حضرت عبدالبهاء بعد از صعود پدرشان حضرت بهاءالله، در اسارت خانگی اسماً یک زندانی باقی ماندند، ولی چندین سال از میزان آزادی نسبی در عکّا بهرهمند شدند. ایشان اغلب به اطراف شهر حیفا سفر میکردند، و بزرگ و کوچک ایشان را به عنوان یک شهروند مهم در منطقه میشناختند. حضرت عبدالبهاء در طول آن مدّت به خاطر انساندوستی و رفتار نیکوکارانۀ خود بیش از پیش شناخته شده بودند.
با این وجود، در سالهای بعد از صعود حضرت بهاءالله، حکومت عثمانی به شدّت توسّط بحرانهای داخلی و فشارهای خارجی تهدید میشد. حکومتهای عثمانی که زمانی قدرتمند بودند، در محافل غربی به «مرد بیمار اروپا» شهرت یافته بودند و به آرامی زیر وزن سالها سوءمدیریّت و فساد در حال تجزیه شدن بودند. به همۀ اینها فشار مضاعف ناشی از ظهور قدرتهایی چون روسیه، آلمان، و بریتانیای کبیر نیز اضافه شده بود که حال به اوج تأثیر خود رسیده و مشتاق بودند از ضعف عثمانی بهرهبرداری کنند.
سلطان عثمانی، عبدالحمید، که برای حفظ کنترل امپراطوری خود تلاش میکرد، به گزارشهای شورش یا مخالفت به شدّت حسّاس شده بود. در پاسخ به تعدادی شایعات و اتّهامات دروغین نسبت به حضرت عبدالبهاء، سلطان یک کمیسیون تحقیق چهار نفره تشکیل داد و فوراً به عکّا فرستاد.
شایعاتی شروع به پخش شدن نمود که حضرت عبدالبهاء به بیابانی دورافتاده در تریپلیتانیا تبعید خواهند شد، تا ارتباطشان با بقیّۀ دنیا قطع شود. یکی از مقامات عثمانی به طور علنی تهدید کرد که حضرت عبدالبهاء را اعدام میکند:
«فرماندهء كلّ قوای ترک، جمال پاشای غدّار و سفّاک، عدوّ صائل و خصم لدود شريعة الله، نظر به تلقينات و تحريکات مغرضين و سوء ظنّ شديد که نسبت به امر الهی حاصل نموده بود به مخالفت بیمنتهی برخاست و به انعدام كلمة الله مصمّم گرديد. حتّی صريحاً اظهار داشت که چون از دفع دشمنان خارج فراغت يابد، به تصفيهء امور داخل اقدام و در اوّلين قدم، حضرت عبدالبهاء را علی ملأ الاشهاد مصلوب و روضهء مبارکه را منهدم و با خاک يکسان خواهد نمود» (حضرت شوقی ربانی، قرن بدیع،صص621-620)
این حوادث باعث جسارت بعضی مردم شد که بهاییان ایرانی دیگر در همسایگی خود را آزار دهند و تهدید کنند. ولی حضرت عبدالبهاء در همۀ مدّت بحران آرامش و شجاعت از خود نشان دادند و بهاییان را مطمئن ساختند که خطر خواهد گذشت.
سپس روزی یکی از اعضای کمیسیون تحقیق سوار یک کشتی شد تا آنها را به پایتخت بازگرداند. کشتی، بنا بر تصوّر شاهدان یقیناً برای این که حضرت عبدالبهاء را زندانی کند، به سمت عکّا راهی خلیج شد. بهاییان در ناامیدی انتظار میکشیدند، ولی حضرت عبدالبهاء به آرامی در حیات منزل خود قدم میزدند.
ناگهان کشتی مسیر خود را تغییر داد، و در نور کم هنگام غروب آفتاب، به سمت دریای آزاد حرکت کرد و در افق ناپدید شد.
معلوم شد که اخبار بحرانی خطرناک در پایتخت، کمیسیون را مجبور کرده بود با عجله به قسطنطنیه بازگردند. مجموعهای از اتّفاقات آغاز شده بود که در انقلابی به رهبری گروه مشهور ترکهای جوان به اوج خود رسیده بود. عبدالحمید آنقدر توجّهش به واسطۀ توطئههای اطراف خود منحرف شده بود که پرداختن به مورد حضرت عبدالبهاء را از یاد برده بود. به زودی سلطان عزل میشد و باقی عمر خود را در سلّولی بسته میگذراند.
همین که به نظر رسید سرنوشتی شوم به حضرت عبدالبهاء نزدیک میشود، خطر به نحوی معجزهآسا دور شد. به زودی حکومت جدید ترکهای جوان فرمانی را صادر میکردند مبنی بر این که همۀ زندانیان سیاسی و مذهبی عبدالحمید بلافاصله آزاد شوند. این فرمان شامل حضرت عبدالبهاء نیز میشد.
سال 1908 بود. حضرت عبدالبهاء 64 ساله بودند. ایشان به مدّت پنجاه و شش سال، از زمانی که کودکی هشت ساله بودند، در زندان و تبعید بودند. حال برای اوّلین بار پس از این همه سالهای طولانی، ایشان بالاخره آزاد شدند:
«حضرت بهاءاللّه به جهت اتحاد عالم انسانی و ترويج صلح عمومی و اين ارتباط و اتحاد جميع صدمات را تحمّل فرمود. چهل سال در زندان عبدالحميد بود و اوقات مبارک در اعظم بلايا گذشت. و همچنين من متجاوز از چهل سال در حبس و زندان بودم تا جمعيت محترمهء اتحاد و ترقّی سبب آزادی من شدند و نهايت محبّت و مهربانی نمودند و ممکن شد که من به اين ممالک آمدم. اگر جمعيت اتحاد و ترقّی نمی بود، آمدن من به اين ممالک ممکن نبود» (حضرت عبدالبهاء، خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد2، ص 32)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر