درآمد: این مقاله تلاشی است برای ارائهی الگوی غیرخصمانهی تغییرات اجتماعی. این الگو، با الهام از تجربهی زیستهی بهاییان، بر ایجاد و بسط شیوههای بدیلی از زیست جمعی تأکید دارد که به جای تمرکز بر منافع و هویتهای متضاد، مبتنی بر همبستگی و وحدت ارگانیک افراد و نهادها است.
در میانهی مبارزات مهمِ قرن بیستم برای ایجاد تغییرات اجتماعی از طریق مخالفت خشونتپرهیز و نافرمانی مدنی، جامعهی بهائیِ ستمدیدهی ایران، رهیافتی کاملاً غیرخصمانه به تغییرات اجتماعی را دنبال کرده است. در آثار مربوط به تغییرات اجتماعی، به این الگوی غیرخصمانه چندان توجه نکردهاند. بنابراین، این مقاله در پی جلب توجه به این الگو است و به این منظور، با بیان خلاصهای از تجربهی ستمدیدگی جامعهی بهائی، به بررسی اصول اساسی پاسخِ جمعیِ بهائیان به ظلم و ستم میپردازد. سپس، از نتایج این پاسخ سخن میگوییم و به مجموعهای از دریافتهای ابتکاری (heuristic insights) میپردازیم که میتواند راهنمای کاوشهای بعدی در بابِ پویایی صلح و تغییر باشد.
ga
تا پایان قرن بیستم، کتب و مقالات فراوانی به بررسی نظری و عملیِ مقاومت خشونتپرهیز در برابر ظلم و ستم پرداختند. این آثار، مبتنی بر نوشتهها و کارهای اشخاص بانفوذی همچون ماهاتما گاندی و مارتین لوتر کینگ، جنبشهای مُلهم از ایشان، و سنتهای اخلاقی و روحانی ژرفتری بودند که الهامبخش آنها به شمار میرفتند. از میان این مبارزههای مهم در قرن بیستم میتوان به پاسخ کاملاً غیرخصمانهی جامعهی بهائی ایران به ظلم و ستمِ خشونتآمیز اشاره کرد. هر چند این پاسخ «یکی از معدود موارد مستندی» است « که اقلیتی موفق به مقاومت صلحآمیز» در برابر کارزاری مستمر و منظم با هدفِ نسلکشی شده، اما عمدتاً نادیده مانده است .[1]
بیش از 160 سال است که جامعهی بهائی ایران در معرض امواج پیاپیِ تبلیغات خصمانه و سانسور، طرد و انزوای اجتماعی، محرومیت از تحصیل، محرومیت از اشتغال، محرومیت از فرایند دادرسی عادلانه، غارت و تخریب اموال، مصادرهی دولتی داراییهای فردی و جمعی، آتشسوزی، خشونت اوباش، بازداشت و حبس خودسرانه ، شکنجهی جسمی و روانی، تهدید به مرگ، اعدام، ربایش و ناپدیدشدن قرار داشته است. هدف از همهی این کارها نابودی این جامعه بوده است.[2] اکثر ایرانیان خصومتی با بهائیان ندارند، و تعالیم اسلام هم به صراحت رواداری دینی را ترویج میکند. با وجود این، بخشهای قدرتمندی از نهاد روحانیت شیعه در ایران همواره با بهائیان دشمنی ورزیده و پیروان تندرو خود را به مبارزه با بهائیان برانگیخته، از فراز منابر و در رسانهها به انتشار تهمت و افترا پرداخته، و در نتیجه باعث بیاعتنایی وسیع ایرانیان به اوضاع اسفبار بهائیان شده، و مخالفانِ نقضِ حقوق شهروندی بهائیان را مرعوب کرده است.[3]
در میانهی مبارزات مهمِ قرن بیستم برای ایجاد تغییرات اجتماعی از طریق مخالفت خشونتپرهیزانه و نافرمانی مدنی، جامعهی بهائیِ ستمدیدهی ایران، رهیافتی کاملاً غیرخصمانه به تغییرات اجتماعی را دنبال کرده است.
از سال 1979، موج جدید آزار و خشونت [علیه بهائیان] توجه جهانیان را به خود جلب کرده و محکومیت این اقدامات توسط مجمعِ عمومیِ سازمان ملل متحد و دیگر نهادهای سازمان ملل، سازمانهای بینالمللی حقوق بشر، دولتهای گوناگون، دانشگاهیان و روزنامهنگارانِ شمار فراوانی از کشورها، ایرانیان پیشرو در داخل و خارج از ایران، و فعالان مسلمان حقوق بشر را در پی داشته است. همهی این مجامع به بیگناهی و رنج دیرینهی بهائیان اشاره کرده و از مقامهای ایران خواستهاند به کارزار سرکوب منظمِ جامعهی بهائی پایان دهند.[4] در نتیجه، توجه فزایندهی ناظران خارجی به وجوه دیگری از این دین جهانیِ نوظهور جلب شده؛ دینی که از میان آشوب و بحران خاورمیانهی معاصر برخاسته است. گسترش جهانیِ مستمرِ این آیین، گرایشهای دموکراتیک آن، و پایبندیاش به صلح و عدالت بهدقت بررسی و بهطور گستردهای ثبت شده است.[5] اما پاسخ جامعهی بهائی به ظلم و ستم، عمدتاً نادیده مانده است. هدف این مقاله، جلب توجه به پاسخ بهائیان به عنوان الگویِ کاملاً غیرخصمانهی تغییرِ اجتماعی، در مواجهه با آزارِ خشونتآمیز است.
آیین بهائی در میانهی قرن نوزدهم توسط جوانی ایرانی به نام میرزا حسینعلی، معروف به بهاءالله (1892-1817)، بنا نهاده شد. بهاءالله در جوانی به ثروت و رفاه پشت کرد و از پذیرش منصبی در دربار شاه سر باز زد تا به فقرا و نیازمندان کشورش رسیدگی کند. او از 36 سالگی تا پایان عمر، به جرم رهبری یک جنبش دینیِ «بدعتآمیز» که متعهد به بنای صلحآمیز نظم اجتماعی جدیدی بود، در تبعید و زندانِ دولتهای ایران و عثمانی به سر برد.[6] این جنبش بر این باور است که همهی نظامهای دینیِ بزرگِ جهان از یک منبع الهی و شناساییناپذیر سرچشمه میگیرند، مراحل متوالی فرآیند تکامل روحانی واحدی را شکل میدهند و تفاوت آنها تنها ناشی از زمینههای فرهنگی و تاریخی مختلفی است که در آن ظاهر میشوند. تعالیم اجتماعی این جنبش عبارتند از برابری کامل زن و مرد، محو فقر و ثروتِ مفرط، هماهنگی علم و دین، و نیاز به تعلیم و تربیت عمومی. اما با توجه به رشد روزافزون وابستگیِ متقابل جهانی، محور مهمترین تعالیم این دین، ترویج وحدت و عدالت در این شرایط است.[7]
جامعهای که بر اثر تعالیم بهاءالله پدید آمد، اکنون بازتابی از تنوع جمعیتی کرهی زمین است. جامعهی بهائی بیش از پنجمیلیون عضو از 2100 قبیلهی بومی، نژاد، و گروه قومی دارد که معرّف همهی ملل و طبقات اجتماعی-اقتصادیِ جهان به شمار میروند.[8] اکنون آیین بهائی را به عنوان یک دین مستقل جهانی به رسمیت میشناسند؛[9] دینی که فاقد هر گونه مقام و منصبِ روحانی است. جامعهی بهائی از طریق نظام شوراهای انتخابی محلی در هزاران نقطه در سراسر جهان، شوراهای انتخابی ملی در 179 کشور، و یک هیئت انتخابی بینالمللی که هماهنگی و هدایت فعالیتهای این جامعه را در سطح جهانی بر عهده دارد، سازماندهی میشود.[10] بر این اساس، امروزه در میان جوامع موجود– خواه دینی و خواه غیردینی- جامعهی بهائی یکی از متنوعترین، جهانیترین، دموکراتیکترین، و رو به رشدترینِ آنها است.
جامعهی بهائی بیش از پنجمیلیون عضو از ۲۱۰۰ قبیلهی بومی، نژاد، و گروه قومی دارد که معرّف همهی ملل و طبقات اجتماعی-اقتصادی جهان به شمار میروند.
تعالیم بهائی، بهائیان را از مداخله در سیاست حزبی منع میسازد و آنها را به وفاداری و اطاعت از قوانین کشور متبوع خود فرامیخواند.[11] بهائیان به «عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان» توصیه شدهاند.[12] بهرغم این تعهدات، جامعهی بهائی از ابتدای پیدایش خود با آزار و اذیت خشونتآمیزِ مراجع دینی و مقامهای حکومتی گوناگون و پیروان و حامیان آنها در ایران روبرو بوده است.[13] مبشّر آیین بهائی، سید علیمحمد، معروف به باب (1850-1819)،[14] در سن 30 سالگی، به جوخهی آتشی مرکب از 750 نفر سپرده و اعدام شد.[15] پس از اعدام باب، حدود بیستهزار تن از پیروان او، از جمله زنان و کودکان، اغلب به وحشیانهترین و غیرانسانیترین شیوهها، به قتل رسیدند و شمار بیشتری از آنها شکنجه، زندانی، و مضروب شدند و اموالشان غارت یا نابودشد.[16] شاهدان عینی اروپاییِ این وقایع از داغ و درفشکردن بابیان، سنگسار آنها، خردکردن جمجمههایشان، دو شقهکردن آنها با گلولهی توپ، وارونهبستن آنها به درختان برای تمرین تیراندازی، بیرونکشیدن دندانها و از حدقه درآوردن چشمهای آنها، وادارکردن ایشان به خوردن قطعات بریدهشدهی بدن خودشان، شمعآجینکردن آنها در غل و زنجیر در خیابانها، کَندن پوست کف پای آنها و قراردادن آن در روغن جوشان و نعلکردن آن، و سپس وادارساختن ایشان به دویدن پیش از اعدام سخن گفتهاند.[17]
execution
از زمان این قتل عام اولیه که تولد این جامعه را در میانهی قرن نوزدهم رقم زد، بهائیانِ ایران اقلیتی ستمدیده و آسیبپذیر بودهاند و در معرض امواج پیاپی آزار و اذیتِ خشونتآمیز قرار داشتهاند. این آزار و اذیتها که به تحریک روحانیون بر فراز منابر و همچنین از طریق تبلیغات رسانهای صورت گرفته، بازتاب تلاشی است حسابشده برای برانگیختن عواطف عمومی علیه بهائیان و ارعابِ ایرانیانِ منصف و دلسوزی که ممکن بوده از بهائیان دفاع کنند.[18] در اکثر موارد، بهائیان از حمایتهای مدنی اساسیای که در ایران به دیگر اقلیتهای دینی اعطا شده، محروم بودهاند— بهرغم این واقعیت که آیین بهائی تنها اقلیتِ غیرمسلمان ایران است که به رسالت محمد، اصالت قرآن، و منشأ الهیِ اسلام شهادت میدهد.[19]
انزوای اجتماعی و طرد حقوقی بهائیان در ایران با رواداری دینی در دوران شکوفایی تمدن اسلامی تضادی آشکار دارد.[20] مسلمانان میانهرو در سراسر جهان و در ایران از رواداری دینی دفاع میکنند. اما امنیت جامعهی بهائی بر اثر جنگِ قدرت میان مراجع دینی و مدنی ایران در بخش اعظم قرن نوزدهم و بیستم به خطر افتاده است.[21] بهائیان در این جنگِ قدرت، قربانی و بلاگردان شدهاند—این امر شباهت فراوانی به نقش جوامع یهودی سراسر اروپا در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دارد که به هولوکاست منتهی شد.[22] افزون براین، در کل، هرگاه قدرت روحانیون شیعه نسبت به قدرت مراجع سکولار افزایش یافته، آزار و اذیت بهائیان شدت گرفته است.[23]
آن چه واهی بودن اتهامات دولتمردان ایران علیه بهائیان را بیش از پیش آشکار میسازد این واقعیت است که همواره به بهائیان وعده میدهند به شرط انکار عقاید دینی خود از زندان، شکنجه، و اعدام رهایی خواهند یافت.
در قرن بیستم، شماری از گروههای تندروی اسلامی با هدف نابودی آیین بهائی در ایران تشکیل شدند، بهرغم اینکه قرآن رواداری را توصیه میکند و محمد به صراحت میگوید که «انّ الله لا یحبّ المعتدین» (بقره، آیه 190) و «لا اکراه فی الدین» (بقره، آیه 257). این گروهها عبارتند از جمعیت مذهب جعفری، جامعهی تعلیمات اسلامی، انجمن تبلیغات اسلامی، که بعدها به انجمن ضد بهائی شهرت یافت، و انجمن حجتیه. هدف اصلی انجمن حجتیه مبارزه با آیین بهائی بود و برای آزار و ارعاب بهائیان، شبکهی گسترده و سازمانیافتهای را با 12000 عضو در سراسر ایران ایجاد کرد که از حمایت و پشتیبانی مراجع دینی و همکاری پلیس مخفی شاه یا همان ساواک بهره میبرد.[24]
1979_hWJdlVU
پس از انقلاب اسلامی 1979 به رهبری آیتالله روحالله خمینی، جامعهی بهائی با موج تازهای از آزار و اذیت روبرو شد. آیتالله خمینی پیش از به قدرت رسیدن، از دشمنی خود با آیین بهائی سخن گفته و اعلام کرده بود جامعهی بهائی، که با بیش از 300000 عضو بزرگترین اقلیت دینی ایران به شمار میرفت، بر خلاف دیگرِ اقلیتهای دینی ایران، از حقوق بشر محروم خواهد بود.[25] علاوه بر این، رهبران انجمن های ضدبهائی، بسیاری از مناصب مهم جمهوری اسلامی را اشغال کردند.[26] بنابراین، بلافاصله پس از انقلاب، معلوم شد که بهائیان در معرض خطر شدیدی قرار دارند زیرا رژیم اسلامی برنامهی «خصومت بیامان علیه بهائیان» را دنبال میکرد.[27] بیدرنگ بخشهایی از جمعیت علیه بهائیان تحریک شدند، بهائیانی که حمله به آنها پیگرد قانونی نداشت زیرا قانون اساسی اسلامی جدید (همصدا با قانون اساسی 1906)، عامدانه از به رسمیت شناختن حقوقی بهائیان یا اعطای حمایتهای مدنی به آنها سرباز زد و «در عمل، این آیین را غیرقانونی کرد».[28]دادگاههای جمهوری اسلامی هم بهائیان را از حق دادرسی عادلانه، دریافت غرامت، یا محافظت در برابر قتل، حمله، و سرقت اموال محروم ساختند و حکم کردند که ایرانیانی که مرتکب چنین اعمالی علیه بهائیان شوند، مجرم نیستند زیرا بهائیان «کافر حربی»، «مرتد» و «مهدور الدم» به شمار میروند.[29]
علاوه بر تشویق شهروندان ایران به ارتکاب جنایت علیه بهائیان و چشمپوشی از چنین اعمال شنیعی، مسئولین جمهوری اسلامی کارزار منظم و مستندی را برای حل «معضل بهائیان» از طریق «جلوگیری از پیشرفت و ترقی آنها» توسط حکومت به راه انداختند.[30] به این منظور، پس از سال 1979، ایران شاهد “اِعمال قوهی قهریهی همه جانبهی حکومت علیه بهائیان» بود.[31] در این کارزار، بیش از دویست بهائی— از جمله تعداد زیادی از رهبران جامعهی بهائی که بهطور دموکراتیک انتخاب میشوند— اعدام شدهاند. حدود هزار نفر دیگر زندانی و هزاران تن بیکار شده، حقوق بازنشستگی آنها قطع شده، مجبور به بازپرداخت حقوق و مستمری گذشتهی خود شده، از مدارس و دانشگاهها اخراج و از خدمات درمانی محروم شدهاند، اموالشان به تاراج رفته و به قبرهایشان هتک حرمت شده است.[32] رفتار با بسیاری از بهائیان چنان شنیع بوده که در مواردی اعضای خانوادهی اعدامشدگان را مجبور به پرداخت هزینهی گلولهها کردهاند؛ و زنان- که در میانشان دخترانی 17 ساله هم وجود داشتند- به جرم تعلیم و تربیت کودکان بهائی در خانههایشان، به دار آویخته شدهاند.[33] افزون بر این، اماکن مقدس و بناهای تاریخی جامعهی بهائی را در سراسر کشور با خاک یکسان کردهاند. اخیراً، رهبر رژیم جمهوری اسلامی، آیتالله علی خامنهای، «به نیروهای نظامی و پلیس دستور داده تا همهی بهائیانی را که در حوزهی مسئولیت آنها زندگی میکنند، شناسایی کرده و زیر نظر بگیرند،» و شواهد، حاکی از آن است که این دستور اجرا شده است.[34] این همان کاری است که پیش از کشتارهای جمعی توسط رژیمهای خودکامه در دیگر کشورها انجام شده است.
1 (1)
بنابراین، بهائیان ایران «در کشوری بهسر میبرند اما از نظر حقوقی، تبعهی این کشور نیستند (حکومت از آنها حمایت نمیکند)، و در واقع آماج حملات این حکومتند ».[35] در واقع، در دو دههی نخست پس از انقلاب اسلامی، دولت حتی بهائیان را از حق خروج از کشور هم محروم ساخت— سیاستی که یادآور قتلعامهای قرن نوزدهم بود که طی آن دروازههای شهر را میبستند تا بهائیان نتوانند وقتی آنها را خانه به خانه شکار میکنند، از شهر بگریزند.[36]
مقامهای ایران در دفاع از اقدامات خود علیه بهائیان به ادعاهای بیاساس و اغلب متناقضی متوسل میشوند مبنی بر اینکه آیین بهائی جنبشی سیاسی و فتنهگر است؛ اینکه بهائیان عامل صهیونیسم و جاسوس اسرائیلند؛ ضد اسلام و شیطانصفتند؛ دشمن حکومتند؛ سعی در اشاعهی ظلم و بیعدالتی در جهان دارند و متحد کمونیسماند؛ به ترویج بیعفتی، فحشا، و دیگر رذایل میپردازند؛ و همکار ساواک، پلیس مخفی شاه، بودهاند. بیپایه و اساس بودن همهی این ادعاها به اثبات رسیده و سازمان ملل، سازمانهای حقوق بشر، و پژوهشگرانِ بیطرف آنها را رد کردهاند. برای نمونه، اتهام بیعفتی و فحشا ناشی از این واقعیت است که مراجع شیعه ازدواج بهائی را معتبر نمیدانند، و در نتیجه، همهی ازدواجهای بهائی، فحشا و بیعفتی به شمار میرود. به همین ترتیب، اتهام عاملِ صهیونیسم و جاسوسِ اسرائیلبودن ناشی از این واقعیت است که مرکز روحانی و اداری جامعهی جهانی بهائی در عکا و حیفا، واقع در اسرائیل، قرار دارد؛ اما تنها دلیل این امر آن است که بهاءالله در سال 1868 توسط دولتهای ایران و عثمانی به آنجا تبعید شد و تا پایان عمر در سال 1892 در آنجا زندانی بود.[37]
پاسخ بهائیان به ظلم و ستم، متأثر از بینشی است که وحدت و وابستگیِ متقابل را مرحلهی بعدی در تکامل اجتماعی جمعی بشریت میداند—مرحلهای که نشانگرِ بلوغِ جمعیِ نوع بشر است.
آن چه واهی بودن اتهامات دولتمردان ایران علیه بهائیان را بیش از پیش آشکار میسازد این واقعیت است که همواره به بهائیان وعده میدهند به شرط انکار عقاید دینی خود از زندان، شکنجه، و اعدام رهایی خواهند یافت— درخواستی که نقض حق آزادی عقیده است، حقی که سازمان ملل و سازمانهای گوناگون حقوق بشر با صراحت از آن سخن گفتهاند. این درخواست بهروشنی نشان میدهد که «آزار و اذیت دینی انگیزهی اصلی» اقدامات رژیم ایران علیه بهائیان بوده است.[38] مرکز اسناد حقوق بشر ایران این تلاشها برای تغییر دین اجباری را «یادآور روشهای تفتیش عقاید در اسپانیا» خوانده است.[39]
به نظر میرسد که تلاش برخی از روحانیون شیعه، یا همان علما، برای نابودی آیین بهائی دو دلیل الهیاتی و مادی دارد. بهطور کلی، بسیاری از علما از نظر الهیاتی مایل به پذیرش دینی پس از اسلام نیستند چون این امر با منطق تفسیری آنها برای فهم اسلام (و نیز جایگاه ممتاز خودشان در آن) ناهمخوان است .[40] بهطور خاص، بسیاری از علما مایل به مدارا با ادعای چالش برانگیز باب و بهاءالله نیستند؛ ادعایی مبنی بر تحقق تدریجی وعدهها و آمال ادیان بزرگ گذشته در قرون آتی؛ یعنی زمانی که بشریت به عصر عدالت و روشنگری وارد میشود، عصری که سرانجام علما در آن جایی نخواهند داشت.[41] بنابراین، آیین بهائی را نوعی تهدید مفهومی به شمار میآورند که جایگاه الهیاتی، اجتماعی و اقتصادی روحانیون، از جمله نظام گستردهی اوقاف، حقالعملها و منافع آنها را تهدید میکند، چیزهایی که حفظ آنها تنها تا وقتی ممکن است که جایگاه ممتاز علما در ذهن ایرانیان دست نخورده بماند.[42] این درهمتنیدگی تفاسیر الهیاتی و منافع مادی، مشوّق نیرومندی برای آزار و اذیت بهائیان در 160 سال گذشته بوده است.
همانطور که تاریخ بسیاری از کشورها نشان داده، بخشهای کوچک اما قدرتمند جامعه، همچون روحانیون شیعهی جاهطلب و متعصب ایران، اغلب قادرند با تهییج عواطف عمومی، تحریک اوباش، ایجاد جوّ بیاعتنایی در میان مردم، و با ارعاب یا ساکتکردن اقشار دلسوز جامعه که ممکن است به دفاع از اقلیتهای ستمدیده برخیزند، کارزارهای وسیع آزار و اذیت و خشونت علیه اقلیتهای آسیبپذیر را به راه اندازند. همین امر در ایران رخ داده است. آنچه اهمیت دارد این است که در سالهای اخیر، اقشار دلسوز جامعهی ایران، اغلب با به جان خریدن خطرهای شدید، به دفاع از بهائیان برخاستهاند.[43]
پاسخ بهائیان به ظلم و ستم
پاسخ جامعهی بهائی به این ظلم و ستمها، ریشه در تعالیم بهاءالله و جانشینان منصوب او دارد. بهاءالله پیش از درگذشتش در سال 1892، در دستورالعملی مکتوب پسر ارشد خود، عبدالبهاء (1921-1844)، را به عنوان مرکز عهد و میثاق و عالیترین مرجع هدایت و اقتدار در جامعهی نوپای بهائی منصوب کرد. عبدالبهاء تا پایان عمر در این سِمَت خدمت کرد. او در وصیت نامهی خود ولی امرالله و بیتالعدل اعظم را به عنوان دو جانشین خود برگزید. نوهی او، شوقی افندی (1957-1897)، تا پایان حیات به عنوان ولی امرالله امور جامعهی بهائی را اداره کرد. شش سال پس از درگذشت او، جامعهی بهائی آن قدر رشد کرده بود که توانست هیئت حاکمهی بینالمللی خود را، که در آثار بهاءالله از آن سخن گفته شده ، انتخاب کند. بنابراین، بیتالعدل اعظم نخستین بار در سال 1963 انتخاب شد و اکنون به عنوان مرکز دائمی هدایت و اقتدار، اداره، و هماهنگسازی امور جامعهی جهانی بهائی را بر عهده دارد.[44] آثار بهاءالله و توضیحات این سه مرجع [یعنی عبدالبهاء، شوقی افندی، و بیتالعدل اعظم]، بینش و اصولی را مشخص میکند که پاسخ بهائیان به ظلم و ستم را شکل میدهد.
بینش بهائی
تعلیم اساسی آیین بهائی، نیاز به وحدت در این عصر وابستگی متقابل جهانی است. به نظر بهاءالله، هدفِ تکاملِ اجتماعیِ جمعیِ ما این است که «اَن یری مَن فی الاکوان کنفس واحدة و هیکل واحد».[45] عبدالبهاء توضیح میدهد که در گذشته، «به کلی ائتلاف من علی الارض غیر قابل حصول، زیرا وسائل و وسائط اتحاد مفقود … اما حال وسائل اتصال بسیار و فی الحقیقه قطعات خمسهی عالم حکم یک قطعه یافته … و همچنین قطعات عالم یعنی ملل و دوَل و مُدُن و قُری محتاج یکدیگر و از برای هیچیک استغنای از دیگری نه! … لهذا اتفاق کل و اتحاد عموم ممکن.»[46] شوقی افندی در شرح و بسط این امر میگوید که «وحدت نوع بشر»، «اصل محوری» آیین بهائی است.[47] بیتالعدل اعظم تکرار میکند که «اصلِ اساسی تمام اهداف آیین بهائی، وحدت است».[48] پاسخ بهائیان به ظلم و ستم، متأثر از بینشی است که وحدت و وابستگیِ متقابل را مرحلهی بعدی در تکامل اجتماعی جمعی بشریت میداند— مرحلهای که نشانگرِ بلوغِ جمعیِ نوع بشر است. به قول شوقی افندی،
اصل وحدت عالم انسانی که محور جمیع تعالیم حضرت بهاءالله است … نه تنها دربارهی افراد کاربرد دارد بلکه در درجهی اول به ماهیت آن روابط ضروریهای مربوط میشود که باید همهی حکومتها و ملل را بهمثابه اعضای یک خانوادهی بشری به یکدیگر پیوند دهد … این اصل، متضمّن تغییری ارگانیک، در ساختار جامعهی کنونی است، تغییری که جهان نظیر آن را به چشم ندیده است … این تغییر نشانگر بلوغ تکامل بشری است.[49]
به نظر بهائیان، وحدت نه تنها یکی از اهداف اصلی تکامل اجتماعی است بلکه همچنین «قوهای است که این اهداف بهتدریج از طریق آن تحقق خواهند یافت».[50] بهاءالله تصریح میکند که «نور اتفاق آفاق را روشن و منوّر سازد».[51]بنابراین، رهیافت بهائیان به تغییر اجتماعی حاکی از اجتناب از هر گونه کنش تفرقهانگیز یا خصومتآمیز است. بدیهی است که رهیافت بهائی هر گونه مقاومت یا انقلاب خشونتآمیز را رد میکند.[52] افزون بر این، جامعهی بهائی، خود را در نظر و عمل با مخالفت خشونتپرهیز و نافرمانی مدنی که مشخصهی بسیاری از جنبشهای اجتماعی و سیاسی قرن بیستم بود، همراه نمیبیند. بهاءالله میگوید، «نزاع و جدال را نهی فرمود، نهیاً عظیماً فی الکتاب».[53] بنابراین، رهیافت بهائیان کاملاً غیرخصمانه یا غیرتقابلآمیز است. با تعقیب این رهیافت، بهائیان بعضی از رایجترین مفروضات قرن بیستم را رد میکنند. مهمترینِ آنها
این عقیده است که وحدت، آرمانی دور از دسترس و تقریباً حاصلنشدنی است و تنها زمانی میتوان به آن پرداخت که بسیاری از اختلافهای سیاسی حل شده، نیازهای مادی برآورده شده، و بیعدالتیها رفع شده باشند. بهاءالله تصریح میکند که عکس این قضیه صادق است. به عقیدهی او، بیماری اصلیای که جامعه را مبتلا میسازد و امراضی میآفریند که آن را فلج میکنند، تفرقهی نوع بشر است؛ بشریتی که وجه امتیازش قابلیتی است که برای همکاری دارد و پیشرفتش تاکنون وابسته به میزان وحدتی بوده که در زمانها و جوامع گوناگون به آن دست یافته است.[54]
این نوع نگرش به وحدت، بهمثابهی وسیله و هدف تغییرات اجتماعی، جزئی چنان اساسی از باورهای بهائی است که همانطور که تجربهی جمعی بهائیان ایران نشان میدهد، اقدامات جامعهی بهائی حتی در مواجهه با ظلم و ستمِ خشونتآمیز را متمایز میسازد. البته پایبندی به این بینش در چنین شرایطی اراده و تعهد بهائیان ایران را در معرض امتحان قرار داده و به درد و رنج و زیان بسیاری از آنها انجامیده است. در هر نسلی، برخی از بهائیان از این آیین کنارهگیری کردهاند، عدهی اندکی به تعالیم بهائی بیاعتنا و از نهادهای بهائی دوری گزیدهاند، و معدودی از آنها موازین رفتار بهائی را نادیده گرفتهاند هرچند بهطور صوری بهائی ماندهاند. اما اکثر بهائیان ایران در ایمان خود راسخ ماندهاند، و، در کل، جامعهی بهائی استقامت چشمگیری از خود نشان داده، و نهادهای جامعهی بهائی، توسعهی این جامعه را به شکلی سازگار با بینش بلندمدتِ مندرج در آثار بهاءالله هدایت کردهاند. از این نظر، تجربهی تاریخی جمعیِ جامعهی بهائی ایران به ما اجازه میدهد که به کارایی رهیافتی کاملاً غیرخصمانه به تغییرات اجتماعی نگاهی گذرا بیندازیم . ابتدا به بعضی از مفاهیم و اصول بنیادین این رهیافت میپردازیم و سپس این تجربه را بررسی میکنیم.
اصول و مفاهیم مؤثر بر پاسخ بهائیان به ظلم و ستم
بهاءالله، همچون بنیانگذاران ادیان بزرگ پیشین، تأیید میکند که طبیعت بشری دو جنبهی مادی و روحانی دارد. براساس تعالیم او، روح انسانی در شبکهای از نیروهای مادی و روحانی متعاملی رشد میکند که زندگی درونی و بیرونی ما را متأثر میسازند. به تعبیر شوقی افندی
نمیتوان قلب انسان را از محیط بیرون جدا ساخت و گفت وقتی یکی از این دو اصلاح شود، همه چیز اصلاح خواهد شد. انسان با جهان رابطهی ارگانیک دارد. زندگی درونی او محیط را شکل میدهد و در عین حال بهشدت از محیط متأثر میشود. هر یک از این دو بر دیگری تأثیر دارد و هر تغییر پایداری در زندگی انسان، نتیجهی این واکنشهای متقابل است.[55]
بنابراین، بهائیان عقیده دارند که راهبردهای ایجاد تغییرات اجتماعیِ پایدار— از جمله راهبردهای غلبه بر ظلم و ستم خشونتآمیز— باید به ابعاد مادی و روحانیِ تغییر، از جمله تقلیب قلوبِ ظالمان و مظلومان، توجه کنند. از این رو، راهبردهای تقابلآمیزی که گروهی را به مبارزهی خشونتآمیز یا غیرخشونتآمیز با گروهی دیگر وامیدارد، به دگرگونی روحانی و تغییر پایدار نمیانجامند. در نتیجه، بهائیان از هر گونه کنش اجتماعی تفرقهآمیز، از جمله مشارکت در سازماندهی و مخالفت سیاسی حزبی، دوری میگزینند. بیتالعدل اعظم به جامعهی بهائی چنین توصیه میکند:
بهائیان اغلب به علت اجتناب از مشارکت در سیاست، به دوری گزیدن از «مشکلات واقعی» همنوعانشان متهم میگردند. هرگاه این اتهام را میشنویم باید به یاد داشته باشیم که این افراد معمولاً مادیگرایانی آرمانخواهند که هدف مادی را تنها هدف واقعی میشمارند، در حالی که ما میدانیم دنیای مادی تنها بازتابی از اوضاع روحانی است و تا نتوان این اوضاع را تغییر داد، هیچ تغییر پایداری در امور مادی حاصل نخواهد شد.[56]
علاوه بر توجه به ملزوماتِ روحانیِ تغییر، از جمله تقلیب قلوب بشر، بهاءالله بر فرایندهای توسعهی اجتماعی و نهادیِ جمعی به شدت تأکید میکند. آثار بهائی میگویند که بشریت از مراحلی مشابه با نوزادی و خردسالیِ آدمی عبور کرده و به مرحلهی بلوغ جمعی رسیده و سرگرم فعلیتبخشیدن به همهی قوای جسمانی خود به عنوان یک نوع است؛ اما هنوز نیاموخته که این قوا را با حکمت و بصیرتی که ملازم بلوغ است، ترکیب و تعدیل کند.[57] برای دستیابی به بلوغی که مدتها منتظرش بودهایم، در این مرحله از پیشرفت جمعی خود باید بیاموزیم که چگونه به شیوهای عادلانه و پایدار با یکدیگر زندگی کنیم و امور جمعی خود را سامان بخشیم. البته بهائیان انتظار ندارند که این گذار به نظم اجتماعیِ بالغانهتر آسان باشد. به عقیدهی آنها، این گذار به میزان زیادی ناشی از وخامت روز افزون اوضاع بشر خواهد بود، بشریتی که هنوز به الگوهای رفتاری نابالغانه پایبند مانده است.[58]
به قول شوقی افندی،
جهان، در حقیقت، به سوی سرنوشت خود در حرکت است. وابستگی متقابل ملل و اهالی کرهی زمین، صرف نظر از گفتار یا کردار رهبران قوای تفرقهبرانگیز دنیا، به واقعیت پیوسته است. اکنون وحدت اقتصادی را فهمیده و پذیرفتهاند. بهروزیِ جزء در گروِ بهروزیِ کل است و پریشانیِ جزء سبب پریشانیِ کل …. آتشی که در نتیجهی این بلای عظیم شعلهور شده، ناشی از نپذیرفتن این واقعیت است. البته همین آتش تحقق این وحدت را شتاب میبخشد. ناچار باید بلایی طولانی، جهانی، و زجرآور، همراه با آشوب و ویرانی عمومی، مللِ جهان را تکان دهد، وجدانِ جهان را بیدار سازد، تودهها را آگاه کند، تغییری شدید در نفسِ مفهوم جامعه پدید آورد، و سرانجام اعضای تکهپاره و خونآلودِ نوع بشر را به صورت هیکلی واحد و جداییناپذیر درآورد.[59]
بهائیان انتظار دارند که این فرایند دشوارِ گذار، چند نسل به طول انجامد زیرا کنارگذاشتنِ نهادهای قدیمی و الگوهای رفتاریِ موروثی سخت است، و پذیرش نهادها و الگوهای رفتاریِ جدید به تدریج و در پاسخ به فشارِ فزایندهی ناشی از موفقیتهای تولیدی و تکنولوژیکی نوع انسان رخ خواهد داد. بنابراین، رهیافت بهائیان به تغییرات اجتماعی، از جمله پاسخ آنها به ظلم وستم، در چارچوب زمانیای دنبال میشود که چند نسل را دربرمیگیرد. این امر مستلزم پایداری، ایمان، دوراندیشی، و پذیرش این واقعیت است که «فرآیندهای معمولاً آرامِ تکاملِ اجتماعی مستلزم صبری دردناک است.»[60]
بهائیان انتظار دارند که این فرایند دشوارِ گذار، چند نسل به طول انجامد زیرا کنارگذاشتنِ نهادهای قدیمی و الگوهای رفتاریِ موروثی سخت است، و پذیرش نهادها و الگوهای رفتاریِ جدید به تدریج و در پاسخ به فشار فزایندهی ناشی از موفقیتهای تولیدی و تکنولوژیکی نوع انسان رخ خواهد داد.
در این زمینه، آثار بهائی به توصیف دو فرایند متضاد میپردازند که در عصر فعلیِ گذار به یک جامعهی جهانیِ هماهنگتر در سراسر کرهی زمین در جریانند. شوقی افندی از این فرایندها با عنوان فرایندهای همزمانِ «پیوند و گسست، نظم و آشوب» یاد میکند.[61] به نظر بهائیان، قوای گسست و آشوب به کمک نیاز ندارند زیرا نهادهای ناکارآمد و هنجارهای فرسودهی اجتماعی به علت ناتوانی و ناسازگاری خود با شرایط کنونی جهان از میان میروند. ما به نهادها و هنجارهای جایگزینی احتیاج داریم که با وابستگی متقابل روزافزون جهانیان سازگار باشند.
بهائیان تشویق میشوند که وقت و انرژی خود را صرف فرآیندهای یکپارچهسازی کنند که لازمهی بنای یک نظم پایدار است. این یکی از دیگر دلایل خودداری بهائیان از مشارکت در فرایندهای تفرقهآمیز سیاسی است. در مقابل، بهائیان میکوشند الگوهای جدیدی از حکمرانی دموکراتیک و تعامل اجتماعی را بیافرینند که به عقیدهی آنها بهتدریج جایگزین نظم سیاسی-اجتماعی موروثی خواهد شد.[62] به قول بیتالعدل اعظم،
راه بهائیان از کسانی که خواهان اصلاح جامعه هستند، کاملاً جداست. بهائیان برای دستیابی به اهداف خود به روشهای سیاسی متوسل نمیشوند، و به احیای قلوب، افکار، و رفتار مردم و ارائهی الگویی کارآمد میپردازند که شاهدی است بر واقعی و عملی بودن روش زندگیای که ترویج میکنند.[63]
اما بهائیان در پی تحمیل آرای خود دربارهی حکمرانی، یا دیگر جنبههای حیات جامعهی بهائی، بر دیگران نیستند. به عقیدهی آنها، الگوی حکمرانیای که سرگرم توسعهی آنند، و الگوهای تعامل اجتماعیای که مشغول فراگیری آنهایند، تنها در صورتی پایدار خواهد بود که به صورتی «کاملاً داوطلبانه» پذیرفته شود.[64] بهائیان هر گونه زور، اجبار، تحمیل، فشار، یا تبلیغ دینی را برای تغییرات اجتماعی رد میکنند. راهبرد آنها سازندگی و جذب است: جایگزینی پایدار بسازید؛ هر قدر این جایگزین بیشتر بتواند خود را به اثبات رساند و با نظامهای ناعادلانه و ناپایدارِ نظم اجتماعی کهن مغایرت داشته باشد، بهتدریج تعداد بیشتری از مردم را جذب خواهد کرد.[65]
عبدالبهاء به بهائیان توصیه کرده: ‘نظر را از مشاهدهی غیر پاک نمائید. بیگانه نبینید، بلکه جمیع را آشنا دانید زیرا با وجود ملاحظهی بیگانگی محبت و یگانگی مشکل است.’
این راهبرد در مواجهه با ظلم و ستمِ خشونتآمیز ویژگی خاصی پیدا میکند. همانطور که بیتالعدل اعظم میگوید، به نظر بهائیان، «پاسخ مناسب به ظلم و ستم نه تسلیم است و نه پیروی از خلق و خوی ستمگران. قربانی ظلم و ستم میتواند به کمک قدرتی درونی که روح را از کینه و نفرت حفظ میکند و رفتار منسجم و اخلاقی را تداوم میبخشد بر ظلم و ستم غلبه کند.»[66] بیتالعدل اعظم پاسخ بهائیان به ظلم وستم را ترجمان استقامت سازنده میداند. بیتالعدل اعظم در نامهای به جوانان بهائی ایرانی این مطلب را شرح و بسط داده است. مسئولان جمهوری اسلامی دربارهی ورود این جوانان به مدارس عالی و دانشگاهها دروغ گفته بودند تا آنها را ناامید سازند و پیشرفت آنها را متوقف کنند:
رویدادهای اخیر، وقایع جانگداز تاریخ امر و نیرنگهای ظالمانه علیه نیاکان شما را به یاد میآورد. شایستهی شما عزیزان این است که بکوشید با همان استقامت سازندهای که پیشینیان شما در واکنش به تزویر دشمنان از خود نشان دادند، بر این خصومت غلبه کنید. آن نفوس قهرمان به امری فراتر از مشکلاتی که بر ایشان هجوم آورده بود، نظر دوختند و کوشیدند تا تعالیم آیین جدید را برای پیشرفت روحانی و اجتماعی به کار گیرند. وظیفهی شما نیز همین است. هدف آنان بنا، تقویت، و تهذیب تار و پود جامعهی خود بود و بنابراین، به تأسیس مدارس برای دختران و پسران پرداختند؛ اصول مترقی و علوم را رواج دادند؛ و گامهای مهمی در حوزههای مختلفی نظیر کشاورزی، بهداشت و صنعت برداشتند که همگی به سود ملت بود. شما هم بکوشید به وطن خود خدمت کنید و در احیای تمدن مشارکت کنید. نیاکان شما در برابر اعمال غیرانسانی دشمنان صبر، آرامش، ثبوت و رسوخ، و رضا پیشه کردند و حیله و نیرنگ را با صداقت، و ظلم و ستم را با حسن نیت به همگان پاسخ دادند. شما نیز همین صفات حسنه را از خود نشان دادهاید و با تمسک به همین اصول، بیپایه و اساس بودن اتهاماتی را که به شما نسبت میدهند، ثابت کرده و تحسین اهل انصاف را برانگیختهاید.[67]
اما این اصول استقامت سازنده و اطاعت از قوانین کشور به این معنا نیست که بهائیان از دادخواهی برای خود و دیگر اقلیتهای ستمدیده از مجاری قانونی مناسب منع شده باشند.[68] در واقع، از بهائیان خواسته شده که از «هر ابزار مشروعی» برای دفاع از خود و دیگران در برابر ظلم و ستم استفاده کنند و برای توانمندسازی ستمدیدگان جهان بکوشند[69]؛جامعهی بهائی سابقهی دیرینهای در حمایت از ستمدیدگان و فعالیت اجتماعی در این زمینه دارد.[70] با این همه، بهائیان تشویق شدهاند در صورت تداوم بیعدالتی نسبت به جامعهی خود حتی «در سختترین شرایط» هم در تلاش برای حفظ «حیات اجتماعی پرشور»، « واقعبینی و خلاقیت» خود را از دست ندهند.[71]
بهائیان در حالی که با استقامت سازنده به شیوههایی غیرخصمانه در مسیر عدالت گام برمیدارند، بر اساس اصول مندرج در نامهی پیشگفته و دیگر آثار بهائی به ظلم و ستم پاسخ میدهند. این اصول عبارتند از عشق و محبت در واکنش به نفرت و آزار و اذیت؛[72] تقویت بر اثر بلا و مصیبت، و دستیابی به ارزشها و اهداف والاتر روحانی با فداکردن آسایش و نیازهای مادی نازلتر؛[73] پرورش صفات و فضائل روحانی در خود و اتکا بر قدرت الگوی شخصی برای جذب و تقلیب قلوب دیگران؛[74] و خدمت فعال به همهی مردم برای بهبود اوضاع همگان، فارغ از تمایزهای مبتنی بر عقاید دینی یا هر مقولهی هویتی دیگری.[75] بیتالعدل اعظم در پیامی به دانش آموزان بهائی ایرانی که از تحصیل محرومند، چنین میگوید:
بنابراین با وجدانی روشن و بینشی جهانگستر، با پرهیز کامل از هر گونه سیاست حزبی، و با رعایت نظم و قانون، در احیای کشور خود بکوشید. با خدمات و اعمال پسندیده، قلوب اطرافیان خود را جذب کنید، و حتی احترام دشمنان قسمخوردهی خود را هم برانگیزید تا شاید بیگناهی جامعهی بهائی در مهد امرالله را به اثبات رسانید و احترام و پذیرش روزافزون هموطنان خود را جلب کنید … مخالفت با حقایق نوظهور الهی همواره بخشی از تاریخ بشر بوده و در هر عصری تکرار میشود. اما تاریخ به این واقعیت شهادت میدهد که هیچ امری نمی تواند مانع از گسترش عقیدهای شود که زمانش فرا رسیده است. زمان آزادی عقیده، هماهنگی علم و دین، عقل و ایمان، ترقی زنان، آزادی از انواع تعصبات، احترام متقابل میان ملل و مردم جهان، و، در واقع، وحدت کلِ نوع بشر فرا رسیده است … خدمت به دیگران تنها راه است … دست در دست و شانه به شانهی هموطنان خود برای ترویج امور عامالمنفعه بکوشید.[76]
بنابراین، بهائیان تشویق شدهاند تا همواره به انسانیت مشترک خود با دیگران توجه کنند و «غیریت» نبینند. عبدالبهاء به بهائیان توصیه کرده: «نظر را از مشاهدهی غیر پاک نمائید. بیگانه نبینید، بلکه جمیع را آشنا دانید زیرا با وجود ملاحظهی بیگانگی، محبت و یگانگی مشکل است.»[77]
در کل، رهیافت بهائی به تغییرات اجتماعی بر اساس این آرمانها استوار است: تعهد جمعی به وحدت عالم انسانی، پذیرش ابعاد مادی و روحانی واقعیت انسانی، دوراندیشی همراه با ایمان، صبر و استقامت، رد هر گونه کنش اجتماعی یا سیاسیِ خصمانه و تفرقهانگیز، وفاداری و اطاعت از قوانین کشوری که بهائیان در آن به سر میبرند، پرورش صفات روحانی و اتکا به قدرت الگوی شخصی، بنای صلحآمیز الگوهای نهادی جایگزین، جذب مداوم دیگران برای پذیرش داوطلبانهی این الگوهای زندگی فردی و جمعی، استقامت سازنده در مواجهه با ظلم و ستم، تعهد به عشق و محبت در واکنش به نفرت و آزار و اذیت، پذیرش نقش بلا و مصیبت در فرایندهای رشد و توسعهی فردی و جمعی، و اصل خدمت فعال به دیگران، فارغ از پیشینه یا عقاید آنان، حتی تحت ظلم وستم.
البته در عمل، بعضی از بهائیان گاهی به این آرمانها پایبند نمیمانند. طبیعی است که میزان تعهد، درونیسازی، و اجرای موفقیتآمیز آرمانهای اعلامشدهی هر جامعه در بین اعضایش متفاوت باشد. اما تاریخ نشان داده که تعهد به آرمانها میتواند نیروی مهمی در جهت تغییر و ایثار شخصی برای خیر عموم باشد. شاید بتوان قدرت آرمانهای فوق را بیش از هر چیز در آمادگی هزاران شهید بهائی، در سالیان دراز آزار و اذیتِ خشونتآمیز، برای ایثار جان خود در راه این آرمانها و ایمان به آنها دید.[78]
تجربهی جامعهی بهائی
تجربهی جامعهی بهائی در پاسخ سازنده و غیرخصمانه به ظلم وستم، پیچیده و چند وجهی بوده است. تعداد اندکی از بهائیان قادر یا مایل به پایبندی به آرمانهای فوق یا ایثار در راه آنها نبودهاند و از جامعهی بهائی دور شده یا ایمان خود را از دست دادهاند. در هر نسلی، معدودی از بهائیان، آگاهانه اصولی مثل پرهیز از سیاست حزبی را نقض کردهاند و در نتیجه نهادهای انتخابی بهائی حق عضویت آنها در جامعهی بهائی را سلب کردهاند. برخی از بهائیان به فعالیتهای دیگری پرداختهاند که با تعالیم بهائی ناسازگار است و در نتیجه بر وخامت اوضاع جامعهی بهائی افزودهاند زیرا به دشمنان آیین بهائی بهانه دادهاند تا کارزار تهمت و افترا را علیه کل این جامعه به راه اندازند. برای نمونه، در دورههای نسبتاً آرامی که بهائیان اجازه داشتهاند در ایران تحصیل و کار کنند، بعضی از بهائیان تعالیم بهائی دربارهی پرهیز از فقر و ثروت مفرط، و ضرورت اعتدال در همهی امور، را نادیده گرفته و به ثروتاندوزی شدید پرداخته و سوءظن، حسادت، و خصومت بعضی از ایرانیان را برانگیخته، و، در نتیجه، برای دشمنان بهانهای فراهم آوردهاند تا به کل جامعهی بهائی حمله کنند. اما در کل، بهائیان تعهد جمعیِ چشمگیری به آرمانهای مندرج در تعالیم بهائی، از جمله آرمان استقامت سازنده در مواجهه با ظلم وستم، نشان دادهاند.
در داخل ایران، جامعهی بهائی گامهای بلندی در جهت تحقق بینش بهاءالله برداشته است. برای نمونه، در جامعهای پدرسالار که زنان از بسیاری از آزادیها، حقوق، و فرصتهای مردان محرومند، بهائیان اولین گروهی بودند که حجاب زنان را نپذیرفتند و با اعلام برابری کامل زن و مرد، این اصل را در تمام حیطههای زندگی خانوادگی و اجتماعی اجرا کردند. بهائیان نخستین مدارس دخترانه را در ایران تأسیس کردند. این مدارس مختص بهائیان نبود بلکه به روی پیروان همهی ادیان باز بود. در واقع، اولین نسل از زنان متخصص در ایران در مدارس بهائی تحصیل کردند و بر کل جامعه تأثیر گذاشتند.[79]
در داخل جامعهی بهائی، ترقی زنان کاملاً محسوس بود. وقتی جامعهی بهائی به تدریج یاد گرفت که تعالیم بهاءالله را در عمل اجرا کند- که البته مستلزم نقض هنجارهای دیرینهی فرهنگی بود- زنان بهتدریج در همهی کارهای جامعهی بهائی با مردان همراه شدند. پس از چند نسل، زنان در نهادها و هیئتهای انتخابی بهائی دوش به دوش مردان فعالیت میکردند. در این فرایند، مهارتهای ارزشمندی را به دست آوردند و احساس کرامت و عزت نفس پیدا کردند. البته این امر به این معنا نیست که در جامعهی بهائی هیچ مشکلی در بابِ برابری جنسی وجود ندارد یا اینکه افراد و خانوادههای بهائی با میراث تبعیض جنسی دست و پنجه نرم نمیکنند. با این همه، در کل، دستاوردهای جامعهی بهائی ایران در زمینهی ترقی زنان چشمگیر بوده است. برای نمونه، تا سال 1974، 100 درصد از زنان بهائی زیر 40 سال باسواد بودند، در حالی که این رقم در ایران 15 درصد بود.[80] به نوبهی خود، این تعهد به ترقی زنان، همراه با تعهدات عمیق به تعلیم و تربیت و اخلاق حرفهای، توسعهی اجتماعی و اقتصادی سریعِ جامعهی بهائی را درپی داشت، و بهائیان در میانهی قرن بیستم، در همهی بخشهای حرفهای ایران مناصب ممتازی داشتند.
همزمان با استقامت سازندهی بهائیان ایران در برابر ظلم و ستم، راهبرد جامعهی جهانی بهائی، اطلاعرسانی دربارهی وضعیت بهائیان ایران به منظور افزایش آگاهی جهانی و نیز دادخواهی در چارچوب هنجارهای نوظهور حقوقی و اخلاقی بینالمللی، بوده است.
پس از انقلاب اسلامی 1979، بسیاری از بهائیان از شغلهای مهم خود اخراج شدند،[81] و بر اثر تحمیل مقررات دولتی که «برای نابودی حیات اقتصادی جامعهی بهائی طراحی شده بود»، هزاران بهائی به فقر دچار شدند،[82] و هزاران کودک و جوان بهائی در سراسر کشور از تحصیل محروم گشتند.[83] اما بهائیان به جای مبارزهی سیاسی علیه مسئولین حکومت یا تسلیم و انفعال، با بسیج منابع محدود خود شیوههای خلاقانهای را برای تضمین بقای خود در پیش گرفتند. برخی از کارآفرینان بهائی، با وجود تلاشهای دشمنان برای بیرون راندن آنها از میدان، توانستند کسب و کارهای کوچکی را حفظ کنند. در جریان این امر، بسیاری از آنها، بهائیانی را استخدام کردند که پیشتر از کار اخراج شده بودند. بهائیان ایران برای مراقبت از سالمندانی که حقوق بازنشستگی خود را از دست داده بودند، و نیز برای تعلیم و تربیت کودکانی که از مدارس اخراج شده بودند، ساختارهایی را پدید آوردند.
بهائیان در فرایندی که نیویورک تایمز آن را «اقدامی ماهرانه برای بقا» خوانده، «دانشگاه آزاد» خود را تأسیس کردند.[84]مؤسسهی آموزش عالی بهائیان (BIHE) در سال 1987 برای تأمین نیازهای آموزشی جوانان بهائی تأسیس شد؛ جوانانی که از دسترسی به مدارس عالی و دانشگاههای ای
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر