که به گرمی محبت حضرت عبدالبهاء سحاب تیرۀ احزانش از یکدیگر متلاشی گشت و زندگی از سر گرفت. وقتی برخاست که از حضور مقصود خود مرخص گردد، حالتی دیگر و خرمی شدیدی در چهره اش هویدا بود. تصمیمی جدید و فعالیتی شدید از حرکات و قدمهایش معلوم می گردید. به من گفت ( بی زحمت کلمات او را برای من بنویسید به آنچه که باید برسم رسیدم، بلکه بیشتر از آن نیز نائل شدم ). از او پرسیدم:" حالا چه خواهید کرد؟".جواب داد:" میروم در مزارع مشغول می شوم، می توانم لوازم ضروری یومیۀ خود را به دست آرم و چون به اندازۀ کفایت ذخیره کرده ام قطعه کوچکی از زمین خریده کلبه محقری در روی آن بنا می کنم، گل بنفشه کاشته می فروشم و زندگی می کنم، همانطور که فرمود فقر اهمیتی ندارد کار عبادت است آیا باید تشکر کنم، خداحافظ." به گفتن این کلمات آن مرد از خانۀ ما خارج شده رفت. بعضی از نفوسی که مسافت بعیده می آمدند اشتیاق شدیدی داشتند که در هر لحظۀ در حضور باشند و استفاده کنند چقدر کلمات و بیانات و اعمال حضرت عبدالبهاء به دل آنها می نشست. ایشان را مملو از عشق و محبت حقیقی می دیدند. این بود که روزها می آمدند می نشستند، حتی تا ظهر از حضور مبارک حرکت نمی کردند. البته این نفوس به ناهار دعوت می شدند . کم کم عادت کردند که اقلاً ۱۹ مهمان بر سر سفره مبارک همیشه حاضر باشند. غالباً همین عدد هم بود. سر سفره بهترین اوقات بود، زیرا هیکل مبارک صحبت های خود را ادامه می دادند و گاهی اوقات تواریخ شیرین و حکایات و افسانه های دلنشین می فرمودند و در عین حال میهمانها را پذیرایی می کردند. در سر سفره خدمت می نمودند، به دست مبارک برای هر یک غذا می کشیدند و میوه و شیرینی مرحمت می کردند. بهترین چیزها را یافته و بین عموم تقسیم می نمودند. روزی در سر سفرۀ مبارک نشسته بودیم که یکی از احبای ایران که از عشق آباد آمده بود، یک دستمال نخی تقدیم کرد پس از آنکه آن را باز کردند یک تکه نان سیاه و یک سیب خشکیده در آن بود تازه وارد عرض کرد: " یکی از احبا که تنگدست و کارگر است، نزد من آمد و گفت شنیده ام که می خواهی به حضور محبوبمان مشرف شوی، من که چیزی ندارم تا ارسال حضور دارم پس این دستمال ناهار خود را به تو می دهم و امیدوارم به حضور تقدیم داری و اشتیاق قلبیه و عرایض بندگی مرا به عرض رسانی." هیکل مبارک سفرۀ تقدیمی را در حضور خود گشوده دست به غذاهای دیگر نگذاشتند. از ناهار آن کارگر تناول فرمودند و تکه ای از آن نان را به میهمانان مرحمت داشته فرمودند : " با من از این هدیۀ عشق ساده و بی آلایش میل کنید". 
حضرت عبدالبهاء غالباً فقیرترین و بیچاره ترین مردم را مساعدت می فرمودند و به اطاق آورده در سر سفره پهلوی خود آنها را محل می دادند، می خندیدند و صحبت می فرمودند تا تمام اضطراب و تشویش و شرم آنها زائل شود. 
میهمانها عموماً کم کم تمام غمشان برطرف شده و در عوالمی مخصوص از خوشی و سرور وارد می شدند، جزئیات این حوادث را حاضرین در خاطر داشته هرگز از نظر نبرده اند. دو نفر از خانمهای اسکاتلند عریضه ای نوشته درخواست کردند که یک شب در حضور مبارک باشند. خواهش آنها قبول شد آنها با راه آهن حرکت کرده مستقیماً به حضور آمدند و چون یک شب بیشتر فرصت نداشتند هر دقیقه از آن برایشان بی اندازه گرانبها بود، چقدر به محبت و گرمی آنها را پذیرائی کردند و آنها هم بیش از حد معمولی و عادی احترام و توقیر ابراز داشتند، هر کس در آن شب نشأه و کیفیت عجیبی یافت، حضار همگی از دوستان خالص بودند و جمیعاً قدر و قیمت و مقام را می دانستند. بیش از نیم ساعت از این سرور و شادمانی نگذشته بود که بر خلاف انتظار شخصی خادمین را پس زد و بدون دعوت در میان جمع حاضر شد بدون اجازه سیگاری آتش زده، شروع به کشیدن نمود. او با کمال تمسخر می گفت که می خواهم مقاله ای در خصوص حضرت عبدالبهاء بنویسم و احتیاج به برخی نکات مهمه دارم، مرتب صحبت می کرد و طرز تکلمش بی اندازه از حدّ ادب و وقار خارج بود. همگی ساکت و متعجب بودند و از وجود این شخص بی معنی در آن ساعت طلایی در عذاب بودند و حضورش را نمی توانستند تحمل کنند. ولی حضرت عبدالبهاء از جا برخاستند و با اشاره او را به اطاق خود دعوت فرمودند . او رفت ولی آقا را هم با خود برد، خانمها با کمال یأس گفتند چاره ای نداریم. چون من میزبان بودم فوق العاده مضطرب و پریشان شدم لذا نزد منشی رفته گفتم حضور مبارک ممکن است عرض کنید که میهمانها به آرزوی حضور انورند و برگشتم و منتظر نتیجه شدم. فوراً صدای قدمهای آنها را شنیدم که از وسط تالار گذشته و دم در با کلماتی مملو از مهربانی و عواطف با او خداحافظی فرمودند. آقا مجدّداً تشریف فرما شدند، همگی از شدت مسرت فریاد کردیم آقا ، ولی هیکل مبارک در درگاه ایستاده و با نگاهی پر از معنی و حقیقت به یک یک نظر انداخته فرمودند:" شماها بی اندازه از حضور آن مرد بیچاره در عذاب بودید و او را می خواستید محزون کنید، می خواستید او در اینجا نباشد لذا من هم او را به طرفی دیگر بردم که مسرور شوید " فی الحقیقه افکار و اعمال و رفتار حضرت عبدالبهاء خیلی با ما فرق داشت ... او میل داشت جمیع خلق خدا مسرور شوند و این اراده و میل از جزئیات حرکات و اعمالش هویدا و مشهود بود ، همیشه از هر کس سؤال می فرمودند: " آیا خوب و مسرور هستید؟ " یک روز صدای خندۀ زیادی از مطبخ می آمد ، آقا زود تشریف بردند آنجا. فهمیدند که خادمین مشغول خنده هستند به آنها فرمودند : " من خیلی مسرورم که شماها اینقدر خوش و خوبید ببینم چرا اینقدر می خندید؟ " معلوم شد که خادم ایرانی گفته بود در شرق زنها چادر بر سر دارند و همۀ کارها را می کنند، خادمۀ انگلیسی جواب داده بود در غرب زنها چادر ندارند و همۀ کارها را که نمی کنند هیچ، سعی هم دارند که قسمت عمده را به دوش مردها گذارند. نقداً برو ظرفها را پاک کن. هیکل مبارک مسرور شده به هر یک، یک لیره مرحمت کردند که بر مراتب سرورشان افزوده شد. 
حاکم لندن روزی دعوت نمود و حضرت عبدالبهاء به قصر برای دیدن او رفتند. بی اندازه او از این ملاقات لذت برد و از هر دری صحبت داشتند و از مساعی زیادی که برای بهبودی اوضاع اجتماعی و وضعیت زندان و محبوسین به کار می برد، به حضور مبارک عرض نمود که برخی بسیار سعی دارند که زندانیها در رفاه زیست کنند و پس از خروج از حبس برای آنها کار پیدا می کنند. فرمودند: " چقدر خوب است برای مملکتی که حکامش مانند پدر از مردمان مواظبت می کنند، انوار روحانی زیادی در لندن موجود است ، مردم عدالت را خیلی دوست دارند، هر وقت به خاطر می آورم مسرور می شوم. واقعۀ ذیل چندی قبل رخ داد که بسیار در نظر شرقی ها عجیب بود: 
پاشائی روزی نوکر خود را سخت زده بود. پاشا را توقیف نمودند نزد نمایندۀ انگلیس آوردند. او خیلی مرد عادلی بود پاشا را به مدتی حبس محکوم کرد، او هرگز تصور نمی کرد که چنین شود ولی به او گفتند سزاوار تنبیه سخت تری می باشد، ابداً گمان نمی برد که شخص محترم پاشا را برای خاطر غلامی به زندان آرند، برای آزادی خود رشوۀ زیادی تقدیم کرد مقبول نیفتاد ، مبلغ زیادتری ارسال داشت به کلی رد کرد، بالاخره مجبور شد برای بی رحمی که کرده بود تنبیه را متحمل گردد. خبر این واقعه به اطراف پیچیده شد به شرقیها خوب نشان دادند که عدالت برای فقیر و غنی یکسان است لذا سزاوار هر نوعی احترام است. " 
حاکم بی اندازه از بیان مبارک مسرور شد که عمال دولتی در ادراۀ امور در شرق به این خوبی به کار مشغولند. 
در روزهای اول، خیلی ها مایل بودند که از هیکل مبارک عکس بگیرند. عدۀ زیادی عکاسها در حول خانه می ایستادند و منتظر بودند تا فرصتی به دست آورند. در یک موقع به آنها گفتم:" آیا گمان می برید که این طرز ادب است که از میهمان دوری بر خلاف میل او عکس بردارند ." یکی گفت: " خیر خانم این چنین نیست، ولی مسئله اینجا است که اگر دیگری موفق شود رئیسم مرا بی عرضه فرض خواهد کرد. " وقتی به حضور عرض کردم، خندیدند و فرمودند: " باید عکس خوب برداشته شود مانند اینها که تا به حال برداشته اند." بعد با خندۀ جان فزائی فرمودند: " محض خاطر دوستان عکس بر می دارم ولی عکس ظاهر اهمیتی ندارد، مانند این است که به صورت ظاهر سراجی اهمیت بدهند و حال آنکه نور و روشنائی دارای اهمیت و مورد تجسس است." هر وقت عکسهای مبارک را امضاء می کردند، می فرمودند: 
" اسم من تاج من است" . 
حضرت عبدالبهاء به منازل دوستان تشریف می بردند و در آنجا محافلی تشکیل می شد که مردم برای زیارت هیکل مبارک می آمدند. لذا مجامع ملاقات به غیر از منزل انگلیسی خود در منازل دیگر نیز تشکیل می شد. میس کرپ ابویس شخص خود را وقف خدمت کرده بود همیشه حاضر به خدمت بود، از صبح زود و در تمام ساعات روز و تا آخر شب. 
مسیس کرپر و میس رزنبرگ که هیکل مبارک را در زندان عکا ملاقات نموده بودند و از اول کسانی بودند که پیام الهی را به انگلستان آوردند، هر روز مشرف می شدند و خیلی تشرف آنها تأثر آور بود زیرا یاد آن روزها بودند و در هر آن نهایت تشکر خود را از آزادی حضرت عبدالبهاء به جا می آوردند و خیلی مسرور بودند که الحمدالله هیکل مبارک به نفسه به آن دیار رهسپار گشته و رسالت خویش را با زبان خویش به خلق ابلاغ می فرمایند و نفوس تشنه و گرسنۀ عدالت و سعادت بشر را سیراب نموده. آنهائی را که می خواستند ببینند آمال و احکام عالیۀ دیانت حضرت مسیح از حیّز قول به عالم عمل آید دلداری داده تقویت و تشجیع می فرمودند و همگی از تشرف به آستان مبارک شاکر و ممنون بودند. 
هر روز وقایع مسرت آور رخ می داد، حوادث جزئیه، وقایع روحانیۀ عظیمه می شد، یک روز در حضور مبارک به ایستگاه ماشین رفتیم . مستر و مسیس جز جمعی از یاران را برای ملاقات هیکل مبارک دعوت نموده بودند. سه طفل عزیزشان در روی زانوی مبارک بازی می کردند و اطراف هیکل اقدس می چرخیدند،ولی هر وقت صحبت می فرمودند، آنها از جا حرکت ننموده ساکت و ساکن می شدند. در حالی که گیسوان آنها را گرفته، فرمودند: 
" اطفال مقدسند. حضرت مسیح فرموده ساکنین آسمان مانند اطفالند، زیرا تعصبات دنیوی ندارند قلوبشان پاک و مقدس است. ما باید مانند اطفال گردیم و رؤسمان را به تاج انقطاع مزیّن کنیم و از هر چه امیال شهوانی و دنیوی است بگذریم. قلوب را را طاهر سازیم تا آنکه خداوند را در ظهور اعظمش بشناسیم و قوانینش را که پیامبران آورده اند اطاعت کنیم". 
پس از آنکه از نوازشها و مهربانی های صاحبخانه محترم بی نهایت نصیب بردیم، حضرت عبدالبهاء که همیشه عشق عجیبی به سیر و تفریح در جنگلها و مزارع داشتند به مزرعۀ نزدیکی تشریف بردند. در آنجا مسابقۀ اسب دوانی بود بین چند پسر و یک دختر، چون دختر سبقت یافت برای او دست زدند فرمودند: " بِراو براو ". در موقع مراجعت از پل سرپتن تاین گذشتیم، چراغهای شب روشن بود صف چراغها در زیر درختها تا چشم کار می کرد، به خیابان نورافشانی می کرد و لندن را حقیقتاً به مثابه شهر پریان ساخته بود. فرمودند " از این منظره بسیار خوشم می آید ، نور خوب است. خیلی در قشلۀ عکا تاریکی فراوان بود". قلوب از استماع جملۀ اخیر محزون شد، سالهای تاریک و طولانی قشله را به خاطر آوردیم که تنها چراغ سوزان آن ها و تسلی دهنده قلوبشان روح مشتعل و پر از محبت آقا بوده است و بس. گفته شد چقدر خوشحالم که حالا هیکل مبارک در آنجا نیستند آزادانه همه جا می روند. فرمودند : " آزادی بسته به محل نیست، بلکه بسته به وضعیت است. من در آن محل بسیار مسرور بودم زیرا آن ایام برای خاطر خداوند گذشت و زندان برای من آزادی بود. صدمات عین راحت، ممات حیات جاودانی به شمار می رفت و تحقیر افتخار ابدی، این بود که در نهایت سرور روزگار گذراندیم با وجودی که به ظاهر زندان بود. وقتی انسان از حبس نفس آزاد شد، آن عین آزادی و حقیقت حریّت است. زیرا نفس بزرگترین زندان است وقتی چنین آزادی حاصل شد هرگز کسی محبوس نمی شود و تا کسی صدمات مدهشه مرعبه را با نهایت عزم و استقامت و با وجهی بشاش و نورانی مقابلی ننماید هرگز به این آزادی نائل نگردد". 
آنهائی که در حضور مبارک در سفر به کلیفتون و مهمانی مستر تیودرپل حاضر بودند هرگز شبانه روز پر از شعف و سرور در آن محل را فراموش نمی نمایند. خیلی از دوستان و همسایگان نیز دعوت شده بودند تا میهمان عزیز و عظیم شرق را که صدمات و لطمات لاتحصی در سبیل حق کشیده ملاقات نمایند. شرح این حوادث در کتاب عبدالبهاء مشروحاً درج است. 
شبی بسیار خوش و خرم در خانۀ یکی از احبا گذراندیم، صاحبخانه جداً از دعوت مردم خودداری کرد و می گفت یک شب اقلّاً بایستی هیکل مبارک راحت باشند و مردم دور ایشان را نگیرند و از همه گذشته می خواهم امشب فقط خودمان مشرف باشیم. میزبان با خواهر و خواهرزاده اش بی اندازه موجب سرور هیکل انور گشتند. وقتی قایقها را با چراغهای مختلفه می دیدند که در رودخانه پائین و بالا می روند خیلی وجود مبارک اقدس مسرور می شدند .... 
در ضیافت عظیمی که سر ریچارد و لیدی ستاپلی به افتخار حضرت عبدالبهاء دادند، یک قطعه شیرینی بزرگ آوردند و در روی آن کبوترهای سفید مصنوعی گذارده بودند. به هر یک از حضار یک کبوتر به یادگار می دادند و آنها را منادیان صلح اعظم می نامیدند و می گفتند: با داشتن این یادبود ها هر کس باید متذکر وظائف انفرادی و اجتماعی خویش بوده و از دل و جان برای ایجاد صلح اکبر سعی و جدیت نماید. هر وقت فکر جنگ در مغزتان حاصل می شود او را خاموش و مضمحل نمائید و به جای آن افکار عالیۀ صلح و سلام برویانید. این افکار که زنده و محرّکند شما را مرکز قوه ای خواهد ساخت که به هر کس تماس یافتید دارای همان افکار خواهد شد و مانند کبوتران صلح عدۀ شما زیادتر شده تمام روی کرۀ زمین را فرا خواهید گرفت". 
حضرت عبدالبهاء هرگز هدایای قیمتی قبول نمی فرمودند، ولی اشیائی از قبیل دستمال ظریف، جعبه شیرینی و سبد میوه و گلهای قشنگ را با شادی زیاد می پذیرفتند و با لبخندهای جانانه تشکر می نمودند. روزی دختر صاحبخانه کفش راحت بسیار ظریفی که در جعبه ای گذاشته شده بود تقدیم ساحت انور نمود، آنها را به یک شاهزاده ایرانی مرحمت داشتند که یقین دارم هنوز آنها را در گنجینه یادبود های پر بهای خود محفوظش دارد. 
تشریف فرمایی هیکل اطهر به دانشگاه آکسفورد یکی از وقایع مؤثره مهمه به شمار می رود، ملاقات حضرت عبدالبهاء با شخص محترم جلیل القدر جناب دکتر چینی بی اندازه تأثرآور بود. این ملاقات به حدی بی نظیر و کیفیتش خاص و فرید به نظر می آمد که نمی توان از عهده شرح آن برآمد. قلوب مملو از احساساتی غم انگیز ممزوج به سرور گشت. حضرت عبدالبهاء دکتر چینی را که پیرمردی سالخورده بود با نهایت رأفت در آغوش کشیدند و بی اندازه از ثبات و استقامتش در کارهای معارفی تمجید و تحسین نمودند و با وجود کبر سن و شدت ضعف به کارهای خویش ادامه می داد و از خلال سحاب تیرۀ پیری و ضعف روح روشن و فؤاد نورانی او با قوتی زیاد هویدا بود و خانم محترمه اش در حق او فوق العاده جانفشانی می نمود و از مواظبت های طولانی شوهر ابداً خسته نبود. به حدی او زن آسمانی به نظر می آمد که هیکل مبارک متأثر گشتند. هر وقت از آنها صحبت می فرمودند اشک از چشمان مبارک جاری می شد و می گفتند این زن فرشته است سرمشق واقعی است برای همۀ کسانی که در محبت از خود بی خود گردند، او زن تمام عیاری است ، او فرشته است. این خانم ملقب به الیزابت چینی بود که از شاهزاده های نامدار دورۀ خود می باشد. 
روزی از محفلی که مردم بی اندازه در حول هیکل مبارک بودند و سؤالات زیاد نمودند، مراجعت کردیم. معلوم است که به صورت ظاهر از ازدحام و کار زیاد خسته بودند و چون به منزل می رفتیم ما خیلی محزون بودیم از اینکه چرا اینقدر به خود زحمت می دهند و ابداً در فکر راحت نیستند از همه گذشته حالا هم که به منزل آمدیم برای اینکه به اطاق استراحت تشریف ببرند بایستی پله های زیادی را بالا بروند. در این فکر بودیم که به منزل رسیدیم و ناگهان ملاحظه کردیم که هیکل مبارک تمام پله ها را به تندی طی کردند و با سرعت زیادی بالا رسیدند و ابداً در وسط راه نایستادند، به حالت عجیبی به ما نگاه می کردند و ما هم با خستگی و آهستگی از پله ها بالا می رفتیم. فرمودند: 
"شماها خیلی پیر هستید ولی من بی اندازه جوان هستم. این کلام را طوری بیان فرمودند که رفع خستگی جمیع شد. ما تعجب کردیم، لذا فرمودند به واسطه قدرت جمال مبارک همه چیز ممکن است الان آن را بکار بردم. این تنها مرتبه ای بود که هیکل مبارک را دیدم آن قوه را محض خاطر خود به کار بردند و برای این هم بود که ما حقیقتاً از اعماق قلب به جهت خستگی هیکل مبارک محزون بودیم خواستند ما را از آن الم بیرون آورند و مسرور سازند و نیز می خواستند که تأثیر قوۀ الهیه را به ما نشان دهند که در دسترس همه کس موجود است و هر کس که در راه حق قدم بر می دارد و به خدمت مشغول است از آن منبع عظیم به خوبی می تواند استفاده کند، قوۀ ملکوتی قوای از دست رفتۀ انسانی را تجدید می نماید. علامات این قوۀ عجیبه بسیار است اگر کسی دیدۀ بصیرت بگشاید به خوبی در هر جا و هر وقت آنرا مشاهد می کند. 
خانمی بود که دائماً در غم و اندوه عجیبی می زیست و از زمان تشریف فرمائی هیکل اطهر رفته رفته عشق غریبی در دل نسبت به حضرت عبدالبهاء احساس می کرد. آرزو داشت وی را مساعدتی نماید و یا پیامی فرستند تا موجبات تسلیت او فراهم آید. روزی به خودی خود نزدیکی یکی از احباب که غالباً با او راجع به حضرت عبدالبهاء صحبت می داشتند رفته و می گوید که برای من پیامی داری؟ به نظرش می آید که صدای مبارک را می شنود که می فرمودند:" بله این است پیام من (( بگو و به او بگو از این پس او در جنات آسمانی قدم می زند. غرق انوار خدا گشته هیچ امری نمی تواند در آتیه به او ادنی صدمه ای وارد آرد زیرا از اطراف چنان محصور و محفوظ شده که هیچ قدرت سیئه ای تماس با او را ندارد در این جوشن او محفوظ است و هیچ اسلحه ای در وی اثر نخواهد داشت )) . 
این کلمات را در پشت صفحۀ کتاب مقدسش که همراه داشتند نوشتند. این قضیه گذشت دفعۀ ثانی که هیکل مبارک به لندن تشریف فرما گشتند او به ملاقات شتافت و حضرت عبدالبهاء صحبت های وقایع خوش و خرم نمودند با لبخندهای جان فزا وی را پذیرائی نموده دلداری می دادند. وقتی بلند شد که از اطاق خارج شود عرض کردم ( این زن خیلی محزون است ) پس دست مبارک را روی شانۀ او گذارده و عیناً همان کلمات را که در ده ماه قبل در عوالم روحانی به قلبش الهام شده و در ظهر کتاب مقدسش مرقوم رفته بود ادا فرمودند. ناگهان لرزه ای سراپای آن زن را فراگرفته با اضطرابی زیاد عرض کرد ( آقا این همان پیامی است که برایم داده ای ). 
با خوشحالی از آنجا خارج شده و حضرت عبدالبهاء به ما نگاهی فرمودند مانند پدری که به اطفال خود می نگرد در هنگامی که قوه ای از قوای خود را در مقابل آنها به منصه شهود آرد. 
روزی با مسیس گرپرا در حضور مبارک در اتومبیل نشسته بودیم. عرض شد ( آیا هیکل مبارک آرزو نمی کنند که مجدد به حیفا مراجعت فرموده و در عائلۀ مقدسه باشند ) فرمودند: " کاش می دانستید که شماها دختران عزیز من هستید ابداً با اعضاء خانواده ام فرقی ندارید کاش این را می فهمیدید " قلوب مملو از مسرت و خوشی شد ماها چه قدر و قیمت داشتیم که به چنین مقامی نائل گردیم . یکی از دوستان سؤال کرد آیا با این وضعیت غم آور دنیا امید نجات و سعادت هست؟ فرمودند: " دو هزار سال است که حضرت مسیح فرمودند " عرض شد چه وقت ملکوت خدا بر روی زمین استقرار می یابد؟ فرمودند: " این بسته است به اینکه تا چه حد هر یک و جمیع شماها اقدام و جدیت نمائید شماها مشاعلی هستید که با دست خود روشن نمودم. بروید و دیگران را روشن کنید تا جمیع بندگان خدا متحد گردند حکم شهباز قوی پنجه ای را یابند ، آنهائی که منفرداً به خدمت مشغولند به مثابه قطره اند، ولی چون جمع به خدمت قیام نمایند حکم نهر پر قوت و شدّتی را یابند که مصائب روزگار و غم و اندوه و بیچارگی و غصه ابداً در مقابل آن ایستادگی نتواند. متحد باشید متحد باشید " 
آخرین صبح اقامت هیکل مبارک رسید. منشی ها و جمعی دیگر از احباء حاضر برای حرکت بودند ولی هیکل مبارک با کمال آرامی و سکونت به تحریر مشغول بودند. چون ساعت حرکت خط آهن نزدیک شد مضطرب شدیم. حضرت عبدالبهاء سر از تحریر برداشته فرمودند: " کارهای مهمتری هست " و باز مشغول شدند. ناگهان مردی نفس زنان وارد شد دسته گل معطری آورده تعظیم کرد و عرض نمود ( بنام حضرت زردشت یگانه و پاک معترفم که تو شاه بهرام موعودی ) دسته گل را برداشته یکی از گلها را به سینۀ او زدند و به یک یک از حضار که در حال تعجب و شگفتی بی اندازه ایستاده بودند گل مرحمت داشته و به هر کدام عطر گل بسیار خوشبویی زدند. این بود آخرین واقعۀ اقامت کوکب میثاق در افق شهر لندن. 
پس از آنکه از خانۀ ما خارج شدند کاغذی از یکی از احباء که دارای مقام معتبری در ادارات حکومتی بود رسید. این شخص در حضور مبارک به سر برده بود در کاغذش اشاره نموده بود به اینکه برخی دشمنان حضرت عبدالبهاء قصد جان او را داشتند. اصرار کرده بود که شاید حرکت مبارک را به تأخیر اندازیم. از این قبیل مکاتیب خیلی به من می رسید تمام بی امضاء. با وجودی که موجب اختلال حواس و پریشانی افکار می گشت ولی ابداً نمی دانستم که به حضور مبارک عرض کنم، لکن مکتوب اخیر چون با مدرک معتبری ارسال شده بود دیگر نتوانستم که ساکت نشسته و این سر را نگهداری کنم. فوراً عریضه را به حضور مبارک بردم. پس از خواندن فرمودند:" خیلی خوب، خیلی خوب زیرا عنقریب نزد پدرم خواهم رفت" از استماع این کلام متأثر شده عرض کردم آقا ما هرگز مایل نیستیم که هیکل مبارک با این ترتیب به حضور حضرت بهاء الله بروند. بعد با کمال عطوفت جواب دادند: " ای دختر من نمی دانی که از ابتدای طفولیت روزی نبوده که زندگانی من در خطر نگذشته و نمی دانی هیچ کس را بر من قدرتی نیست جز خداوند متعال " ولی با این حال برای تسلی خاطر خود راجع به کاغذهای بی امضاء با سه نفر از احبای از جان گذشته و فدائی حضرت عبدالبهاء صحبت داشتم و آن سه نفر یعنی جناب میرزا محمد باقرخان دهقان شیرازی جناب میرزا عزیزالله خان ابن حضرت ورقای شهید و جناب دکتر لطف الله خان حکیم قول دادند در هر حال و هر محل مواظب هیکل اطهر بوده و از هر جهت مساعدت نمایند و نگذارند گزندی به وجود مبارک وارد آید. قولشان در نظرم بسیار معتبر بوده و در مواقع پریشانی و اختلال حواس بزرگترین مسلّی من به شمار می رفت .


( ۱ ) " بهاء الله و عصر جدید ص ٥٩ " 
در مورد اینکه حضرت عبدالبهاء اوّل مَن امنِ جمال مبارک بودند خود آنحضرت چنین می فرمایند: " من بنده جمال قدم هستم در بغداد طفل بودم در آن زمان و مکان القاء کلمه بمن فرمودند مؤمن شدم و به مجرد القاء آن کلمه خود را بر اقدام مبارکش انداختم و تضرع و استدعا نمودم که این قطره خود را بفدا در سبیلش قبول فرماید کلمه فدا چقدر در مذاق من شیرین است .... "


( 2 ) هنگامی که خشکید دریای وصال و انجام شد کتاب مبداء در مآل ( عاقبت ) ، توجه کنید به سوی کسی که خداوند اراده نموده آن را که منشعب شد از این اصل قدیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر