جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ فروردین ۲۴, پنجشنبه

زنان: افتخار بشریّت

«قلم اعلی فرق مابين عباد و اماء را از ميان برداشته و کل را در صُقع واحد، به عنايت کامله و رحمت منبسطه مقر و مقام عطا فرمود» (حضرت بهاءالله، مائده آسمانی، جلد، ص 52)
وقتی مردم دربارۀ یگانگی بشر فکر می‌کنند، اغلب بر موضوعات نژاد، دین یا ملیّت تمرکز می‌کنند – ولی یگانگی به برابری زنان و مردان نیز نیاز دارد.
تعالیم بهایی می‌گویند که سرنوشت زنان در این عصر به دست آوردن جایگاه کاملاً برابر خود در همۀ زمینه‌های تلاش بشری است.
حضرت عبدالبهاء خطاب به مردمی که در سال 1912 برای گوش کردن به مطالب ایشان جمع شده‌بودند، این اصل بنیادین بهایی را مفصّل توضیح دادند:
«همچنين وحدت نوع را اعلام نمود که نساء و رجال کلّ در حقوق مساوی به هيچ وجه امتيازی در ميان نيست. زيرا جميع انسانند. فقط احتياج به تربيت دارند. اگر نساء مانند رجال تربيت شوند، هيچ شبهه ئی نيست که امتيازی نخواهد ماند. زيرا عالم انسانی مانند طيور محتاج به دو جناح است. يکی اناث و يکی ذکور. مرغ با يک بال پرواز نتواند. نقص يک بال سبب وبال بال ديگر است. عالم بشر عبارت از دو دست است. چون دستی ناقص ماند، دست کامل هم از وظيفهء خويش باز ماند. خدا جميع بشر را خلق کرده. جميع را عقل و دانش عنايت فرموده. جميع را دو چشم و دو گوش داده. دو دست و دو پا عطا کرده. در ميان امتيازی نگذارده است. لهذا چرا بايد نساء از رجال پست باشن.د عدالت الهی قبول نميکند. عدل الهی کلّ را مساوی خلق فرموده. در نزد خدا ذکور و اناثی نيست. هرکس قلبش پاک تر، عملش بهتر، در نزد خدا مقبول تر. خواه زن باشد خواه مرد. چه بسيار زنان پيدا شده اند که فخر رجال بوده اند. مثل حضرت مريم که فخر رجال بوده و مريم مجدليّه غبطهء رجال بود. مريم امّ يعقوب قدوه رجال بود. آسيه دختر فرعون فخر رجال بود. سارا زن ابراهيم فخر رجال بود و همچنين امثال آنها بسيار است. حضرت فاطمه شمع انجمن نساء بود. حضرت قرّة العين کوکب نورانی روشن بود و در اين عصر، اليوم در ايران زنانی هستند که فخر رجال اند. عالم اند، شاعرند، واقف اند، در نهايت شجاعت هستند. تربيت نساء اعظم و اهمّ از تربيت رجال است. زيرا اين دختران روزی مادران شوند و اطفال را مادر تربيت ميکند. اوّل معلّم اطفال مادرانند. لهذا بايد در نهايت کمال و علم و فضل باشند تا بتوانند پسران را تربيت کنند و اگر مادران ناقص باشند، اطفال نادان و جاهل گردند» (حضرت عبدالبهاء، خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد2، صص 135-134)
همچنین حضرت عبدالبهاء توضیح دادند که چگونه شرکت زنان در امور جهانی به ایجاد تعادلی سالم کمک خواهد کرد:
«در قديم، دنيا با زور اداره ميشد و مرد، چون جسماً و فکراً از زن قوی‌تر و زورمندتر بود، بر او غالب و مسلّط بود. ولی حال، وضع عوض شده و اعمال زور و عنف، تسلّط خود را از دست داده است و اکنون هوشياری و فهم و فراست فطری و خصائل روحانی محبّت و خدمت که در زن قوی است، تفوّق و غلبه يافته است. و به اين مناسبت، عصر جديد بيشتر با عواطف و نوايای زنان آميخته است تا با صلابت مردان؛ يا اگر بخواهيم روشنتر و صحيحتر بگوئيم، عصری خواهد بود که در آن، دو عنصر مرد و زن در ايجاد تعادل و هم آهنگی در مدنيّت به طور يکسان مؤثّر خواهند بود» (حضرت عبدالبهاء، مذکور در بهاءالله و عصر جدید، ص 168)
در نیمۀ قرن نوزدهم زمانی که حضرت باب رسالت خود را اعلان فرمودند، زنان ایرانی در بیشتر نقاط جهان از محدودیّت‌های شدیدی رنج می‌بردند. بعضی از رهبران مذهبی در آن زمان تا جایی پیش رفته بودند که دلیل می‌آوردند که زنان حتّی دارای روح نیز نیستند. حقوق زنان در عمل چیز ناشناخته‌ای بود. زنان دسترسی به تحصیلات سیستماتیک نداشتند، به طور کلّی به تجارات یا مشاغل وارد نمی‌شدند، و در زندگی همگانی شرکت نمی‌جستند. آنها در مساجد و مکان‌های ملاقات عمومی در مکانی جدا از مردان قرار داده می‌شدند و تنها در مناسبت‌های معدودی شرکت می‌کردند. زندگی آنها تنها در خانه متمرکز بود، و حتّی در آن محیط نیز جدا از مردان غذا می‌خوردند و معاشرت می‌کردند، و تقریباً هرگز با مردانی که خویشاوند نزدیک آنها نبودند تعامل نمی‌کردند. برای زنان به شدّت سخت بود که به چنین محدودیّتی اعتراض کنند، زیرا هر نقض سنّتی به آسانی رسوایی و شایستۀ شدیدترین مجازات تلقّی می‌شد.
با این وجود، حضرت باب از جایگاه رفیعی برای زنان حمایت کردند، و حضرت بهاءالله در دورۀ مظهریّت خود شجاعانه برابری زنان و مردان را اعلان فرمودند. برای مردم آن زمان، این مفهوم بسیار چالش‌برانگیز بود. در اذهان بسیاری از مردم، این نظریّه که به طور ضمنی ارتباط بین جنسیّت‌های مختلف را آزاد اعلام می‌کرد، به طور خودکار نشانۀ آلودگی به ابتذال جنسی بود. بااین‌همه، این تعالیم تأثیری فوری در داخل جامعۀ پیروان داشت.
یکی از اوّلین پیروان حضرت باب زنی دارای هوش و شهامتی استثنایی به نام قرّة‌العین، به معنای «نورچشم»، بود. او در دین و فلسفه دانش عمیقی داشت، به‌طوری‌که حتّی در جوانی نابغه‌ای محسوب می‌شد. وقتی او به دیانت جدید اقبال کرد، فوراً اعلان نمود و به زندگی بر اساس اصول مساوات‌طلبانۀ آن پرداخت. حضرت عبدالبهاء توصیفی پرشور از دستاوردهای او ارائه می‌فرمایند:
«در اين ايّام از جملهء نساء يکی قرّة ‌العين بود. صبيّهء يکی از علماء اسلام. در آغاز ظهور حضرت باب چنان آثار غريب و قدرت و شجاعتی عجيب از او ظاهر شد که از شنيدنش کلّ را حيران کرد و بر خلاف عادات قديمهء ايرانيان، حجاب را برداشت و به کلّی کشف نقاب نمود و اگر چه تکلّم با رجال خارج از آداب ملحوظ ميشد، معذلک اين زن به قسمی با جرئت و دلير بود که با اعلم علما مباحثات علميّه مينمود و در هر مجلسی غالب و فائق بر کلّ بود. حکومت ايران او را مسجون نمود. در کوچه و بازار سنگسار شد. تکفيرش نمودند و از شهر به شهر منفی ساختند و به قتلش تهديد کردند. ولکن در عزمش ابداً تهاون و فتوری در سبيل خدمت و طلب آزادی خواهران خود حاصل نشد. به کمال شجاعت تحمّل هر بلائی و صدمه و ايذائی نمود. حتّی در سجن جمعی را تبليغ کرد. وقتی که در منزل يکی از وزراء محبوس بود مخاطباً به وزير گفت، البته به کمال سهولت هر وقت اراده کنيد مرا به قتل ميرسانيد، امّا بدانيد که خلاصی و آزادی نسوان را ممکن نيست منع نمائيد. باری چون ميقات حيات حزن‌انگيزش به سر آمد او را به باغی بردند و خفه کردند. قشنگترين لباس در آن يوم در بر نموده بود که گويا به جشن زفافی عازم است و در کمال حشمت و شجاعت جان رايگان نمود و نفوسی که او را ديده بودند از حيرت و تأثّر مدهوش شدند. فی الحقيقه بسيار با جرئت بود. امروز در ايران بين بهائيان زنانی موجود که بدون پروا، به کمال جرئت به افصح بيان، در بين جمهور و اعيان، به نثر و نظم لسان نطق بگشايند و در مجالس و محافل خطابه القا کنند.
زنان بايد روز بروز ترقّی نمايند و در علوم و معارف و تاريخ معلومات کافيه حاصل کنند تا کمالات عالم انسانی مکمّل شود. عنقريب به حقوق خود نائل گردند و رجال مشاهده خواهند نمود چگونه نساء به کمال جدّ و جهد، به اکتساب علوم و آداب پردازند. سبب عزّت ملک و مملکت شوند. دشمن جنگ گردند. نغمه مساوات بسرايند و تساوی حقوقشان را مطالبه کنند. اميد من اينست که در جميع شئون حيات ترقّی نمائيد و تاج عزّت ابديّه بر سر نهيد» (همان، صص 168-167)
نظرها و دیدگاه های ارائه شده در این مقاله، مربوط به نویسنده است

عید پاک یا عید قیام را بر مسیحیان ایران وجهان تبریک عرض میکنم

مسیحیان بر این باورند که در این روز عیسی مسیح پس از اینکه به صلیب کشیده شده بود دوباره زنده شده و برخاست. مسیحیان از این رویداد به‌عنوانِ رستاخیز مسیح یاد می‌کنند.
عید پاک در پایان هفتهٔ مقدسی است که عیسی وارد اورشلیم می‌شود و توسط سربازان رومی دستگیر و پس از تحمل مصائب و سختی‌ها بر فراز تپه جلجتا در اورشلیم مصلوب می‌شود. زمان این عید، برخلاف سایر اعیاد و مراسم، ثابت نیست و هر سال میان ۲۲ مارس (۲ فروردین) تا ۲۵ آوریل (۵ اردیبهشت) تغییر می‌کند و بدین گونه محاسبه می‌شود که اولین یکشنبه بعد از ماه کاملی که پس از اعتدال بهاری باشد، عید پاک است
برای مسیحیان، عید پاک با رستاخیز و قیام مسیح پیوند خورده است. طبق انجیل «عهد جدید»، عیسی مسیح دو روز پیش از «روز فصح» به صلیب کشیده شد، و روز سوم، در یکشنبه‌ای که ماه به حالت قرص تمام بود، از قبر برخاست، ۴۰ روز در زمین زندگی کرد و بعد به آسمان رفت.
مسیحیان نخستین، که در جامعه‌ای یهودی می‌زیستند، جشن رستاخیز پیشوای خود را همزمان با مراسم عید فصح برپا می‌کردند.
در سال ۳۲۵ میلادی و پس از آن که مسیحیت توسط دولت روم دین رسمی شناخته شد، آبای کلیسا، عید قیام مسیح را از عید فصح یهود جدا کردند، و آن را با روایات مسیحی هماهنگ ساختند.
بدین ترتیب اولین یکشنبه بعد از برآمدن ماه کامل (بدر) پس از رسیدن خورشید به برج حمل را روز قیام دانستند، که می‌تواند میان دوم فروردین تا پنجم اردیبهشت (۲۲ مارس تا ۲۵ آوریل) قرار گیرد.
در این روز مؤمنان برای نماز و عبادت به کلیسا می‌روند، و به همراه دیگران سرودها و اوراد دینی می‌خوانند.

احباء باید مظهر تقوی و تقدیس باشند

حضرت ولی امرالله میفرمایند:
"جمهور احباء چه هنگام معاشرت و مراوده با افراد جامعه بهائی و چه در تماس با اهل عالم باید تقوی و تقدیس را سر مشق روش و رفتار خویش قراردهند. نفوسی که مقام پر افتخار اشاعه پیام الهی و اداره امور امریه را حائزند باید مجهودات شایان و مساعی مستمر آنان باین دو صفت مجهز و آراسته باشند... این تقوی و تقدیس فقط عبارت از عفت، طهارت، حسن رفتار تنزیه افکار و عدم افراط در اکل و شرب نیست بلکه بالسویه شامل رعایت اعتدال در جمع شئون مربوط به طرز لباس و تفریحات و مکالمات و کلیه فنون ادبی و صنایع مستظرفه نیز می باشد. این صفات مستلزم مراقبت و مواظبت مستمر برای غلبه بر هواهای نفسانی و آمال شیطانی است و از ضروریات تقوی و تقدیس همانا ترک حرکات و رفتار سخفیه است ..." از لوح ظهور عدل الهی

سرکوب بابیان: دفاع از اسلام، یا مخالفت با آن؟

در اواسط قرن سیزده هجری قمری، در ایران دورۀ قاجار، جنبش مذهبی جدیدی به وجود آمد. سید جوانی خود را به عنوان موعود اسلام معرفی کرد و به مرور معلوم شد که هدف و ادعای او تأسیس یک دین جدید است. این جوان، سید علی محمد شیرازی، در تاریخ به نام باب معروف است. عده ای تحت تأثیر وی قرار گرفتند و با شور و شوق زیاد شروع به انتشار پیام او در بین اهالی ایران کردند و آثار او را که معتقد بودند به وحی الهی نازل شده، در بین مردم گسترش دادند. انتشار پیام باب هیجان زیادی در ایران به وجود آورد. اکثریت مردم ایران که معتقد به اسلام و پیرو شیعۀ اثنی عشری بودند، بر طبق وعود و بشارات دین خود، انتظار ظهور قائم را می کشیدند. موعودی از نسل پیامبر اسلام که مقدر بود در آخر الزمان قیام کند و دین اسلام را احیاء نموده، مردم جهان را از ظلم و جور نجات بخشد. گروهی از مردم، از جمله عده ای از طلاب و علمای دین، ادعای باب را تحقق وعود اسلام دانستند و با خوشحالی از این که زمان انتظارشان به سر رسیده، به او ایمان آوردند. اما اکثریت مردم و از جمله مجتهدیدن طراز اول دعوی باب را بر خلاف معتقدات اسلامی دانستند و با آن شروع به مخالفت کردند. علمای بزرگ پیروی از باب را کفر و ارتداد و حکومت قاجار آن را عامل آشوب و بلوا دانستند و متحدا به تعقیب و سرکوب پیروان نهضت جدید برخاستند.
گروه مخالفان متعلق به فرهنگ و سنت اسلامی بودند و هدف خود را دفاع از اسلام می دانستند. از این جهت طبیعی است که آنها را حامیان اسلام بدانیم و گروه دیگر را که آئینی دیگر برای خود برگزیدند و به نام دیگری معروف شدند، مخالفان و حتی دشمنان اسلام تلقی کنیم، اما در عمل چنین به نظر می رسد که رفتار گروه دوم بیشتر با تعالیم اسلام و آیات قرآن منطبق بود و برعکس روشی که حامیان اسلام برای مبارزه با نهضت جدید در پیش گرفتند، هیچ توافقی با عقاید اسلامی و نص قرآن نداشت.
طبق اعتقاد اسلامی و به خصوص شیعه، ظهور صاحب الزمان امری محتوم است که قطعا اتفاق خواهد افتاد. طبق احادیث معتبر اسلامی، مسلمانان امر شده اند که منتظر این ظهور باشند و هر وقت خبری از آن شنیدند، بلافاصله به آن توجه کنند و درباره اش تحقیق نمایند. زمان و شرایط ظهور قائم سریست که بر همه کس آشکار نیست؛ چنان که در تفسیر آیه 66 سوره زخرف که «هَلْ یَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِیَهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ»[i]، از امام باقر نقل شده است که ساعت قائم است که ناگهان می آید و مردم ادراک نمی کنند او را. همچنین آمده است: «إنَّ السّاعةَ ءاتیةً أكادُ أُخفیها لِتُجزى كلُّ نَفسٍ بِما تَسعى»[ii] به همین دلیل همه پیوسته باید منتظر باشند و فورا در برابر هر خبری در این مورد واکنش نشان دهند. از امام صادق نقل شده: «وَ لَقَد یَظهَرُ صَبیٌّ مِن بَنی هاشِم وَ یَأمُرُ النّاسَ بِبَیعَتِهِ... فَاِن سَمِعتُم مِنهُ شَیئاً فًاسرعوا اِلیه»[iii]
از میان مردم ایران آن دسته ای که به ندای باب توجه کردند و برای تحقیق به آن رو آوردند، چندان هم بیراه نرفتند و حد اقل شرط انتظار را به درستی به جا آوردند. این کار نه فقط با احادیث، بلکه با حکم قرآن نیز موافق بود، چه که در قرآن تحقیق و جستجو و تلاش برای کسب دانایی و کشف حقیقت یکی از مهمترین سفارشات است: «هَل یَستَوی الّذینَ یَعلَمونَ وَ الَّذینَ لایَعلَمون»[iv] حتی گفته شده: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ»[v] از این آیه می توان چنین استنباط کرد که تلاش برای روشن شدن حقیقت در هر حال لازم است و اهمال در انجام این کار ممکن است اشتباهات جبران ناپذیری به بار آورد.[vi]
ادعای باب به اصول دین مانند نبوت و امامت مربوط می شد که به هیچوجه تقلیدی نیستند و باید درباره آنها تحقیق کرد. به همین دلیل تحقیق و جستجوی تک تک افراد برای دانستن حقانیت یا بطلان آن امری کاملا طبیعی بود، چنان که عده ای از علمای عظام در آن زمان، به جای آنکه شخصا حکم به حق یا ناحق بودن ادعای باب بدهند، مردم را به تحقیق دعوت کردند. از جمله، شیخ مرتضی انصاری که یکی از بزرگترین و مهمترین علمای زمان خودش بود، با ذکر این مطلب که اطلاع کافی درباره اصول و مبادی این آئین ندارد، حاضر نشد با مجمع علمایی که قصد اعلان جهاد علیه پیروان آن داشتند، همراهی کند.
تعدادی از آیات قرآن دلالت بر این دارد که نفس بلند شدن ادعا از جانب کسی و دعوت به ایمان کافی است و دیگر در برابر آن احتجاج نباید نمود و دلیل نباید خواست. کما این که مؤمنان در دعا به درگاه خدا چنین می گویند که ما ندای منادی را شنیدیم که ما را به ایمان به پروردگارمان دعوت می فرمود و ایمان آوردیم.[vii] در فاصله دعوت و ایمان نه اعتراضی است و نه احتجاجی. در عین حال به نظر می رسد اکثر کسانی که دعوی باب را انکار کردند، حتی از او حجت هم نطلبیدند.
از واکنش سریع و شدید مخالفان با ادعای جدید چنین بر می آید که علت اصلی این مخالفت همان احساس وحشت، نفرت یا عدم پذیرشی بوده است که در مواجهه با هر اندیشۀ نویی ممکن است به انسان دست دهد. چنان که اتهام اصلی علمای اسلام علیه پیروان نهضت جدید بدعت گذاشتن در دین بود. همۀ اعتراضات و اتهاماتی که پس از آن به بابیان نسبت داده شد (از قبیل وابستگی به بیگانگان، اغراض سیاسی، مخالفت با حکومت و...) ایرادات مابعدی بود. جالب اینجاست که هنگام برخاستن اولین موج مخالفتها باب هنوز حتی علنا ادعای ظهور تازه هم نکرده بود. ادعای قائمیت توسط باب به طور علنی در مجلس بازجویی در حضور ولیعهد و حدودا یک سال پیش از اعدام وی در میدان سربازخانۀ تبریز انجام گرفت. در آن زمان باب در آذربایجان زندانی بود و یک دورۀ 4 سالۀ تبعیدهای پی در پی را پشت سر گذاشته بود و پیروانش در نقاط مختلف ایران به شدت سرکوب می شدند.[viii]
پاسخ باب به کسانی که از وی طلب حجت می نمودند، ظاهرا منافاتی با معتقدات اسلامی و آیات قرآن نداشت. وی مانند پیامبر اسلام مهمترین دلیل حقانیت خود را نزول آیات می دانست. اولین کسی که به وی ایمان آورد، ملا حسین بشرویی، یک طلبه علوم دینی بود که اطلاع و احاطه بسیاری بر قرآن و احادیث و آثار اسلامی داشت. او پس از مشاهده نزول آیات قیوم الاسماء در تفسیر سوره یوسف به باب ایمان آورد. وحید دارابی که یکی از مشاهیر علمای پایتخت بود و مخصوصا از طرف محمد شاه برای تحقیق درباره ادعای باب به شیراز اعزام شده بود هم وقتی نزول تفسیر سوره کوثر را دید، حقانیت ادعای او را پذیرفت -هر چند که از قرار معلوم شاه قاجار اهمیتی به نتیجه تحقیق او نداد.
شاهدان نقل می کنند که آیات با سرعتی محیر العقول از قلم باب جاری می شد و البته اگر غیر از این بود، وی موفق نمی شد در مدت 6 سال که اکثر آن در تبعید و زندان گذشت، این حجم زیاد آیات را از خود به جا گذارد. مشاهده چنین صحنه ای قطعا باید سبب اعجاب هر ناظری شده باشد، به خصوص اگر آن فرد با قرآن آشنایی داشته و آیات مبارکه درباره احتجاج حضرت محمد را به نزول آیات خوانده باشد:
«أَوَلَمْ یَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَیْكَ الْكِتَابَ یُتْلَى عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرَى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»[ix] «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّیَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ»[x] «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ. لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ. ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ. فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ»[xi]
از این آیات چنین استنباط می شود که احدی جز پیامبران الهی توان نزول آیات و نسبت دادن آن به وحی الهی را ندارد و اگر چنین کند، عذاب خدا در مورد او سریع و شدید خواهد بود. بنابراین نمی توان کسانی را که در برابر آیات باب خاضع می شدند و به او ایمان می آوردند، متهم کرد که بر خلاف حکم قرآن عمل می کردند. کاملا برعکس، دستور قرآن درباره عمل به میثاق پیامبران کاملا صریح است: «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّیْنَ لَمَا آتَیْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِی قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُواْ وَأَنَاْ مَعَكُم مِّنَ الشَّاهِدِینَ.فَمَن تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»[xii] پیروان باب که عده زیادی از ایشان از طلاب علوم اسلامی و قرآنی بودند، آیات او را موافق کتاب مقدس خود می دیدند. تفاسیر متعددی که وی بر سوره های مختلف قرآن نوشت، نمی توانست نشان دهنده چیزی جز تصدیق حقانیت آن باشد و عباراتی که در تکریم اسلام و مقام اولیای آن به کار می برد، نشانگر احترامی عمیق بدانان بود.
البته کلمات و آراء باب با نظرات علمای زمانش تفاوتهای اساسی داشت و به همین دلیل آنها با او مخالفت کردند. برداشت آنها از قرآن به ایشان حق می داد که او را مرتد و بدعتگذار در دین معرفی کنند و دلایل خودشان را هم برای این کار داشتند. برای اکثریت مردم طبیعی بود که بنا به عادت مألوف از علماء خود پیروی کنند و در تصمیم گیری خود با آنان مشورت کنند. اما علاوه بر این که ادعای باب ارتباطی به احکام و فروع دین نداشت که تقلید در آن جایز باشد، احادیثی درباره تفاوت نظر قائم با علمای زمان خود و فساد علمای معاصر او وجود داشت که می توانست مورد استناد پیروان باب قرار بگیرد، از جمله این که: «یَظهَرُ مِن بَنی هاشم صَبیٌّ ذو اَحکامٍ جَدیدهٍ فَیدعوا النّاسَ وَ لَم یَجِبهُ اَحَدٌ وَ اَکثَر اَعدائِهِ العُلَماء فَاِذا حَکَمَ بِشَیءٍ لَم یُطیعوهُ وَ یَقولونَ هذا خلافُ ما عِندَنا مِن اَئِمَّهِ الدّین»[xiii] و «یُخالِفُ فی غالبِ اَحکامِهِ مَذاهِبَ العُلَماءِ فَیَنقَبِضونَ مِنهُ لِظَنِّهِم اَنَّ اللهَ ما بَقِیَ مَن یحدث مِن بعدِ اَئِمَّتِهِم مُجتَهِدا»[xiv]. اگر این فرد حقیقتا همان قائم موعود بود، پس علمای زمان او بر طبق حدیث «فُقَهاءُ ذلِکَ الزّمانِ شَرُّ فُقَهاءِ تَحت ظِلِّ السَّماءِ مِنهُم خَرَجَتِ الفِتنَهَ وَ اِلَیهِم تَعود»[xv] قطعا نمی توانستند افراد صالحی باشند و پیروی از آنها حاصلی جز گمراهی نداشت، همان طور که در قرآن نیز پیش بینی شده بود: «وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا».[xvi]
مخالفان باب بی شک ادعای او را خروج از دین و مصداق ادعای باطل می دانستند و هدف از مخالفت خود را دفاع از اسلام و شریعت حق اعلان می کردند، چنان که مردمی که به دستور آنان به آزار و اذیت پیروان باب پرداختند، باور داشتند که با این کار به دین حق خدمت می کنند و ثواب می برند. با این حال، باز هم عمل آنها برخلاف حکم قرآن بود. از دو حال خارج نبود، یا ادعای جدید بر حق بود و در این صورت واجب الاطاعه محسوب می شد و راهی جز خضوع و تسلیم در برابر آن وجود نداشت، یا ناحق بود در این صورت هم، به موجب حکم قرآن، نیازی به مداخله کسی وجود نداشت و خود به خود از میان می رفت، چه که قرآن به طور قطع خبر می دهد که باطل نابود شدنی است و هرگز تداوم نخواهد یافت و خداوند انتقام از کسی که به باطل چیزی به او نسبت می دهد و بر او افترا می بندد را خود بر عهده گرفته است.
«أَلَمْ تَرَ كَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَیِّبَةً كَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاء. تُؤْتِی أُكُلَهَا كُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَكَّرُونَ. وَمَثلُ كَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ»[xvii] این مثال دلالت دارد بر این که از نظر اسلام آنچه حق است باقی و ثابت می ماند و نتیجه خودش را آشکار می کند و آنچه ناحق باشد، از میان می رود: «وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا»[xviii] آیات سوره حاقه را در مورد سزای سریع و شدید مدعی وحی الهی از نظر قرآن در صفحات قبل خواندیم. مقاومت و سرکوب خشن و وحشیانه بابیان تلویحا به این معنا بود که مخالفان درباره حقانیت ادعای باب مشکوک بودند و می ترسیدند که حق باشد و در همه جا پراکنده شود. آنها در حقیقت برخلاف فرمان دین خود عمل می کردند.
رفتار وحشیانه آنان دلیل دیگری بود بر این که در کار خود قصد دفاع از اسلام را ندارند، بلکه در پی چیزی دیگر هستند. زیرا اقدامات آنها کاملا برخلاف احکام و دستوراتی بود که از پیامبر به آنان رسیده بود. آنها ممکن بود به آیات غلیظ و شدید قرآن استناد کنند و مثالهایی از جنگها و غزوات پیامبر در مقابل کفار بیاورند[xix]، ولی این مصادیق با موقعیتی که ایشان در آن بودند، تناسبی نداشت، چه که پیامبر اسلام در مقابل کسانی می جنگید که با زور اسلحه و با نهایت خشونت قصد داشتند مسلمانان را به زور از دین جدید برگردانند. به طوری که در آیات قرآن آمده: «وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوكُمْ عَن دِینِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ»[xx] و تأکید شده: «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ»[xxi] «وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّ الْمُعْتَدِینَ»[xxii] اما پیروان باب از استدلال استفاده می کردند و در موقعیتی نبودند که بخواهند برای بابی کردن دیگران از خشونت استفاده کنند. ایشان فقط زمانی دست به شمشیر بردند که در مقابل اقداماتی کاملا وحشیانه قرار گرفتند. به علاوه، سرکوب مخالفان باب و قتل و کشتار و غارت فقط به این جنگجویان منحصر نبود، بلکه همه را از زن و مرد و پیر و کودک در بر می گرفت. اعدام پیروان باب به صورت نمایشی از قساوت و وحشیگری در آمده بود که در آن هر کسی هر آزاری که به فکرش می رسید، به قربانیان وارد می کرد.
اینها صحنه هایی بودند که کاملا با طریقه اولیای اسلام منافات داشت. بیانات پیامبر و ائمه چنین خشونتهایی را رد می کرد و نمونه هایی که از حیات آنها نقل می شد، کاملا بر خلاف این بود. از جمله می توان به مجازات قاتل امیر المؤمنین علی اشاره کرد که فرزندانش را سفارش نمود او را قصاص کنند یا ببخشند و در پی تشفی نباشند. اعمالی که مخالفان بابیه در شکنجه آنان به کار می بردند، هیچ نسبتی با این حکم نداشت. با توجه به این که این اقدامات زیر نظر علمای دین یعنی افراد رازآشنایی انجام می شد که قاعدتا نباید مانند عوام تحت تأثیر حکایات درباره جنگجویی و خشونت طلبی بزرگان دین خود قرار بگیرند، معلوم می شود که این علما در مخالفت خود با باب و پیروانش ناظر به دفاع از اسلام و اجرای حدود الهی در مورد دشمنان دین نبودند، بلکه از پایگاه خود دفاع می کردند، چه که حتی حاضر نشدند پیش از دادن حکم اعدام باب سخنان او را بشنوند و از روی تحقیق درباره اش حکم کنند.
حکومت قاجار و علمای اعلام در واقع در برابر یک قرائت تازه از دین و یک نهضت احیاء مذهبی به صرف تازگیش صف آرایی کردند. نظام اجتماعی ایران، حکومت قاجار، نفوذ علما و قرائت متداول از دین چنان در هم تنیده و مجموعه منسجمی به وجود آورده بود، که هر نوع اندیشه متفاوتی می توانست تهدیدی برای کل این مجموعه محسوب شود. مبارزه آنها نه دفاع از اسلام، بلکه تلاش برای حفظ وضعیت موجود و دفاع از موقعیت خود بود. از این رو کل جریان مبارزه با آئین جدید بر پایه ای متزلزل و متناقض بنا شد که تداوم آن نتیجه ای جز تضعیف اسلام و ارزشهای آن در اجتماع نداشته و نخواهد داشت.

[i] آیا جز ساعت را انتظار می کشند که ناگهان بر آنها فرا رسد در حالی که آنان بیخبرند؟
[ii] طه، 15: محققا ساعت فرا خواهد رسید و ما آن را پنهان داریم تا هر نفسی به پاداش سعیش در آن روز برسد.
[iii] و به درستی که فرزندی از بنی هاشم ظاهر می شود و مردم را به بیعتش امر می کند... پس هرگاه درباره او چیزی شنیدید، به سویش بشتابید (عوالم بحرینی)
[iv] زمر، 9: آیا کسانی که می دانند با آنها که نمی دانند برابرند؟
[v] حجرات، 6: ای مومنان هر گاه فاسقی خبری برای شما آورد تحقیق کنید مبادا از نادانی به قومی رنجی رسانید و از عمل خود پشیمان گردید
[vi] چنین نقل کرده اند که وقتی باب را دستگیر کرده به حضور حاکم شیراز بردند، وی با نقل این آیه، حاکم را به تحقیق و تفکر دعوت کرد، ولی حاکم شیراز که معنای آیه را درست نفهمیده بود، آن را توهین به خود تلقی کرد و در جواب، برخوردی خشن و توهین آمیز از خود نشان داد.
[vii] آل عمران، 193
[viii] برخلاف آنچه مخالفان باب می گویند، طرح ادعاهای قائمیت و رسالت توسط وی نمی توانست عکس العملی در مقابل مقبولیت و گرمی بازار آئین تازه باشد.
[ix] عنکبوت، 51: آیا ایشان را کفایت نمی کند که این کتاب را بر تو نازل کردیم تا بر آنها خوانده شود که در آن برای اهل ایمان رحمت و پند است
[x] رعد، 38-39: و ما رسولانی پیش از تو به خلق فرستادیم و بر همه زنان و فرزندان مقرر نمودیم و هیچ پیغمبری نبوده که بی اذن خدا آیتی آورد که هر امری را وقتی معین مرقوم است
[xi] حاقه، 44-47: و اگر (پیامبر) دروغ به ما می بست محققا او را به دست راست (قهر و انتقام) می گرفتیم و رگ وتینش را قطع می کردیم و شما هیچیک بر دفاع از او قادر نبودید
[xii] آل عمران، 81-82: و آن گاه که خداوند میثاق پیامبران را گرفت که آن گاه که کتاب و حکمتی بر شما فرستاده شد سپس پیامبری آمد که آنچه نزد شما بود تصدیق نمود، به او ایمان آورید و یاریش کنید گفت آیا اقرار دارید و پیمان می بندید، گفتند اقرار داریم گفت پس گواه باشید و من هم با شما گواهی می دهم. پس کسانی که از آن پس روی گردان شوند، فاسقند.
[xiii] اربعین محدث بحرینی: ظاهر می شود از بنی هاشم فرزندی صاحب احکام جدید پس مردم را دعوت می کند و کسی او را اجابت نمی کند و اکثر دشمنانش علما هستند پس وقتی حکمی می کند از او اطاعت نمی کنند و می گویند این خلاف آن چیزی است که از ائمه دین نزد ماست
[xiv] الیواقیت و الجواهر: اغلب احکامش مخالف آئینهای علماست پس در حق او شدت به خرج می دهند چون گمان می کنند خداوند پس از امامانشان کسی که اجتهاد کند باقی نگذاشته است
[xv] بنادر البحار: فقهاء آن زمان بدترین فقهاء در زیر آسمانند فتنه از آنان صادر می شود و به آنان بر می گردد
[xvi] احزاب، 67: و گفتند پروردگارا ما از بزرگان و پیشوایانمان پیروی کردیم پس آنان ما را گمراه کردند
[xvii] ابراهیم، 24-26: آیا ندیدی چگونه خداوند مثال زد کلمه نیکو را به درختی نیکو که ریشه اش ثابت است و شاخه اش در آسمان و در هر زمان به اذن پروردگارش میوه می دهد و خداوند برای مردم مثال می زند باشد که پند گیرند و مثل کلمه خبیث مانند درخت خبیث است که از روی زمین کنده شده است و دوام و قراری ندارد
[xviii] اسراء، 81: و بگو حق آمد و باطل رفت به درستی که باطل نابود شونده است
[xix] سوره محمد، آیه 4: «فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا» یا سوره نساء، آیه 89: «وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیًّا وَلاَ نَصِیرًا»
[xx] بقره، 217: و پیوسته با شما قتال می کنند تا اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند.
[xxi] بقره، 194: پس کسی که به ستم به شما دست دراز کند در مقابل او مقاومت کنید و تقوای خدا پیشه کنید و بدانید که خداوند پرهیزکاران را دوست دارد.
[xxii] بقره، 190: و در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند مقاتله کنید، و (اما) تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.