جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ خرداد ۲, سه‌شنبه

روايتى متفاوت برجريان اظهار امر حضرت اعلى وشب بعثت ايشان از زبان ملاحسين از كتاب تاريخ جديد ميرزا حسين همدانى :




حاجى ميرزا جانى .....در ذكر چگونگى تصديق نمودن اقاخند ملاحين بشروئى نوشته است كه خود بلاواسطه از جناب ميرزا عبدالوهاب خراسانى كه از اجله علما بود شنيدم كه ميفرمودند از جناب اقا خند ملا حسين كيفيت تصديق شان را پرسيدم فرمودند پس از انتقال سيد اعلى المقامه (وفات سيد كاظم رشتى )حالت انقلاب واضطرابى در وجه وجود من بروز داشت در هنگام مجاهده وتفحص از كربلا به شيراز رفتم بعزم انكه خفغان قلبى كه داشتم معالجه نمايم وچون در سفريكه حضرت سيد عليمحمد به عتبات تشريف فرماشده بودند اظهار التفات به من مينممودند .
بعد از ورود به شيراز تفحص منزل ايشانرا نمودم بدر دولتسراى ايشان رفتم وباطنانيز مايل بودم كه در اينجا چندروزى را منزل كنم دق الباب نمودم از قضا خود ايشان عقب در تشريف اوردند در را گشودند بعد از ديدن وشناختن من تبسم نموده وفرمودند من از صبح تا بحال ميل نكردم برفتن كاروان سرا، اكنون معلوم شد به جهت امدن شما بوده است.خلاصه بالاتفاق رفتيم باطاق ونشستيم .پس از تعارفات رسمي فرمودندگويا عقيده شما شيخى ها اين بود كه پس از رحلت سيد مرحوم لازم است ديگرى قائم مقام او باشد ،حال پنج ماه است سيد مرحوم شده پس از مرحوم سيد صاحب امر كيست؟عرض كردم هنوز كسيرا نشناخته ام .فرمودند چگونه كسى بايد صاحب امر باشد؟من قدرى از صفات را بيان كردم علما وعملا.فرمودند اين صفات را در من ميبينى؟چون به هيچ وجه اثار علم از ايشان در مدت دو ماه كه در كربلا تشريف فرما بودند نديده بودم وتحصيل علوم در مدارس وتعلم وتلمذ خدمت اساتيد،ميدانستم، ننموده اند ، گفتم كه در شما اين صفات را هيچ نميبينم.چيزى نفرمودند .پس ازساعتى در طاقچه چند جلد كتاب بنظر برسيد.برداشتم ديدم تفسيري است بر سوره مباركه بقره .چون قدرى خواندم ديدم تفسير بى نظيرى است تعجب نمودم پرسيدم اين تفسير را كه نوشته ؟فرمودند جوانى تازه كار نوشته واظهار علم وبزرگى زياد مينمايد.گفتم كيست وكجاست؟فرمودند ميبينى.وباز من ملتفت معنى ميبينى ، نشدم.صفحه ديگر را ملاحظه نمودم .نوشته بود تفسير باطن باطن.بنظرم تفسير باطن امد.عرض كردم اينجا بايد تفسير باطن باشد وباطن باطن نوشته اند.فرمودند من چگويم صاحب تفسير زياده بر اينها اظهار جلالت وعظمت ودانش مينمايد بدقت ملاحظه كنيد.من مجدادا اعاده در مرور نمودم ديدم تفسير باطن باطن است كه نوشته اند.گفتم صحيح است وليكن من خسته ام شما بخوانيدمن مستمع ميشوم.ايشان قدرى خواندند.على رسم ساير ناس[يعنى مانند افراد عادى درست نميخواندند]عرض كردم كفايت ميكند، ديگر زحمت نكشيد.
وقت عصر چايى فرستادند وچند نفر از علماى شيخيه وتجار را نيز اطلاع داده بودند وبديدن اينجانب امدند.ودر مقام صحبت بتقويت جناب ايشان مرا مجبور بگفتن درس نمودند وبنا گذاشتند كه فردا در مسجد ايلخانى جمع شده ومشغول شنيدن درس بشوند.
فردا صبح حسب الوعده حضرات در مسجد جمع شدندواينجانب نيز رفتم .وقتى خواستم مشغول تدريس بشوم ديدم با وجود طلاقت لسان وفصاحت بيان ،گويى زبانم را بسته اند كه بهيچ وجه قادر بر تكلم نيستم.تعجب نمودم كه بروز اينگونه خلاف عادت وطبيعت بى جهت نيست.ومتحير بودم كه اين جذاب نهانى كيست وان مقتدر پنهانى از برون دل وعقد لسان من مقصودش چيست كه مرا در اين مجلس ازمن بمن نموده واز خود بيخود كرده؟ ولهذا محض عدم قدرت وشدت حالت واله وحيران شدم وقوه بيان مطلبى در خود نديدم لابدا باختصار واعتذار كوشيدم مجلس منقضى شد ومتحيرانه به منزل امدم ومتفكر بودم تا روز ديگر باز هم هنگام تدريس خودرا بيشتر از روز اول لايعلم وابكم ديدم.ناچار عذر حضار را خواستم وبرخواستم وكذالك روز ديگر بر همين منوال گذشت.در نهايت حالت افسردگى وحيرت از مسجد بيرون امدم.جناب ايشان فرمودند رفقاى ديگر بمنزل خودشان بروندوشما خود بيائيد.
چون بخانه رسيديم فرمودند صاحب امر را بكدام برهان ودر چه رتبه ميتوانى بشناسى؟وبا وجوديكه سرگشته وگم گشته وادى طلبى كدام دليل را بوصول محبوب ومقصود خودمقدم ميدانى واعتقاد واعتماد كامل بدلالت وارشاد ان دارى؟عرض كردم بشئونات علميه وبنقطه علمى كه مبدا منشاء ومركز جميع علوم انبياء واولياى سلف وخلف بوده باشد.فرمودند اين صفات را در من ميبينى؟وچه ميشود اگرمن صاحب اين صفات باشم؟عرض كردم صحيح است هرچند جناب شما صاحب تقدس وتقوى وداراى ذهد وورع هستيدوليكن اين مقام عالى اعلا را علم لدنى ومعلومات لانهايه الهى دليل ودخيل است.بر وفق تعجب ساكت شدند ومن با خود گفتم اين جوان زاهد وعابدچه تصور كرده است كه اصرار در اظهار اينمطلب دارد.على اى حال بايد مسئله از جناب ايشان پرسيد وسوال نمود كه ابدا استماع ننموده باشند ونتوانند جواب بدهند تا از خيالات واهيه خود منصرف بشوند.مسئله را كه در زمان سيد مرحوم همواره مكنون خاطرم بود وحل انرا بسى مشگل ميديدم وتا زمان انتقال مرحوم سيد بطور كفايت فرصت سوال ورفع اشكال نشده بود از جناب ايشان پرسيدم فورا جواب شافى كافى بدون تامل فرمودند.فوق العاده متحير شدم مسائل مشكله ديگر سوال كردم باز هم در نهايت احاطه واستيلا چنان جواب قاطعى بيان فرمودند كه مات ومبهوت گشتم وبا خود انديشه كردم مگر اين همان شخص نيست كه چند يوم قبل عبارات تفسير سوره بقره را درست نميخواند واكنون چه شده كه منبع ومبداء جميع علوم ربانيه شده؟خيالات بر من غلبه كرد ودر انحين ديدم متوركا در نهايت استقلال وجلالت نشستند ودست چپ را بروى زانو ى چپ گذاشته ودست راست را نيز بالاى ان نهاده وشروع فرمودند بتلاوت ايات بديعه ودر ان حين هر گونه خيالى كه بخواطرم خطور ميكرد فورا بلسان ايات جواب نازل ميشد تا انكه هفتاد ايه ويا قرب بهشتاد ايه از ان مهبط وحى حضرت رب العالمين صادر وظاهر گرديد ودر حين نزول ايات از شدت خشيت وخوفى كه داشتم منتظر سكوت ايشان بودم پس ساكت شدند ومن شدت وهشت بمانند مقصرى كه از سلطان مقتدر قهار بطاش بگريزد بعزم گريختن برخواستم .فرمودند بنشين كجا ميروى هر كس تورا باينحالت ببيند گويد ديوانه شده حسب الامرلابدانشستم ايشان بحرم تشريف بردند ودر ان حين خيالات دورو دراز با من انباز وهمراز شدند وحب بعضى شئونات ملكيه واحتمال صدمات دنيويه انچه مرا باجتناب واحتراز باز داشتندوهرچند تخيل وتعقل نمودم در محضر حضرت رب الارباب نميتوانم بهيچ عذر وايرادى متعذر شوم وجواب بدهم ومفرى جز طريق اقراروگريزگاهى غيراز مقام قبول ندارم وزياد از حد مشوش ومضطرب بودم .پس از ساعتى برخلاف روزهاى ديگر چائى خودشان اوردند ونزديك باينجانب نشستند وهمى اظهار ملاطفت فرمودند وچائى مرحمت نمودند وليكن من حالت مجانين را داشتم بازهم از كثرت حيرت مرخصى خواستم فرمودند حالتت متغير است وتو ملتفت نيستى وهر كس تورا باين احوال به بيند حمل بر جنون تو ميكند.
پس از ساعتى ديگر مرخص فرمودند وكذلك در مجلس ديگر تفسيرى ديدم كه بر حديث جاريه نوشته اند ومرحوم سيد در زمان حيات ميفرمودند ان حجتى كه ظاهر خواهد شد شرحى متقن بر حديث جاريه مينويسد. اثر فرموده ايشانرا ظاهر ديدم ونيز روزى متفردا شرفياب خدمت جناب سيد مرحوم شدم در كتاب خانه تشريف داشتند در بين صحبت سئوال نمودم كه چرا سوره يوسف را در قران احسن القصص ناميدند؟فرمودند در اين زمان موقع بيان جهت ان نيست واين فقره مكنون خواطرم تا انكه يكروز بدون اظهار وابرازاينجانب فرمودند خواطرت هست كه وقتى از جناب مرحوم سيد سوال نمودى كه بچه جهت سوره يوسف را احسن القصص ناميده اند جواب فرمود كه الحال وقت بيان اين مطلب نيست وليكن اكنون موقع بيان ان است وتفسيرى در كمال فصاحت وبلاغت اظهار فرمودند (تاريخ جديد-ميرزا حسين همدانى-نسخه خطى )
نگارش اين متن مطابق با نگارش نسخه اصلى انجام شد .ف.ر٩٦/٢/٣١

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر