عادت حضرت ولی امرالله چنان بود که روی کوه کرمل قدم میزدند و گاهی اوقات از احبّای ذکور ایرانی نیز دعوت میفرمودند که در معیت ایشان باشند. آنها به احترام هیکل مبارک چند قدم پشت سر ایشان راه میرفتند. در یکی از این دفعات، علیقلیخان از اعضاء این گروه مردان بود. در نقطهای حضرت ولی امرالله توقّف فرمودند، رو به احبّاء کرده فرمودند، "اگرچه من وصیّ حضرت عبدالبهاء هستم، امّا ابداً با ایشان در یک مقام و موقع نیستم. مقام ایشان به مراتب عالیتر و متعالیتر از من است."
سپس دیگربار برگشته به قدم زدن ادامه دادند. ناگهان علیقلیخان به شدّت متأثّر شده به گریه افتاد. وقتی گریهاش تمام شد، یکی از زائرین از او پرسید، "آنچه که حضرت ولی امرالله فرمودند نکتۀ بسیار زیبایی بود، امّا چرا شما را اینقدر تحت تأثیر قرار داد؟"
علیقلیخان گفت، "سالها قبل که برای زیارت آمده بودم، یک روز با حضرت عبدالبهاء در دامنۀ کوه کرمل قدم میزدیم. ناگهان ایشان، در همین نقطه، توقّف فرمودند و رو به من کرده گفتند، «اگرچه من وصیّ حضرت بهاءالله هستم، امّا ابداً با ایشان در یک مقام و موقع نیستم. مقام ایشان به مراتب عالیتر و متعالیتر از من است.» و الآن موقعی که پشت سر حضرت ولی محبوب امرالله قدم برمیداشتیم، شیرینی آن لحظه را به خاطر آوردم و درست همان لحظهای که به نقطهای رسیدیم که حضرت عبدالبهاء آن بیان را فرموده بودند، در کمال حیرت مشاهده کردم که حضرت ولیّ امرالله توقّف فرموده در همان محلّ عین همان بیان را فرمودند. و وقتی که ایشان آن بیان را فرمودند به عظمت این امر مبارک پی بردم."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر