جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ خرداد ۲, سه‌شنبه

داستانی از حضرت باب




در همان سالی که حضرت اعلی اظهار امر فرمودند سفری هم به مکّه برای حج تشریف بردند. در این سفر جناب قدوس و غلام حبشی ایشان را به اسم«مبارک» همراه بردند. کشتی بسیار آهسته حرکت می کرد. دریا هم گاهی طوفانی می شد و موجهای بلند کشتی را به شدّت تکان می دادند.
این سفر دو ماه طول کشید. به خاطر طوفانهای شدید بارها خطر غرق شدن کشتی پیش آمد.
همه می ترسیدند و فریاد می زدند امّا حضرت اعلی اصلا اهمّیت نمی دادند در کمال آرامی گاهی مشغول دعا و مناجات بودند و گاهی آیات نازل می فرمودند و جناب قدوس می نوشت.
سایر مسافرین تعجّب می کردند که چطور جوانی مثل ایشان اصلا نمی ترسد و به طوفان و
غرق شدن کشتی اهمّیت نمی دهد.
در بین مسافرین کشتی شخصی بود به نام شیخ ابوهاشم.
برادر این شخص به نام شیخ ابوتراب امام جمعه شیراز بود و از کودکی حضرت اعلی را می شناخت و خیلی به ایشان علاقه داشت. بعد از اظهار امر حضرت اعلی شیخ ابوتراب خیلی زود مؤمن شد.
احترامی که همیشه شیخ ابوتراب به حضرت اعلی می گذاشت باعث حسادت برادرش شیخ ابوهاشم شده بود.
شیخ ابوهاشم چون خودش را آدم مهمّی می دانست دیگران را آدم حساب نمی کرد و مرتّب باعث ناراحتی آنها می شد. بیشتر از همه مزاحم حضرت اعلی بود و خیلی آزار می رسانید. بالاخره پس از مدّتی مسافران کشتی از دست شیخ ابوهاشم خسته شدند. کاپیتان کشتی که یک مرد عرب بود دستور داد شیخ ابوهاشم را بگیرند به دریا بیندازند.
شیخ ابوهاشم خیلی ترسید چون میدانست حتما در آب خفه خواهد شد. حضرت اعلی از کاپیتان کشتی خواهش کردند که او را ببخشد. کاپیتان قبول نکرد و ملاحان شیخ ابوهاشم را گرفتند که به دریا بیندازند.
حضرت اعلی خود را روی شیخ ابوهاشم انداختند و مانع شدند. کاپیتان کشتی که به حضرت اعلی خیلی احترام می گذاشت پرسید چرا شما از او حمایت می کنید؟ او که بیشتر از همه شما را ناراحت می کند.
حضرت اعلی فرمودند: « آدمهائی که مثل این شیخ دیگران را آزار می دهندبیشتر از همه به خودشان ضرر می زنند بنابراین ما باید آنها را ببخشیم و نادانی آنها را نادیده بگیریم»
کاپیتان کشتی به خاطر حضرت اعلی از کشتن شیخ ابوهاشم دست برداشت شیخ هم تا آخر سفر یک گوشه نشست و دست از کارهایش برداشت.
کتاب نور ایمان ص 28

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر