جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ خرداد ۱۰, چهارشنبه

آشنائی با رسالۀ چهار وادی نازله از حضرت بهاءاللّه




در قسمت اوّل ذکر بیان حضرت بهاءاللّه به شیخ عبدالرّحمن کرکوکی پیشوای فرقۀ صوفیان قادریّه در سلیمانیۀ که مخاطب رسالۀ چهار وادی چنین است گردید:
«ای سیّد من، متصاعدین سموات سلوک از چهار طایفه بیش نیستند،مختصری ذکر میشود که در آن خدمت، معلوم و مبرهن گردد که هر طایفه را چه علامت و چه مرتبت».
محلّ و مکانی که هر یک از این چهار طایفه در آن مستقرّ هستند ظاهر آن با هم متفاوت است ولی بطوریکه از فحوای توضیحات جمال مبارک بر میآید حقیقت مترتّبه از هر طایفه یکی است و همه در شرایط خود جویای مظهر ظهور الهی هستند و هر گروه به توفیق و تأئید الهی امکان آنرا دارند که در رتبۀ خود به روح مظهر ظهور کلّی الهی عارف گردند. در چهار وادی از دیدگاه مکانی«اصل مظهرّیت» که ابعاد گوناگون دارد و درک همۀ آنها برای ما میسّر نیست مورد توجّه قرار میگیرد و هر طایفه در شأن و مکان و محلّ استقرار و سکونت خود مورد شناسائی است. این چهار گروه و طایفه که بدان اشاره فرموده اند عبارتند ار:
1- گروه اوّل «اهل نفس»(متشّرعین (طالبان کعبۀ مقصود)
2- گروه دوّم «اهل عقل»-حکماء(ساکنان حجرۀ محمود)
3- گروه سوّم «اهل عشق» - عرفاء (عاکفان بیت مجذوب)
4-گروه چهارم «اهل فؤاد» دل (واصلان طلعت محبوب)
در بارۀ گروه اوّل میفرمایند: «اگر سالکان از طالبان کعبۀ مقصودند» « این رتبه متعلّق به«نفس» است و لکن نفس اللّه القائمه فیه بالسّنن مراد است. در این مقام نفس محبوب است نه مردود، مقبول است نه مقهور». طریق اوّل طریقی است اخلاقی که تهذیب اخلاق و نفس و اراده به خیر و رعایت احکام شریعت مورد تعریف است. «کعبه» «بیت اللّه» و کعبة الامم» مطاف ملاء اعلی و قلب العالم است که در آثار مبارکۀ بهائی وصف روضۀ مبارکه است«مقصود» آنچه قصد شده در برخی آثاز مبارکه منظور «حقّ» و «حضرت بهاءاللّه» است.«نفس» در بیانات مبارکه اشارات و معانی مختلف از آن آمده است ولی در چهار وادی منظور«نفس اللّه» است که مظهر امر الهی و جانشین خداوند در «عالم امر» میباشد. در چهار وادی «اصحاب نفس» را با جملۀ «طالبان کعبۀ مقصود» توصیف نموده اند و سالک در این مقام در جستجوی هدف خود در حرکت است و به شکل «طالب» کعبۀ مقصود جلوه گر است. یعنی طالب هنوز به کعبۀ مقصود، آن معبد بزرگی که محلّ استقرار«محبوب» است نرسیده ولی «طالب» آنست و بدنبال آن میگردد. این طایفه در رتبۀ اوّل باید مقام نفس را بشناسد و به مقام نفس مرضیّه و خداوند ناظر گردند که بموجب بیان مبارک «نفس اللّه القائمه فیه با لسّنن» مراد است نفس در اینجا محبوب است زیرا صحبت از «نفس اللّه» است که معنای آن مَظهر امر الهی، قائم مقام خداوند در عالم خلق است. جمال مبارک در بیانی میفرمایند: « ولکن مقصود اوّلیّه از عرفان نفس در این مقام عرفان نفس اللّه بوده در هر عهد و عصری زیرا که ذات قِدَم و بحر حقیقت لَم یَزل متعالی از عرفان دون خود بوده لهذا عرفان کلّ عرفاء راجع به «عرفان مظاهر امر او» بوده و ایشانند «نفس اللّه بین عباده» و مظهره فی خلقه و آتیه بین برّیة « مَن عَرفَهم فَقَد عَرَف اللّه» یعنی کسیکه آنها را بشناسد خدا را شناخته است. مأخذ: دریای دانش صفحۀ 162
گروه دوّم سالکان «اهل عقل» خوانده شده اند که جهتی عقلانی است که بر اساس حکمت و فلسفه در نیل به حقیقت میکوشد. این گروه چون حکماء«عقل» را میزان درک و شناسائی میدانند و با عقل امور را می سنجند. جمال مبارک در چهار وادی،«اهل عقل» را «ساکنان حجره محمود» مینامند یعنی این گروه موفّق شده اند که در «بیت محمود» ساکن شوند که حجره ای از حجره های کعبۀ مقصود است ولی به محلّ محبوب نرسیده اند به آنان هشدار میدهند که این «عقل» که پیامبر و راهنمای آنان است «عقل کلّی ربّانی» است که «تربیت امکان و اکوان به سلطنت اوست» «نه هر عقل ناقص بی معنی». شاهدی از حکیم سنائی میآورند.
عقل جزئی کی تواند گشت بر قرآن محیط
عنکبوتی کی تواند کرد سیمرغی شکار
عرفاء توصیفی که در بارۀ عقل می کنند اینست که: اوّل چیزی را که خداوند تعالی در عالم ملکوت و عالم کبیر آفرید جوهری بود که نام آن «عقل اوّل» است. در عالم صغیر هم جوهری آفرید و آن «عقل آدمی» است، انبیاء دارای عقل کلّی ربّانی هستند و آدمی دارای عقل جزئی و ناقص است. اهل عقل یا حکمای سالک، اگر عقل جزئی و ناقص خویش را به تربیت روحانی مزیّن دارند موفّق به عرفان و شناسائی حکمت الهی و مظهر حقّ که در اینجا حضرت بهاءاللّه میباشند خواهند گردید. اشاره و تأکید مبارک اینست که«محلّ» یعنی قلب را باید آماده نمود و مستعد نزول عنایت کرد زیرا« العلم نور، یقدفُ الللّه فی قلبِ مَن یَشاء» یعنی(علم الهی نوری است که خداوند در قلب هر که بخواهد میتابد)
قرآن مجید نازله حضرت محمّد.
طایفه و گروه سوّم این گروه را «اهل عشق» و عاشقانِ عاکفِ بیتِ مجذوب» نامیده اندکه دارای مسلک عاشقانه و عارفانه اند و بر احساس و عشق متّکی اند و بر اساس منطق عشق عمل مینمایند. حضرتشان میفرمایند: « این سریر را جز طلعت عشق جالس نتواند شد» و در توضیح این مقام جمال مبارک میفرمایند: «این مقام را شرح نتوانم و وصف ندانم» حضرت بهاءاللّه در یکی از آثار جذبیّۀ مبارکهِ منظومه ، در بارۀ عشق حقایقی را مکشوف میسازند که: عالم لاهوت را ظهور عشق و عالم جبروت و هاهوت را حضور عشق میدانند که تجلّیات عشق، در عالم ملکوت و ناسوت مشهود است. جمال مبارک در رتبۀ «عاشقان عاکف بیت مجذوب» می فرمایند:
«این رتبۀ ِصرف محبّت می طلبد و زلال مودّت میجوید» و در وصف اصحاب آن میفرمایند:
«الّذینَ لا یشسببقونه بالقول و هُم باَه َیعملون» ( یعنی آنه کسانی هستند که به گفتار پیشی نگرفته اند و آنها کسانی هستند که به امر خداوند عمل می کنند.) این مقام را نه سلطنت عقل کفایت مینماید و نه حکومت «نفس» و آن عشّاق مُعتکفِ در بیت مجذوب، مطلب ندانند و مَرکَب نرانند، جز نفس دوست از دوست هیچ نبینند... سر از پا نمی شناسند و دست از پا فرق نیابند» عشق حضرت دوست است که آنان را ره تَرک «نفس و عقل» میخواند.
« وصفی ز حُسن روی تو در خانقَه فتاد
صوفی طریق خانه خَمّار بر گرفت
عشقت بنای صبر بکلّی خراب کرد
جورت دَرِ امید بیکباره بر گرفت»
میفرمایند:
«در این مقام تعلیم و تعلّم البتّه عاطل ماند و باطل گردد»
« عاشقان را شد مُدرّس حُسن دوست
دفتر درس و سبقشان روی اوست
ای خدا ای لطف تو حاجت مرا
با تو هیچکس نبود روا
ذرّۀ علمی که در جان منست
وارهانش از هوا و خاکِ پست»
خلاصه آنکه عاشقان از خود خالی و فارغ هستند و توجّه به ذات باریتعالی دارند و قطره دانشی که خداوند به آنان بخشیده است آرزو دارند که آن قطره را به دریای خود متّصل دارد. توکلّشان به خداوند است.
گروه و طایفۀ چهارم « اگر عارفان از واصلان طلعت محبوبند این مقام عرش فؤاد است که سِرّ رشاد، این محلّ رَمز یَفعَل ما یَشاء و یَحکَمُ ما یُرید است که اگر کلّ مِن فی السموات و الارض الی یوم یَنفُخَ فی اصور شرح این رمز شریف و سِرّ لطیف را فرمایند البتّه از عهدۀ حرفی بر نیایند و احصاء نتوانند زیرا که این مقام قَدَر است و سِرّ مُقدّر.
مضمون ساده تر اینستکه اگر عارفان از جمله کسانی هستند که به معبود رسیده اند دل منزلگه معبود است و راز پیروزی و رستگاری، و در اینجا است که هر چه بخواهند عمل میکنند و آنچه اراده کنند حکم میفرمایند و اگر تمامی مردمان تا روز اظهار امر علنی مظهر ظهور که دمیدن در شیپور است شرح این راز را بخواهند توصیف نمایند از عهدۀ آن بر نمی آیند، مفهوم آن این است که روزیکه در شیپور دمیده شود که اشاره به بشارت قرآن در اظهار امر مظهر امر جدید است اسرار آن ظاهر و عیان خواهد شد مقام قَدَر و سِرّ مُقدّر یعنی فرمان الهی است و سرنوشت آنچه خداوند برای بندگان خود مقرّر فرموده است.
اگر بدقّت ملاحظه کنیم گروه اوّل «طالبان» محبوب بودند. گروه دوّم «سالکان حجرۀ محبوب» و گروه سوّم «عاکفان بیت مجذوب» بودند یعنی هیچیک از این سه گرده به خود«محبوب» نرسیده اند. گروه چهارم است که «واصلان طلعت محبوبند» یعنی به محبوب رسیده اند. عرش فؤاد، داستان دل است، قلب مؤمن عرش خداوند است، قلب محلّ تجلّی انوار و روح اعظم مظهر امر الهی است و چون از این مسئله سئوال نمودند جواب این بوَد « بَحر ذخّار لا تلجه ابداً» یعنی دریای پُر ذخیره و جواهری است که عمق آن معلوم نیست و باز سئوال از آن نمودند فرمودند «لیل دامس لا تسلک» یعنی شب تاریک است ناپیدا و به پایان نمی رسد. ظاهراً جواب همین است که داستان رسیدن به طلعت محبوب قابل ادراک و تحمّل مردمان نیست. می فرمایند:
« هر کس ادراک این رتبه نمود البتّه ستر نماید و اگر رشحی اظهار دارد و یا ابراز نماید البتّه سَر او بر دار مُرتفع خواهد شد».
جمال مبارک میفرمایند: «با وجود این ، قَسم بخدا اگر طالبی یافت میشد مذکور میگشت» و از کسی ترس و باک ندارم.
گر دُرّ عطا بخشد اینک صدفش دلها
ور تیر بلا آید اینک هدفش جانها
در اینجا جمال مبارک اشاره به مقام خود میفرمایند: «حینئذٍ اَجد رایحه المِسک مِن قَمیصِ الهاء عَن یوسف البهاء کاّنی وَجدَ تها قریباً اِن انتم تجدونها بعیداً» که مضمون بیان مبارک چنین است: اینک بوی مُشک را از لباس یوسف بهاء دریاب آنرا دورتر و دیرتر بدست خواهید آورد و درک خواهید نمود.
«بوی جانی سوی جانم میرسد بوی
یار مهربانم میرسد»
این مقام را مقام بیداری و هوشیاری محض میدانند و مقام فنای کامل است در این رتبه محبّت هم راهی ندارد« المَحببة حجابُ بین المُحب وَ المحبوب» ( محبّت هم پرده و حجابی است بین کسی که دوست دارد و آنکه محبوب اوست»
شاهدی از حکیم سنائی می آورند:
سوی آن دلبر نپوید هیچ دل با آرزو
با چنان گلرخ نَخُسبد هیچ تن با پیرهن.

ایقان. . . آیهء 261 و 262 و 263

چنانچه خاتم انبیاء فرمودند :((شیبتنی الآيتين ))یعنی پیر نمود مرا دو آیه که هر دو مشعر بر استقامت بر امر الهی است. چنانچه می فرماید :((فاستقم کما أمرت.))(پس استقامت بکن همانطور که به تو امر شده است.)ملاحظه فرمایید که این سدرهء رضوان سبحانی(درخت بوستان الهی) در اول جوانی چگونه تبلیغ امر الله فرمود و چقدر استقامت از آن جمال احدیت ظاهر شد که جمیع من علی الأرض(تمام افراد روی زمین) بر منعش اقدام نمودند حاصلی نبخشید. آنچه ایذاء(اذیت و آزار) بر آن سدرهء طوبی وارد می آورند شوقش بیشتر و نار حبش(آتش عشقش) مشتعل تر می شد. چنانچه این فقرات واضح است و احدی انکار ندارد. تا آنکه بالاخره جان را درباخت و به رفیق اعلی شتافت. و از جملهء دلائل ظهور، غلبه و قدرت و احاطه که بنفسه از آن مظهر وجود و مظهر معبود در اکناف و اقطار(در گوشه و اطراف)عالم ظاهر شد. چنانچه آن جمال ازلی در شیراز در سنهء ستین(در سال شصت هجری قمری) ظاهر شدند و کشف غطا فرمودند. مع ذلک به اندک زمانی آثار غلبه و قدرت و سلطنت و اقتدار از آن جوهر الجواهر و بحر البحور در جمیع بلاد(در تمام شهرها) ظاهر شد. به قسمی که از هر بلدی آثار و اشارات و دلالات و علامات آن شمس لاهوتی(خورشید آسمانی) هویدا گشت. و چه مقدار قلوب صافیهء رقیقه که از آن شمس ازلیه حکایت نمودند و چقدر رشحات علمی از آن بحر علم لدنی (دریای دانش خدا دادگی)که احاطه نمود جمیع ممکنات را، با اینکه در هر بلد و مدینه (در هر کشور و شهری)جمیع علما و اعزه بر منع و رد ایشان برخاستند و کمر غل و حسد و ظلم بر دفعشان بستند. و چه نفوس قدسیه را که جواهر عدل بودند به نسبت ظلم کشتند و چه هیاکل روح را که صرف علم و عمل از ایشان ظاهر بود به بدترین عذاب هلاک نمودند. مع کل ذلک هر یک از آن وجودات تا دم مرگ به ذکر الله مشغول بودند و در هوای تسلیم و رضا طائر(در پرواز). و به قسمی این وجودات را تقلیب نمودند و تصرف فرمودند که بجز اراده اش مرادی نجستند و بجز امرش امری نگزیدند.رضا به رضایش دادند و دل به خیالش بستند. ایقان. . . آیهء 258 و 259 و 260
سبحان الله، در اول از کتب خود که آن را قیوم أسماء(نام هاي جاويد و بي همتا) نامیده و اول و أعظم و اکبر جمیع کتب است اخبار از شهادت خود می دهند و در مقامی این آیه را ذکر فرموده اند :((يا بقية الله، قد فديت بكلى لك و رضيت السب فى سبيلك و ما تمنيت إلا القتل فى محبتك و كفى بالله العلى معتصما"قديما.))و همچنین در تفسير هاء تمنای شهادت خود نموده اند :((كانى سمعت مناديا"ينادى فى سرى إفد احب الأشياء إليك فى سبيل الله كما فدى الحسين عليه السلام في سبيلى و لو لا كنت ناظرا" بذلك السر الواقع فو الذى نفسى بيده لو اجتمعوا ملوك الأرض لن يقدروا ان يأخذوا منى حرفا"فكيف العبيد الذين ليس لهم شأن بذلك و انهم مطرودون))، إلى ان قال((ليعلم الكل مقام صبرى و رضايي و فدايى فى سبيل الله. ))آيا صاحب اين بيان را مى توان نسبت داد که در غیر صراط الهی مشی می نماید(قدم مى گذارد؟) و یا به غیر رضای او امری طلب نموده؟ در همین آیه نسیم انقطاعی(از خودگذشتگی) مکنون شده(نهفته شده) که اگر بوزد جمیع هیاکل وجود جان را انفاق نمایند و از روان درگذرند.حال ملاحظه نمائید که چقدر ناس نسناس اند(مردم دیو صفت و بدجنس اند) و به غایت حق ناسپاس که چشم از جمیع اینها پوشیده اند و به عقب مرداری چند که از بطنشان افغان(ناله و شیون) مال مسلمانان می آید می دوند.و با وجود این چه نسبت های غیر لائقه که به مطالع قدسیه می دهند. كذلك نذكر لك ما اكتسبت ايدى الذين هم كفروا و اعرضوا عن لقاء الله في يوم القيامة و عذبهم الله بنار شركهم و أعد لهم فى الآخرة عذابا" تحترق به أجسادهم و ارواحهم ذلك بأنهم قالوا إن الله لم يكن قادرا"على شىء و كانت يده عن الفضل مغلولة".و استقامت بر امر حجتى است بزرگ و برهانی است عظیم. ایقان. . . آیهء 255 و 256 و 257
و لکن معلوم باشد که این علما و فقها که مذکور شد هیچ یک ریاست ظاهره نداشته اند چه که محال است علمای مقتدر معروف عصر که بر صدر حکم جالسند (بر جایگاه امر نشسته اند) و بر سریر(تخت) امر ساکن، تابع حق شوند إلا من شاء ربک(به جز کسی که خدایت بخواهد). چنین امری در عالم ظهور ننمود مگر قلیلی(اندکی)((و قلیل من عبادی الشکور.)) (و عده کمی از بندگان شکر گزارند.)چنانچه در این عهد احدی(در این زمانه هیچ یک) از علمای مشهور که زمام ناس(اختیار مردم) در قبضهء حکم ایشان بود اقبال نجستند.بلکه به تمام بغض و انکار در دفع کوشیدند به قسمی که هیچ گوشی نشنیده و هیچ چشمی ندیده. و رب اعلی، روح ما سواه فداه، بخصوص به جميع علمای هر بلدی(هر شهری) توقیعی صادر فرموده اند و مراتب اعراض و اغماض هر کدام را در توقیع او به تفصیل ذکر فرموده اند (( فاعتبروا يا أولى الأبصار.))و مقصود از آن ذکر، آن بود که مبادا اهل بیان در ظهور مستغاث فی القيامة الأخرى اعتراض نمایند که در ظهور بیان جمعی از علماء موقن گشته اند و چرا در این ظهور نشد و نعوذ بالله متمسک به این گونه مزخرفات شوند و از جمال الهی محروم گردند. بلی، این علماء که مذکور شد اکثری معروف نبودند و به فضل الله از ریاست ظاهره و زخارف فانیه جميع مقدس و منزه بوده اند. ذلک من فضل الله، يوتيه من يشاء. و دليل و برهان دیگر كه چون شمس(همانند خورشید) بين دلائل مشرق است استقامت آن جمال ازلی است بر امر الهی که با اینکه در سن شباب(جوانی)بودند و امری که مخالف کل اهل ارض(همهء أهل زمین ) از وضیع و شریف و غنی و فقیر و عزیز و ذلیل و سلطان و رعیت بود با وجود این قیام بر آن امر فرمود چنانچه کل استماع نمودند(همه گوش کردند و شنیدند)و از هیچ کس و هیچ نفس خوف ننمود ند (از هیچکس ترسی نداشتند)و اعتنا نفرمودند. آیا می شود این، به غیر امر الهی و مشیت مثبتهء ربانی؟ قسم به خدا که اگر کسی فکر و خیال چنین امری نماید فی الفور هلاک شود.و اگر قلب های عالم را در قلبش جای دهی باز جسارت بر چنین امر مهم ننماید مگر به إذن الهی(با اجازه خداوند ) باشد و قلبش متصل به فیوضات رحمانی و نفسش مطمئن به عنایات ربانی. آیا این را به چه حمل می کنند؟ آیا به جنون (به دیوانگی)نسبت می دهند چنانچه به انبیای قبل دادند و یا می گویند برای ریاست ظاهره و جمع زخارف دنیای فانیه این امور را متعرض شده اند؟ ایقان. . . . آیهء 252 و 253 و 254
باید ادعا و دعاوی کل عباد(همه مردم ) به این محک الهی زده شود تا صادق را از کاذب(راستگو را از دروغگو ) تمیز دهد. این است که می فرماید :((فتمنوا الموت إن كنتم صادقين.)) (تمنای مرگ کنید اگر از راستگویان هستید. )ملاحظه فرمایید با این شهدای صادق که نص کتاب شاهد بر صدق قول ایشان است، چنانچه دیده اید که همه جان و مال و زن و فرزند و کل مایملک(همه هستی و دارایی خود) را انفاق نموده اند. و به اعلی غرف رضوان(و به بالاترین اتاق بهشت ) عروج فرمودند، شهادت این طلعات عالیه و أنفس منقطعه(افراد از خود بریده و از خود گذشته ) بر تصدیق این امر عالی متعالی مقبول نیست و شهادت این گروه که برای ذهب از مذهب(برای طلا از دین ) گذشته اند و برای جلوس بر صدر(و برای نشستن بر بلندای مقام ) از اول ما صدر احتراز جسته اند بر بطلان این نور لائح جائز و مقبول است؟ با اینکه جمیع مردم ایشان را شناخته اند و این قدر ادراک نموده اند که از ذره ای از اعتبار ظاهری ملکی در سبیل دین(در راه دین) الهی نمی گذرند تا چه رسد به جان و مال و غیره. حال ملاحظه فرمایید که چگونه محک الهی به نص کتاب تفصیل نمود و خالص را از غش(پاک را از ناپاک ) تمیز داده و مع ذلک هنوز شاعر نشده اند و در نوم غفلت(خواب نادانی) به کسب دنیای فانیه و ریاست ظاهریه مشغول شده اند. يابن الإنسان قد مضى عليك أيام و اشتغلت فيها بما تهوى به نفسك من الظنون و الأوهام.(ای پسر آدم، روزها بر تو گذشت و به هوای نفسانی که آلوده به تردید و خرافات هست،گذراندی) إلى متى تكون راقدا " على بساطك؟(تا به کی در بستر خواب دراز میکشی؟) فارفع رأسك عن النوم(پس سر از خواب بردار)، فإن الشمس قد ارتفعت في وسط الزوال(پس بدرستی که خورشید به وسط آسمان رسیده)، لعل تشرق عليك بانوار الجمال.والسلام. (شاید بر تو بتاید نورهای صورت و زیبایی الهی). ایقان. . . آیهء 249 و 250 و 251
چنانچه ارضی(زمینی) نماند مگر آنکه از دم این(خون این) ارواح مجرده آشامید و سیفی(شمشیری) نماند مگر آنکه به گردن هاشان ممسوح(کشیده) گشت. و دلیل بر صدق قولشان فعلشان بس(راستی گفته هایشان،اعمالشان فقط). آیا شهادت این نفوس قدسیه(مردم پاک) که به این طریق جان در راه دوست دادند که همهء عالم از ایثار دل و جانشان متحیر گشتند کفایت نمی کند برای این عبادی(مردمی) که هستند، و انکار بعضی عباد(مردم) که دین را به درهمی دادند و بقا را به فناء(زندگی را به نیستی و نابودی) تبدیل نمودند و کوثر قرب را به چشمه های شور معاوضه کردند و بجز اخذ اموال ناس(گرفتن مال مردم) مرادی نجویند؟ چنانچه مشاهده می شود که کل به زخارف دنیا مشغول شده اند و از رب اعلی دور مانده اند. حال انصاف دهید که شهادت اینها مقبول و مسموع است که قولشان و فعلشان موافق و ظاهرشان و باطنشان مطابق به نحوی که تاهت العقول فی افعالهم(که هوش ها از کارهایشان در افتاد) و تحیرت النفوس فی اصطبارهم (و مردم از صبرشان حیران شدند)و بما حملت اجسادهم و یا شهادت این معرضین که بجز هوای نفس نفسی برنیارند و از قفس ظنونات باطله نجاتی نیافته اند؟و در یوم(در روز) سر از فراش برندارند مگر چون خفاش ظلمانی در طلب دنیای فانیه کوشند و در لیل راحت نشوند مگر در تدبیرات امورات دانیه (پست)
کوشند. به تدبیر نفسانی و از تقدیر الهی غافل شده اند. روز به جان در تلاش معاشند و شب در تزیین اسباب فراش.آیا در هیچ شرع و ملتی جایز است که به اعراض این نفوس محدوده متمسک شوند و از اقبال و تصدیق نفوسی که از جان و مال و اسم و رسم و ننگ و نام و در رضای حق گذشتند اغفال نمایند؟ آیا نبود که از قبل امر سیدالشهدا را اعظم امور و اکبر دلیل بر حقیت آن حضرت می شمردند و می گفتند در عالم چنین امری اتفاق نیفتاد و حقی به این استقامت و ظهور ظاهر نشد؟ با اینکه امر آن حضرت از صبح تا ظهر بیشتر امتداد نیافت ولیکن این انوار مقدسه هیجده سنه می گذرد که بلایا از جمیع جهات مثل باران بر آنها بارید. و به چه عشق و حب و محبت و ذوق که جان رایگان در سبیل سبحان انفاق نمودند چنانچه بر همه واضح و مبرهن است. با وجود این چگونه این امر را سهل شمرند؟ آیا در هیچ عصر چنین امر خطیری ظاهر شده و آیا اگر این اصحاب مجاهد فی الله نباشند دیگر که مجاهد خواهد بود؟ و آیا اینها طالب عزت و مکنت و ثروت بودند؟و آیا مقصودی جز رضای حق داشتند؟و اگر این اصحاب با این آثار عجیبه و افعال غریبه باطل باشند دیگر که سزاوار است که دعوی حق نماید؟ قسم به خدا که همین فعلشان(کارهایشان) برای جمیع من علی الأرض(همه افراد روی زمین) حجت کافی و دلیل وافی است لوکان الناس فى اسرار الأمر يتفكرون.(اگر بودند مردمی که در رموز امر الهی فکر میکردند.) ((و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون.))و از همه گذشته، علامت صدق و کذب در کتاب معلوم و مقرر شده. ایقان. . . آیهء 246 و 247 و 248

و از جملهء أدله (دلیل و نشانه های)اثبات این امر آنکه در هر عهد و عصر که غیب هویه (مظهر ظهور)در هیکل بشریه ظاهر می شد بعضی از مردمی که معروف نبودند(شناخته نبودند) و علاقه به دنیا و جهتی نداشته اند به ضیاء شمس(به نور خورشید) نبوت مستضیء(نورانی و منور) و به انوار قمر(به نورهای ماه) هدایت مهتدی(هدایت و راهنمایی) می شدند و به لقاء الله فائز می گشتند. لهذا این بود که علمای عصر و اغنیای عهد استهزاء می نمودند(مسخره میکردند). چنانچه از لسان(از زبان) آن گمراهان می فرماید :((فقال الملأ الذين كفروا من قومه ما نراك إلا بشرا"مثلنا و ما نراك اتبعك إلا الذين هم اراذلنا بادى الرأى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين.))اعتراض می نمودند و به آن مظاهر قدسیه مى گفتند که متابعت (پیروی)شما نکرده مگر اراذل ما(اوباش و افراد ولگرد ما)که اعتنایی به شأن(به مقام و منزلت) آنها نیست و مقصودشان این بوده که علماء و اغنیاء و معارف قوم(افراد معروف قبیله) به شما ایمان نیاوردند و به این دلیل و امثال آن، استدلال بر بطلان من له الحق(باطل بودن کسی که بر حق هست) می نمودند. و اما در این ظهور اظهر(ظهور درخشان) و سلطنت عظمی(بزرگ) جمعی از علمای راشدین و فضلای کاملین و فقهای بالغین از کاس قرب و وصال مرزوق شدند و به عنایت عظمی فائز گشتند و از کون و امکان(از هستی و هرآنچه هست) در سبیل(در راه) جانان گذشتند. بعضی از اسامی آنها ذکر می شود که شاید سبب استقامت انفس مضطربه و نفوس غیر مطمئنه شود. از آن جمله جناب ملاحسین است که محل اشراق شمس ظهور شدند .لولا ما استوى الله على عرش رحمانیه و ما استقر على كرسى صمدانیه. و جناب سيد يحيى كه وحيد عصر و فريد زمان خود بودند و ملا محمد علي زنجانی و ملا على بسطامى و ملاسعيد بارفروشى و ملانعمة الله مازندرانی و ملايوسف اردبيلى و ملامهدى خويى و آقا سيدحسين ترشيزى و ملامهدى كندى و برادر او ملاباقر و ملاعبدالخالق يزدى و ملاعلى برقانى و امثال آنها كه قرىب چهار صد نفر بودند که اسامی جمیع در لوح محفوظ الهی ثبت شده. همهء اینها مهتدی و مقر و مذعن گشتند برای آن شمس ظهور به قسمی که اکثری از مال و عیال گذشتند و به رضای ذی الجلال پیوستند. و از سر جان برای جانان ب خاستند و انفاق نمودند به جمیع آنچه مرزوق گشته بودند. به قسمی که سینه هاشان محل تیرهای مخالفین گشت و سرهاشان زینت سنان مشرکین(نیزه های کافران). ایقان. . . . آیهء 245
حال اگر کسی بیاید به کرورها از آیات و خطب و صحائف(خطبه ها و صفحه ها ) و مناجات بی آنکه به تعلیم اخذ نموده باشد،(بدون آنکه آموزشی دیده باشد) آیا به چه دلیل می توان اعتراض نمود و از این فیض اکبر محروم شد؟ و جواب چه خواهند گفت بعد از عروج روح از جسد ظلمانی؟ آیا متمسک می شوند که به فلان حدیث تمسک جستیم و چون معنی آن را به ظاهر نیافتیم لهذا بر مظاهر امر اعتراض نمودیم و از شرائع حق دور گشتیم؟ آیا نشنیده اید که از جملهء علت اینکه بعضی از انبیاء اولو العزم بودند نزول کتاب بود بر آنها؟ و این مسلم است، با وجود این چگونه جائز است که بر صاحب کتب که چندین مجلدات از او ظاهر شده به حرف های فلان مرد که از روی جهل(نادانی)کلمات برای القای شبهه (برای شک انداختن)در قلوب جمع نموده و شیطان عصر شده برای اغفال عباد (برای فریب دادن مردم) و اضلال من فی البلاد(و گمراهی هر انکس که در شهر هست)، پیروی نمایند و از خورشید فیض الهی بی بهره گردند؟ و از همهء این مراتب گذشته، آیا از این نفس قدسی و نفس رحمانی احتراز جویند و ادبار نمایند نمی دانم به که تمسک جویند و به کدام وجه اقبال کنند؟ بلی،((ولكل وجهة هو موليها.))فقد هديناك السبيلين فى هذين المنهجين (پس راهنمایی کردیم تورا به این دو مسیر)، ثم امش على ما تختار لنفسك.(پس به راهی که خود اختیار کردی برو) و هذا قول الحق و ما بعد الحق إلا الضلال. (و این سخن حق و حقیقت است، و هر آنچه بعد از حق هست،گمراهی است.) ایقان. . . . آیهء 243 و 244
مع ذلک آیا جائز است این آیات بدیعه که احاطه فرمود شرق و غرب را، از آن معرض شوند و خود را از اهل ایمان دانند؟ و یا آنکه مؤمن شوند منزل آیات را؟ به این استدلال که خود فرموده مقرین(اقرار كننده ها،ايمان آورندگان ) را از أهل ایمان محسوب نفرماید؟ حاشا ثم (سپس)حاشا که مقبلین و مقرین(اقبال و اقرار کنندگان ) آیات احدیه را از ابواب رحمت (از درهای بخشش )خود براند و متمسکین به حجت مثبته(وابستگان به نشانه های درست) را تهدید فرماید.اذ إنه مثبت الحق بآياته و محق الأمر بكلماته و إنه لهو المقتدر المهيمن القدير. و همچنین مى فرماید :((ولو نزلنا عليك كتابا" فى قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الذين كفروا إن هذا سحر مبين.))و اكثرى آيات فرقانيه مدل و مشعر(دلالت کننده و آگاهی دهنده) بر أين مطلب است و اين بنده اختصار نمودم به این آيات مذكوره. و حال ملاحظه فرمایید که در جمیع كتاب جز آيات را كه حجت قرار فرموده براى معرفت (برای شناخت)مظاهر جمال خود، ديگر امرى ذكر شده تا به آن متمسک شوند و اعتراض نمایند؟ بلکه در همهء موارد بر منكرين آيات و استهزاء كنندهء (تمسخر کنندهء)آن وعده نار (آتش)فرمودند چنانچه معلوم شد.
1-سورهء انعام، آیهء 7 ایقان. . . . . . آیهء 241 و 242
ای برادر، باید چشم گشود و تفکر نمود و ملتجی(پناهنده) به مظاهر الهی شد که شاید از مواعظ واضحهء(نصیحت های روشن) کتاب پند گیریم و از نصایح مذکوره در الواح متنبه شویم،(بیدار شویم)، اعتراض بر منزل آیات(بر فرود آورنده آیات) نکنیم، امرش را به جان تسلیم کنیم و حکمش را به تمام جان و روان قبول کنیم و مذعن شویم(باور کنیم) که شاید در فضای رحمت وارد شویم و در شاطئ فضل(ساحل بخشش) مسکن یابیم.و إنه بعباده لغفور رحيم.(بدرستی که او با بندگانش مهربان است) و همچنین مى فرماید :((قل يا أهل الكتاب هل تنقمون منا إلا أن آمنا بالله و ما أنزل إلينا و ما أنزل من قبل و أن اكثركم فاسقون.))چقدر واضح است مقصود در این آیه و چه مبرهن(روشن) است حجیت آیات منزله.(حجت و دلیل روشن بودن آیات نازل شده) و این آیه در وقتی نازل شد که کفار به اسلام اذیت می نمودند و نسبت کفر می دادند چنانچه نسبت می دادند به اصحاب آن حضرت که به خدا کافر شده اید و به ساحری کذاب(جادوگری دروغگو) مؤمن و موقن گشته اید.و در صدر اسلام که هنوز امر بر حسب ظاهر قوت نداشت در هر مقام و مکان که دوستان آن حضرت را ملاقات می نمودند نهایت اذیت و زجر و رجم و سب(آزار و سنگ زنی و دشنام) برآن مقبلین إلی الله معمول می داشتند. در این وقت این آیهء مبارکه از سماء احدیه نازل شد به برهانی واضح و دلیلی لائح.(درخشان) و تعلیم فرمود اصحاب آن حضرت را که بگویید به کافران و مشرکان که آیا اذیت می کنید ما را و ستم می نمائید و عملی از ما صادر نشد مگر آنکه ایمان آوردیم به خدا و به آیاتی که نازل شد بر انبیای او از قبل که مقصود این است تقصیری نداریم مگر آنکه آیات جدیدهء بدیعهء الهیه را که بر محمد نازل شد و آیات قدیمه که بر انبیای قبل نازل شد جمیع را من عند الله(از طرف خدا)دانستیم و تصدیق و اذعان نمودیم(قبول کرده و باور نمودیم) . و این دلیلی است که سلطان احدیه تعلیم فرموده عباد خود را.(بندگان خود را)
1-سورهء مائده، آیهء 59 ایقان. . . . آیهء 239 و 240

بشنوید ندای قدس الهی و نوای خوش صمدانی را که چگونه در تلویح، إنذار(اخطار) فرموده مکذبین(دروغ گویان) آیات را و بیزاری جسته منکرین(انکار کنندگان) کلمات قدسیه را. و بعد ناس(دوری کردن مردم) را ملاحظه فرمایید از کوثر قرب و اعراض و استکبار(رویگردانی و خودخواهی) آن محرومان را بر آن جمال قدس. با اینکه آن جوهر لطف و کرم، هیاکل عدم را به عرصهء قدم هدایت می فرمود و آن فقیران حقیقی را به شریعهء قدسیهء غنا دلالت می نمود مع ذلک بعضی می گفتند این مردی است افترا کننده(تهمت زننده) بر پروردگار عالمیان و بعضی می گفتند این منع کننده است ناس را(مردم را) از شریعهء دین و ایمان و برخی نسبت جنون(دیوانگی) می دادند و امثال ذلک. چنانچه الیوم مشاهده می کنید چه سخن های لغو (گفته های بیهوده )به آن جوهر بقا گفته اند و چه نسبت ها و خطاها که به آن منبع و معدن عصمت داده اند. با اینکه در کتاب الهی و لوح قدس صمدانی در جمیع اوراق و کلمات، إنذار فرموده(إخطار نموده) مکذبین و معرضین(دروغ گویان و اعتراض کننده گان) آیات منزله را و بشارت فرموده مقبلین آن را(مژده و نوید داده به ایمان آورندگان)، با وجود این چقدر اعتراضات که بر آیات منزله از سماوات قدسیهء بدعیه نموده اند. و حال آنکه چشم امکان چنین فضلی ندیده و قوهء سمع اکوان(قدرت شنوایی مخلوقات و موجودات) چنین عنایتی نشنیده که آیات به مثابهء غیث نیسانی (همانند باران بهاری)از غمام رحمت رحمانی(از ابر مهربانی و شفقت خدایی) جاری و نازل شود.چه که انبیای اولوالعزم (پیامبران دارای کتاب و شریعت)که عظمت قدر و رفعت مقامشان چون شمس واضح و لائح(چون خورشید آشکار و روشن) است مفتخر شدند هر کدام به کتابی که در دست هست و مشاهده شده و آیات آن احصاء(شمارش)گشته و از این غمام(ابر) رحمت رحمانی این قدر نازل شده که هنوز احدی احصاء(هیچ کسی شمارش) ننموده. چنانچه بیست مجلد الآن به دست می آید و چه مقدار که هنوز به دست نیامده و چه مقدار هم که تاراج شده و به دست مشرکین افتاده و معلوم نیست چه کرده اند.

ایقان. . . . آیهء 237 و 238

بعد که راسخ در علوم و أمها و نفسها و ذاتها و جوهرها بیان می فرماید که قدری مخالف هوای ایشان واقع می شود این است که می شنوی که چه می گویند و چه می کنند. و نیست اینها مگر از روسای ناس(رئیس مردم) در دین یعنی آنهایی که الهی بجز هوی اخذ نکرده اند و بغیر ذهب مذهبی(بجز طلا،کیش و آئینی) نیافته اند و به حجبات علم محتجب(و به پرده های دانش پوشیده) گشته اند و به ضلالت آن گمراه شده اند. چنانچه به تصریح تمام رب الأنام می فرماید :((افرايت من أتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة" فمن يهديه من بعد الله أفلا تذكرون.))یعنی آیا دیدی آن غافل را که گرفت خدای خود خواهش های نفس خود را و اضلال کرد خدا او را بر علمی، و مهر نهاد بر گوش و دلش و گردانید بر چشمش پرده، پس که هدایت می کند او را از بعد خدا؟ آیا پند نمی گیرید؟در معنی ((و اضله الله علی علم))،اگر چه در ظاهر آن است که ذکر شده ولیکن نزد این فانی، مقصود از آیه علمای عصر اند که اعراض از جمال حق(رویگردانی از هیکل خداوندی) نمودند و به علوم خود که از نفس و هوی ناشی گشته متمسک شده بر نباء(خبر) الهی و امر او احتجاج می نمودند. ((قل هو نبأ عظيم أنتم عنه معرضون. ))و همچنین می فرماید :((و إذا تتلى عليهم آياتنا بينات قالوا ما هذا إلا رجل يريد أن يصدكم عما كان يعبد اباؤكم و قالوا ما هذا إلا افك مفترى.))والحق يقول :و چون خوانده شود بر ایشان، یعنی برآن کفرهءفجره(مردم بیدین و کافر بدکاره)،آیات قدسیهء احدیه،گویند آن مشرکان از حق بیخبران،نیست این رسول پروردگار مگر مردی که می خواهد منع کند شما را از آنچه که می پرستیدند آن را پدرهای شما و دیگر گفتند نیست این مگر کذبی افترا کرده شده.(دروغ و تهمتی ساخته شده )
1و2-سورهء جاثیه، آیهء 23
3-سورهء ص،آیهء 67-68
4-سورهء سبأ، آیهء 43 ایقان. . . . آیهء 236

این است که بعد از این انکار ها و اعتراضات که مذکور شد گفتند :بعد از موسی و عیسی، موافق کتب نباید نبی مستقل که ناسخ شریعت (باطل کننده دین و آیین)باشد مبعوث شود.باید شخصی بیاید که مکمل شریعت(تکمیل کننده آیین) قبل باشد. این آیهء مبارکه که مشعر بر جمیع مطالب الهیه و مدل(دلالت کننده)بر عدم انقطاع فیوضات رحمانیه است نازل شد:((ولقد جاءكم يوسف من قبل بالبينات فما زلتم فى شك مما جاءكم به حتى إذا هلك قلتم لن يبعث الله بعده رسولا" كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب.))و به تحقيق آمد شما را يوسف از پیش با بینه ها، پس پیوسته بودید در شک از آنچه آمد شما را به آن، تا چون هلاک شد گفتید مبعوث نمی گرداند خدا بعد از او رسولی را،همچنین اضلال می کند خدا کسی را که اوست اسراف کننده و شک آورنده به پروردگار خود. پس، از این آیه ادراک فرمائید و یقین کنید که در هر عصر امم آن عهد به آیه ای از کتاب تمسک جسته از این گونه حرف های مزخرف می گفتند که دیگر نبی نباید در ابداع (نوآوری)بیاید. مثل آنکه آیهء انجیل را که مذکور شده، علمای آن استدلال به آن نمودند که هرگز حکم انجیل مرتفع نمی شود و پیغمبری مستقل مبعوث نگردد إلا برای اثبات شریعت انجیل. و اکثری از ملل مبتلا به این مرض روحی شده اند. چنانچه اهل فرقان را می بینی که چگونه به مثل امم قبل به ذکر خاتم النبيين محتجب گشته اند، با اینکه خود مقرند بر اینکه ((ما یعلم تأویله إلا الله و الراسخون فی العلم. ))(هیچکس معنی و تفسیرش را نمیداند به جز خدا و ثابت قدمان و استوار در دانش) ایقان. . . . آیهء 233 و 234 و 235
باری، این سخن به غایت لغو و غیر مقبول(در آخر باطل و غیر قابل پذیرش) است. همه از روی کبر و غرور گفته می شود که مردم را از ریاض رضای الهی(از گلستان رضایت خدایی)دور کنند و زمام (اختیار)آنها را محکم حفظ نمایند با اینکه نزد حق این عوام(این مردم ساده و بیسواد) از علمای ایشان که از حق اعراض نموده اند به غایت مقبول تر و پسندیده ترند. و فهم کلمات الهیه و درک بیانات حمامات معنویه (کبوتران روحانی)هیچ دخلی(ربطی) به علم ظاهری ندارد. این منوط (وابسته)به صفای قلب و تزکیهء نفوس و فراغت روح است. چنانچه حال عبادی (مردمانی) چند موجودند که حرفی از رسوم علم ندیده اند و بر رفرف علم جالسند (بر بلندای دانش نشسته اند)از سحاب فیض الهی ریاض قلوبشان (گلستان دل هایشان)به گل های حکمت و لاله های معرفت تزیین یافته. فطوبى للمخلصين من أنوار يوم عظيم. و همچنین مى فرماید :((و الذين كفروا بآيات الله و لقائه اولئک یئسوا من رحمتی و اولئک لهم عذاب الیم. ))و همچنین می فرماید :((و يقولون ائنا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون.))مضمون این آیه واضح است. مشاهده فرمایید که بعد از تنزیل آیات چه می گفتند : آیا ما ترک کننده ایم خدایان خود را برای شاعری مجنون که آن حضرت را شاعر می نامیدند و به آیات الهیه سخریه(ریشخند و مسخره ) می نمودند و می گفتند : این کلمات اساطیر اولین است، یعنی کلماتی است که قبل گفته شده و محمد آن کلمات را ترکیب نموده و می گوید از خداست. چنانچه الیوم به مثل همان را شنیده اید که نسبت به این امر می دهند و می گویند که این کلمات را با کلمات قبل ترکیب نموده و یا کلماتی است مغلوط(پر از اشتباه). قد کبر قولهم و صغر شأنهم و حدهم (گرچه گفته هایشان بزرگ است، منزلت و مقامشان کوچک است). ایقان. . . . آیهء 231 و 232
و در جای دیگر می فرماید :( و إذا تتلى عليهم آياتنا بينات ما كان حجتهم إلا أن قالوا ائتوا بآبائنا إن كنتم صادقين.)یعنی در وقتی که تلاوت کرده می شود بر ایشان آیات ما،نیست حجت ایشان مگر آنکه بگویند بیاورید پدرهای ما را اگر هستید راست گویان. مشاهده نما که چه حجت ها بر آن رحمت های کاملهء واسعه می گرفتند. به آیاتی که حرفی از آن اعظم است(یک کلمه از آن بزرگتر است) از خلق سماوات و أرض(از آفرینش آسمانها و زمین) و مردگان وادی نفس و هوی را به روح ایمان زنده می فرماید استهزاء می نمودند و می گفتند :پدرهای ما را از قبر بیرون بیاور. این بود اعراض و استکبار قوم. و هر کدام از این آیات برای کل من علی الأرض(برای همهء آنچه در آسمان ها و زمین است) حجتی است محکم و برهانی است معظم که جمیع أرض(همه زمین) را کفایت می‌کند لو انتم فی آیات الله تتفکر ون. (اگر شما در نشانه های خداوند فکر کنید)همین آیه مذکوره لئالی اسرار مکنون است.اگر فی الجمله دردی یافت شود،دوا می رسد.گوش به حرف مزخرف عباد(سخنان بیهوده و بی ارزش مردم)مدهیدکه می گویند کتاب و آیات از برای عوام(برای مردم عادی و بیسواد) حجت نمی شود زیرا که نمی فهمند و احصاء نمی کنند، با اینکه این قرآن حجت است بر مشرق و مغرب عالم. اگر قوهء ادراک آن در مردم نبود چگونه حجت بر کل واقع می شد؟ از این قرار، بر معرفت الهیه هم نفسی مکلف نیست و لازم نه زیرا که عرفان او اعظم(شناخت او برتر) از عرفان(شناخت) کتاب اوست و عوام(مردم بیسواد) استعداد ادراک (قابلیت فهم و درک)آن ندارند. ایقان. . . آیهء 230
و در جای دیگر می فرماید :((و إذا علم من آياتنا شيئا" اتخذها هزوا" اولئک لهم عذاب مهيمن.))یعنی در وقتی که عالم شود از آیات ما شیئ را،أخذ می نماید آن را از روی استهزاء، از برای ایشان است عذابی خوار کننده. از جملهء استهزاء این بود که می گفتند معجزهء دیگر ظاهر نما و برهان دیگر بیاور. آن یکی ((فاسقط علينا كسفا"من السماء))مى گفت و ديگر((إن كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة"من السماء))مذكور مى داشت. به مثل یهودان عهد موسی که تبدیل نمودند مائدهء سمائیه(غذاهای آسمانی) را به اشیاء خبیثهء سیر و پیاز، آن قوم هم طلب تبدیل می نمودند آیات منزله (ایه های نازل شده)را به ظنونات نجسهء کثیفه.(به شک و دو دلی های الوده و ناپاک)چنانچه الیوم مشاهده می شود که مائدهء معنویه (غذاهای روحانی)سماء رحمت الهیه و غمام مکرمت سبحانیه نازل است و بحور حیوان (دریاهای زندگانی)در رضوان جنان(در بهشت برین) به امر خالق کن فکان در موج و جریان و جمیع چون کلاب بر اجساد میته(همانند سگان بر لاشه های مرده) مجتمع آمده اند و به برکهء شور که ملح اجاج است(تلخ و شور است) قانع گشته اند. سبحان الله، کمال تحیر حاصل است از عبادی (مردمی)که بعد از ارتفاع اعلام مدلول(بعد از افراشته شدن پرچم های دلیل و برهان)،طلب دلیل می نمایند و بعد از ظهور شمس معلوم(خورشید آشکار)، به اشارات علم تمسک جسته اند. مثل آن است که از آفتاب در اثبات نور او حجت طلبند و یا از باران نیسان در اثبات فیضش برهان جویند. حجت آفتاب نور اوست که اشراق نموده و عالم را فرا گرفته و برهان نیسان جود اوست که عالم را به ردای جدید تازه فرموده. بلی، کور از آفتاب جز گرمی حاصلی نداند و أرض جرز(زمین شره زار) از رحمت نیسانی فضلی احصاء ننماید.
عجب نبود که از قرآن نصیبی نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نیاید چشم نابینا.
1-سورهء جاثیه، آیهء 9
2-سورهء شعراء،آیهء 187
3-سورهء انفال،آیهء 32 ایقان. . . . آیهء 228 و 229

می فرماید : این است آیات منزله از سماء هویه، می خوانیم بر شما. پس به کدام سخن بعد از ظهور حق و نزول آیات او ایمان می آورند؟ اگر تلویح این آیه را ملتفت شوی می فهمی که هرگز مظهری اکبر از انبیاء(بزرگتر از پیامبران) نبوده و حجتی هم اکبر و اعظم(و دلیلی هم برتر و بزرگتر) از آیات منزله در ارض(زمین)ظاهر نشده. بلکه اعظم از این حجت(برتر از این دلیل و نشانه)، حجتی ممکن نه إلا ما شاء ربک(بجز آنچه خدایت بخواهد).و در جای دیگر می فرماید :((ویل لکل افاک اثیم یسمع آیات الله تتلی علیه ثم یصر مستکبرا" کان لم یسمعها فبشره بعذاب الیم.))یعنی وای بر افک کنندهء گنه کار که می شنود آیات نازله از سماء مشیت الهیه را که خوانده می شود بر او،پس استکبار می نماید که گویا نشنیده آن را، پس بشارت ده او را به عذابی دردناک. اشارات همین آیه کل من فی السموات و الارض(همهء آنچه را که در اسمانها و زمین است)کفایت می کند لو کان الناس فی آیات ربهم یتفرسون.(اگر مردم در نشانه های خدا ،جستجوگر می بودند.) چنانچه الیوم(امروز) می شنوید که اگر از آیات الهیه قرائت شود(خوانده شود) احدی اعتنا ندارد که گویا پست ترین امر ها نزدشان آیات الهیه است و حال آنکه اعظم از آیات امری نبوده و نخواهد بود. بگو به ایشان :ای بی خبران،می گوئید آنچه را قبل، پدران شما گفتند. اگر ایشان ثمری از شجرهء اعراض(از درخت سرپیچی و رویگردانی)خود دیدند شما هم خواهید دید. و عنقریب با آبای خود (به همین زودی با پدران و اجداد خود)در نار مقر خواهید یافت(در آتش قرار خواهید گرفت). فالنار مثواهم فبئس مثوی الظالمين. ایقان. . . آیهء 226 و 227
و همچنین در جای دیگر می فرماید:((و إن كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة مثله و أدعوا شهداءكم من دون الله إن كنتم صادقين.))که ترجمهء ظاهر آن این است : اگر بودید شما در شک و شبهه در آنچه ما نازل فرمودیم بر عبد(بنده) خود محمد، پس بیاورید سوره به مثل این سوره منزله و بخوانید شهدای خود را یعنی علمای خود را تا اعانت(یاری) نمایند شما را در انزال سوره اگر هستید راست گویان. حال ملاحظه فرمایید چه مقدار عظیم است شأن آیات و بزرگ است قدر آن که حجت بالغه و برهان کامل و قدرت قاهره و مشیت نافذه را به آن ختم فرموده. و هیچ شیئ را آن سلطان احدیه در اظهار حجت خود به آن شریک نفرموده چه میانهء حجج و دلائل، آیات به منزلهء شمس (مانند خورشید)است و سوای آن به منزلهء نجوم.(به مانند ستاره ها) و آن است حجت باقیه و برهان ثابت و نور مضئ(نور درخشنده) از جانب سلطان حقیقی در میان عباد(در بین مردم). هیچ فضلی به آن نرسد و هیچ امری بر آن سبقت نگیرد. کنز لئالیء(گنج گرانبها) الهیه است و مخزن اسرار احدیه. و آن است خیط(ریسمان) محکم و حبل(طناب) مستحکم و عروهء وثقی و نور لایطفی(نوری که خاموش نگردد).شریعهء معارف الهیه از آن در جریان است و نار (آتش)حکمت بالغهء صمدانیه از آن در فوران. این ناری (آتشی)است که در یک حین دو اثر از آن ظاهر است.،در مقبلین(اقبال کننده گان) حرارت حب(گرمای عشق) احداث نماید و در مبغضین(غضب کننده گان) برودت غفلت(سردی نادانی) آورد. ای رفیق، باید از امر الهی نگذریم و به آنچه حجت خود قرار فرموده راضی شویم و سر بنهیم.خلاصه، حجت و برهان این آیهء منزله اعظم از آن است که این علیل تواند اقامهء دلیل نماید. و الله یقول الحق و هو یهدی السبیل و هو القاهر فوق عباده و هو العزيز الجميل. و همچنین می فرماید:((تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق فباى حديث بعد الله و آياته يومنون.))
1-سورهء جاثیه،آیهء 6 ایقان. . . . آیهء 224 و 225
و اول کتاب می فرماید :((الم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى"للمتقين.))در حروف مقطعهء فرقان اسرار هویه مستور گشته و لئالیء احدیه در صدف این حروف مخزون شده که این مقام مجال ذکر آن نه ولیکن بر حسب ظاهر مقصود خود آن حضرت است که به او خطاب می فرماید: یا محمد، این کتاب منزل از سماء احدیه(این کتاب فرستاده شده از آسمان یگانگی است)، نیست ریبی و شکی (تردید و دو دلی)درآن، هدایتی است برای پرهیزکاران. ملاحظه فرمایید که همین فرقان را مقرر و مقدر فرموده برای هدایت کل من فی السموات و الارض(برای راهنمایی همه آنچه در آسمان هاو زمین است ) و بنفسه (و خودش)آن ذات احدیه و غیب هویه شهادت داده بر آنکه شک و شبهه در آن نیست که هادی عباد(که هدایتگر مردم) است الی یوم معاد(تا روز معاد). آیا انصاف هست ثقل اعظم را که خدا شهادت بر حقانیت آن داده و حکم بر حقیقت آن فرموده، این عباد(مردم)در آن شک نمایند و یا شبهه کنند و یا امری را که او سبب هدایت و وصول به معارج معرفت(درجه و رتبهء شناخت) قرار فرموده،از آن اعراض(سرپیچی ) نمایند و یا به حرف مزخرف ناس(به سخن و چرندیات مردم) تشکیک نمایند(گمان افکنی،شک انگیزی) که فلان چنین گفته و فلان امر ظاهر نشده و حال آنکه اگر امری و یا احداثی غیر کتاب الهی علت و دلیل برای هدایت خلق بود البته در آیه مذکور می شد.باری،باید از امر مبرم الهی و از تقدیر مقدر صمدانی که در آیه ذکر یافت تجاوز ننمائیم و کتب بدیعه (کتاب های جدیده)را مصدق شویم چه اگر تصدیق این کتب را ننمائیم تصدیق این آیهء مبارکه نشده. چنانچه این واضح است که هر کس تصدیق فرقان ننمود فی الحقيقه مصدق کتب قبل از فرقان هم نبوده. و این معانی از ظاهر آیه مستفاد می شود. و اگر معانی مستورهء آن ذکر شود و اسرار مکنونهء آن بیان گردد البته زمان به آخر نرساند و کون حمل ننماید. و کان الله علی ما أقول شهیدا".(و خداوند شاهد بوده بر آنچه که میگویم.) ایقان. . . . آیهء 221 و 222 و 223
چنانچه جمیع مایحتاج آن امت از احکام دین و شریعت سیدالمرسلین در آن رضوان مبین موجود و معین گشته. و آن است حجت باقیه برای اهلش بعد از نقطهء فرقان(بعد از حضرت محمّد) زیرا مسلم است حکم آن و محقق الوقوع است أمر آن. و جمیع مأمور به اتباع آن(به پیروی از آن ) بوده اند تا ظهور بدیع درسنهء ستین (در سال شصت هجری قمری).و آن است که طالبان را به رضوان وصال می رساند و مجاهدان و مهاجران را به سرادق قرب فائز فرماید. دلیلی است محکم و حجتی است اعظم. و غیر آن را از روایات و کتب و احادیث این فخر نه زیرا حدیث و صاحبان حدیث وجود و قولشان به حکم کتاب ثابت و محقق شده. و دیگر آنکه در احادیث اختلاف بسیار است و شبهه بی شمار. چنانچه نقطهء فرقان در آخر امر فرمودند که((إنى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى.))(بدرستی که دو چیز بین شما ترک کرده و میگذارم که یکی کتاب خدا و دیگری خانوا ه ام)اينکه احادیث بسیار از منبع رسالت و معدن هدایت نازل شده بود با وجود این جز ذکر کتاب چیزی نفرمودند و آن را سبب اعظم و دلیل أقوم برای طالبان مقرر فرمودند که هادی عباد(که راهنمای مردم) باشد تا یوم معاد. حال به چشم انصاف و قلب طاهر و نفس زکیه ملاحظه فرمایید که در کتاب خدا که مسلم بین طرفین است از عامه و خاصه، چه را حجت برای معرفت عباد(برای شناخت مردم)قرار فرموده. باید بنده و شما و کل من علی الأرض به نور آن تمسک جسته، حق را از باطل و ضلالت را از هدایت تمیز دهیم و فرق گذاریم. زیرا که حجت منحصر شد به دو، یکی کتاب و دیگری عترت(خانواده و نزدیکان). عترت که از میان رفته، پس منحصر شد به کتاب. ایقان. . . . آیهء 218 و 219 و 220
و مجاهدین فی الله(جنگجویان در راه خدا) بعد از انقطاع از ماسوی چنان به آن مدینه انس گیرند که آنی از آن منفک(جدا) نشوند. دلائل قطعیه را از سنبل آن محفل شنوند و براهین واضحه را از جمال گل و نوای بلبل اخذ نمایند. و این مدینه در رأس هزار سنه (و این شهر در هر هزار سال)او ازید او أقل(یا بیشتر و یا کمتر) تجديد شود و تزیین یابد. پس ای حبیب من، باید جهدی(کوشش و تلاشی)نمود تا به آن مدینه واصل شویم و به عنایت الهیه و تفقدات ربانیه کشف سبحات جلال نمائیم تا به استقامت تمام جان پژمرده را در ره محبوب تازه نثار نمائیم و صد هزار عجز و نیاز آریم تا به آن فوز فائز(به آن پیروزی،موفق) شویم. و آن مدینه کتب الهیه است(و آن شهر کتاب های خداوند است) در هر عهدی(در هر زمان و دوره یی). مثلا در عهد موسی تورات بود و در زمن عیسی انجیل و در عهد محمد رسول الله فرقان و در این عصر بیان و در عهد من یبعثه الله کتاب او که رجوع کل کتب به آن است و مهیمن است بر جمیع کتب. و در این مدائن، ارزاق مقدر است و نعیم باقیه مقرر. غذای روحانی بخشد و نعمت قدمانی چشاند. بر اهل تجرید نعمت توحید عطا فرماید، بی نصیبان را نصیب کرم نماید و آوارگان صحرای جهل را کاس علم عنایت کند و هدایت و عنایت و علم و معرفت و ایمان و ایقان کل من فی السموات و الارض در این مدائن مکنون و مخزون گشته(در این شهر ها پنهان و انبار و ذخیره شده). مثلا" فرقان از برای امت رسول حصن(قلعه ) محکم بوده که در زمان او هر نفسی داخل او شد از رمی شیاطین (از سنگ اندازی شیطان به او)و رمح مخالفین (و ضربت نیزه مخالفین)و ظنونات مجتثه(و تردید و شک براندازی ها) و اشارات شرکیه محفوظ ماند. و همچنین مرزوق شد (روزی داده شد)به فواكه طیبهء احدیه(به میوه های پاک الهی) و اثمار علم شجرهء الهیه (و نتیجه های دانش درخت خداوندی)از انهار ماء غیر آسن(از نهرها آب غیر گندیده) معرفت نوشید و خمر اسرار توحید و تفرید چشید. ایقان. . . . آیهء 216 و 217
و چون سراج طلب و مجاهده(چراغ خواهش و کوشش) و ذوق و شوق و عشق و وله و جذب و حب در قلب روشن شد و نسیم محبت از شطر احدیه وزید ظلمت ضلالت(تاریکی گمراهی ) شک و ریب زائل شود(از بین برود) و انوار علم و یقین همهء ارکان وجود را احاطه نماید. در آن حین بشیر معنوی(بشارت دهنده الهی) به بشارت روحانی از مدینهء الهی چون صبح صادق طالع شود و قلب و نفس و روح را به صور معرفت از نوم غفلت(از خواب نادانی ) بیدار نماید. و عنایات و تاییدات روح القدس صمدانی حیات تازهء جدید مبذول دارد به قسمی که خود را صاحب چشم جدید و گوش بدیع و قلب و فؤاد تازه می بیند و صاحب رجوع به آیات واضحهء آفاقیه و خفیات مستورهء انفسیه می نماید و به عین الله بدیعه در هر ذره بابی مفتوح مشاهده نماید برای وصول به مراتب عین الیقین و حق الیقین و نور الیقین، و در جمیع اشیاء اسرار تجلی وحدانیه و آثار ظهور صمدانیه ملاحظه کند.قسم به خدا که اگر سالک سبیل هدی (رهرو راه هدایت)و طالب معارج تقی(خواهان رتبه پرهیزگاری) به این مقام بلند اعلی واصل گردد رائحهء حق (بوی خوش حقیقت)را از فرسنگ های بعیده(راه های دور) استنشاق نماید و صبح نورانی هدایت را از مشرق کل شئ ادراک کند و هر ذره و هر شئ او را دلالت بر محبوب و مطلوب نماید و چنان ممیز شود که حق را از باطل، چون شمس از ظل،(چون آفتاب از سایه) فرق گذارد.مثلا" اگر نسیم حق از مشرق ابداع وزد و او در مغرب اختراع باشد البته استشمام کند. و همچنین جمیع آثار حق را از کلمات بدیعه(سخنان جدید) و اعمال منیعه(کردار بلند و استوارش) و افعال لمیعه،(رفتار درخشان) از افعال و أعمال و آثار ماسوی امتیاز دهد چنانچه لؤلؤ، لؤلؤ(جواهر) را از حجر(از سنگ) و انسان، ربیع از خریف(بهار از پاییز) و حرارت را از برودت.(گرمی از سردی) و دماغ جان چون از زکام کون و مکان پاک شد البته رائحهء جانان را از منازل بعیده بیابد و از اثر آن رائحه به مصر ایقان حضرت منان وارد شود. و بدایع حکمت حضرت سبحانی را در آن شهر روحانی مشاهده کند و جمیع علوم مکنونه را از اطوار ورقهء شجرهء آن مدینه(شهر) استماع نماید(گوش کند) و از تراب(از خاک) آن مدینه تسبیح و تقدیس رب الارباب به گوش ظاهر و باطن شنود و اسرار رجوع و ایاب را به چشم سر ملاحظه فرماید. چه ذکر نمایم از آثار و علامات و ظهورات و تجلیات که به امر سلطان اسماء و صفات در آن مدینه مقدر شده. بی آب رفع عطش(رفع تشنگی) نماید و بی نار(بدون آتش) حرارت محبت الله بیفزاید. در هر گیاهی حکمت بالغهء معنوی مستور است(پوشیده است) و بر شاخسار هر گل هزار بلبل ناطقه در جذب و شور. از لاله های بدیعش سر نار(رمز آتش) موسوی ظاهر و از نفحات قدسیه اش نفخهء روح القدس عیسوی باهر. بی ذهب(بی طلا) غنا بخشد(توانمندی بدهد) و بی فنا بقا عطا فرماید.(و بی مرگ و نیستی،زندگی بخشد) در هر ورقش نعیمی مکنون(نعمتی پنهان) و در هر غرفه اش(در هر اتاقش) صد هزار حکمت مخزون. ایقان. . . . آیهء 214 و 215
به قلیل(کم)قانع باشد و از طلب کثیر (و از درخواست زیادی)فارغ. مصاحبت منقطعین(هم صحبتی با از خودگذشتگان) را غنیمت شمارد و عزلت(دوری) از متمسکین و متکبرین را نعمت شمرد. در اسحار به اذکار(در سحرگاهان به مناجات) مشغول شود و به تمام همت و اقتدار در طلب آن نگار کوشد.غفلت را به نار حب(نادانی را به آتش عشق و دوستی) و ذکر بسوزاند و از ما سوی الله چون برق در گذرد. و بر بی نصیبان نصیب بخشد و از محرومان عطا و احسان دریغ ندارد. رعایت حیوان را منظور نماید تا چه رسد به انسان و اهل بیان. و از جانان جان دریغ ندارد و از شماتت خلق(سرزنش مردم) از حق احتراز(دوری) نجوید. و آنچه برای خود نمی پسندد برای غیر نپسندد و نگوید آنچه را وفا نکند. و از خاطیان(از خطاکاران) در کمال استیلاء درگذرد و طلب مغفرت نماید. و بر عاصیان(گنه کاران) قلم عفو در کشد و به حقارت ننگرد زیرا حسن خاتمه مجهول است. ای بسا عاصی(بسا گناهکاری) که در حین موت(در لحظه مرگ) به جوهر ایمان موفق شود و خمر بقا بچشد و به ملأ اعلی شتابد و بسا مطیع و مؤمن که در وقت ارتقای روح تقلیب (منقلب)شود و به اسفل درکات نیران(به پایین ترین جایگاه آتش) مقر یابد. باری، مقصود از جمیع این بیانات متقنه و اشارات محکمه آن است که سالک و طالب باید جز خدا را فنا داند و غیرمعبود را معدوم شمرد. و این شرایط از صفات عالین و سجیهء روحانیین است که در شرایط مجاهدین و مشی سالکین در مناهج علم الیقین ذکر یافت. و بعد تحقق این مقامات برای سالک فارغ و طالب صادق، لفظ مجاهد در بارهء او صادق می آید. و چون به عمل ((والذين جاهدوا فينا))مؤيد شد البته به بشارت ((لنهدينهم سبلنا ))مستبشر خواهد شد.
1 و 2_سوره عنكبوت، آيهء 69

ایقان. . . . آیهء 213


و لیکن ای برادر من، شخص مجاهد که اراده نمود قدم طلب و سلوک در سبیل معرفت(در راه شناخت) سلطان قدم گذارد باید در بدایت امر قلب را که محل ظهور و بروز تجلی اسرار غیبی الهی است از جمیع غبارات تیرهء علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شیطانی پاک و منزه فرماید و صدر(سینه)را که سریر ورود و جلوس(که محل دخول و نشست و برخاست) محبت محبوب ازلی است لطیف و نظیف نماید. و همچنین دل را از علاقهء آب و گل یعنی از جمیع نقوش شبحیه و صور ظلیه مقدس گرداند به قسمی که آثار حب و بغض(دوستی و دشمنی) در قلب نماند که مبادا آن حب(ان دوستی) او را به جهتی بی دلیل میل دهد و یا بغض(دشمنی) او را از جهتی منع نماید. چنانچه الیوم اکثری(امروزها بیشتر) به این دو وجه،از وجه باقی و حضرت معانی باز مانده اند و بی شبان (بی چوپان)در صحراهای ضلالت و نسیان (گمراهی و فراموشی)می چرند. و باید در کل حین توکل به حق نماید و از خلق اعراض کند و از عالم تراب (دنیای خاکی)منقطع شود و بگسلد و به رب الارباب دربندد. و نفس خود را بر احدی ترجیح ندهد و افتخار و استکبار را از لوح قلب بشوید و به صبر و اصطبار دل بندد و صمت (خاموشی و سکوت)را شعار خود نماید و از تکلم بی فائده احتراز کند(از سخن بیهوده دوری کند). چه زبان ناری(آتشی) است افسرده و کثرت بیان(سخن زیادی) سمی است هلاک کننده. نار ظاهری(آتش معمولی) اجساد را محترق نماید(بسوزاند) و نار لسان(و آتش زبان) ارواح و افئده(جان ها و دلها) را بگدازد.اثر آن نار(آتش) به ساعتی فانی شود(از بین برود) و اثر این نار به قرنی(این آتش صدها سال)باقی ماند.و غیبت را ضلالت(گمراهی) شمرد و به آن عرصه هرگز قدم نگذارد، زیرا غیبت سراج منیر قلب(چراغ روشن دل) را خاموش نماید و حیات دل را بمیراند. ایقان. . . . آیهء 209 و 210 و 211 و 212
و در مراتب علم و جهل و عرفان و ایقان او در کتابی که ترک نشد از آن امری ذکر شده، این است که می فرماید:(( إن شجرة الزقوم طعام الاثيم.))(بدرستی که درخت تلخ جهنم غذای گناه کاران است.)بيانات ديگر می فرماید تا اینکه منتهی می شود به این ذکر:((ذق إنك أنت العزيز الكريم. ))ملتفت شده. و این شخص هم خود را در کتاب خود از بابت خفض جناح(فروتنی و تواضع) عبد اثیم(بنده خطاکار) ذكر نموده؛ اثیم فی الکتاب و عزیز بین الأنعام و کریم فی الإسم.(خطاکار در کتاب و مهربان عزیز بین مردم و بخشنده در نام) تفکر در آیهء مبارکه نموده تا معنی((ولا رطب ولا يابس إلا في كتاب مبين.))درست در لوح قلب ثبت شود. با وجود این جمعی معتقد او شده و از موسی علم و عدل اعراض نموده و به سامری جهل تمسک جسته اند و از شمس معانی که در سماء لایزالی الهی مشرق است معرض گشته اند و کان لم یکن انگاشته اند . باری ای برادر من، لئالی علم ربانی(دانش گرانبها خدایی) جز از معدن الهی بدست نیاید و رائحهء ریحان معنوی(بوی خوش الهی) جز از گلزار حقیقی استشمام نشود و گل های علوم احدیه جز از مدینهء قلوب صافیه نروید. ((و البلد الطيب يخرج نباته بإذن ربه و الذي خبث لا يخرج إلا نكدا".))و چون مفهوم گشت که تغینات ورقاء هویه(آواز پرنده الهی ) را احدی ادراک ننماید إلا اهلش لهذا بر هر نفسی لازم و واجب است که مشکلات مسائل الهیه و معضلات إشارات مطالع قدسیه را بر صاحبان افئدهء منیره(دلهای روشن) و حاملان أسرار احدیه(و حمل کنندگان راز های الهیه) عرضه دارد تا به تاییدات علوم اکتسابی. ((فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون.)).
1-سورهء دخان، آيهء 34 _44
2-سورهء دخان، آيهء 49
3-سورهء انعام، آيهء 59 ایقان. . . . آیهء 206 و 207 و 208
باری، بسیار متعجب شدم، در این بیانات ندیدم مگر اینکه می خواهد بر مردم برساند که جمیع این علوم نزد ایشان است با وجود اینکه قسم به خدا نسیمی از ریاض علم الهی نشنیده و بر حرفی از اسرار حکمت ربانی اطلاع نیافته. بلکه اگر معنی علم گفته شود البته مضطرب شود و جبل(کوه) وجود او مندک (متلاشی و پراکنده)گردد.با وجود این اقوال سخیفهء(گفته ها و سخن های سبک و زشت) بی معنی چه دعوی های زیاده از حد نموده. سبحان الله، چقدر متعجبم از مردمی که به او گرویده اند و تابع چنین شخصی گشته اند. به تراب(خاک) قناعت نموده اند و اقبال جسته اند و از رب الارباب معرض(و از خدای خدایان رویگردان) گشته اند و از نغمهء بلبل و جمال گل به نعیب زاغ و جمال کلاغ قناعت نموده اند. و دیگر چه چیز ها ملاحظه شد از کلمات مجعولهء(ساختگی) این کتاب. فی الحقيقه حیف است که قلم به تحریر ذکر آن مطالب مشغول شود و یا اوقات مصروف به آن گردد ولیکن اگر محکی یافت می شد(میزانی پیدا میشد) حق از باطل و نور از ظلمت و شمس از ظل(و آفتاب از سایه) معلوم می آمد. از جمله علومی که این مرد مدعی به آن شده صنعت کیمیاست.بسیار طالبم که سلطانی و یا نفسی که مقتدر باشد ظهور این علم را از عالم لفظ به عالم شهود و از قول به فعل از ایشان طلب نماید و این بی علم فانی هم که دعوی علوم ننموده و بلکه کون(هستی و بود) این علوم و فقدان آن(و نبودن آن) را علت علم و جهل(دانش و نادانی ) نمی دانم با این مرد در همین فقره قیام نمائیم تا صدق و کذب(تا راست و دروغ ) معلوم شود. ولیکن چه فائده، از ناس(از مردم) این زمان جز زخم سنان(نیزه) ندیده ام و غیر سم قاتل(زهر کشنده) چیزی نچشیده ام. هنوز اثر حدید(آهن) بر گردن باقی است و هنوز علائم جفا(ظلم و ستم)از تمام بدن ظاهر. ایقان. . . . آیهء 204 و 205
فنعم ما قال:
متهم دارى کسانی را که حق
کرد امین مخزن هفتم طبق
و یک نفر از اهل بصیرت و دانش و صاحبان علوم و عقول ملتفت این مزخرفات نشده. با اینکه بر هر صاحب بصیرتی واضح و هویدا است که این گونه علم ها لم یزل مردود حق بوده و هست. و چگونه علومی که مردود است نزد علمای حقیقی، ادراک آن شرط ادراک معارج معراج می شود با اینکه صاحب معراج حرفی از این علوم محدودهء محجوبه حمل نفرموده و قلب منیر آن سید لولاک(حضرت محمد رسول الله ) از جمیع این اشارات مقدس و منزه بوده؟ چه خوب می گوید:
جمله ادراکات بر خرهای لنگ
حق سوار با پران چون خدنگ
والله هر کس بخواهد سر معراج را ادراک نماید و قطره ای از عرفان این بحر(دریا)بنوشد اگر هم این علوم نزد او باشد یعنی مرآت قلب(آئینه دل)از نقوش این علوم غبار گرفته باشد البته باید پاک و منزه نماید تا سر این امر در مرآت قلب(در آئینه دل) او تجلی نماید. و الیوم متغمسان بحر(شناگران دریای) علوم صمدانی(دانش یزدانی) و ساکنان فلک(آسمان ) حکمت ربانی مردم را از تحصیل این علوم نهی می فرمایند و صدور منیرشان(سینه های نورانی شان)بحمد الله منزه از این اشارات است و مقدس از این حجبات. حجاب اکبر را که می فرماید :((العلم حجاب الاکبر))به نار محبت یار سوختیم و خیمهء دیگر برافراختیم و به این افتخار می نمائیم که الحمد الله سبحات جلال را به نار جمال محبوب سوختیم و جز مقصود در قلب و دل جا ندادیم نه به علمی جز علم به او متمسکیم و نه به معلومی جز تجلی انوار او متشبث. ایقان. . . . آیهء 203
مثلا" در کتاب یکی از عباد(بندگان) که مشهور به علم و فضل است و خود را از صنادید قوم(بزرگان قوم) شمرده و جمیع علمای راشدین(علمای اهل سنت) را رد و سب نموده(منکر و دشنام نموده) چنانچه در همه جای از کتاب او تلویحا" و تصریحا" مشهود است. و این بنده چون ذکر او را بسیار شنیده بودم اراده نمودم که از رسائل او(نوشتجات او) قدری ملاحظه نمایم. هرچند این بنده اقبال به ملاحظهء کلمات غیر نداشته و ندارم و لیکن چون جمعی از احوال ایشان سؤال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت که قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین(درخواست کننده گان) بعد از معرفت و بصیرت(بعد از شناخت و آگاهی ) داده شود. باری،کتب عربیه او بدست نیفتاد تا اینکه شخصی روزی ذکر نمود کتابی از ایشان که مسمی به ((ارشادالعوام))است(هدایت و راهنمایی نادانان و بیسوادان) در این بلد(شهر) یافت می شود. اگرچه از این اسم رائحهء کبر و غرور(بوی خودپسندی و تکبر) استشمام شد که مردم را عوام(بیسواد نادان) و خود را عالم فرض نموده و جمیع مراتب او فی الحقيقه از همین اسم کتاب معلوم و مبرهن شد که در سبیل نفس و هوی سالکند(که در راه خودپرستی و خودخواهی رهروند) و در تیه جهل و عمی(بیابان گمراهی و نابینایی) ساکن، گویا حدیث مشهور را فراموش نموده اند که می فرماید :((العلم تمام المعلوم و القدرة و العزة تمام الخلق.))با وجود این كتاب را طلب نموده، چند روز معدود(اندک) نزد بنده بود و گویا دو مرتبه در او ملاحظه شد.از قضا مرتبهء ثانی(بار دوم) جائی بدست آمد که حکایت معراج سید لولاک(حضرت محمد رسول الله ) بود.ملاحظه شد که قریب بیست علم او ازید،(یا بیشتر)شرط معرفت معراج نوشته اند و همچو مستفاد شد که اگر نفسی این علوم را درست ادراک ننموده باشد به معرفت این امر عالی متعالی فائز نگردد. و از جملهء علوم، علم فلسفه و علم کیمیا و علم سیمیا را مذکور نموده و ادراک این علوم فانیهء مردوده را شرط ادراک علوم باقیهء قدسیه شمرده. سبحان الله، با این ادراک چه اعتراضات و تهمت ها که به هیاکل علم نامتناهی الهی وارد آورده. .. ایقان. . . . آیهء 201 و 202
بعد از استماع(بعد از شنیدن )، نفی علم از آن حضرت نمودند. و همچنین در آیهء روح که می فرماید :( و يسألونك عن روح قل الروح من امر ربى.) (معنی:سؤال میکنند از روح؛بگو روح از امر پروردگار است.)این جواب مذکور شد کل فریاد واویلا برآوردند که جاهلی(نادانی) که نمی داند روح چه چیز است خود را عالم علم لدنی(دانش خدا دادگی) می داند. و الیوم (و امروزها)چون علمای عصر به اسم آن حضرت مفتخرند و آبای خود را هم مذعن دیده اند لهذا تقلیدا" حکمش را قبول دارند. چنانچه اگر انصاف باشد و الیوم در جواب امثال این مسائل چنین جواب بشنوند البته رد نمایند و اعتراض کنند و همان سخن های قبل را اعاده نمایند چنانچه نمودند. با اینکه آن جواهر وجود مقدسند از کل این علم های مجعوله(دانش های ساختگی) و منزه اند از جمیع این کلمات محدوده و متعالی اند از ادراک هر مدرکی(و بالاترند از فهم هر فهمیده یی). کل این علوم نزد آن علم کذب(دروغ) صرف است و جمیع این ادراکات افک محض(تهمتی بی چون و چرا). بلکه هرچه از آن معادن حکمت الهی و مخازن علم صمدانی ظاهر می شود علم همان است.((والعلم نقطة كثرها الجاهلون))دليل بر آن. ((و العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء ))مثبت اين بيان.بارى، چون معنی علم را ادراک ننموده اند و افکار مجعولهء خود را که ناشی مظاهر جهل شده، اسم آن را علم گذاشته، بر مبدء علوم وارد آورده اند آنچه دیده اید و شنیده اید.... ایقان. . . . آیهء 197 و 198 و 199 و 200
در این زمان نسمة الله(دم و نفس خدایی) وزیده و روح الله احاطه نموده، قلم از حرکت ممنوع و لسان(زبان) از بیان مقطوع گشته. باری،نظر به این مقام، ذکر ربوبیه و امثال ذلک از ایشان ظاهر شده و در مقام رسالت اظهار رسالت فرمودند و همچنین در هر مقام به اقتضای آن ذکری فرمودند و همه را نسبت به خود داده اند از عالم امر الی عالم خلق و از عوالم ربوبیه الی عوالم ملکیه. این است که آنچه بفرمایند و هرچه ذکر نمایند از الوهیت و ربوبیت و نبوت و رسالت و ولایت و امامت و عبودیت، همه حق است و شبهه ای در آن نیست. پس باید تفکر در این بیانات که استدلال شده نمود تا دیگر از اختلافات اقوال مظاهر غیبیه و مطالع قدسیه احدی را اضطراب و تزلزل دست ندهد.باری، در کلمات شموس حقیقت باید تفکر نمود و اگر ادراک نشد باید از واقفین مخازن علم(از آگاهان به خزینه دانش) سؤال شود تا بیان فرمایند و رفع اشکال نمایند نه آنکه به عقل ناقص خود کلمات قدسیه را تفسیر نمایند و چون مطابق نفس و هوای خود نیابند بنای رد و اعتراض گذارند.چنانچه الیوم (امروزها)علماء و فقهای عصر که بر مسند علم و فضل(بر صندلی دانش و بخشش) نشسته اند و جهل را علم(نادانی را دانایی) نام گذاشته اند و ظلم را عدل نامیده اند اگر مجعولات خاطر(ساختگی های فکری) خود را از شمس حقیقی سؤال نمایند و جواب موافق آنچه فهمیده و یا از کتاب مثل خود ادراک نموده اند نشنوند البته نفی علم را از آن معدن و منبع نمایند. چنانچه در هر زمانی این واقع شد.مثل اینکه مذکور شد در سؤال از أهله که از سید وجود نمودند و آن حضرت به امر الهی جواب فرمود که ((هی مواقيت للناس.)) ایقان. . . . آیهء 195 و 196
و از بیانات محققهء مثبته ادراک فرما مسائل خود را که سؤال نموده بودی، تا در دین الهی راسخ(استوار) شوی و از اختلافات بیانات انبیاء و اصفیاء متزلزل نشوی. و اگر شنیده شود از مظاهر جامعه :((إنی أنا الله))،حق است و ریبی(شکی)در آن نیست. چنانچه به کرات(بارها) مبرهن(واضح و روشن) شد که به ظهور و صفات و اسمای ایشان ظهور الله و اسم الله و صفة الله در ارض ظاهر(در زمین پدیدار). این است که می فرماید :( و ما رميت إذ رميت ولكن الله رمى) و همچنین((إن الذين يبايعونك إنما يبايعون الله.))و اگر نغمهء إني رسول الله بر آرند، اين نيز صحيح است و شكى در آن نه.چنانچه مى فرماید:((ما كان محمد أبا أحد من رجالكم ولكن رسول الله.)) و در اين مقام همه مرسل اند(همه فرستاده و رسول اند) از نزد آن سلطان حقیقی و كينونت ازلى(پدیدآورنده ابدی). و اگر جمیع ندای انا خاتم النبیین (من آخرین پیامبرانم)برآرند آن هم حق است و شبهه را راهی نه و سبیلی نه زیرا که جمیع حکم یک ذات و یک نفس و یک روح و یک جسد و یک امر دارند و همه مظهر بدئیت و ختمیت و اولیت و آخریت و ظاهریت و باطنیت آن روح الأرواح حقیقی و ساذج السواذج ازلی اند.(بی ریای بی ریا و ساده همیشگی اند)و همچنین اگر بفرمایند:((نحن عباد الله))(ما بندگان خدائیم)این نیز ثابت و ظاهر است. چنانچه به ظاهر در منتهی رتبهء عبودیت(بندگی) ظاهر شده اند،احدی را یارای آن نه که به آن نحو از عبودیت در امکان ظاهر شود. این است که از آن جواهر وجود در مقام استغراق در بحار قدس صمدی و ارتقاء به معارج معانی سلطان حقیقی، اذکار ربوبیه و الوهیه ظاهر شد. اگر درست ملاحظه شود در همین رتبه منتهای نیستی و فنا در خود مشاهده نموده اند در مقابل هستی مطلق و بقای صرف، که گویا خود را معدوم صرف دانسته اند و ذکر خود را در آن ساحت شرک شمرده اند. زیرا که مطلق ذکر در این مقام دلیل هستی و وجود است و این نزد واصلان بس خطا، چه جای آنکه ذکر غیر شود و قلب و لسان(زبان) و دل و جان به غیر ذکر جانان مشغول گردد و یا چشم، غیر جمال او ملاحظه نماید و یا گوش، غیر نغمهء او شنود و یا رجل(پا و قدم) در غیر سبیل او مشی نماید.(در غیر از راه و مسیر او حرکت نماید). ایقان. . . . آیهء 191 و 192 و 193 و 194
از قبل دو مقام از برای شموس مشرقه(خورشیدهای درخشنده ) از مشارق الهیه بیان نمودیم . یکی مقام توحید و رتبهء تفرید(یکی رتبهء یگانگی و گوشه گیری برای عبادت)،چنانچه از قبل ذکر شد :((لانفرق بین احد منهم.))و مقام دیگر مقام تفصیل و عالم خلق و رتبهء حدودات بشریه است. در این مقام هر کدام را هیکلی معین و امری مقرر و ظهوری مقدر و حدودی مخصوص است چنانچه هرکدام به اسمی موسوم و به وصفی موصوف و به امری بدیع و شرعی جدید مامورند. چنانچه می فرماید :( تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و أتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس.))نظر به اختلاف این مراتب و مقامات است که بیانات و کلمات مختلفه از آن ینابیع علوم(چشمه های دانش) سبحانی ظاهر می شود و الا فی الحقيقه نزد عارفین(دانایان و آگاهان) معظلات مسائل الهیه، جميع در حکم یک کلمه مذکور است. چون اکثر ناس(بیشتر مردم) اطلاع بر مقامات مذکوره نیافته اند این است که در کلمات مختلفهء آن هیاکل متحده مضطرب و متزلزل می شوند. باری،معلوم بوده و خواهد بود که جمیع این اختلافات کلمات از اختلافات مقامات است. این است که در مقام توحید و علو تجرید، إطلاق ربوبیت و الوهیت و احدیت صرفه و هویهء بحته بر آن جواهر وجود شده و می شود زیرا که جمیع بر عرش ظهور ساکن و بر کرسی بطون الله واقف.(بر صندلی نهانی خداوندی ایستاده)یعنی ظهور الله به ظهورشان ظاهر و جمال الله (اندام خدایی)از جمالشان باهر.(از اندامشان نمایان) و در مقام ثانی که مقام تمیز و تفصیل و تحدید و اشارات و دلالات ملکیه است عبودیت صرفه و فقر بحت(مسکینی بی غل و غش) و فنای بات(و از خودگذشتگی قاطع و قطعی) از ایشان ظاهر است.چنانچه می فرماید :( إنى عبدالله و ما انا إلا بشر مثلكم. ) ایقان. . . آیهء 187 و 188 و 189 و 190
چنانچه الیوم مشهود است(امروز دیده می شود) که به سیما اهل ضلالت(که به چهره اهل گمراهان)اصحاب هدایت(یاران راستی)معلوم و واضح اند. و اگر این عباد خالصا" لله و طلبا" لرضائه (مردم خالصانه برای خدا و رضایت خاطر او)در آیات کتاب ملاحظه نمایند جمیع آنچه را که می طلبند البته ادراک می نمایند. به قسمی که جمیع امور واقعه(کارهای اتفاق افتاده)این ظهور را از کلی و جزئی در آیات او ظاهر و مکشوف ادراک می نمایند حتی خروج مظاهر اسماء و صفات را از اوطان(از کشور و وطنشان)، و اعراض و اغماض(و رویگردانی و دشمنی) ملت و دولت را، و سکون و استقرار(و قرار گرفتن و مستقر شدن) مظهر کلیه در ارض معلوم مخصوص(در زمین مشخص شده و معلوم). ولكن لا يعرف ذلك إلا اولوالباب(و اما نمیدانند مگر آنانکه به این راه داخل شده اندیعنی مومنین). أختم القول بما نزل على محمد من قبل ليكون ختامه المسك الذي يهدى الناس إلى رضوان قدس منير. قال و قوله الحق:((والله يدعو إلى دارالسلام و يهدى من يشاء إلى صراط مستقیم.))(معنی آیه :و خداوند مردم را به دارالسلام دعوت می کند و هر کسی را که بخواهد به راه راست هدایت می کند ) ((لهم دارالسلام عند ربهم و هو وليهم بما كانوا يعملون.)) ليسبق هذا الفضل على العالم و الحمد لله رب العالمين. بيان را در هر مطلب مکرر نمودیم که شاید هر نفسی از اعالی و ادانی (دانایان و نادانان)از این بیانات به قدر و اندازهء خود قسمت و نصیب بردارد و اگر نفسی از ادراک بیانی عاجز باشد، از بیان دیگر مقصود خود را ادراک نماید.ليعلم كل أناس مشربهم.قسم به خدا که این حمامهء ترابی(این کبوتر زمینی) را غیر این نغمات نغمه هاست و جز این بیانات رموزها که هر نکته ای از آن مقدس است از آنچه بیان شد و از قلم جاری گشت. تا مشیت الهی چه وقت قرار گیرد که عروس های معانی بی حجاب از قصر روحانی قدم ظهور به عرصهء قدم گذارند. و ما من امر الا بعد إذنه و ما من قدره إلا بحوله و قوته و ما من إله إلا هو. له الخلق و الأمر و کل بأمره ینطقون و من أسرار الروح یتکلمون.