بگرفت خورشيد جهان تاریک شد ارض و سماء
مبهوت شد مر غ چمن، افتاد از شور و نوا
شعبان به پایان میرسد،اندوه و ِحرمان میرسد
دوران هجران می رسد، فریاد از این جور و جفا
رخسار گل بيرنگ شد، دلها غمين و تنگ شد
هر نغمه بد آهنگ شد، تبریز شد ماتم سرا
آن غنچۀ باغ ِاَرم، شد غرق دریای َاَلم
در ناله آمد زین ستم،مظلوِم دشت کربلا
او کيست، فخر ِانس و جان، موعود ادیان جهان
او مهدی صاحب زمان، ِمرآ ِت انوار خدا
بس عاِلمان کور دل،واماند پاهاشان به ِگل
گشتندمحو و مضَمحل درپيش آن شمس ضُحی
بس مردم کوتاه بين، ِکشتندتخم بغض وکين
گاهی به نام حفظ دین، گاهی به نيرنگ و ریا
چون مژده دادازحّق و دین،جهل وعداوت شد قرین
شد آن وجود نازنين آماج صد تير بلا
غّرید سقف آسمان درگریه آمد کهکشان
چًون ربّ إعلاى جوان آمد به ميدان فدا
دیو گنه بيدار شد وان بی گنه بر دار شد
شليک چندین بار شد پيچيد دودی در هوا
بنشست چون دود هوا نامردِم مردم نما
دیدند آن مظلوم را بنشسته در حال دعا
بار دگر بر دار شد شليک و آتشبار شد
این بار کار از کار شد واحسرتا واحسرتا
تبریز خون آگين شدی از خون حق رنگين شدی
سر تا به پا ننگين شدی خاکت به سر خونت به پا
دشت و َدَمن بی تاب شد چشم َفَلک پر آب شد
خون در دل اصحاب شد از تلخی این ماجرا
آن نقطۀ باب و بيان در راه حق شد جان فشان
وقت است تا هفت آسمان بر تن کند َرخت َعزا
خونخوارگا ِن مرده جان نامردما ِن بد نهان
این ننگ بر دامانتان تا حشر می ماند به جا
ای وای از دست بشر، زین جيره خوار خيره سر
فریاد از این موجود شر، این غول بی شرم و حيا
شوقش چو در قلبم َد َمد آتش به جانم می زند
شورم طنين می افکند در بارگاه کبریا
تا ِسّرعشق آموختی"سرکش"چه زیبا سوختی
سرمایه ای اندوختی صد آفرین صد مرحبا
شعر از جناب هوشنگ روحانى