آموزههای بهایی میگوید، هرچیزی که آنرا از طریق حواسمان درک میکنیم، نشانهها و صفاتی، از یک ذات ناشناخته را آشکار میسازد.
آیا این به معناست که هرچیزی که وجود دارد، منعکسکنندۀ صفات خداوند است؟ در برخی سطوح، بله، اما با این حال تفاوت زیادی بین آنچیزی که خداوند خلق کردهاست و آنچه که انسان ممکن است با مخلوقات خدا انجام دهد، وجود دارد.
ما انسانها میتوانیم فکر کنیم و در زندگی از عقل و منطق خود استفاده کنیم. این قدرت که به انسانها داده شده است، هدیۀ خداوند است و به هیچ یک از مخلوقات دیگر خداوند این قدرت داده نشده است، و این موضوع یکی از دلایلی است که نشان میدهد چرا انسان مظهر خداوند میباشد. با این حال، تشخیص و تصدیق اینکه کمال خدا مستقیماً در آنچه که انسان با مخلوقات خدا انجام میدهد ظاهر میشود، کمی سخت به نظر میرسد؛ چرا که ممکن است انسان از مخلوقاتی که در ذات خود زیبا و بیضرر بوده اند، چیزهای زشت و مضر بسازد.
بنابراین آزادیِ انتخاب ما، نشانهای از خدا است. اما هر یک از انتخابهای ما، لزوما در ذات خود نشانههایی از ذات خدا نیستند، چرا که ممکن است این انتخابها ما را به خداوند نزدیک یا دور کند. پس اگر عملی، باعث دوری ما از خداوند شود، نسبت به عملی که در همان سطح ما را به خدا نزدیک میکند، نمیتواند به یک اندازه منعکس کنندۀ صفات خداوند باشد.
تقریباً در هر فرهنگ و تمدنی، انسانها به یک قدرت الهی اعتقاد داشتند و در بسیاری از موارد، اعتقاد به آن قدرت الهی را آن قدر پرورش دادند تا آنجا که به وجود آمدن هر پدیدۀ متحرک طبیعی و تجربههای انسانی را نیز به آن ربط میدادند. فلسفۀ الهی یا ایدئالیسم، قطعاً به وجود روح در هر موجودی تاکید دارد – مواد آلی، گیاه، حیوان، انسان، پیامبران، زندگی پس از مرگ، رویا، تصورات و فراتر از این پدیدهها، ذات غیرقابل درکی که آن را خالق مینامیم.
بسیاری از انسانها و شاید به طور کلی همۀ نوع بشر، تجربۀ روحانی داشتهاند. اغلب آنها با چیزهایی مثل طلوع یا غروب آفتاب، بالارفتن از تپه و کوه، رفتن به رودخانه یا ساحل اقیانوس، مشاهدۀ شهابسنگ، خورشید گرفتگی، فوران آتشفشان و یا دستۀ پرندگان مهاجر، به ادراکات حسی خاصی رسیدهاند. آن تجربههای جذاب و زیبا ما را وادار میکند که نسبت به هدیههایی که در زندگی داریم، سپاسگذار باشیم و از زیباییهای معجزهآسای موجود در جهانی که در آن زندگی میکنیم، احساس تعجب میکنیم.
در چنین لحظاتی، حداقل بعضی از ما در حالی که غرق در احساس قدردانی و شادی هستیم، احساس میکنیم که خدا باید وجود داشته باشد.
آیا این احساس، وجود خدا را اثبات نمیکند؟ البته که نه. این یک پاسخ شهودی به تجربههای احساسی، و یک همگرایی از انگیزههای حسی بسیار لذتبخش است و گاهی اوقات با دلالتهای حافظۀ احساسی ما همراه است.
بله طبیعت مثل هر خلقت دیگر خدا، زیبایی بسیار زیادی دارد و میتواند به صورت درونی، اهمیت نمادین زیادی یابد. این میتواند الهام بخش ترس و حیرت ما باشد. حتی میتواند جنبش احساسی در ما ایجاد کند. اما هیچ چیزی در طبیعت نمیتواند عرصۀ بالاتر روح را درک کند:
«حقيقت الوهيّت ممتنع الأدراک است. زيرا چون به نظر دقيق نظر فرمائی، هيچ مرتبه دانيه ادراک مرتبه عاليه ننمايد. مثلاً عالم جماد که مرتبه دانيه است ممتنع است که عالم نبات را ادراک تواند. به کلّی اين ادراک ممتنع و محال است و همچنين عالم نبات هر چه ترقّی نمايد از عالم حيوان خبر ندارد؛ بلکه ادراک مستحيل است. چه که رتبه حيوان فوق رتبه نباتست. اين شجر تصوّر سمع و بصر نتواند و عالم حيوان هر چه ترقّی نمايد تصوّر حقيقت عقل که کاشف حقيقت اشياء است و مدرک حقايق غير مرئيه تصوّر نتواند. زيرا مرتبه انسان بالنّسبه به حيوان، مرتبه عاليه است و حال آنکه اين کائنات تماماً در حيّز حدوثند، ولی تفاوت مراتب مانع از ادراکست. هيچ مرتبه ادنی ادراک مرتبه اعلی نتواند، بلکه مستحيل است، ولی مرتبه اعلی ادراک مرتبه ادنی کند. مثلاً حيوان ادراک مرتبه نبات و جماد کند. انسان ادراک مرتبه حيوان و نبات و جماد نمايد، ولی جماد مستحيل است که ادراک عوالم انسانی کند. اين حقايق در حيّز حدوث است؛ با وجود اين هيچ مرتبه ادنی مرتبه اعلی را ادراک نتواند و مستحيل است» (حضرت عبدالبهاء، منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد1، صص 45-44)
جماد نمیتواند خدا را بشناسد. گیاه نمیتواند خدا را بشناسد. حیوان نمیتواند خدا را بشناسد. پس چگونه ممکن است که انسان، خدا را که در رتبهای بینهایت بالاتر از وجود انسان است، بشناسد و از آن آگاهی یابد؟ این صرفاً یک سوال مناسب و ابزاری نیست، بلکه مسئلۀ ضروری در جهان هستی است که هزاران سال توسط فیلسوفان و پیامبران مطرح شده است.
حضرت عبدالبهاء در تاکید این موضوع میفرمایند:
«ذات الهی محيط است و جميع کائنات محاط و البتّه محيط، اعظم از محاط. لهذا محاط پی به محيط نبرد و ادراک حقيقت آن ننمايد. عقول هر چه ترقّی کند و به منتهی درجه ادراک رسد، نهايت ادراک مشاهده آثار و صفات او در عالم خلق است، نه در عالم حق. زيرا ذات و صفات حضرت احديّت در علوّ تقديس است و عقول و ادراکات را راهی به آن مقام نه» (حضرت عبدالبهاء، مفاوضات، صص111-110)
ممکن است که این استدلال شبیه به توضیحات کلاسیک فلسفۀ انکار وجود خدا و حتی شبیه به نظر خدانشناسان به نظر برسد. اما هدف حضرت عبدالبهاء، تصدیق این حقیقت است که همۀ مفاهیم موجود از خدا، توسط ذهن افرادی که آن را ساختهاند، محدود شده است و در واقع نسبت به سازندگان آن، به مراتب از حقیقت فاصله دارد. آموزههای بهایی میگوید که مفهوم قدیمی «خدا» یا «خدایان» بیمعنی و نادرست است. حضرت عبدالبهاء این موضوع را ادامه داده و میفرمایند:
«هر مادونی عاجز از ادراک حقيقت ما فوقست … انسان مخلوق چگونه پی به حقيقت ذات پاک خالق برد؟ در آن مقام نه ادراک را راهی و نه بيان را اتّساعی و نه اشاره را مجال و جوازی. ذرّه خاک را با جهان پاک چه کار و عقل محدود را با عالم نامحدود چه انتساب» (همان، ص111)
نظرها و دیدگاه های ارائه شده در این مقاله، مربوط به نویسنده است و لزوما منعکس کننده دیدگاه سایت BahaiTeachings.org یا هر موسسه بهائی دیگری نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر