".... اعظم مشروع این قرن وحدت عالم انسانی است و همچنین وحدت لسان سبب الفت بین قلوب است سبب حصول اتّحاد است سبب زوال سوء تفاهم است سبب ظهور حقیقت است و سبب محبّت جمیع بشر است و سبب تفهیم و تفهّم است که اهمّ امور در عالم انسانی است.
هر فردی از افراد بشر بجهت وحدت لسان میتواند بر افکار عموم بشر اطّلاع یابد بسبب وحدت لسان انسان میتواند باسرار قرون ماضیّه مطّلع شود و بکمال سهولت تحصیل علم و فنون موجوده کند.
زیرا در مدارس شرق و غرب اهالی باید چند سال زحمت بکشند تا تحصیل السن نمایند اوّل باید چهار سال تحصیل لسان نمایند تا مباشرت بعلم کنند.
مثلاً شخصی از اهل هند یا ایران و ترکستان و عربستان بخواهد تحصیل فنّ طبّ نماید باید اوّل چهار سال تحصیل لسان انگلیسی کند تا مباشرت بتحصیل طبّ نماید.
لکن کسی لسان عمومی داشته باشد در صغر سنّ آن لسان را تحصیل کند بعد بهر مملکتی رود بدواً بتحصیل علم مشغول شود.
و امروز اگر نفسی ده زبان داشته باشد باز محتاج لسان دیگر است امّا اگر لسان عمومی باشد چقدر آسان میشود.
فی الحقیقه نصف حیات بشر باید بتحصیل لسان صرف شود هر کس بخواهد در یکی از قطعات عالم سفر کند باید ده لسان بداند تا بتواند با عموم معاشرت کند و تحصیل ده لسان یک عمر میخواهد.
امّا یک لسان عمومی انسان را از همهء این مشقّت ها راحت میکند خلاصه تفهیم و تفهّم منوط بلسان واحد است باید تلمیذ و معلّم وحدت لسان داشته باشند تا تفهیم و تفهّم حاصل شود.
چه که در عالم انسان امری اعظم از تفهیم و تفهّم نیست تربیت صحیح منوط بتفهیم و تفهّم است
تعلیم علوم منوط باین است و این است سبب تحصیل معارف عمومی و باین سبب انسان از هر امری واقف شود.
پس اگر وحدت لسان باشد جمیع افراد بشر بآسانی یکدیگر تفهیم نمایند.
حکایت کنند که دو نفر بودند که لسان یکدیگر را نمیدانستند.
یکی بیمار شد دیگری بعیادت او رفت.
رفیق از مریض پرسید باشاره که چطوری؟
جواب داد مردم. ولی رفیق چنین فهمید که میگوید بهترم.
گفت الحمد للّه. باز باشاره پرسید چه خوردی ؟ جواب داد زهر.
گفت شفای عاجل است.
باز پرسید حکیم تو کیست؟ جواب داد عزرائیل.
گفت قدمش مبارک است. شخص ثالث که زبان هر دو را میدانست برفیق گفت: میدانی چه جواب میدهی؟
گفت چون من چنین گمان کردم که میگوید بهترم، گفتم الحمد لله. میگویدفلان دوا خوردم، گفتم شفای عاجل است.
میگوید حکیم من فلان کس است، لهذا گفتم قدمش مبارک است. بعد چون فهمید بعکس جواب داده خیلی محزون شد. و این حکایت را نوع دیگر مثنوی بیان میکند.
مقصود یکی است. خلاصه هیچ چیز بهتر از تفهیم و تفهّم نیست و هیچ چیز از عدم تفهیم و تفهّم بدتر نه.
هر کس گیر کرده میداند چگونه انسان متحیّر میماند هیچ نمیداند چه بکند از هر چیز باز میماند.
امّا چون وحدت لسان حاصل شود همهء مشکلات حلّ گردد.
الحمد للّه لسان اسپرانتو پیدا شده و این از خصائص این قرن و از اعظم مشروعات است انتهی.