جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

بهائی ستیزی یا بشر ستیزی؟



جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی – در دنیایی زندگی می‌کنیم که قوانین در راستای دفاع از ابتدایی‌ترین حق انسان، یعنی حق تحصیل را به وفور می‌توان یافت و خواند. در کشوری زندگی می‌کنیم که قوانین بسیاری مبنی بر وجود حق تحصیل برای همگان در کتاب‌های قانون‌اش درج شده‌اند. از آزادی عقیده و بیان هم تا چشم و گوش کار می‌کند، می‌توان خواند و شنید. اما به جرم انسان بودن، از گزند خرابکاری انسان‌ها و قانون شکنی انسان نماها، در امان نیستیم. افراد زیادی را در کشور خود می‌بینیم که به جرم اعتراض، و بیان عقیده، از ابتدایی‌ترین حقوق بشری خود محروم شده‌اند. به زندان‌ها افکنده شده‌اند، از آزادی محروم و یا از دانشگاه‌ها اخراج شده‌اند
کتاب تاریخ ایران را که ورق بزنیم، جز خواندن اتفاقاتی که قلب و روح آدمی را چنگ می‌زنند، چیز دیگری دستگیرمان نمی‌شود. از دست دادن و از دست
دادن. گاهی زمین و خاک و گاهی انسانیت. جنگ و ستیز مدام با باورهایی که به برخی مذاق‌ها خوش نمی‌آیند، بی‌آنکه مظلوم، جرمی مرتکب شده باشد. بسته به مذاق حاکم، قوانین تغییر می‌کنند. برخوردها تغییر می‌کنند و نتیجتا زندانی‌ها تغییر می‌کنند. یکی از قوانینی که بر حسب مزاج تغییر کرده، در کمال ناباوری، قانون محرومیت بهائیان از تحصیلات آکادمیک است. هرچند هرچقدر تاریخ زندگی پیروان این مذهب را در ایران و باالاخص تاریخ بعد از انقلاب ورق بزنیم، چیزی جز اعدام‌ها و محکومیت‌های بی‌رحمانه، بی‌محاکمه و ناعادلانه نمی‌خوانیم. آنقدر پیروان این مذهب تحت ظلم قرار گرفته‌اند که هرچقدر بگوییم، باز هم کم گفته‌ایم.
کودکی که در خانواده‌های اینان بدنیا می‌آید و می‌بالد، در بزرگی به این وضعیت اعتراض می‌کند. این همه ظلم و جور را بر نمی‌تابد و فریاد می‌زند. نوید خانجانی یکی از این فرزندان است. نوید که در خانواده‌ای بهائی بزرگ شده، روزی این جملات را بر زبان می‌آورد که: “از سوی حکومت کشورم شهروند درجه دوم و حتی هیچ حساب می‌شوم”. اینکه می‌گوید “هیچ”، حقیقتا هم هیچ نیست. تنها اصراری‌ست مدام از سوی حکومت بر هیچ و نابود کردن بهائیان. حکومتی که داعیه‌ی ترویج آزادی بیان دارد و آن را در بوق و کرنا می‌کند. حکومتی که بر اساس قوانینی “مثلا اسلامی” بنا شده. اسلامی که می‌گوید “لا اکراه فی الدین”. اما حقیقتا این “لا اکراه”، تنها و تنها جمله‌ایست زیبا که باید قابش گرفت و کارایی‌ای بیش از این در ایران ندارد. مسلمانی که حکومت می‌کند، بدون توجه به آنچه مذهبش می‌گوید، تصمیم می‌گیرد آنچه که از وحوشی‌گری و بی‌سوادی قرن سیزدهم به ارث برده را بر سرش بنهد و بهائیان را نجس بخواند و بتازد و با افتخار مدال بهائی‌ستیزی و یا در حقیقت بشر ستیزی را بر گردن بیندازد و تاج اعدام و کشتار انسانیت را بر سرش بگذارد و از خونی که از آن بر صورتش سرازیر می‌شود تغذیه کند.
وحشت رژیم از موجودیت بهائیان تا آنجا پیش می‌رود که بر تحصیل آنان لانه می‌کند. جنگ ناعادلانه و تمام عیاری را علیه این اقلیت گسترده آغاز می‌کند. با جلوگیری از ورود پیروان این مذهب به دانشگاه‌ها، سعی در منزوی کردن این قشر از جامعه می‌کند. تمام فرصت‌ها و امکانات شغلی را از ایشان می‌گیرد تا نتوانند هیچ‌گونه جایگاه اجتماعی‌ای را برای خود رقم بزنند. تا نتیجتا تک تک این افراد را محکوم به مهاجرت و ترک وطن کند و عرصه را برای یکه‌تازی‌های خود باز کند
بعد از انقلاب فرهنگی سال ۵۹ و پس از بازگشایی مجدد دانشگاه‌ها در سال ۶۱، طبق مصوبه‌ی شورای عالی انقلاب فرهنگی، پاکسازی دانشگاه‌ها از دانشجویان و اساتید بهائی آغاز شد. اما پیروان این اقلیت مذهبی، تلاش کردند تا شرایط تحصیل را برای خود فراهم آورند. با وجود تمام تهدیدها و فشارهای حکومت، به فعالیت‌ پرداختند و در سال ۱۳۶۶ دانشگاه بهائیان را تاسیس کردند. تا اینکه در تاریخ ۷۷/۷/۷ اولین برخورد و حمله به این دانشگاه صورت گرفت. طی این یورش، نیروهای امنیتی از برگزاری امتحانات دانشگاه جلوگیری کردند و اقدام به تخریب تجهیزات آزمایشگاهی، امکانات کامپیوتری و همچنین توقیف کلیه‌ی اسناد و مدارک و دقاتر رسمی موجود در این دانشگاه کردند. دومین برخورد مستقیم نیروهای امنیتی با دانشگاه بهائیان، در خرداد ماه سال ۸۱ صورت گرفت. طی ورود نیروهای امنیتی به منازل بهائیان (کلاس‌های درس در منازل ایشان برگزار می‌شد)، از برگزاری جلسه‌ی امتحان جلوگیری بعمل آمد. اقدام دیگر در سال ۸۶ بود. ساختمانی برای برگزاری جلسات این دانشگاه تهیه شده بود، اما این مکان غیر قانونی تلقی شد و در نهایت به پلمب شدن دانشگاه انجامید. پس از آن جامعه‌ی بهائی، تشکیلات دانشگاهی را به سمت آنلاین کردن بردند تا کمتر در معرض آسیب قرار بگیرند. اما حکومت این امر را هم برنتابید و مدیران، اساتید و دانشجویان این دانشگاه را با سنگین‌ترین برخوردهای امنیتی مواجه کرد. آخرین حمله به این عزیزان در تاریخ یکم خرداد سال نود صورت گرفت که طی آن ۱۵ نفر از اساتید و دانشجویان این دانشگاه را دستگیر کردند
از دیگر سو در حال حاضر، هر بهائی، پس از شرکت در کنکور سراسری بجای رتبه و یا نتیجه، با جمله‌ی دردآور و بی‌اساس “نقص پرونده” روبرو می‌شود. اگر هم نقص پرونده نداشته باشد و به کلاس‌های درس راه یابد، در واپسین روزهای تحصیل، اخراج و محروم می‌شود و به هر نحوی که شده با این جمله‌ی “نقص پرونده” روبرویش می‌کنند. نوید خانجانی از دانشجویان محروم از تحصیلی‌ست که با همین جمله، دانست که پرونده‌اش ناقص است و از تحصیل محروم شده، صرفا بدلیل اعتقاد به آئین بهائیت
شاید نوید هم می‌توانست مانند دیگران، به دانشگاه بهائیان برود و تحصیل کند، شاید می‌توانست از بهترین امکانات استفاده کند و در دانشگاه‌های معتبر دنیا تحصیل کند. اما به مفهوم واقعی کلمه، فداکاری کرد و به گوش بسیاری از ایرانیان رساند که حکومت، یک حق اولیه را از او گرفته و شد خاری در چشم حاکمان
نوید خانجانی از همان سال ۸۶ و در پی نقص پرونده‌اش، به هرکجا که ‌توانست چنگ زد تا حق‌اش را باز پس ستاند. وزارت علوم جمهوری اسلامی، مجلس جمهوری اسلامی، سازمان سنجش جمهوری اسلامی، دفتر نماینده‌ی مجلس جمهوری اسلامی (آقای رهبر) در اصفهان. اما در هیچ کدام از این ارگان‌ها، نه تنها کسی نبود که اعتراض نوید را بشنود، بلکه، بر او و دیگر دانشجوی محروم از تحصیل بدلیل عقاید، آقای حسام میثاقی، اسلحه ‌کشیدند، حبس‌شان کردند، ده ساعت، و بجای گوش فرا دادن به صدای یک ایرانی که از زیرپا گذاشته شدن حق‌اش می‌گوید، از او خواستند نامه‌ی محرمانه‌ی مصوبه‌ی “شورای امنیت ملی” را که طی آن اعلام شده “بهائیان حق ادامه‌ی تحصیل در مقاطع عالی را ندارند” و سهوا، در پرونده‌ی خانجانی جامانده را تحویل دهد و علاوه بر آن، به آنها می‌گویند در صورت عدم ارائه‌ی این سند، حکمی بین ۶ ماه تا سه سال برایشان در نظر گرفته خواهد شد. نوید هیچ رد پایی از جمهوری اسلامی در هیچ ارگانی ندید، همانطور که هنوز هم دیده نمی‌شود. ردی که سال‌ها پیش، زاده نشده، به گور سپرده شد. سپس نوید آستین بالا می‌زند و با عضویت در کمیته‌ی گزارشگران حقوق بشر، ظلم‌های وارده را فریاد می‌زند. فعالیت در کمیته‌ی پی‌جویی حق تحصیل بهائیان، از جمله سوابق درخشان این مبارز در راه حقوق بشری‌ست. تا اینکه “جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی” را تاسیس می‌کند و در آن، همه جانبه، از حقوقی که زیر پا گذاشته می‌شوند، فارغ از مذهب، و از جانب تمام محرومین از تحصیل، داد سخن می‌راند
وی، طی فعالیت‌هایش، در اصفهان با “علیرضا داوودی”، فعال دانشجویی چپ، فعال حقوق کارگران، فعال حقوق زنان، روزنامه‌نگار و دانشجوی حسابداری دانشگاه اصفهان دیدار می‌کند. علیرضا داوودی بدلیل فعالیت‌هایش، دارای سابقه‌ی بازداشت و زندان و سه سال محرومیت از تحصیل، بوده است تا اینکه طی ملاقاتش با نوید، برای اولین‌بار و به مدت ۲۰ دقیقه‌ی تمام، از انواع شکنجه‌هایی می‌گوید که در زندان و بر روی او انجام شده است. علیرضا مدت کوتاهی پس از حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری، به تاریخ ۷ مرداد ۸۸، و در سن بیست و شش سالگی، به مرگ مشکوک دار فانی را وداع می‌گوید. نوید، پس از مرگ وی، جنایات رژیم را فاش می‌کند و فایل صوتی را در اختیار دیگران قرار می‌دهد. حکومت، از آنجا که هیچ صدای مخالفی را بر نمی‌تابد، نوید را در یازدهم اسفند سال ۸۸ در منزل پدری‌اش در اصفهان، بازداشت می‌کند. در ابتدا به زندان اصفهان و سپس به زندان اوین منتقل می‌کند. حدود بیست و پنج روز را در سلول‌های انفرادی، و باقی را در سلولی به همراه دو هم‌بند سپری کرده است. در این مدت، وی را تحت شکنجه‌های روحی و روانی قرار دادند تا مجبور شود در صحنه‌سازی اعترافات تلویزیونی معروف سال ۱۳۸۸ شرکت کند. گفتنی‌ست نوید که در آن زمان تنها ۲۲ سال داشت، عید و سال تحویل را در سلول انفرادی و در کنج عزلت گذرانده، تا اینکه دوم اردیبهشت سال ۱۳۸۹ به قید وثیقه‌ی ۵۰ میلیون تومانی آزاد می‌شود. ۳۰ خرداد ۸۹ مجددا احضار می‌شود و اتهام نشر اکاذیب به وی تفهیم می‌شود و مبلغ پنجاه میلیون تومان دیگر به وثیقه‌اش اضافه می‌شود. در تاریخ ۲۹ آذر ماه همان سال، دادگاه‌اش تشکیل می‌شود.
اتهامات وی
۱. تشکیل و اداره‌ی گروه غیره قانونی کمیته‌ی پی جویی حق تحصیل بهائیان با هدف ایجاد اخلال در امنیت کشور
۲.عضویت در تشکیلات و گروه غیر قانونی مجموعه فعالان حقوق بشر موسوم به کمیته گزارشگران حقوق بشر
۳.فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران
۴.نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی از طریق سامانه‌های رایانه‌ای
نتیجه‌ و حکم ابلاغ شده از سوی دادگاه، در تاریخ ۸۹/۱۰/۱۱، دوازده سال زندان، به‌علاوه‌ی ۴۰۰ هزار تومان جریمه‌ی نقدی‌ست. حکم را برای دادگاه تجدید نظر می‌فرستد. اما در کمال ناباوری در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۳۹۰ تقاضای آقای خانجانی مبنی بر تجدید نظر، از سوی پنجاه و چهارمین شعبه‌ی دادگاه تجدید نظر، رد و حکم دوازده سال زندان ایشان تایید می‌شود
توضیح در مورد حکم ایشان به تفکیک اینکه: بدلیل “شرکت در فعالیت‌های حقوق بشری” به پنج سال، “اجتماع غیر قانونی” (در حمایت از دانشجویان محروم از آموزش عالی) پنج سال و بدلیل “اخلال در افکار عمومی” به دو سال زندان محکوم شده‌اند. پس از ابلاغ حکم تجدید نظر، هرگز احضاریه‌ای مبنی بر مراجعه به زندان به منظور اجرای حکم، به نوید خانجانی، خانواده و یا وکیلش ارائه نشد
اما ماجراها به همین نقطه ختم نمی‌شوند. در تمام دورانی که آقای خانجانی به قید وثیقه آزاد بود، شبکه‌ها و روزنامه‌های وابسته به دولت، من جمله روزنامه و هفته‌نامه‌ی “نه دی” و “موسسه‌ی راهبردی دیده‌بان” اقدام به انتشار عکس‌ها و فیلم‌های خانوادگی ایشان کردند و در کمال وقاهت، اقدام به توجیه اعمال غیر اخلاقی خود کردند. به این امر شنیع بسنده نکرده، بلکه اتهامات واهی، بی‌اساس و بدون سند و مدرک، به وی و خانواده‌اش نسبت دادند و اقدام به آلوده کردن اذهان عمومی نسبت به این مبارز راه حق و آزادی و خانواده‌ی پاکش کردند
انتقال مظلومانه‌ی نوید خانجانی به زندان رجائی‌شهر برای اجرای حکم ناعادلانه‌ی دوازده ساله‌اش، خود داستانی دارد پر درد. مبارزی که تمام زندگی و جوانی‌اش را می‌گذارد برای احقاق حقوق انسانیِ از دست رفته‌ی خود، حقوق انسانی‌ای که در کشوری مثل ایران هیچ بهایی به آن داده نمی‌شود، پس از زلزله‌ی آذربایجان شرقی، غم و اندوه مردم آواره و داغ دیده را تاب نمی‌آورد و به همراه جمعی حدودا پنجاه نفره، برای کمک به مردم آذربایجان به آن خطه می‌شتابد و تا آنجا که در توان داشت، مالی و جانی، بر طبق اخلاص گذاشت و در راه بازگرداندن لبخند بر لبان این مردم، تلاش کرد. با وجود تمام شرایط سخت و پس لرزه‌ها، با وجود تمام تبلیغات منفی و ناعادلانه‌ی شبکه‌های وابسته به دولت و با وجود تمام تهدیدها و با علم به در معرض خطر بودن‌اش، بهمراه دیگر عزیزان، در کمپ سرند ماند و کمک کرد. اما پاسخی که تمام این امدادگران از سمت حکومت دریافت کردند، چیزی جز محاصره‌ی ۹ ساعته، قرار گرفتن زیر ضربات مشت و لگد، باطوم، شوکر و به بند و اسارت کشیده شدن نبود. حکومت به همین قناعت نکرده، اتهامات واهی و بی‌اساسی چون اقدام به “تبلیغ وهابیت!!! و بهایت در میان زلزله زدگان!!”، “اقدام علیه امنیت ملی!!”، “اقدام به پخش نان خشک و کپک زده!!” و “اقدام به پخش کنسروهای تاریخ مصرف گذشته!!” را به اینا عزیزان نسبت داد. پس از آن، نوید را برای اجرای حکم دوازده سال‌اش، ابتدا به اوین و سپس بدون حتی یک خداحافظی با خانواده، به قرنطینه‌ی زندان رجائی‌شهر و در نهایت به بند ۱۲ سالن ۴ زندان رجائی‌شهر منتقل کردند. کماکان قرار است دادگاهی!! برای امدادگران کمپ سرند، به تاریخ ۲۹ آبان ماه سال ۱۳۹۱ برگزار شود. حکم احتمالی‌ای که برای ایشان در نظر گرفته شده، به ادعای بازجوی آقای خانجانی، سه الی پنج سال خواهد بود
حال ماییم و پرسش‌هایی که هنوز مطرح‌اند. آیا جوانی بیست و پنج ساله، حقیقتا می‌تواند امنیت ملی را بر هم زند؟ این چه اذهان عمومی‌ایست که به اشارتی مشوش می‌شود؟ این اذهان عمومی مشوش مائیم، آیا باید اجازه دهیم حکومت هر بی‌عدالتی‌ای را به نام ما تمام کند؟ آیا می‌توانیم قبول و سکوت کنیم جوانی بیست و پنج ساله محکوم ‌شود به دوازده سال زندان، آن هم به جرم فعالیت و تلاش برای احقاق حقوق از دست رفته‌ی خود و ما؟ آیا رواست که فردی با چنین سن و سالی، گوشه‌ی زندان بنشیند، زمانی که ما آزادانه می‌توانیم خیابان‌ها را گز کنیم و سکوت کنیم؟ آیا برای حکومت همین بس نبود که یک جوان را از حق تحصیل محروم کند و این داغ را بر دل‌اش بگذارد؟ آیا شبکه‌ها و روزنامه‌های وابسته به دولت، با اخباری که کار می‌کردند، که البته کاری جز خیانت در حق یک انسان نبود، اکنون به مقاصد خود رسیده‌اند؟ آیا نوید نبود که در راه مبارزه برای پس گرفتن حقوق تمام ما، شبانه روز تلاش کرد؟ آیا با رفتن نوید به زندان، تنها به آه و ناله باید اکتفا کنیم؟ آیا حقیقتا باید چنین برخوردهایی با شهروندان بهائی ایران ما بشود؟ با ایرانیان ایران ما بشود؟ آیا ایران تنها برای مسلمانان است و مذاهب رسمی‌ای که در قانون اساسی بی‌اساس‌اش ذکر شده‌اند؟ آیا ما با سکوتمان، مهر تائید بر خیانت‌ها و جنایاتی که در ایران، بر نوع بشر می‌رود، نمی‌زنیم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر